بخش سوم
اتحاد ناخود با خود
گاهی بدون دنیا از خود تصوری نداریم و خود را بدون دنیا نمیتوانیم بپذیریم. چه اندازه سخت و تنگ است این نوع زندگی!
مثلاً اگر به دانشجوی یکی از دانشگاههای مهم بگویند تو دانشآموز دبستان هستی و در آن صورت فشار به او آمد، این بدینمعنی است که او بدون دانشجو بودن، خود را قبول ندارد. برای او در آن شرایط دانشجونبودن یعنی موجودنبودن.
گاهی علفهای هرز در کنار گُلِ گلدان چنان رشد میکند و ریشه میدواند که ریشهاش با ریشه گل گره میخورد، حالا اگر بخواهی این علفهای هرزه را بکنی مجبوری گل را هم بکنی، در حالیکه بنا نداری گل را بکنی. هرگاه علف هرز جزء شخصیت گل شود، آنوقت هر چه خواستیم گل را ببینیم، علف هرز نیز خود را مینمایاند. به صورت مهمانی در آمده که صاحبخانه را میخواهد از خانه بیرون کند. غفلت از قیامت، قلب را اینچنین با دنیا گره میزند، به طوریکه بیدنیا خود را به رسمیت نمیشناسد.
بعضی از صفات و گرایشها و میلها آنچنان با شخصیت ما گره میخورد که اگر بخواهیم آنها را از خود جدا کنیم باید خودمان را ناخود کنیم و نمیتوانیم.
خیلی عجیب است! از خود بپرسیم چه کسی هستیم؟!
گاهی انسان جز شهوت و هوس نیست. برای خود ماورای شهوت و میلهای نفسانیاش هیچ وجهی را در خود نمییابد. این شخص نمیتواند از میل نفسانی و شهوترانیاش جدا شود.
گاهی انسان ماورای پول و دنیا هیچ وجهی برای خود نمییابد، چون واقعیتی برای خود ماورای دنیا نمیشناسد.
حالا آیا این شخص میتواند عقبه کئودِ دنیا را با سبکباری طی کند؟
وقتی او را تکویناً به سوی قیامت میکشانند، ببینید به چه مشکلی میافتد. خواه جوان باشد خواه پیر، فقیر باشد یا غنی، به اندازه طیِّ اختیاری عقبة دنیا، رونده به سوی مقصد خود میباشد، غیر از این هر چه هست دنیاست، میهمان ناخواندهای است که به جای صاحبخانه نشسته به طوری که ناخودِ ما به جای خودِ ما به میدان آمده است. چه فرقی میکند بنده جارو دستم باشد یا قلم، تا از دنیا بیرون نیامدهام، هر دوی آنها دنیا است. چه فرقی میکند که مقصدم رضایت نظر شما باشد یا ارضای میل نفسانی خودم؟ باز هم هنوز دنیاست، من که بالاتر نرفتم.
حضرت علی(ع) به ما خطاب میکنند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً»؛ مدام به خودت بگو: گردنهی بلندی در پیش خود داری و باید آن را طی کنی، پس شرایط طیکردن آن را، در زندگی ایجاد کن. قرآن خطاب به منکران زندگی ابدی میفرماید: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ، فَکُّ رَقَبَةٍ»؛ عقبه و گردنهی نَفَسگیر را طی نکرده، چه میدانی از آن عقبه، آن عقبه عبارت است از آزادکردن گردن.
شما هنوز خودتان را آزاد نکردهاید، پس عقبه را طی نکردهاید، از خودتان آزاد نیستید. طی عقبه یعنی آزاد کردن این گردن، یعنی آزادی خود از خود. کار مشکلی نیست هرچند جادّه صافی هم نیست، آری وقتی انسان تلاش کند و نتیجه بگیرد، آن تلاش آسان است. عمده آن است که انسان دستورالعمل طی راه را حکیمانه بنگرد.
وقتی باید گردنهی آزادشدن از خود را طی کنی، اگر سنگین بار باشی، آیا میتوانی این گردنه را به راحتی طی نمایی و یا به سختی میافتی و لذا از ادامهی راه منصرف میشوی؟ نباید بگوئیم فعالیتهای دینی و انجام وظایف شرعی سخت است، از خود بپرسیم چرا طوری زندگی میکنیم که در آن زندگی انجام دستورات پروردگارمان برایمان سخت شده است؟
شتاب بسوی قیامت
حضرت میفرمایند: بارت را سبک کن تا به راحتی بتوانی مسیر این گردنه را طی کنی و آنچنان شوی که درون جانت طالب پیروی از دستورات حق باشد.
به گفتهی شبلی؛ «الصوفی لایری فیالدّارین معاللهِ غیرالله»؛ صوفی در دو جهان جز خدا نبیند. و لذا خودی نمیبیند که بخواهد از میل خود پیروی کند. و در این حال اطاعت امر پروردگار تنها چیزی است که در زندگی برای او ارزش دارد.
حضرت علی(ع) در این فراز میفرمایند در دنیا بهگونهای موضعگیری کن که سیر
به سوی قیامت تمام افق روح تو را در برگیرد. در این شرایط بسیاری از چیزهایی که
مانع این سیر است زمین میگذاری. سبکبالی روش کسی است که به افقهای بلندِ ماوراء
دنیا دل بسته است. اگر انسان قیامتی شد حتماً سبکبالانه حرکت میکند، اصلاً مگر میشود
مهمّ ما قیامت نباشد؟!
با توجه به زندگی قیامتی، خداوند خودش به انسان لطف میکند تا بفهمد اکثر گرایشهای ما گرایشهای خیالی و وَهمی است. و چون انسان فهمید آن گرایشها خیالی و وَهمی است خود به خود اهمیت آنها از چشمش میافتد و در نتیجه آنها را از دوش خود پائین میگذارد. بههمین جهت در ادامه میفرمایند:
«الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ»؛
کسی که سبکبار باشد نسبت به آنکه بار خود را سنگین کرده، در سیر به سوی قیامت و در عبور از عقبهی بلند دنیا، در حالت نیکویی قرار دارد.
کسی که با هزاران خیال و وَهم و ترس از حرف مردم، و ترس از فقر، عملاً با بارهای سنگینی سیر میکند، جان میکَند تا یک قدم به طرف قیامت برود، نهایتش او در حدّ انجام واجباتِ سرودست شکسته دینداری میکند، هم میخواهد به سوی قیامتی برود که در نهایت صفا و گستردگی است، هم خیلی چیزهای دنیایی را میخواهد، خلاصه هم میخواهد خدا را داشته باشد هم خرما را. این شخص سنگین میرود و چقدر محرومیتها که به همراه دارد.
لذا حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ»؛
و آنکسی که کُند و سست حرکت میکند نسبت به کسی که با سرعت به سوی قیامت حرکت میکند، حال زشت و بدی دارد.
هم میداند که باید برای تمام اعمالش در قیامت حساب پس بدهد، و هم گرفتار امیال نفس امّاره است، و در کشاکش بین این دو بُعد از زندگیاش گیر کرده است.
ولی آنکس که خود را از امیال نفس امّاره آزاد کرده، نهتنها به سوی معنویات میدود بلکه پرواز میکند. چون در دلش به غیر از حق چیز دیگری مقدار و ارزش ندارد که به آن التفات داشته باشد و از راه باز ماند. بعد میفرمایند:
«وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛
چارهای نیست، این مسیر و این گردنه یا به جهنّم ختم میشود و فرود میآید یا به بهشت.
شما که چارهای ندارید در رسیدن به قیامت، چرا چشمتان باز نشود و این مسیر را به زیباترین موقعیت ختم نکنید، موقعیتی که در عین وسیع بودن و داشتن ظرفیت وسیع، ابدی و پایدار است. إنشاءالله که منزل اصلی و جدّی و مهم حیات ما، قسمت ابدیت ما باشد که در آن شرایط، خودمانیم و خودمان، جدا از نیازهای دنیایی و ما فیها.
امروز خودمان در حجاب اشیاء و اموال و عنوانها گم شدهاست، وقتی هستی خود را بر غیر بنا کنیم و از خود گم شویم، همهی توجّه ما به بیرون خودمان میافتد، انگار دهها نفر در جایی ایستادهاند و هر یک انگشت خود را به سویی دراز کرده و به ما میگویند، «در آنجا» که اصلاً معلوم نیست آنجا کجاست. به گفتهی مولوی:
این بدین سو، آن به آن سو می کشد |
هر یکی گوید منم راه رَشَد |
این تردد عقبه راه حق است |
ای خنک آن را که پایش مطلق است |
این شک و تردیدها همان گردنه و عقبهای است که باید با طی آن به سوی حق برویم، خوشا به حال آنکسی که پایش از آن شک و تردیدها آزاد است.
وقتی نظرمان از ابدیتمان به جای دیگر افتاد، همین پیراهن من ناخودِ من میشود، ولی خود را به عنوان خودِ من به من تحمیل میکند. در این حالت همین پیراهن نمیگذارد من با خودم باشم و خودِ بیکرانهی خود را بنگرم. در این فکر میروم که پیراهنی بپوشم که مردم نگویند بیچاره است، و عملاً به ناخود نظر کردم و آن ناخود، من را از خودم میستاند. باید مواظب بود ناخودهای ما برایمان عمده نشود و عملاً قیامت که محل دریافت خود است از دست برود.
بخش دوم
مشکل کجاست؟؟
شما قبول دارید که محدود به بدن نیستید، و نیز قبول دارید که ابدی هستید همچنانکه میدانید در ابدیّتِ خود، خودتان هستید و خودتان، و در آن عالم هرکس در گرو آن چیزی است که برای خود کسب کرده است، یعنی قبول دارید «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»؛ همه در رهن شخصیتی هستند که خودشان برای خود شکل دادهاند.
و به عبارت دیگر هرکس درگیر وجود خودش میباشد. همهی این موضوعات را قبول داریم، آنچه کار را مشکل میکند غفلت از این موضوعات است، و این که چیزی مهمّ ما بشود که آن چیز مهم واقعی ما نباشد، و خیالات و رقابتها و مقایسهها، افق اصلی زندگی را در منظر ما ضعیف و بیرنگ کند.
امام(ع) برای نجات از این غفلت به ما تذکّر میدهند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً»؛ بدان که روبهروی تو گردنهی بلندی است.
آری گردنه است، نه جادّهی صاف. حتماً نظرتان هست قبلاً فرمودند:«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛ در مقابل تو جادّهای است طولانی و همراه با مشقّت فراوان، که اگر از سختی و مشقّت آن غافل شوی خود را مشغول یک زندگی عادی میکنی و در آن صورت دغدغههایت، مدل لباس و دکور ساختمانمان میشود.
در آنجا عرض شد طی مسافتِ انسانی که حسود است، برای خروج از حسادت، طیکردن مسافت سختی است.
فرمودند: باید از رذایل و افکار باطل خود را خارج کنی.
حالا میفرمایند: فرزندم! گردنهی بلندی جلوی تو است، این گردنه عبارت است از این که باید از دنیا بدرآیی و به قیامت سیر کنی.
در فراز قبل صحبت از راهی بود که باید در آن راه از خودِ مادون به خودِ برتر سیر کرد، در این فراز میفرمایند: فرزندم! گردنهای در پیش داری، که باید قبل از اینکه به اجبار به قیامت فرو روی با طی آن گردنه، خودت را از دنیا به سوی قیامت ببری.
در جایی دیگر میفرمایند: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم» دلهاى خود را از دنیا بیرون برید پیش از آنکه بدنهاتان را از آن بیرون برند.
در قرآن کریم داریم:
«وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمَلآئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ»
و اگر ببینى آنگاه که فرشتگان جان کافران را مىستانند، چگونه بر چهره و پشت آنان مىزنند و میگویند عذاب سوزان را بچشید.
این افراد نمیخواهند به طرف قیامت بروند، و لذا ملائکهی دنیا با زدن به پشتشان آنها را به طرف برزخ و قیامت هُل میدهند، و ملائکهی برزخی بر عکسِ ملائکه دنیا، به سر و صورت این افراد میزنند و به برزخ و قیامت راهشان نمیدهند به این معنی که شما شایستهی اینجا نیستید و قیامتی نشدهاید و از عقبهی کئودِ عبور از دنیا به سوی قیامت نگذشتهاید.
چگونگی دل کندن از دنیا
مثلاً؛ کسی یک ساعت خیلی دوستداشتنی و گرانقیمتی به شما هدیه می دهد، وقتی در قایقی در وسط دریا هستید ناگهان قایق تکانی میخورد و ساعت در آب میافتد، ساعت جایی میافتد که درآوردن آن محال است. حالا یا باید ساعت را از آب درآوری یا از آن دل بکنی؟
میدانی که هیچوقت نمی توانی ساعت را در آن عمق دریا از آب درآوری، امّا ناخودآگاه از قایقران میخواهی همانجا متوقف شود، نمیدانی چهکار کنی، میخواهی از ساعت دل بکنی ولی خیلی سخت است. چون دل در این ساعت فرورفته است. فلز و شیشهی ساعت که فلز و شیشه است، دل در تصوری که از این ساعت داشت فرو رفته، برای خود شخصیّتی را جستجو میکنی که آن شخصیت با آن ساعت گره خورده بود و در رهن و گرو آن ساعت بود.
حالا حساب کنید با میل شدید به آن ساعت، خودِ بیساعتِ خود را هم نمیتوانی بپذیری، به عبارت دیگر طوری با آن ساعت بودهای که بیساعت، خودت نیستی. حالا اگر با این روحیه بدون آن که دل از ساعت بکَنی، به ساحل بیایی، چقدر ساحل برایت سخت است؟
چه ساحلی! دیگر این ساحل برای شما عذاب است، چرا؟
چون که خودت را بیساعت، در ساحل قبول نداری.
امّا اگر پذیرفتی که ساعت خوبی بود و حالا رفت، دلکندن از آن ممکن است سخت باشد ولی عملی میشود، در این حالت توجّه خود را از ساعت میکَنی و میگویی: خوب دیگر شد! اگرچه راحت نیست، امّا ممکن است. ولی آنجایی که دل خود را از ساعت نکندی و خود را بدون ساعت نتوانستی بپذیری، در واقع با خودت قهر کردهای، و خودت برای خودت هیچ به حساب میآیی و عملاً هیچبودن خود را داری می بینی.
خوب حالا کلِّ زندگی هم همینطور است. شما مسلّم با امثال ساعت و خانه و ماشین به قیامت نمیروید، همچنان که با پست و مقام و شخصیّت و جوانی و فرزند و اطّلاعاتتان به آنجا نمیروید، فقط با عقیدهتان در قیامت هستید، عقیده یعنی چیزی که از نظر قلبی با آن گره خوردهاید.
شما به ساعت فلزی گره نخورده بودید، به تصور خودتان نسبت به ساعت گره خورده بودید. آن چیزی که به آن گره خورده بودید، خلأ مَلکهی علاقه به ساعت بود. در ساحل چیزی که شما را عذاب میدهد ملکهی علاقه به ساعت است، چون در آن حال آن ساعت که جواب آن ملکه بود فعلاً نیست، حالا اگر کسی در این دنیا دوستیاش نسبت به دنیا فعّال باشد، آیا از قلّهای که باید به سوی قیامت سیر کند بالا میرود؟
این شخص حتّی وقتی هم که مُرد، باز در دنیا است ولی بدون داشتن دنیا. این شخص باز در جان و روان خود ساعت خود را میخواهد، ولی بیساعت است، حال وقتی با مرگْ همهی دنیا از دستش رفت، ببینید چه فشاری به او میآید. وقتی قایقران کمکم از آن محلّی که ساعت در آب افتاده بود دور میشود، آتش به جان طرف میخورد، دلش میسوزد، آه میکشد. در آن حال ساحلی که برای همه محلّ نجات از طوفان دریا است برای او محلّ عذاب میشود. چون او طوری نسبت به ساعت دلسپرده گشته که دیگر بدون ساعت با خودش نیست، با بیخودش همراه است، آن ساعت، او را از خودش گرفته است.
از خود بپرسید مهمّ شما چیست؟ اگر مهمّتان ساعت بود، همین مهمِّ نامهمّ، مهمّ حقیقی را از شما گرفته است. اگر مهمّ شما مقام یا دنیا یا بدن یا مدرکتان شد، همه اینها گرفتنی است، گردنهای در پیش دارید و آن را طی خواهید کرد که همهی اینها را باید بگذاری، در آن صورت خود را گذاردهای. اگر آن شخص در وسط دریا از ساعت دل بکند و با آن حالت به ساحل بیاید، گردنهی بلند را طی کرده است.
سخت است ولی این دلکندن همان عبورکردن از گردنه است، حالا ماندن در ساحل برایش سخت نیست. میفهمد که بیساعت باز میتواند خودش باشد. اگر یک روزی شما به لطف و کرم خدا خودتان را اینگونه یافتید که بیدنیا باز هستید و توانستید خودتان را بیدنیا بیابید و قبول کنید، ورود خوبی برای شما واقع شده و عملاً با سبکباری گردنهی زندگی را پشت سر گذاردهاید.
بخش اول
بسماللهالرحمنالرحیم
«... وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»
هشدار که در مقابل تو گردنهای است دشوار، آنکس که سبکبار است نسبت به آنکس که سنگینبار است در وضع خوبی است. و آنکس که به کندی میرود حالش بدتر است از آنکس که آن مسیر را به سرعت طی میکند، و فرودآمدن تو در آن مسیر یا به بهشت است یا به دوزخ؛ پس پیش از فرود آمدن برای خود ذخیرهایی بفرست، و پیش از رسیدنت، منزل خود را مناسب گردان، که پس از مرگ نه جای عذرخواستن و فراهمکردن خشنودی خداوند است، و نه راه بازگشت به دنیا.
سخن امام الموحدین حضرت علی(ع) به فرزندشان در راستای نظرانداختن به افقی ماوراء دنیا، به اینجا رسید که میفرمایند:
فرزندم! بدان در رویاروی تو «عَقَبَةً کَئُوداً»؛ گردنهی بسیار بلندی است، از این گردنه آنهایی که بارشان سبک است، با سرعت حرکت میکنند و در نتیجه حرکتشان نسبت به آنهایی که بارشان سنگین است، بسیار راحت است.
سپس ما را متذکّر هدف نهایی این حرکت نموده و فرمودند: بدان که نهایت این گردنه یا بهشت است یا جهنّم.
«وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛
محل هبوط و فرود آمدن تو پس از طی این مسیر یا بر بهشت است یا جهنّم.
«فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ»؛
فرزندم! کسی که میخواهد راهی را طی کند، عاقلانه آن است که قبل از قدم گذاشتن در آن راه، چراغی در جادّة آن بیفروزد و پیش قراولی بفرستد تا نه در طی راه شکست بخورد و نه در موقع فرودآمدن در آنجایی که باید فرود آید، در زحمت باشد.
آری عاقلانه آن است حالا که باید این مسیر را طی کرد و به منزل ابدی فرود آمد، طوری شرایط آن منزل را فراهم نمایی که آن منزل برای انسان محلّ آرامی باشد، وگرنه چه فرقی بین سختیهای حرکت به سوی منزل و جایگزینی در منزل هست، اگر مسیر ما همراه با سختی باشد و مقصدی هم که به آن میرسیم همراه با ناراحتی باشد، سراسرِ بودن ما سختی و خسران میشود.
برکات تذکر قیامت
اینجا بحث بر سر این نیست که بالأخره آیا زندگی دنیا به ابدیتی ختم میشود یا نه، خطاب حضرت با کسانی است که خوب میدانند سیری ابدی در پیش دارند و میدانند در ابدیتشان خودشاناند و خودشان. حالا حضرت بنا دارند که وظیفه اصلی ما را به ما گوشزد کنند.
مثلاً ما قبول داریم که تابستان به زمستان میانجامد و قبول هم داریم که نیاز است برای زمستان ذخیرهی غذایی تهیّه کنیم، امّا نمیکنیم. یعنی آنچه را که پیش روی ماست و در آینده با آن روبهروییم، قبول داریم امّا نوع زندگی امروزمان آنچنان است که آن آینده را سرسری میگیریم، به عبارت دیگر به فکر آن نیستیم، نه اینکه منکر باشیم و در همین راستا جدّیبودن شرایطِ خاصّ ابدیتمان را احساس نمیکنیم و در ساماندادن کوشش لازم را به عمل نمیآوریم.
امام(ع) اینجا بحث نظری با ما ندارند و نمیخواهند برای ما دلایل وجود
معاد را مطرح کنند. چون موضوع از نظر برهان عقلی برای ما روشن است، مشکل جنبهی
عملی نسبت به آن است و این که جان انسان نسبت به آن موضوع هوشیاری به خرج دهد. به
قول فیلسوفان نسبت به موضوع در عقل نظری مشکلی نداریم، بلکه در عقل عملی و رعایت
وظایف خود نسبت به آن موضوع مشکل داریم.
و لذا یک نحوه بیتفاوتی نسبت به جدّیترین
مرحلهی زندگی در ما ایجاد شده است. امام(ع) در این فراز با ما یک بیدارباش بزرگی را در میان گذاردهاند، که
ای انسانها گرفتاریهای شما در زندگی دنیایی موجب شده که از جهتگیری نسبت به
مهمترین قسمت حیات باز بمانید.
ما سعی میکنیم با مثالهای متعدد برای عزیزان علم حصولی به قیامت را به علم حضوری بکشانیم به طوری که عزیزان إنشاءالله بتوانند قیامت را در منظر خود بیابند، و لذا از کثرت مثالها خستگی به خود راه ندهید، سعی بفرمایید از هر مثالی دریچهای به سوی معاد خود بگشایید و از آن دریچه خود را در ابدیت بیابید.
در راستای غفلت از مهمترین قسمت حیات گستردهی خود به عنوان مثال؛
شخصی را در نظر بگیرید که حرفهی خیاطی همهی فکر و ذکرش را مشغول کرده است، اگر جلسهای باشد که راجع به قیامت هم صحبت شود، چون او عمدهی توجه قلبی خود را در حرفهاش مشغول کرده، بیشترِ حواسش به مدل لباس شرکتکنندگان در جلسه خواهد بود و نه به مسئلهی قیامت. این خیاط نوعی زندگی خود را گزینش کرده است که حساسیتش بر روی مدل لباس، او را از اهمیّت مقصد حیات بازداشته.
حال راه نجاتش چیست؟
راه نجات این است که امامی بیاید تا به او تذکر دهد که ای انسان! مهمِ حیاتت را به هیچ چیزِ دیگر مفروش، هر تخصصی میخواهی داشته باشی، داشته باش، هر ذوق و سلیقهای میخواهی داشته باشی، داشته باش ولی متوجه باش وجه مهمِ حیات تو چیزی فوق این تخصصها و سلیقهها است.
غفلت از جدّی بودن معاد و حیات ابدی نمی گذارد ما در زندگی درست انتخاب کنیم و فرعیات برای ما اصل میشود. بسیاری از اوقات روزمرگیها موضوع مهمِ زندگی را بیرنگ می کنند.
امام میفرمایند: مراقب باش این روزمرگیها مهمّ حیاتت را -که همان توجه به ابدیت و اصلاح آنجا است- بیرنگ نکنند.
ما در این راستا باید به خودمان تذکّر دهیم، آیا قبول داری مهمّ
حیاتت همان است که امام معصوم(ع) میگویند؟ پس عمل خود را در دنیا براساس حیات ابدیات تنظیم کن!
مسئله از جهت تصوّر عقلی روشن است و همه قبول داریم که در زندگی دنیایی قلّهی
بلندی را باید پشت سر بگذاریم ولی خیزش برای صعود به آن قلّه باید با هوشیاری قلبی
شروع شود. گردنِ روح را از دنیا باید از یقهی دنیا بالا کشید و به سوی عالم معنویت
جهت داد و این همان طیکردن آن گردنهی بلند است.
یاعلی مدد