بسم رب الحــــــــــــیدر(ع)
امام رضا(ع) و مبارزه خستگی ناپذیر در تحقق نظام اسلامی
چندسال پیش مقام معظم رهبری در مشهد سخنانی فرمودند که به ما کمک بسیاری میکند.
فرمودند:"پیام زندگی امام رضا(ع) چیست؟؟ما که نباید فقط به مرقد امام اظهار ارادت کنیم.او امام ماست و زندگی او برای ما درس است.زندگی او برای ما پیامی دارد و آن پیام چیست؟؟
من آن پیام را در یک کلمه خلاصه میکنم.بدانید پیام زندگی پرماجرای امام رضا(ع) به ما عبارت است از مبارزه دائمی خستگی ناپذیر."
این فرمایش سخن یک فرد عادی نیست بلکه سخن یک فرد عالمی است خالی از مسئولیت.
انسانها براساس جایگاهی که دارند،نسبت به هم یگانه میشوند.اگر کسی بتواند افقی که امام او در حیات دینی خود داشته است را بشناسد به همان اندازه یک نحوه یگانگی با امامش پیدا میکند و به همان اندازه احساسش در عالم هستی از جنس امامش میشود.
این قضیه را شما در شهدا نسبت به امام خمینی(ره) مشاهده کردید که بچه ها در جبهه یک شعوری را در زیر سایه ی حضرت امام(ره) در تاریخ داشتند.شبهای حمله بعضی از این سردار ها سخن های عجیبی میگفتند که در تاریخ ثبت شده است.انسان خیلی باید نسبت به زماه اش هوشیار باشد که اینچنین سخن هایی بگوید و اینچنین انتخابی بکند.
این نحوه نگاه و انتخاب هم، برای این بود که تلاش کردند ببینند امام چه میگوید.هم افق نسبت به امام خمینی(ره) به مسائل نگاه میکردند.
این را به نحوه اعلی و افضل میتوانیم در مورد ائمه(ع) داشته باشیم.اگر این شبها تلاش کنیم و تحلیل درستی از حرکات امام(ع) داشته باشیم به همان اندازه احساس یگانه ای با امام رضا(ع) در عالم پیدا میکنیم.
باز هم تأکید میکنم که به خوبی این قضیه را میتوانید در امام خمینی(ره) ببینیدوتعبیر رهبری،تعبیر خیلی خوبی است.لُمعه و لُمحه ای از نبوات در شخصیت امام(ره) بود.
آیت الله اراکی که بعد از رحلت امام خمینی(ره) مرجعیت دینی را عهده دار شدند درباره امام خمینی(ره) میگویند:بعد از امام معصوم(ع) شخصیتی بالاتر از امام خمینی(ره) نیست.
در کنگره مربوط به امام رضا(ع)،مقام معظم رهبری سخنی دارند که این نسبتی که با غرب باید داشته باشیم که مارا گرفتار نکند،امام رضا(ع) با مأمون دارند.
سخت ترین زندگی ها مربوط به امام رضا(ع) است.
عنصر مبارزه حاد سیاسی،شاخصه شخصیت امام رضا(ع) است.
برای امام حسین(ع) زیاد لازم نیست که پیچیدگی سیاسی برای ایشان باشد چون جبهه مشخص است.هم جبهه یزید مشخص است و هم حضرت امام حسین(ع) مشخص است.در قضیه کربلا،ایثار،ایثار بزرگی بود.اما در مورد امام رضا(ع) قضیه اینطور است که بعد از خلفا،نظام،نظام سلطنتی شد و ائمه مبارزه به روش تقیه را شروع کردند.
تقیه یک روش بسیار مهم است که اگر مسلمانی نماز بخواند،روزه بگیرد ولی تقیه نداشته باشد،از مسلمانی خارج است.
متوکل عباسی به امام هادی(ع) میگوید که شما پدر من را درآوردی.در صورتی که میبینید امام هادی(ع) به ظاهر کاری نمیکند ولی از آن طرف متوکل را ساقط میکند.
این چه حرکتی است که میتوانید اینچنین مشکلاتی را برای خلیفه بوجود آورد.در مورد حضرت رضا(ع) باید معلوم شود در چه مبدأ تاریخی به ایشان پیشنهاد ولایت عهدی داده میشود.
رهبری در مورد قرارداد های هسته ای میگوید:"یکی از نقشه های آنان این است که مارا پای میزمزاگره بکشانند و امید جریان های مبارز و حزب الهی جهان را که به حرکت ماست را نابود کنند."
خب یکی بیاد بگوید که دیگه ما مذاکره نمیکنیم.تازه صدپله بدتر میشود.از آنطرف میگویند که اینان اهل مذاکره نیستند چون اگر حرفی برای گفتن داشتند به پای میز مذاکره می آمدند.پس اینان حتما بمب هسته ای دارند.!!!
مأمون میخواهد امام رضا(ع) را ولی عهد خود بکند و این چه هنری است که امام رضا(ع) بتواند ماوراء نقشه های تودرتو خلیفه مسأله شیعه را جلو ببرد.شهید مطهری مأمون رایک نابغه بزرگ خطاب میکند.مأمون امام رضا(ع) را در شرایطی قرار میدهد که امام(ع) یا باید بپذیرد ویا نپذیرد که در هردو انتخاب به نفع مأمون است ولی امام رضا(ع) نشان داد که راه سومی هم هست که هم بپذیرد و هم نپذیرد.
نقشه های مأمون برای ولایت عهد کردن امام رضا(ع) این بود که:
1-تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلاب شیعیان به صحنه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر
در نکات قبلی گفته شد که بعد از شهادت امام کاظم(ع) وقتی ایشان را به بغداد بردند،شهر بغداد چند روز تعطیل شد برای سوگواری برای امام کاظم(ع).بطوری که شهر بغداد از همان اول سنی نشین بود.فضای بغداد طوری بود که در بغداد قبر و کتابخانه شیخ طوسی را به آتش کشیدند.ولی شما میبیند که با آوردن امام کاظم(ع) همه شهر تعطیل میشود برای عزاداری.این چه حظور نامرئی است که درحالی که امام کاظم(ع) در بغداد نیست ولی شهر بغداد در دست ایشان است.
مأمون میخواست با کشاندن امام رضا(ع) به پیش خودش،جریان حاکمیت را توجیه کند.بگوید چون امام رضا(ع) مارا قبول کرد و ولی عهد ما شد،پس ما هرکاری که کنیم حق است.
میخواست شیعه را آرام و بی حرکت کند.چون شیعه حدود 150 سال بود که از طریق روش تقیه و از طریق قداست و مظلومیت،حیات خودشو حفظ کرده بود.نتیجه این روش را شما در بغداد بعد از شهادت امام کاظم(ع) مشاهده میکنید.اگر در مدینه بود میشد توجیه کرد که چون بنی هاشم اونجا بود این اتفاق افتاد ولی در بغداد که در اختیار بنی عباسیان بود و همه سنی بودند،چیز بسیار عجیبی است.
2-شیعه همیشه حکومت خلفا را غاصبانه میدانست.
حالا اگر امام رضا(ع) ولی عهد نظام بنی عباس شود،دیگر اون انگیزه و اشتیاق از بین میرود.
3-مأمون با این کار میتوانست کانون مبارزه ای که هیچ موقع دستش به آن نمیرسید را الآن در اختیار بگیرد.عملا سلحشوران علوی و شیعه در کنترل نظام و در کنترل خلیفه در می آمدند.
4-شخصیت امام(ع) که یک عنصر مردمی و قطب جامعه بود را از بین میبرد.
اول امام(ع) را از مردم جدا میکرد و آرام آرام محبت مردم نسبت به امام(ع) کم میشد.
مأمون دستور داد امام رضا را از شهر بصره و اهواز و نیشابور به طوس بیاورند که در آنجا امام(ع) طرفداران کمی داشته باشد.ولی شما میبینید که نتیجه برعکس شد.به هنگام خروج از شهر نیشابور آن قضیه رخ میدهد که در نکات قبلی در مورد آن صحبت شد.
5-در واقع مأمون میخواست آن شخصیت مقدس امام(ع) را از طریق ولی عهدی از بین ببرد.
نزدیکی دین داران به دنیا دارن،آبروی دین داران را میبرد.
6-میخواستند امام(ع) را در نظام و دستگاه خودشون بیاورند تا امام(ع) مجبور شود کارهای خلیفه را توجیه کند.
اگر امام نمیپذیرفت میگفتند که میخواهیم حکومت را به اهل بیت(ع) بدهیم ولی خودشان قبول نمیکنند.فضا دست دشمن می افتاد.میگفتند که اینان با سیاست کاری ندارند.
ضربه ای بالاتر از این نیست که بگویند اسلام کاری با سیاست ندارد.در زمان انقلاب همین حرف ها بود.جدایی دین از سیاست که برای این شعار، کلی شهید تقدیم انقلاب شد تا این انقلاب توانست با وجود این ضربات رشد کند.
اگر امام(ع) پیشنهاد مأمون را رد میکردند،درسته که نسبت به قبول کردن ضرر کمتری داشت ولی امام معصوم(ع) باید در هرحرکتی عالی ترین حرکت را انجام دهد.امام معصوم(ع) که نمیتواند حتی کوچک ترین ضرر را انتخاب کند.
حال که نقشه های مأمون تا حدی روشن شد،امام رضا(ع) مسئله را اینطوری حل کردند.
اول به موقع رفتن از مدینه یک مجلس ترحیم و وداع برای خودشان گرفتند.کاری کردند که مردم بفهمند که من دارم به جریانی تن میدهم که این جریان مثبت و خوب نیست.مأمون دستور داده بود که امام(ع) را با تشریفات و احترام خاصی همراهی کنند.امام با آن مجلس ترحیم به مردم فهماند که گول ظاهر اینها را نخورید چون پشت این ظاهر زیبا،شهادت من اتفاق خواهد افتاد.
علاوه بر این باعث شد که در مردم بجای اینکه علاقه به مأمون ایحاد شود،درست برعکس کینه در دلهای مردم نسبت به خلیفه و نظام بنی عباس ایحاد شد.
یکی از کارهای مهمی که امام(ع) انجام داد این بود که ولایت عهدی مأمون را قبول نکرد.مطلقا نپذیرفت.در نکات قبلی به خوبی جریان و حرف های ردوبدل شده بین مأمون و امام رضا(ع) بیان شد.
مأمون میخواست کارهای خودش را پشت قداست امام رضا(ع) مخفی کند که امام قبول نکرد.مأمون مجبور به تهدید میشود که اکر قبول نکنی تورا خواهم کشت.با این کار مأمون امام رضا(ع) برای قبول کردن ولایت عهدی شرط گذاشتند که در تصمیمات نظام شرکت نمیکنم. در واقع خلاف فرض مأمون جریان پیش رفت.
اشتباه مأمون همین بود که فکرکرد میتواند با تبلیغات فضارا به نفع خودش تغییر دهد و متوجه جنس وجود عصمت امام در تاریخ نبود.
در واقع امام رضا(ع) با این کار خود یک تریبون جهانی پیدا کرد تا بتواند حرف حق را به گوش مردم برساند.در دربار خیلی از سران و بزرگان حضور داشتند و علاوه بر آنها موقعیت هایی ایجاد شد که امام(ع) بتواند حرف حق را به گوش جهانیان برساند.
امام(ع) در این چندسال ثابت کردند که امامت، مدیریت حقیقی اسلام است و غیر معصوم نمیتواند حاکم باشد و معصوم را هم مردم نمیتوانند انتخاب کنند.
علاوه بر این فرصتی شد که شیعه برنامه سیاسی خودش را در شرایطی که بوجود آمده بود به بقیه برساند.
از آنطرف هم بچه شیعه هایی که تا قبل از این از دست ماموران خلیفه به کوه و بیابان پناه برده بودند،دوباره با ولایت عهدی امام رضا(ع) به شهرها برگشتند.همان مأمورانی که دنبال آنها بودند از این به بعد به آنها احترام میگذاشتند چون طرفداران ولی عهد نظام بودند.اینها هم تریبون در دست گرفتند و توانستند فضارا تا حد زیادی عوض کنند.
علاوه بر اینها حضور امام(ع) همیشه به نوعی بود که نظام را زیر سوال میبرد.یک نمونه اش قضیه عید فطر است ولی حضور امام(ع) در همه جا به همین منوال بود.
حال مأمون مجبور بود که از دست امام رضا(ع) راحت بشود.متوجه شد که هیچ کدوم از نقشه هایش عملی نشد.
حالا میتواند امام را بکشد یا نه؟؟
زور دارد که بکشد ولی نمیتواند چون دیگه مردم خیلی بیدار شده بودند و در واقع با کشتن امام رضا(ع)،خودش را میکشت.
تا دیدند که نمیتوانند امام رضا(ع) را با آن همه محبوبیت بکشند،خواستند تا امام را پیش مردم خراب بکنند.پشت سر امام(ع) شایعه کردند.یکی از شایعه هایی که معروف بود و شاید شنیده باشید این بود که "امام رضا(ع) فرموده که همه مردم بنده های من هستند و باید به عنوان برده و بنده من،به من نگاه کنند."
اباسعد میگوید که خدمت امام رضا(ع) رسیدم و جریان را به ایشان توضیح دادم.
امام رضا(ع) فرمود:بارالهی،ای پدید آورنده ی آسمان و زمین... تو شاهدی که نه من و نه هیچ کدام از پدرانم هرگز چنین سخنی نگفته ایم و این یکی از همان ستم هایی است که از سوی اینان به ما شده است.
تا دیدند که شایعه جواب نمیدهد جریان مناظرات را راه انداختند.کلی کتاب از یونان و کشورهای دیگه و همچنین دانشمندان و علمایی از مذهب های دیگه را آوردند تا با امام رضا(ع) مناظره کنند که در نکات قبلی توضیح آن داده شد.
میخواستند وجهه امام(ع) را خراب کنند ولی تازه برعکس عمومیت و محبوبیت امام رضا(ع) بیشتر شد.
اینجا بود که دیگر مأمون مجبور شد خودش امام رضا(ع) را مسموم کند و به شهادت برساند.
چرا امام از طریق غیر کشته نمیشود؟؟
زیرا نزدیک ترین یاران مأمون هم دست به چنین کاری نمیزدند.اگر مأمون به نزدیک ترین یاران خود هم میگفت که امام را مسموم کنید،قضیه را لو میدادند.اینقدر امام رضا(ع) در دربار نفوذ دارشتند که خود مأمون مجبور شد امام رضا(ع) را مسموم کند.
و اینچنین بود که عملا حرکت تمدن ساز شیعه بدون آلودگی به حاکمیت های غیر الهی ادامه یافت.
یکی از دلایلی که شما میبیند که آمریکا با اینکه مذاکره میکند و اعلام میکند که تحریم هارا برمیدارد ولی مدتی بعد دوباره تحریم هارا زیادتر میکند برای همین روش است که ما مذاکره میکنیم ولی آنهارا تایید نمیکنیم.آمریکا به خیال خودش فکر میکرد که وقتی ایران را به میزمذاکره بنشاند،ایران به شکست تن میدهد ولی تا با سیاست ایران را در مذاکرات روبه رو شد فهمید که شکست خورده است و به همین دلیل باوجود مذاکرات و قول هایی که داده بودند،باز تحریم ها را زیادتر میکنند و خواهند کرد.
یکی از نتایخ مهم تاریخی که اهل بیت شروع کردند،انقلاب اسلامی است که حکایت از شروع تاریخ جدیدی میکند که ماورا تصمیم نظام استکباری،حادثه ای در تاریخ واقع شد.باید از امام رضا(ع) یک روحیه سلحشوری که به قیمت شهادتشان تمام شد،یاد بگیریم تا هم افق با امام رضا(ع) شویم.
یاعلی مدد
بسم رب الحــــــــــیدر(ع)
امام رضا(ع) و حضور تاریخی شیعه در هرعصر
شیعه متوجه است که این اولیاء معصوم،سرّ بشریت را میدادند.امام باطن و سرّ هر انسان و موجودی را میشناسد و وجه کمالی آن سرّ را از قوه به فعل تبدیل میکند.خود شما شاید متوجه شده باشید که در زیارات اهل بیت یک نوع ارتباط خاصی نسبت به عالم و خودتون حس میکنید.
این حس و حال رمز و رازی دارد.اینکه میگویند معرفت خودتون را زیاد کنید برای این است که قلب ما را به تصرف امام نزدیک میکند.
اگر امام در مقام عصمت بر قلب ما تجلی کند،وجه کمالی که همان پاک شدن از نقص ها و رسیده به قرب الهی و احدیت است در انسان تقویت میشود.باید اولا امامان را بشناسیم که مقامشون تا کجاهاست . تمام قواعد جزئیه و حقانیه هر مخلوقی که عندلله است،عند امام هم هست. ثانیا خودمون را بشناسیم و بدانیم که وسعتمون تا کجاهاست.
در درس های عرفانی مستقیما امام را معرفی نمیکنند.اول میگیوند که این خدا و این راه انسان است برای رسیدن به خدا و انسان تا کجاها میتواند برود.هر انسانی اگر به اوجش رسید،در جنبه حقانیه هر موجودی و به عبارتی در کُنه وجودی هر مخلوقی حضور دارد و میتواند تصرف کند.بعد میگویند که مصداق چنین انسانی اهل بیت هستند.روش خوبی برای توضیح مقام اهل بیت است.
انسان میتواند با نظر امام تمام این حجاب هارا کنار بزند و در پرتوی فهم و حضور امام در محضر حق حاضر شود.این به معنای کنار امام بودن،مثل دو انگشت کنار هم قرار گرفتن نیست بلکه احساسی که امام از عالم غیب دارند،انسان تا حدودی پیدا میکند.
اگر خدا توفیق دهد و امام را پیدا کنیم،هم از جهت معرفتی و مقام ایشان و هم از نظر حضور تاریخی امام،نتیجه خوبی بدست می آوریم.
فقط شناختن مقام غیبی کافی نیست بلکه باید امام را در تاریخ پیدا کرد.حضور امام در تاریخ با آن مقامات غیبیه، اسراری به ما میدهد و بدین وسیله ما راز تک تک حرکاتشان را میفهمیم.
اگر کمی در تاریخ دقت کنیم،هرکسی با عقل خودش میفهمد که بنی عباس دستگاه فکری اش آن است که بنی هاشم را نابود کند.
در آن زمان ها اکثرا همه طایفه ای بودند مثل بی امیه،بنی هاشم،بنی عباس،قریش و طایفه ای هم عمل میکردند.یعنی هر طایفه ای برای خودش یک دستگاه فکری داشت.
همه میدادند که بنی عباس نمیخواهد بنی هاشم باشد.برای همین خیلی راحت هارون الرشید امام موسی کاظم (ع) را زندانی میکند و بعد هم به شهادت میرساند بدون اینکه بخواهد چیزی را از مردم مخفی کند و علاوه بر آن خیلی از سادات حسنی را بنی عباش کشتند و همه هم میدادند.
امام رضا(ع) هم این قضیه برایشان مثل روز روشن است ولی چرا وقتی پسر هارون،مأمون، امام را به طوس دعوت میکند و پیشنهاد ولایت عهدی را میدهد،امام رضا(ع) قبول میکند؟؟
هر آدمی که کمترین جنبه سیاسی داشته باشد میداند و میفهمد که این کار مأمون فریب است ولی چرا امام رفت؟؟
پیچیدگی در اینجاست.
امام برای اینکه تاریخی به بزرگی بشریت بسازد،روی این نحوه حضورها حساب باز میکند و فهم این نحوه حضورها یخورده سخت است.
این حرکت امام و این رفتن با این خصوصیات نتیجه اش یک تاریخی شد که شما امروز می بینید با همه نقشه هایی که می خواهند خط زلال شیعه را از بین ببرند،با روش امام رضا(ع) که عمل میکنیم و بحمدلله پیروز هم میشویم.
وقتی حضرت کاظم را به شهادت رساندند،حضرت را به بغداد آوردند.ساکنین بغداد همه سنی بودند و طرفدار شیعه نبودند ولی با این حال کل بغداد تعطیل شد و به سوگواری امام کاظم(ع) پرداختند.
بنی عباس فهمید که این روشی که در مقابله با امام کاظم(ع) بکار بردند نتیجه نمی دهد.برای همین روش خود را برای مقابله با امام رضا(ع) تغییر داد.
در نکات قبلی که به عنوان"امام رضا(ع) و توطئه پلورالیسم مأمون" تا حدی روشن شد که امام رضا(ع) در قبال کارهای مأمون چه کاری انجام داد.
مأمون میخواست حضرت رضا(ع) را در نظام خودش شریک کند.از این شریک کردن دونا تفع میبرد:
1-از طریق اُنسی که با امام رضا(ع) داشت،یک قداستی پیدا میکرد.
2-قداست حضرت رضا(ع) را میشکست چون نظام نبی عباس فاسد و کثیف بود.
حضرت رضا(ع) اول قبول نکردند.وقتی که مأمون تهدید کرد که اگر قبول نکنی،تورا خواهم کشت،حضرت شرط گذاشت که در تصمیم های دولتی شریک نخواهم شد.
مأمون فکر میکرد که چون تبلیغات را در اختیار دارد میتواند امام را در کارهای خود شریک کند و اشتباه مأمون در همین جا بود و شکست خورد.
باید عصمت امام را حضور تاریخی ایشان فهمید.یک نمونه کوچک را در رهبری جامعه اسلامی میبینید که نقص و کوتاهی دولت به پای رهبری نوشته نمی شود ولی اگر کار خوبی صورت گیرد،به پای رهبری نوشته میشود چون ایشان دارد مدیریت میکند.همه اینها بخاطر جنس عصمت اتقلاب اسلامی است چون این انقلاب ذاتش در غدیر و اسلام مرتبط است و وقتی در تاریخ حاضر شود،حق حاضر میشود.
حضرت رضا(ع) از همان اول جبهه ی خود را مشخص کردند که فقط با جریان خاصی ارتباط دارند.این ظرایفی که شما در انقلاب اسلامی میبینید فقط از طریق وایت فقیه و سیره اهل بیت ممکن است.صدها نمونه وجود دارد که دشمن خواسته از این طریق به ما ضربه بزند ولی باز شکست خورده است.
نمونه اش اینکه انگلیس میخواست امام الحرمین را درست کند.قصد داشت آل سعود را بجای نقش اهل بیت در تاریخ اسلام بگذارند. میخاستند به آنها قداست ساختگی بدهند تا از قداست آنها بر علیه اسلام استفاده کنند و یک سرپوشی برای کار های خود داشته باشند.شد یا نشد؟؟ تازه برعکس شد.سعودی ها الآن کثیف تر از حاکمان ظالم در دنیا جلوه کرده اند.
حضرت رضا(ع) جبهه و گفتمان خودشون را مشخص کردند.نمونه های زیادی هست ولی نمونه ای که همه در خاطر دارند جریان نماز عید فطر بود.همه درباریان فکر میکردند که نقش حضرت در آن نظام یک نقش تشریفاتی بود.
برای روشن شدن قضیه نمونه رهبری را مثال میزنم.همه فکر میکردند که نقش رهبری در نظام،یک نقش تشریفاتی است ولی در فتنه 88 دیدند که نه تنها تشریفاتی نیست بلکه جهت دهی های اصلی را ایشون میدهند و از همه حاضر تر هستند.فکر میکردند نظام دست دولت است و دولت را هم که با نقشه های خودشون میتوانند از پا در بیارن و همه چی تمام است.اینکه رهبری میفرماید امام خمینی(ره) با فهم مردم دارد در این تاریخ جدید،انقلاب را جلو میبرد یک حرف ساده نیست.
دقیقا درباریان و سران بنی عباس فکر میکردند که نقش حضرت رضا(ع) یک نقش تشریفاتی است.
حضرت رضا در عید فطر که به پیشنهاد سران نظام بود،شرکت کرد و آمد به صحنه ولی با جنبه حزب الهی آمد.کفش های خود را از پایشان درآوردند و تکبیر گویان همه مردم را با خود همراه کردند و جوّی درست کردند که همه به شور و اشتیاق افتادند.
سران نظام روی اسب ها بودند،آن هم با چکمه های تشریفاتی.
این چکمه ها طوری بود که برای پوشیدن و درآوردن باید دو سه تا غلام را در اختیار میگرفتند.تا این وضع را دیدند،خنجر در چکمه ها انداختند و چکمه هارا پاره کردند تا به امام ملحق شوند.
نتیجه چی شد؟؟ بنی عباس متوجه شدند که این روش هم فایده ندارد و امام را به شهادت رساندند.میخواستند با قداست امام رضا(ع) کارهای خود را جلو ببرند ولی دیدند تازه گروهی از بنی عباس به سمت شیعه گرویدند و شیعه در آن زمان معنای جدید و بزرگتری پیدا کرد.
روش اهل بیت و بخصوص امام رضا(ع) یک روش خاصی است.
مدتی پیش رئیس مجلس عراق و ترکیه در ایران بودند. این دو از دشمن ترین دشمنان ما هستند.رئیس مجلس عراق که از این سنی های متعصب سعودی است و ترکیه هم که علنا روبه روی ما ایستاده است ولی میبینید که این دو به ایران آمدند.
نیومدند که صلح کنند.ایران با سیاست هایی که دارد فضایی درست کرده است که مجبورند به ایران بیایند.
میبینید که ایران به طور مستقیم با ترکیه وارد جنگ نمیشود ولی در سوره مواضع ضدترکیه میگیرد.میبیند که با سعودی مستقیما درگیر نمیشد ولی علنا در سوریه مواضع ضد سعودی میگیرد.
ما روش های خاصی در سیره اهل بیت داریم که در مواضع حق میمانیم به روش حق.
بنی عباس خیلی دوست داشت که مستقیما با بنی هاشم درگیر شود.چون وقتی مستقیما درگیر شوند معنا پیدا میکنند.
آل سعود معنا پیدا میکند اگر ما با آنها مستقیما درگیر شویم.اما با سیاست هایی که ایران دارد با آنها در سوریه درگیر میشویم ولی به روشی خاص که نتیجه اش این میشود که رئیس مجلس عراق و ترکیه به ایران می آیند و از آن طرف هم حجاج به عربستان میروند.
اگر رهبری فرزند مکتب اهل بیت بخصوص امام رضا(ع) نبود،نمی توانست اینطوری موضع گیری کند که پدر دشمن را درآورد.
متوکل عباسی به امام هادی(ع) میگوید شما خاندان من را بیچاره کردید.
امام رضا(ع) به ما نشان داد که ماوراء نگاه حاکمان میشود تاریخ را به جلو برد.اینقدر ایشان جلو بردند که الآن نه تنها نشانی از بنی عباس باقی نمانده است بلکه بعد از فوت ایشان دیگر شیعه ها فرقه فرقه نشدند.
در کل با توجه به عرائض اول میشود که با تجلی نور امام رضا(ع) بر قلب ما،آن وجه مثبت سرّ باطنی ما از بلقوه به بلفعل تبدیل شود.با زیارت میشود که نور حضرت را جذب کرد.بخصوص زیارت امین الله و دورکعت بعد از زیارت هدیه به امام رضا(ع) عمل بسیار خوبی است برای تحقق این هدف.
یاعلی مدد