خطای راهبردی در شبیهسازی صلح امام حسن«علیهالسلام»
باسمه تعالی
وقتی مسلّم است که راه تکامل هر قومی از درون آن قوم گشوده میشود و در این راستاست که راز پیروزیها و شکستهای خود را واقعبینانه مینگرد و از سنتهایی که عامل پیروزی آن است غافل نمیگردد و وقتی نگاه تاریخمندانه به حادثهها موجب میشود تا پدیدههای تاریخی را از همهی زوایای ممکنه بنگریم و گمان نکنیم حادثهها منقطع از همدیگر در تاریخ ظهور میکنند، میتوان نگاه تاریخیِ همهجانبهای به شخصیت حضرت امام مجتبی«علیهالسلام» انداخت و با نگاه پدیدارشناسانه به این حادثهی مهم نگریست،.
در این نوشتار نگاهی هرچند مختصر در این شرایط تاریخی به خوانندگان عزیز ارائه میشود به امید آنکه شروع مبارکی باشد تا اندیشمندان این مرز و بوم با نگاههای خود زوایای آن حرکت فوقالعاده عمیق را مدّ نظرها قرار دهند و مردم از سرمایهای اینچنین گرانسنگ بیبهره نمانند.
آنچه تا حال در مورد امام حسن«علیهالسلام» گفته شده ارزشمند است ولی چون در راستای رفع اتهام از آن امام عزیز بوده که چرا با معاویه صلح کردند، مسلّم کافی نیست و سنت تاریخی ما دعوت ژرفتری را به صحنه آورده تا در تاریخ جدیدی که با انقلاب اسلامی شروع شده کمککار ما باشد.
بهترین راهنما برای فهم شرایط تاریخی آن حضرت، سخن خود حضرت است آنجا که به معاویه میفرمایند: « وَ لَوْ وَجَدْتُ أَنَا أَعْوَاناً مَا بَایَعْتُکَ یَا مُعَاوِیَة» اگر یارانی داشتم که در جنگ مرا یاری میکردند هرگز خلافت را به تو ای معاویه واگذار نمیکردم .
ایشان خطاب به مردم میفرمایند: «به خدا سوگند اگر ناگزیر شوم زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنیامیه هرگز روی خوش و شادمانی نخواهید دید».
آیا این سخن، سخنی سرنوشتساز برای امروز ما نیست تا بفهمیم امور خود را به کدام فکر و فرهنگ باید واگذار کنیم؟
مگر نه آن است که سرآغاز دیگری که ما باید بدان بپیوندیم، بازگشت به روزگاری است که بر ما گذشته است؟
امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» از یاران امام حسن«علیهالسلام» که باعث تحمیل صلح به آن حضرت شدند بهعنوان افراد خائن نام میبرند تا ما نگاهمان به صلحِ آن حضرت با معاویه مرتجعانه نباشد، بلکه دستشستن از غفلتها و تغافلها باشد.
راه ارتجاع یعنی مسدودکردن راه تفکر و پُرگویی و کمشنیدن، و راه تفکر یعنی شناختن درست تاریخی که در آن بهسر میبریم و از این لحاظ میتوان گفت تفاوت شرایط کنونی ایران با زمان امام حسن«علیهالسلام» از زمین تا آسمان است و ما به لطف خدا و از برکت انقلاب اسلامی، نهتنها از نظر نظامی، ارتش و سپاه و بسیج قوی بلکه مردمی هوشیار و وفادار به نظام در صحنه داریم که به خوبی رهبری انقلاب را درک میکنند. کجای شرایط ما مشابه شرایط امام حسن مجتبی«علیهالسلام» است که گفته شود از امام حسن«علیهالسلام» یاد بگیریم که چگونه صلح کنیم؟! در حالیکه آن صلح خائنانه بود و خائنین، آن صلح را به امام تحمیل کردند.
نرمش قهرمانانه که مدّ نظر مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» است به این مفهوم است که گاهی عقبنشینی لازم است امّا نه برای فرار از دست حریف، بلکه برای پیداکردن راهکارِ از سرِ راهبرداشتنِ دشمن و پیروزشدن و لذا نرمش قهرمانانه را نباید با نرمش منفعلانه یکی بگیریم.
در آن زمان معاویه روز به روز نیرومندتر شد و به عنوان یک نیروی طاغی و یاغی علیه امام حسن«علیهالسلام» که به عنوان خلیفهی مسلمین در صحنهاند قیام کرد. بسیاری از اصحاب امام حسن«علیهالسلام» به حضرت خیانت کردند، و کوفه با وجود منافقین در آن، وضع ناهنجاری پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخی زیادی از جمله وجود خوارج بود.
مردمی که تعلیم و تربیت ندیده و اسلام را نشناخته و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند و تازه از دیگران هم بیشتر ادعای مسلمانی میکنند، مشکل دوران امام حسن«علیهالسلام» است. در کوفه چند دستگیِ آزاردهندهای پیدا شده بود، از طرفی همه اعتراف داریم دست کسی که پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست، بازتر است از دست کسی که مقید به آموزههای دینی است. معاویه در کوفه پایگاه بزرگی را با پول ساخته بود. جاسوسهایی را مرتب به کوفه میفرستاد که از یک طرف پولهای فراوانی را بین مردم پخش میکردند و وجدانهای افراد را میخریدند، و از طرف دیگر شایعهپراکنی میکردند و روحیهها را خراب مینمودند. در چنین شرایطی اگر امام حسن«علیهالسلام» ایستادگی میکردند در نهایتِ امر، شکست از آن امام بود.
فرض کنیم ما در تاریخ خود با چنین معاویهای روبهرو بودیم؛ آیا حکیمانهترین عمل جز آن بود که حضرت امام حسن«علیهالسلام» انجام دادند؟ و از آن مهمتر آیا فهم موقعیت امام حسن«علیهالسلام» کمک بزرگی به ما نیست که نگذاریم جامعهی ما به آن موقعیت دچار شود که تبلیغات معاویه آنچنان در جامعه مؤثر بیفتد؟! و خطر بزرگتر آن نیست که در یک خطای راهبردی، با شبیهسازیِ جامعهی انقلابیِ خود با جامعهی کوفه با دست خود زمینهی تسلیم خود را فراهم کنیم؟!
معاویه در مقابل امام فقط از جنبهی سیاسی پیروز شد و در این راستا معلوم گشت که او یک مرد صد در صد سیاسی است که در ذیل تفکر حزب اُموی همینکه مسند خلافت و قدرت را تصاحب کرد تمام مفاد قرارداد صلحنامه را زیر پا میگذارد و به هیچکدام از مفاد آن عمل نمیکند و وقتی به کوفه آمد صریحاً گفت: مردم کوفه! من در گذشته با شما نجنگیدم برای اینکه شما نماز بخوانید، روزه بگیرید، حج کنید، زکات بدهید، «وَلکن لِآمُرَ عَلیْکُم» من جنگیدم برای اینکه امیر و رئیس شما باشم.
امام حسن«علیهالسلام» کنارهگیری کردند تا ماهیت اُمویها که بر مردم مخفی و مستور بود آشکار گردد و قیامی که بناست بعداً انجام گیرد از نظر تاریخ، قیام موجهی باشد. لذا اگر امام حسن«علیهالسلام» بعد از معاویه زنده بودند و در همان موقعیتی قرار میگرفتند که امام حسین«علیهالسلام» قرار گرفتند، قطعاً قیام میکردند.
حضرت علی«علیهالسلام» در اواخر عمر از اصحاب با وفایشان که در صفین کشته شدند یاد کردند و فرمودند: «أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْن؟» کجا هستند برادران من که بر راه حق رفتند، و با حق در گذشتند؟ کجاست عمّار؟ و کجاست پسر تیهان؟ (مالک بن تیهان انصارى) و کجاست ذو الشّهادتین؟ و بعد گریستند.
این خطابه را در نماز جمعه خواندند و مردم را دعوت کردند که برای جنگ با معاویه حرکت کنند. نوشتهاند هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خوردند و شهید شدند. این موقعیت که حضرت علی«علیهالسلام» از یاران با وفایشان یاد میکنند و از بیوفایی مردم کوفه گلایه دارند، به امام حسن«علیهالسلام» منتقل شد. مردمی که در«ساباط» آمدند و با نیزه به پای حضرت زدند. امام حسن«علیهالسلام» لشکر را با تعدادی اندک در نخیلهی کوفه جمع کردند و خودِ حضرت راه افتادند و به نخیلهی کوفه رفتند. ده روز آنجا بودند، فقط چهارهزار نفر جمع شدند.
آنهایی که معاویه را شناخته بودند به این صورت شناخته بودند که درست است آدم بدی است اما حاکم خوبی است، اگر او حاکم شود هیچ فرقی میان مردم کوفه و غیر کوفه نخواهد گذاشت، مخصوصاً معروف شده بود به حلم و بردباری. معاویه عموما از خود یک نوع حلم سیاسی بروز میداد به همین جهت هرگز او را بهعنوان یک حاکم جائر نمیشناختند، تنها بهعنوان یک مرد جاهطلب شناخته شده بود نه بیش از آن. معاویه را از نظر اینکه چگونه حاکمی است واقعاً دوران صلح امام حسن«علیهالسلام» شناساند.
عدهای که با صلح امام حسن«علیهالسلام» مخالف بودند آمدند نزد امام حسین«علیهالسلام» که ما این صلح را قبول نداریم، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم؟ ایشان فرمودند: نه، هرچه برادرم حسن کرده من تابع همان هستم. از نظر تاریخ، مسلّم این است که امام حسین«علیهالسلام» صد در صد تابع امام حسن«علیهالسلام» بودند، یعنی کوچکترین مخالفتی از امام حسین«علیهالسلام» نسبت به این صلح ابراز نشده. وقتی امثال سلیمان صُرد خزاعى و بعضى از افراد دلسوز بعد از شهادت امام حسن«علیهالسلام» به حضرت امام حسین«علیهالسلام» پیشنهاد مقابله با معاویه را کردند در پاسخ فرمودند: «هذا ما لا یکون و لا یصلح» قیام بر ضد معاویه در چنین شرائطى نه امکان دارد و نه صلاح است. خصوصیات و ویژگىهاى معاویه روشن مىکند چرا مصلحت نبود که در زمان معاویه قیامى صورت گیرد. زیرا خون مردم ریخته مىشد بدون آنکه نتیجهاى به دنبال داشته باشد.
دسیسههای حزب امویان با گسیل جاسوسان شام و بدبین نمودن قبایل و مردمِ نواحی نسبت به سبط پیامبر و استفادهی مؤثر از زر و سیم و خریدن بزرگان قبایل کوفه کار را به عدم اطاعت و سستعنصری و تنبلی یاران امام کشاند و عرصه را بر آن حضرت تنگ نمود. همان سستعنصری و تنبلی که پدر بزرگوارشان را نیز در تنگنا قرار داده و آن حضرت بارها زبان به انتقاد از یاران خود گشوده بودند تا آنجا که میفرمایند: «سوگند به خدا دوست دارم معاویه دربارهی شما با من داد و ستد کند مانند داد و ستد صراف (که یک دینار طلا میدهد و ده درهم نقره میگیرد) او نیز ده نفر از شما را از من بگیرد و یک نفر از لشکریانش را بدهد»
امام حسن«علیهالسلام» در چنان وضعی چاره را در صلح با معاویه یافتند و با توجه به این امر اولاً: باید مواظب بود جامعه گرفتار چنین ورطهای نشود، ثانیاً: حکمت امام حسن«علیهالسلام» را در چنین شرایط تاریخی از یاد نبرد.
به گواهی دهها سند تاریخی، امام تمام تلاش خود را برای کنار زدن معاویه از تخت حکومت به کار بستند و در این راه گزینه نبرد نظامی را نیز مورد توجه قرار دادند؛ لکن ضعف ارادهی شیعیان و قلّت فرمانبران مطیع، مانع از تحقق این امر گردید. سرانجام و در شرایطی که گروهی از سران سپاه امام«علیهالسلام» در خفا با معاویه مکاتبه کرده و حتی وعده دستگیری و تسلیم امام حسن«علیهالسلام» را نیز داده بودند، امام«علیهالسلام» نسبت به جان خود و اندک شیعه مخلص که تضمین کننده بقای اصل اسلام در آینده بودند، احساس خطر کرده، با قبول «صلح مشروط» علاوه بر حفظ جان ایشان، موجبات فرو افتادن پرده از چهره واقعی معاویه و امویان نزد مردم را مهیا ساختند.
با توجه به آنچه گذشت شبیهسازی موقعیت امروزه با آن زمان، اشتباهی استراتژیک است و پیامی جز دست بستهبودن مسئولان کشور به دشمن حیلهگر نمیفرستد. دشمنی که گمان کند مدیران کشور خود را در شرایط صلح امام حسن«علیهالسلام» میدانند، چرا نباید خود را در جایگاه و موقعیت معاویه ببیند؟
جای تعجب است که یکی از تلخترین حوادث صدر اسلام که باید "درس عبرت" امت اسلامی و خصوصاً خواص جامعه اسلامی باشد بهعنوان "الگویی" برای رفتار خواص و امت ترویج و تشویق میشود تا آنها هم، امامشان را به تنگنا برند و مجبورش کنند از حکم جهاد و مقاومتش عقبنشینی کند و راه تعامل با ظالمان جهان را در پیش گیرد.
اگرچه پذیرش صلح تحمیلی برای امام حسن«علیهالسلام»» در شرایط خیانت یاران، برای آینده اسلام و امت از سوی امام معصوم بهترین انتخاب بود، اما تاریخ از اصحاب امام حسن«علیهالسلام» و کوفیانِ دنیاطلب و سستعنصر که فریب معاویه را خوردند، و امامشان را به محاق بردند، همیشه به بدی یاد خواهد کرد. اساساً حادثهی تلخ صلح امام حسن«علیهالسلام» و پذیرش حکمیت از سوی امام علی«علیهالسلام، برای «عبرت» امت اسلامی است نه برای «الگو گرفتن» که پس از آن همیشه با کمکاری و سستی و غفلت و دنیاطلبی کاری کنند که امام شان مجبور به عقب نشینی و پذیرش ظلم شود.
مسلّم نه حادثهی صلح امام حسن«علیهالسلام»، برای ملت ایران افتخار است و نه ملت ایران، مردم کوفهاند، و نه در میان یاران مقام معظم رهبری، زمامدارانی چون عبیدالله بن عباسها و اشعثها وجود دارند.
آنهایی که صلح حسنی را به ماجرای امروز مذاکرات ما تشبیه میکنند و دل به وعدههای استکبار جهانی بستهاند، خوب است بدانند که معاویه به هیچ یک از بندهای آن صلح نامه عمل نکرد و همانطور که حسن بن علی«علیهالسلام» پیشبینی کرده بود، کوفیان سازشکار و عافیت طلب، از صلح با معاویه به هیچ آسایشی در دنیا دست نیافتند و ننگ ابدی را در کوتاهی از فرمان جهاد امامشان پذیرا شدند. اگرچه تدبیر الهی امام حسن«علیهالسلام»، کلیت اسلام و معدود یاران انقلابی ایشان را حفظ کرد تا در کربلا پرده از چهرهی کریه خاندان اُموی کنار زنند.
تنهاترین سردار
اگر آنچه بر حسن بن علی«علیهالسلام»، آن تنهاترین سردارِ اسلام گذشت را خوب در تاریخ مطالعه کنیم هرگز آرزوی تحقق آن را نخواهیم کرد. وقتی از تنهاترین سردار سخن میگوییم، از امامی سخن میگوییم که در بحبوحهی جنگ توسط یکی از یارانش ترور میشود و بهشدت از ناحیهی رانِ پا مجروح میگردد، جمعی از یارانش به خیمهی امام حمله میکنند، اموال خیمه را غارت میکنند و حتی جانماز از زیر پای حضرت میکشند.
وقتی از تنهاترین سردار سخن میگوییم از امام غریبی میگوییم که آنگونه در تاریخ نقل شده است: امام حسن«علیهالسلام» عبیداللّهبنعباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادى بود که مردم را به بیعت با امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به «مسکن» که شمالىترین نقطه در عراق هاشمى بود به عنوان فرماندهی لشکر اعزام فرمود.
امّا وسوسههاى معاویه او را تحت تأثیر قرار داد و مطمئنترین فرماندهی امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند. پس از عبیداللّهبنعباس، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعهی کشتهشدن آن حضرت، روحیهی سپاهیان امام حسن«علیهالسلام» را ضعیف نمودند. عدهاى از کارگزاران معاویه که به مدائن آمدند و با امام حسن«علیهالسلام» ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را به وسیلهی امام«علیهالسلام» در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزهاى بر ران حضرت امام حسن«علیهالسلام» زد، به حدّى که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. به هر حال وضعى براى امام«علیهالسلام» پیش آمد که جز صلح با معاویه، راه حل دیگرى نماند.
آری! اینگونه بود که حسن بن علی«علیهالسلام»، تنهاترین سردار لقب گرفت، تلخترین حوادث تاریخ اسلام رقم خورد و حسن بن علی«علیهالسلام» پذیرای صلح تحمیلی معاویه شد و در همین زمینه فرمودند: «من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مىجنگیدم تا کار یکسره شود.»
اینها همه نشان میدهد که هرگز نباید شرایط کشور و مذاکرات اخیر را با این بخشِ دردناک و عبرت آموز تاریخ اسلام مقایسه کنیم، ما با مقاومت و عزّت، شرایط و نتیجه را حتماً به نفع خود رقم میزنیم و با رهبر شجاع و دانایی زندگی میکنیم که در عید فطر امسال فرمودند: «امریکا تسلیم ایران را مگر به خواب ببیند... سیاست ما در مقابل امریکای مستکبر هیچ تغییری نخواهد کرد».
واقعیت این است که اگر قرار است دربارهی صلح امام حسن«علیهالسلام» و یا هر واقعهی تاریخی دیگر تفسیری ارائه شود لازم است که زمینههای شکلگیری واقعه مطرح شود و سپس آن را با شرایط حال مقایسه کنیم.
در همین چارچوب مهم است بدانیم: اولاً: صلح چگونه شکل گرفت؟ ثانیاً: مفاد صلح، عزّتآفرین بود یا نه؟ ثالثاً: نتیجهی آن صلح چه شد؟ همهی این ابعاد را باید با هم تحلیل و تفسیر کرد. حضرت در شرایطی قرار گرفتند که برخی منابع تاریخی روایت می کنند تنها 17 نفر برای ایشان باقی مانده بود.
چهار نکته در این ماجرا مهم است:
1- اینکه حضرت امام حسن مجتبی«علیهالسلام» از کوفه که حرکت کردند برای نوشتن صلح به مدائن نرفتند بلکه عازم نبرد با معاویه به عنوان نماد نفاق در جامعه اسلام بودند.
2- ضعف حامیان امام و سپاهیان حضرت و نیز فتنه معاویه شرایط را به سمت صلح برد.
3- مفاد صلح به نحوی نگارش شد که در نهایت چهرهی معاویه و بنیامیه را رسوا کند و در نهایت نیز چنان شد.
4- صلح امام حسن«علیهالسلام» با نمایاندن چهرهی نفاق بنیامیه، زمینهساز واقعهی عاشورا و نهضت و قیام امام حسین«علیهالسلام» شد و به قول شیخ راضی آل یاسین «کربلا پیش از آنکه حسینى باشد حسنى بود.»براین اساس اینکه شرایط امروز ما را با صلح امام حسن«علیهالسلام» تطبیق می کنند، جای بحث جدّی دارد.
با توجه به تبعیت و سلامت دولتمردان در اجرای الزامات و مصالح نظام و نیز حمایت بیش از 80 درصدی مردم از تصمیمات نظام - مطابق نظرسنجیهای مختلف از جمله نظرسنجی اخیر دانشگاههای تهران مریلند- جمهوری اسلامی در شرایط ضعفِ در تصمیمگیری که بر امام حسن«علیهالسلام» تحمیل شد، قرار ندارد.
البته میتوانیم از صلحنامهی عزّتمندانه امام حسن«علیهالسلام» که در شرایط ضعف صورت گرفت چنین درس بگیریم؛ حال که در شرایط قوت قرار داریم باید فقط توافقی عزّتمندانه و مطابق منافع ملی را امضا کنیم.
نتیجه آنکه تفکر در سیرهی اولیاء الهی بر قدرت اندیشیدن انسان جهت مواجهه با مسائل زمانهاش میافزاید و اتفاقاً اگر زمانهی امام حسن«علیهالسلام» درست شناخته نشود ممکن است وقتی که نباید تن به صلح تحمیلی بدهیم، با دست خود، خود را گرفتار نماییم.
موضعگیری امام حسن«علیهالسلام» در آن شرایط تاریخی یکی از بزرگترین محصولات تفکر بشر برای فهمیدن مقولات و قواعد فراگیرِ حاکم بر زندگی است، که هرکس زمانهی خود را طوری پاسداری کند تا طمع دشمن جهت نفوذ در جبههی خودی شکل نگیرد.
هر متفکری در ذیل تجربههای تاریخی خود تفکر میکند و مقطع تاریخی مقابلهی امام حسن«علیهالسلام» با معاویه یکی از مهمترین مقاطع تاریخی جهان اسلام برای تفکر و فهم معانی جدید از تاریخی است که امروز، ما در آن بهسر میبریم و درنتیجه نخواهیم برای حلّ مسائل خود آنها را به عقب برگردانیم و از ورود به انقلابی که روبهروی ما است از داشتن روحیهی انقلابی خودداری کنیم.
با نظر به سیرهی امام حسن«علیهالسلام» در تاریخی که گذشت، به مرحلهی جدیدی از آگاهی در تاریخ خود میرسیم برای بسطیافتن و بالیدن در این زمانه، زیرا باید بیش از هرچیز با خودِ زمانه پیوند داشت و به محظوظشدن آنچه در این زمان در حالِ وقوع است، اندیشید.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
برکات زیستنِ عالمانه
باسمه تعالی
1- موضوعی که احساس کردم وظیفه دارم با عزیزان در میان بگذارم این است که ما در این دوران ظلمات آخرالزمان به کجا باید بنگریم که کور نباشیم؟
2- نگاه به حقایق و حرکات اصیل مانع آن میشود تا موجهای تبلیغاتی ما را از جا بلند کند. نمونهاش نگاه جابربن عبداللّه انصاری است که در فضای خفقانی که امویان پس از شهادت حضرت سیدالشهداء(ع) ایجاد کردند در اربعین به زیارت امام حسین(ع) میآید، زیرا میداند در آن تاریخ باید به کجا بنگرد. یا مثل به چیزینگرفتنِ نهادهای بینالمللی توسط امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه».
3- فرق فقها با روشنفکران در رویارویی با غرب آن بود که روشنفکران مذهبی در صدد بودند غرب را بپذیرند ولی وجه غیر شرعی آن را نپذیرند، ولی فقها متوجه روح فرهنگ غرب بودند و با فقه اکبر خود یعنی معارف الهی مواظب بودند ایران، ترکیهی آتاتورک نشود.
4- علمای دین متوجه بودند غرب یک تفکر است و تنها با تفکری که نظر به حقایق قدسی دارد از بین میرود و لذا با تأکید بر قرآن و سیرهی اهلالبیت(ع) با غرب مقابله کردند هرچند روشنفکران، آنها را مرتجع و عقبافتاده بدانند. روشن کردند عقبافتادنی آن است که از خدا و رسول عقب افتاده باشیم. امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» در رابطه با جشنهای دو هزار و پانصدسالهی شاهنشاهی فرمودند: «آقایان ماها را مرتجع میدانند، لکن دارند به دوهزار و پانصدسال قبل - قهقرا- برمیگردند، ما مرتجعیم؟!».
5- علماء ما عادت داشتند بدون هیچگونه تعصبی خوب فکر کنند و در همین رابطه حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» آزاداندیشی که بین علماء بود را یادآوری میکردند که در ضمن نقد سخنان همدیگر، رفاقتشان پای برجا بود. یا مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» بحث آزاداندیشی حوزه را یادآوری کردند. چون «تفکر» از این طریق به صحنه میآید و عملاً تبلیغاتی که وَهم را تحریک میکند قدرت نفوذش را از دست میدهد.
6- هنر علماء دین آن بود که علمشان خانهی واقعیشان بود و همهی زندگی آنها را تشکیل میداد. یعنی کیفیت زندگی برایشان مهم بود. لذا علاوه بر آنکه زندگی میکردند چگونه زیستن برایشان مهم بود و این نوع زیستنهای کیفی تنها در زندگی عالمانهی دینی ممکن است.
7- زندگیِ هر روزی نظر به نیازهای جزئی دارد، مثل پولدارشدن و خریدنها و فروختنها، یعنی زندگی هر روزی یک زندگی غریزی است و اگر کسی در فضای زندگی هر روزی و غریزی زندگی کند، به پوچی میرسد و زمانی به پوچی میرسد که دیگر نمیتواند زندگی دیگری را شروع کند و زندگی علمی درست چیزی غیر از زندگی غریزی است. به گفتهی یکی از اندیشمندان معاصر: «امروز همگان کار میکنند تا نان بخورند و هزینههای زندگی مدرن را تأمین کنند و زندگی مدرن روز به روز نیازهای تازهتری پدید میآورد که تنها با زندگی عالمانه میتوان از چنگال این نیازهای دروغین آزادشد».
8- کار مردم در زندگی غریزی غالباً بیکاری است. فوتبالیستها درآمدهای هنگفت دارند، اما کارشان بالا و پایین بردن فشار خون تماشاکنندگان است و تنها به مردم بیکارتر از خودشان هیجان میبخشند. آیا این بیکاری و غفلت بیشتر مربوط اهل ضلالت نیست که با رجوع به زندگی عالمانه میتوان از آن رهایی یافت؟
9- کار واقعی آن است که انسان با علم به حقایق مسیر خود را از نفس امّاره به سوی نفس مطمئنه و رسیدن به رضایت الهی شکل دهد و در این راستا با بصیرتی که خداوند به طالبان هدایت مردم - یعنی علماء- میدهد جامعه را به بهترین اندیشهها برساند. امام رضا(ع) در این رابطه میفرمایند: «إِنَالْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ» اگر خداوند بندهاى از بندگانش را جهت امور مردم انتخاب کرد، سینهى او را گشاده مىگرداند. تا در مدیریت خود کوچکترین لغزشى نداشته باشد و امور بندگان را با وسعت نظر سر و سامان دهد.
«فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ» در نتیجه آنچنان توانا مىشود که در جوابگویى به هیچ نیازى در نمىماند و غیر از صواب از او نخواهى یافت و به خوبى مصلحت مردم را در نظر مىگیرد. «فَهُوَ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ مُؤَیَّدٌ» پس او در کار خود موفق و محکم و مورد تأیید الهى است (تحف العقول، ص 443). در این دوران با زندگی به روش عالمان دین میتوان به چنین توفیقی دست یافت.
10- ارزش انسان بهشت است. حضرت صادق(ع) به هشام میفرمایند: «فَلَیْسَ أَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا» ارزش جانهای شما جز بهشت نیست مبادا آن را با چیز دیگرى معامله کنید. یا میفرمایند: «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِی لَا یَرَى الدُّنْیَا لِنَفْسِهِ خَطَراً»، برترین مردم از نظر ارزش آن کسی است که دنیا را براى خود رتبه و مقام نداند.
11- وقتی از ارزش انسان غفلت شود، انسان معنای خود را ثروت بیشتری میداند و کاری را کار میداند که موجب ثروت شود و نه ایجاد هویت و زندگی را مصرف بیشتر و خرید بیشتر میداند، این آدمها کارشان را مزاحم زندگیکردنشان میدانند، سعی میکنند کارشان زودتر تمام شود زیرا کار را زندگی نمیدانند و این درست بر عکس کار عالمانه است.
نظریهی «والت رستو» آن است که جوامع سنتی باید پنج مرحله را طی کنند تا به جامعهی مصرفی تبدیل شوند و توانستند جامعهی ما را از 50 سال پیش مصرفزده کنند، ولی این نظریه تنها در بین علماء ما تأثیر نداشت.
12- لایههای عمیقی از تاریخ معنویِ ما در حجابی غلیظ فرو رفته و حقیقت روحانیت را پنهان نموده و در نتیجه معنای سلوک و موضعگیریهای آنها در فضای مدرنیته قابل فهم نیست. در حالیکه آن سلوک و روح بود که در شیعه اسلام را از تجدد و بهائیت و وهّابیگری تجددزده را در اهل سنت حفظ کرد، و امروز نیز طلاب جوان چنین مسئولیتی را بر عهده دارند.
13- گسست تاریخی موجب میشود که ما روح تاریخی خود را درست نبینیم، در عین آنکه روحِ تاریخ قابل اشاره نیست ولی همهی حادثهها در آن انجام میشود و معنا پیدا میکند، عنصر عبرت از حادثههای تاریخی از مقولهی نظر به روح تاریخ است علمای اسلام با روح معنوی خود در تاریخی که زندگی میکردند در مقابل مدرنیته به بهترین نحو عمل نمودند و اگر امروز آن روح تاریخی مدّ نظر قرار نگیرد چیزی از آنچه باید در این دوران شناخته شود و ما را تا تحقق حکومت مهدوی جلو ببرد، شناخته نخواهد شد.
حال دوباره سوال میکنم: ما در این دوران ظلمات آخرالزمان به کجا نگاه کنیم که کور نباشیم؟
«والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
6 مرداد 94
بسم الله الرّحمن الرّحیم
جایگاه معرفتی شب قدر-یادداشت استادطاهرزاده
این که دوستان سؤال میفرمایند، با چه نوع آمادگیهایی با شب قدر برخورد کنیم تا بهترین بهره را بگیرند، عرض میشود:
1- ابتدا باید به موضوع شب قدر، معرفتی در حدّ موضوع داشت یعنی متوجه بود که آن شب یک حقیقت قابل درک به کمک قلب و به علم حضوری است، و همینکه خواستیم با علم حصولی و مفهومی با آن روبهرو شویم آن حقیقت از منظر ما در حجاب میرود. ولی اگر به قلبْ آموخته باشیم باید به حقایق نگاهی ماوراء نگاه به ماهیات و مفاهیم نمود، متوجه میشویم شب قدر ظرفی است برای نظر به عالیترین حقایق قدسی. گفت:
نظر را نغز کن تا نغز بینی گذر از پوست کن تا مغز بینی
2- قرآن میفرماید: ملائکه و روح در آن شب نازل میشوند؛ پس اولاً: ملائکه و روح به عنوان موجودات مجرد بر جنبهی مجرد انسانها نازل میشوند و قلبها را تحت تأثیر قرار میدهند.
ثانیاً: چون ملائکه حامل اسم یا اسمایی از حضرت «الله» هستند و با نزول خود جان انسانها را با اسماء الهی آشنا میکنند و موجب توجه قلب انسانها به اسماء حسنای الهی میشوند، در آن شرایط قلبْ مستعد پذیرش تجلیات اسماء الهی میگردد.
ثالثاً: چون میفرماید علاوه بر ملائکه «روح» هم نازل میشود و روح نسبت به ملائکه در مقام جامعیت و قرب بیشتری است و خداوند در قرآن در رابطه با «روح» میفرماید: «یُنَزِّلُ الْمَلآئِکَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» خداوند ملائکه را از طریق «روح» نازل میکند که از امر اوست؛ این آیه میرساند ملائکه در عین متفاوتبودنشان در تجلی اسماء الهی، همه و همه از مقام «روح» صادر میشوند که عالیترین مخلوق است، و لذا اینکه میفرماید: در شب قدر علاوه بر ملائکه، روح هم نازل میشود، مژدهی بزرگی است به بشریت، حاکی از آنکه اسماء الهیه به صورت جامع در آن شب بر قلبهای مستعد نازل میگردند و انسانها با خداوند به صورتی که فوق تجلیات اسماء کثیره است آشنا میشوند. و معنی «مِنْ کلِّ امر» از طریق «روح» بهتر محقق میگردد.
3- از طرفی مقام اصلی انسان «روح» است که تا حدّ نفخه در بدن،نازل شده و در مقام «مِنْ روحی» جای گرفته، حال که در شب قدر «روح» نازل شده تا راه انسان را به سوی جامعیت حق بگشاید و او را بالا ببرد، عملاً از این طریق انسان را به حقیقت خود برمیگرداند تا از حالت «ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلین» آزاد شود و خود را در حیطهو ساحتی بیابد که از یک جهت عالیترین مخلوق است به عنوان «روح»، و از جهتی بازگشت به خودِ راستین است، به عنوان موجودی که حقیقت او همان «روح» است.
برای تقریب به ذهن، نزول ملائکه مثل تجلیات نورهای سبز و زرد و سفید و آبی و قرمز و نیلی و بنفش از منشور است، که هر کدام از نورها، نوری هست و نورها نیست. ولی نزول روح مثل تجلی نور بیرنگ است بدون واسطهی منشور، که در عین اینکه هفت نور را در خود دارد، در وحدت و جامعیت قرار دارد و با نزول خود در عین بیرنگی، از شدیّت خود ضعیف میشود ولی کثیر نمیگردد.
4- وقتی ملائکه و روح نازل شدند دل انسان با حقایق عالم به صورت جلوات کثیرهی اسماء الهی در منظر ملائکه از یک طرف، و به صورت حقیقتی جامع در منظر روح از طرف دیگر، آشنا میشود و چنین انسانی توان رؤیت کثرت در وحدت، و وحدت در کثرت را مییابد.
و از آن مهمتر قلب مستعد در شب قدر با نزول ملائکه و روح به نحوی کامل با خدای خود آشنا میشود و حق را در هر امری از امور عالم مشاهده مینماید و به لطف خدا راه زندگی به سوی پروردگارش را خواهد شناخت.
به طوری که در آن شب «یُفْرَقُ کُلُّ اَمْرٍ حکیم» هر امری که در عالم غیب به صورت حکیم و به جامعیتِ خاص مستقر بود نازل میشود و در راستای نزولش حقایق موجود در آن، متمایز و قابل شناخت میگردد. همانطور که قرآن از مقام حکیم و جامعیتِ خاص، در آن لیلهی مبارکه نازل شد و موجب تمایز حقایق برای قلبی شد که در آن شب قرآن برایش نازل گشت.
البته این نزول از مقام حکیم و جامعیت یک نوع نزول است که در عین تمایز حقایق، کثرت الفاظ در آنجا نیست، ولی نزول از غیب در طول 23 سال، نزولی است که تا حدّ کثرت در الفاظ موضوع تنزل یافته.
5- حقایق قرآنی از مقام قلم اعلی که جامعیت محض است بر لوح محفوظ نازل گشت که در عالم اَنفسیْ لوح محفوظ، حکم قلب انسانِ کامل را دارد و بالتّبعِ آن قلب، قلب مؤمنین است که نسبت خود را با حضرت صاحبالزّمان«عجّلاللهتعالیفرجه» محفوظ داشتهاند و از منظر قدسیِ قلب آن حضرت خود را مستعد ریزش فیوضات ملائکه و روح گردانده باشند. گفت:
اسرار شریعت نشود حلّ به سؤال..... نینیز به درباختن حشمت و مال
تا دیده و دل خون نکنی پنجهسال...... از قال تو را ره ننمایند به حال
جهت دیده و دل را از عادت نگاهکردن به پدیدههای محسوس از طریق حسّ، و پدیدههای معقول از طریق عقل و مفهوم، باید آنچنان تغییر داد که خودِ قلب با وجودِ حقایق مرتبط شود. که گفت:
بس بلا و رنج بایِست و وقوف..... تا رهد آن روح صافی زین حروف
این حروف واسطهای یار غار..... پیش واصل خوار باشد، خوارِ خوار
باید به دنبال رویکردی بود که دل نظر به حقایق بکند که در این حالت آن لحظه از هزارماه و به عبارت دیگر از یک عمر بهتر است، چون تمام عمر برای آن است که انسان بتواند با حقیقت مرتبط گردد و شب قدر شرایط چنین ارتباطی است. تمام دستوراتی که ما را از نظر به دنیا و محسوسات و وَهمیات به نظر به حق دعوت میکنند برای تغییر رویکرد ما است از محسوس و مفهوم و ماهیات، به حقیقت و وجود. (موضوع فوق را می توانید در کتاب «آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» دنبال کنید).
برای تکمیل بحث خلاصه نظر حضرت آیتالله جوادی«حفظهالله» در شب قدر را خدمتتان عرضه میدارم. ایشان می فرمایند:
«شب قدر یعنی شبی که «خیرٌ مِنْ اَلفِ شهر» از هزار ماه برتر است، ولی «وَ ما اَدْراکَ مَا لَیلَةُ الْقدر» چه میتوانی درک کنی از شب قدر؟ اگر فهمیدن آن مشکل است، پیداکردن آن مشکلتر است، منتها اگر کسی با «مفهوم» انس گرفت، درک این معانی برای او مشکل است... عقل نمی تواند بفهمد یکشبه میشود ره صدساله رفت. عقل با مفهوم و برهان و استدلال کار دارد. از عمیقترین برهان تا سطحیترین دلیل، همه را عقل میتواند درک کند. اما پرکشیدن، دیدن، همینجا که نشسته است بهشت را ببیند، همینجا که نشسته است جهنم را ببیند، ناله جهنمیها را بشنود، این نه کار دست و پا و چشم و گوش است، نه کار عقل، این کار دل است.
این کار در درون انسانها تعبیه شده است. هیچکس با «دانایی» به جایی نرسید تا علیبنابیطالب(ع) در باره آنها بفرمایند؛ «فَهُمْ وَالْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَاها فَهُمْ فیها مُنَعِّمُون»؛ آنها همین حالا که در دنیا نشستهاند، دارند بهشت را میبینند و از نعمتهای آن بهرهمند میشوند.
هرکس به این مقام رسید از «دارایی» رسید، نه از «دانایی». یعنی با مفهوم نمیشود بهشت را دید، با دل میشود بهشت را دید. در دیار دل، این معارف فراوان است. و لیلةالقدر برای آن است که انسان، این دلی را که خوابیده است بیدار کند، این بندها را از دست و پایِ دل بردارد، این مرغ باغ ملکوت را آزاد کند، یکشبه ره صدساله را طی کند. ما با بار گناه و با بار خیال و وَهم توان پَرش نداریم، باید شستشو کنیم.
آنچه به عنوان توبه، به عنوان نیایش در این شبها مطرح است برای شستشو و رُفت و روب و گردگیری است، منتها شستشوی ملکوتی- نه اینکه خاکها را از اینجا پاک کنیم و در جای دیگر قرار دهیم - شستشو، اما با کیمیاگری و محو و اثبات که کار ملکوتی ذات اقدس إله است و لیلةالقدر هم شب کیمیاگری و شب محو و اثبات است. ما اگر میخواهیم گناهانمان را با توبه شستشو کنیم، مثل جاروکردن نیست که این آلودگی را از خود منتقل کنیم به جای دیگر، ما تبدیل میکنیم، به محو و اثبات. اینکه ذات اقدس إله سَیئات را به حسنات تبدیل میکند، کیمیاگری است.
با التماس دعا
باسمه تعالی
حضرت علیبن موسیالرضا«علیهالسلام» میفرمایند: «مَنْ صَامَ أَوَّلَ یَوْمٍ مِنْ رَجَبٍ رَغْبَةً فِی ثَوَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ صَامَ یَوْماً فِی وَسَطِهِ شُفِّعَ فِی مِثْلِ رَبِیعَةَ وَ مُضَرَ وَ مَنْ صَامَ یَوْماً فِی آخِرِهِ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مُلُوکِ الْجَنَّةِ وَ شَفَّعَهُ فِی أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ ابْنِهِ وَ ابْنَتِهِ وَ أَخِیهِ وَ أُخْتِهِ وَ عَمِّهِ وَ عَمَّتِهِ وَ خَالِهِ وَ خَالَتِهِ وَ مَعَارِفِهِ وَ جِیرَانِهِ وَ إِنْ کَانَ فِیهِمْ مُسْتَوْجِبٌ لِلنَّار».
هرکس اولین روز ماه رجب را به امید ثواب الهی روزه بدارد، بهشت برای او واجب میگردد و کسی که یک روز از وسط آن ماه را روزه بدارد شفاعتش در مانند دو قبیله ربیعه و مضر پذیرفته گردد، و هرکه روز آخر آن ماه را روزه دارد خداى«عزّ و جلّ» او را از حاکمان بهشت گرداند و شفاعتش را در بارهی پدر و مادر و دختر و برادر و خواهر و عمو و عمه و دائى و خاله و آشنایان و همسایگانش بپذیرد گرچه در میان آنها مستحقان دوزخ باشند.
ملاحظه میفرمایید که در روایت فوق برای صائم اول ماه رجب بهشت را واجب کرده است که یک نوع برگشت به عالَمی است فوق عالم دنیا بلکه عالمی در زیر سایه و پوشش رحمت واسعهی الهی، و به صائم وسط ماه رجب، آنچنان شخصیت تأثیرگذاری عطا میکند که میتواند شفیع تعداد زیادی از افراد جامعهی خود گردد به این معنا که شخصیت تأثیرگذار او اُسوهای برای زندگی برتر اطرافیان خواهد شد و به صائم آخر ماه رجب قدرت و کمالی عنایت میفرماید که از یک طرف حاکم بهشت گشته و از طرف دیگر همهی اطرافیان خود را شفیع میباشد حتی اگر آنها در مسیری قرار داشته باشند که در آن مسیر، مستوجب آتش باشند، با راهنمایی شخصیت متعالی آن فرد در جهت دیگری قرار میگیرد که به بهشت ختم میشود.
بحث ما در این مقاله بیشتر نظر به چگونگی حیاتی دارد که در روزهدار اول ماه رجب ایجاد میشود و نسبتی که با بهشت برای او پیش میآید، در حدّی که از آن شخصیتی که از بهشت رانده شد، آزاد میگردد.
در قرآن میفرماید خداوند به آدم و حوا فرمود: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین» به این شجره نزدیک نشوید که از ظالمین خواهید شد، و آنها نزدیک شدند و فیض الهی از آنها برگرفته شد و چشمشان به برهنگیشان افتاد.
چشم آدم پس از گناه و خروج از ذیل ارادهی الهی به برهنگیاش افتاد در حالیکه تا آن زمان در زیر سایهی فیض الهی پوشیده بود.
چون آدم خواست به اختیار خود عمل کند خداوند نیز او را به خود واگذاشت و سیادتِ فیض الهی از سر او برداشته شد.
آدم قبل از آنکه عصیان کند و به شجرهی ممنوعه نزدیک شود، جسمی داشت و خود را به گونهای میدید که پس از گناه، آن جسم را برهنه یافت و حال در وضعی قرار گرفته که با خودش تنها مانده و جسمی دارد که از پوشش فیض الهی بیبهره است.
جسمِ ذیلِ ارادهی الهی یک جسم است که برهنگی ندارد و جسمِ ذیلِ ارادهی «من» یک جسم است که برهنگی دارد و انسان با این دو جسم، دو نوع انسان است با اهداف و نیازهای مختلف.
وقتی انسان اراده کند خودش باشد چشمش به هستی خود و به چیزهای دیگر آنگونه باز میشود که همهی افراد را و همهی چیزها را برهنه مییابد و به زعم خود میخواهد آن برهنگیها را با فکر و برنامهی خود بپوشاند، و این رازِ سرگردانی بشرِ «خودبنیاد» است.
وقتی انسان اراده کند و بگوید: «من»، عملاً خواسته است راه خود را در نظام عالم هستی با تکیه بر خود بیابد و لذا با انواع برهنگیها روبهرو میشود و دیگر هیچ فیضی از فیوضات الهی را نمییابد تا مدّ نظر قرار دهد. حالا باید بر پای خود بایستد و خودش از همهچیز سر در بیاورد و علم جدید نیز با همین «من میخواهم بدانم» آغاز شد نه اینکه «من میخواهم بندگی کنم» تا در آن صورت با دانایی خدا عمل کرده باشد.
بشر با «من میخواهم بدانم» با جهانی روبهروست که از الطاف الهی برهنه است و این جهان همان جهانی است که علم جدید میبیند و از این جهت هرگز در باب سعادت انسان با ما سخن نمیگوید و راه بشر به سوی خدا در آن بسته است.
جهان برهنه، جهانی است که در ذیل حکمت الهی دیده نمیشود و با فیض الهی پوشیده نیست و از این جا است که باید متوجه شویم برهنگی و پوشیدگی انسان و جهان به خود انسانها بستگی دارد که آیا بندهی خداونداند یا بندهی میلهای خود؟ اعمال و رفتار انسانها در این دو وضع متفاوت است.
بشر امروز که در زیر سایهی این علم که جهان را و بشر را برهنه میبیند بهشت را گم کرده است و با ورود به ماه رجب میتواند بهشت را و آن آرامشِ ذیل فیض الهی را پیدا کند.
فرا رسیدن ماه مبارک «رجب» بر همهی عزیزان مبارک باد.
والسلام