مرگ زشت و مرگ زیبا
یا بُنَىَّ اِنّى قَدْ اَنْبَأْتُکَ عَنِ
الدُّنْیا وَ حالِها وَ زَوالِها وَ انْتِقالِها پسرم من قصّه دنیا را براى
تو گفتم. در این قسمت حضرت مىفرمایند قصه زوال و تغییر و انتقال دنیا را
من براى تو گفتم که دنیا جنسش انتقال است، هرکس بخواهد جلوى انتقال دنیا را
بگیرد بر زحمتش افزوده است و کسى که انتقال دنیا را بشناسد در
موضعگیرىاش آسوده شده است.
مثلاً انسانى که پیر شدن را جزء زندگى
میداند، میداند که در کنار این زندگى یک پیر شدنى هم هست. حالا نمى خواهد
با پیر شدن بجنگد تا آن را از بین ببرد و یا آن را به تأخیر بیندازد بلکه
پیرى را میشناسد وقتى هم که پیرى آمد دست در آغوش پیرى زندگى را به زیبایى
ادامه میدهد و میداند که اگر با پیرى بجنگد پیرىِ پر زحمتى را به دنبال
خواهد داشت. با مرگ هم در ستیز نیست وقتى مرگ آمد مرگ را میچشد: «کُلُّ
نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» یعنى هرکس مرگ را میچشد، مثل لیوان آبى که
انسان میچشد، مرگ را هم میچشد.
این انسان است که مرگ را میچشد نه مرگ، انسان را.
شما وقتى به دوران جوانى رسیدید جوانى را چشیدید، وقتى به پیرى میرسید پیر
شدن را میچشید و لذا سِیر خود را ادامه میدهید و در پیرى متوقف نمیشوید.
حالا پیرى را که چشیدید به مرگ میرسید، مرگ را هم میچشید و میروید به برزخ
میرسید، برزخ را هم میچشید و میروید به قیامت میرسید، مراحل و مواقف قیامت
را هم میچشید و میروید انشاءاللّه به بهشت میرسید. «سوار چون که به منزل
رسد پیاده شود» به مقصد که رسیدید دیگر چشیدن نمیخواهد.
تشنه چون سیراب شد دیگر آب نمیخواهد.
اگر کسى مرگ را نخواهد، نخواستن مرگ مساوى با نمردن نیست، مساوى با بد مردن
است و این برعکس آن شخصى است که به مرگ همان گونه نگاه میکند که به خودش
نگاه میکند، میداند که مرگ هست همان طور که پیرى هست.
در ارسال بعدی مثال زیبایی از دیدن مرگ میگم.
یاعلی مدد