بخش سوم


چشم بستن واقعه را عوض نمی‏کند

کریشنا مورتى در کتاب «نگاه در سکوت» یک مثالى میزند که در رابطه با این بحث میتوان از آن استفاده کرد. او می‏گوید یک وقت در گوشه اتاق شما یک مار چنبره زده است. حالا شما دو نوع واکنش می‏توانید داشته باشید، یکى این که به عنوان یک واقعیت فقط نگاهش کنید. یعنى مارى را که در گوشه اتاق است، خوب نگاه میکنید و از آن فرار نمیکنید.
واکنش دیگر این که همین که مار را دیدید بترسید و شروع کنید جیغ زدن و فرار کردن.


شخصى میگفت همان اوایل رانندگى که ماشین سوار شده بودم یک تریلى جلوتر از ما حرکت میکرد یک مرتبه تریلى ترمز کرد من هم فرمان ماشین را رها کردم و چشم‏هایم را بستم که نبینم، خوب ماشین هم رفت زیر تریلى. یعنى ترسید که مسئله را نگاه کند لذا چشم‏هایش را بست که نبیند. خوب حالا که ندید، حادثه محقق شد یا نشد؟
البته که محقق شد، پس دیگر چشم بستن معنى ندارد.


شاید دیده باشید کسى را که روى بند، راه میرود. به قول فیلسوف‏ها همین که تصور کند که میافتد، همین تصورش او را از روى طناب می اندازد. علت افتادنش همان تصورش است، هرچند علت افتادن، یک پدیده خیالى بود ولى بالاخره افتاد و استخوان‏هایش هم شکست.
ولى یک وقت است که این بندباز، روى بند ایستادن و خطر افتادنش را می ‏بیند ولى نه خود افتادن را. لذا منفعل نیست بلکه نگاه کننده است. ولى اگر نسبت به خطر افتادن منفعل شود حادثه را نمی بیند و فرار میکند، لذا دست و پایش را گم میکند و به زمین میخورد.


وقتى که «مار» را در گوشه اتاق مى ‏بینیم که او آن جا است و ما هم این جا و مى‏بینیم که او از جایش حرکت کرد و به سمت دیگر اتاق رفت ما هم کاملاً داریم حرکات او را مى‏ بینیم و منفعل هم نمى‏ شویم. یعنى ما فقط «نگاه کردن» هستیم، نه «منفعل و فرار کننده».

مار در گوشه اتاق هست یا نیست؟ واقعا هست. تا وقتى او را نگاه می‏کنى هیچ خبرى نیست. چه وقت جیغ میزنى و می‏ترسى؟ اتفاقا وقتى نگاهش نمیکنى.
میگویى «واى مار». یعنى چه؟ یعنى الان پدیده را نمى ‏بینى، خیالات خود را مى‏ بینى و در واقع خیالات خودت میخواهد شما را بترساند.
مار باشد چه اشکالى دارد؟ مار آن جاست و شما هم این جا. فقط به عنوان یک پدیده نگاهش میکنى. میگویى پدیده‏اى است که میگزد. خیلى خوب، گزیدنش را هم نگاه کن، میگویى زهرش کشنده است. قبول دارم ولى کشنده بودنش را هم نگاه کن، فعلاً که تو را نگزیده است، گزیدنش را، سمّى بودنش را هم نگاه کن. ببین یک مار گزنده خطرناک آن جاست. تمام شد. او آن جاست، شما هم این جا. ترسش کجاست؟ هنوز که تو را نگزیده است. حالا اگر ترسیدى میروى با چوبى یا وسیله‏اى او را بکشى، مار هم تو را دنبال میکند و نیش می‏زند. یعنى خیالات شما نگذاشت شما آرام باشید و بیقرارى شما هم نگذاشت مار آرام باشد.


یاعلی مدد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد