نکاتی در مورد حسادت
دو چیز را باید هنوز مورد تأکید قرار داد؛ یکی اینکه متوجه وسعت قلب یا نفس ناطقهی خود باشیم و با توجه قلبی، جنبهی تکوینی خود را تشریعی کنیم و آن حضور تکوینی را در حوزهی اختیار خود در آوریم. و دیگر این که دائماً جایگاه دستورات اخلاقی- اعم از رفع موانع و یا ایجاد عوامل - را در راستای تحقق سیرِ تکوینی به تشریعی بدانیم و هدفمان را در انجام دستورات دین از چنین نتیجهای به چیزی کمتر پائین نیاوریم.
باید نقش خوبیها و بدی ها را در سیر جنبهی تکوینی خود به جنبهی تشریعی آن ارزیابی کنیم، دائماً توجه داشته باشیم انصاف به خرجدادن، و یا مواسات با برادران ایمانی، و یاد خدا در هر حال، در آن سیر چه نقشی دارد.
حضرت صادق (ع) میفرمایند: «اِنَّ الْحَسَدَ یأکُلُ الاْیمانَ، کَما تَأکُلُ النّارُ الْحَطَبَ»
حسد ایمان را میخورد همانگونه که آتش هیزم را میخورد.
حال اگر ایمانِ انسان خورده شد آیا دیگر قلبی که حامل ایمان است میماند؟
و وقتی قلب در صحنه نبود آیا راهی به سوی بیکرانهی وجود در میان خواهد بود؟
اگر با این دید به حسد بنگرید میبینید این رذیله برای ارتباط با حقایق عالم وجود، چه مانع بزرگی است. وقتی حسد ایمان را بخورد حالا هر چقدر هم انسان ذکر بگوید، چه نتیجهای میگیرد؟
خدای سریعالحساب یک خطور حسودانه را نادیده نمیگیرد و به همان اندازه راه انسان به سوی معنویتِ بینهایت بسته میشود و نتیجهای از عبادات حاصل نمیشود.
وقتی قلب در صحنه بود و از آن طرف رذائلی چون حسد میدان نداشت تا ایمان را از بین ببرد، با ذکر یک «صلوات بر محمد و آل محمد» حجابهای بین انسان و خدا بر طرف میشود. به همین جهت رسول خدا(ص)در مورد صلوات میفرمایند: «مَغْفِرَةً لِذُنُوبِکُمْ»؛ صلوات بر من موجب مغفرت گناهانتان میشود. عزیزی میفرمودند در مرحلهای آنچنان خداوند به من لطف کرده بود که مییافتم با ذکر صلوات، چگونه رحمت خدا به سوی جانم سرازیر میشود.
باید فهمید آثار منفی رذائل اخلاقی چگونه ما را محجوب میکند.
حضرت صادق(ع) میفرمایند: «آفَةُ الّدینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْر»؛ آفت دین؛ حسد و عُجب و فخر است.
یعنی با داشتن این صفات حرکت انسان به سوی عالم معنا و قرب الهی متوقف میشود.
راستی وقتی انسان با داشتن صفت حسادت، بر آنچه خداوند انجام داده است اعتراض دارد، قلب خود را به سوی خدا میبرد، یا به سوی غیر خدا؟
کسی که میگوید؛ چرا خداوند همسر من را هم مثل همسر فلانی قرار نداد، آیا این یک نوع اعتراض به خداوند نیست؟
آیا شرایط شما با همسرتان طوری است که راه شما برای یک زندگی صمیمی و سالم بسته است یا با به میدانآوردن مقایسهها زندگی را برای خود تیره کردهای؟
اگر پای مقایسه وسط نیاید همهچیز همانی است که باید باشد. در واقع این بندهی خدا از آنچه خدا به او داده است ناراحت نیست، از آنچه به دیگری داده است ناراحت است. آیا چنین کسی میتواند به معنی واقعی به خدا ایمان داشته باشد و از برکات ایمانش استفاده کند؟
این آدم را مقایسه کنید با آنهایی که خداوند در شرایطی سخت قرارشان میدهد تا عالیترین رضایت را در آنها شکل دهد ولی با آنهمه به ذهنشان هم نمیرسد که نسبت به زندگی بقیه حسادت ورزند، چون عهد بندگی خدا را با تمام وجود پذیرفتهاند و هیچ حادثهای توجه قلبی آنها را از خدا به چیز دیگری منصرف نمیکند. اینها بسیاری از لایههایی را که مانع حضور در بینهایتِ وجودشان است، به راحتی پشت سر گذاردهاند.
اگر عنایت فرموده باشید در دههی سوم ماه رمضان که قلب مؤمنین آماده است تا بهترین نحوهی ارتباط با خدا را داشته باشد، در دعاهای شبهای این دهه یک فراز است که همواره تکرار میشود و از خدا تقاضا میکنی:
«اَنْ تَهَبَ لِی یقِیناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبی وَ ایماناً یذْهَبُ الشَّکَ عَنِی وَ رِضاً بِما قَسَمْتَ لِی...»
خدایا! یقینی به من عطا فرما که قلبم با آن بهسر برد، و ایمانی عطایم کن که شک را از جان من ببرد و راضی باشم به آن چه قسمت من کردهای.
این تقاضا شبیه همان تقاضایی است که در آخر دعای شریف ابوحمزه ثمالی از خدا میکنید تا خداوند چشم ما را باز کند و از آنچه به ما داده -که بهترین شرایط جهت بندگی اوست- راضی باشیم.
حضرت فرمودند: «آفَةُ الدّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْر»؛ آفت دین، حسد و عجب و فخر است.
تأکید بنده روی آفت دینبودن آنها است که موجب میشود دین ما از بین برود و آن نتیجهای که باید به ما برساند، نرسد. عنایت بفرمائید که روایات را از چه زاویهای نگاه میکنیم، موضوع بر سر بدبودن حسد و عجب نیست، موضوع بر سر تأثیر آنها نسبت به دین است، که با بودن این صفات دین ما دین زندهای نیست و در راستای آفت دینبودن این رذائل باید آنها را از خود دفع کرد و تکلیفمان را با آنها روشن کنیم. معلوم است که حسد و عجب و فخر بد است، ولی چقدر بد است، میفرماید در حدّی بد است که دین تو را نشانه میرود.
وقتی متوجه چنین جایگاهی برای اینگونه رذائل شدیم دیگر نمیآییم بپرسیم چرا شوق عبادت نداریم، میرویم سراغ رذیلههایی که دین ما را آفتزده کرده است و معلوم است تا آنها را از بین نبریم نور ایمان در ما ظاهر نمیشود و نفسِ بیکرانهی ما نمیتواند با انوار حقیقت مرتبط شود، زیرا هر سه صفتی که در آن روایت مطرح است، صفاتی است که روح انسان را در موضوعاتی محدود گرفتار میکند و از گستردگی او میکاهد.
در راستای موضوع گسترده ماندن روح انسان رسول خدا (ص)میفرمایند: «لا یؤمِنُ اَحَدُکُمْ حَتّی یحِبُّ لِاَخِیهِ ما یُحِبُّ لِنَفْسِهِ»
هیچکدام از شما به درجهی ایمان نمیرسد مگر آنکه آنچه برای خود دوست دارد برای برادرش هم دوست بدارد.
پس تا انسان وجودش را به گستردگی وجود برادران ایمانی خود گسترش ندهد نباید امید تجلی نور ایمان به قلب را داشته باشد. و معلوم است وقتی نور ایمان نبود، رکوع و سجود و ذکر برای او به صورتی نورانی در میان نیست، فقط در حد حرکات بدن و زبان است و هیچکدام از اعمالش برای به فعلیتآمدن باورهایش به کمکش نمیآید، چون هنوز با خودِ بیکرانهی خود ارتباط برقرار نکرده است.
یاعلی مدد