یکشنبه‌ای تلخ، و آینده‌ای شیرین-پرسش و پاسخ های برگزیده استاد طاهرزاده


موضوع:یکشنبه‌ای تلخ، و آینده‌ای شیرین


شماره سوال: 3583
تاریخ ارسال: سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۹۱
آخرین تغییر: سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۹۱
موضوع: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، نقشه‌های دشمن، بصیرت، آقای دکتر احمدی نژاد، سیاست،


سوال:

حضور محترم استاد ارجمند جناب آقای طاهر زاده
سلام علیکم،
از آنجا که رهنمودهای شما در بزنگاههای پیچیده و اتفاقات مختلف پیرامون دولت، رئیس جمهور محترم و استنادات شما به بیانات حضرت آقا همواره سودمند و راهگشا بوده تقاضا دارم نظر خود را در خصوص اتفاقات تلخ و تاسف بار روز یکشنبه 15/بهمن ماه/1391در مجلس شورای اسلامی و دفاع دکتر از وزیر کار که شخص خدومی بودند و به گمان بنده کنار گذاشتن ایشان به صلاح ملت نبود و بیشتر به سیاسی کاری می مانست و تصفیه حساب مجلس با دکتر احمدی نژاد بفرمایید شاید کمی از این التهاب روحی که برای بنده و امثال بنده ایجاد شده است کاسته شود پیشاپیش از اینکه وقت شریف خود را برای پاسخگویی به بنده مصروف می دارید سپاسگزارم حلالمان کنید دستمان به غیر شما به جای دیگری نمی رسد.موفق و منصور باشید همواره


جواب:

باسمه تعالی؛ علیکم السلام:
 حقیقت آن است که حادثه‌ی روز یکشنبه 15 بهمن‌ماه آن‌قدر تلخ بود که بنده بنا نداشتم یادآور آن باشم و با این‌که چندین سؤال در این رابطه از طریق سایت از بنده ‌شده بود خواستم برای دامن‌نزدن به آن‌ حادثه‌‌ی تلخ از آن سؤالات رد شوم، ولی این‌طور که جنابعالی سؤال می‌فرمایید یک نحوه مسئولیت برای بنده پیش آورده که به حکم وظیفه نظر خود را عرض کنم، با فرض این‌که هیچ تأکیدی بر صحت تحلیل خود ندارم و منتظرم ببینم رهبر عزیز انقلاب«حفظه‌الله» در این امر چه اشاره‌ای دارند.
در یکشنبه 15 بهمن صرف نظر از موضوع استیضاح و گله‌هایی که آقای احمدی‌نژاد از مجلس داشت که چرا این‌گونه برای دولت تنگنا ایجاد می‌کند، صحبت آقای احمدی‌نژاد در موضوع آن نوار دو قسمت داشت: یکی اصل طرح آن نوار بود و دیگری پیامی که آقای احمدی‌نژاد در صدد بود از آن طریق به گوش نمایندگان برساند. که این کار خیلی شبیه کار آقای احمدی‌نژاد در مناظره با آقای موسوی بود که از یک طرف خواست روشن کند پشت آقای موسوی جریان آقای هاشمی و آقای ناطق نوری خوابیده است و از طرف دیگر آن سخنانی که ایشان در مورد آقای هاشمی و ناطق و فرزندان ایشان مطرح کرد.

 آقای احمدی‌نژاد با این کار خود یک پیام به مردم ایران داد که مردم ایران اگر می‌خواهند به آقای موسوی رأی دهند او را جدای از آقای هاشمی نبینند. ولی این پیام‌ را به روشی داد که مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» آن روش را بدون اشکال ندانستند و اشتباه دانستند، در عینی که روشن کردند آقای هاشمی از ابتدا با آقای احمدی‌نژاد مخالف بوده و فرمودند که رهبری به نظرات آقای احمدی‌نژاد نزدیک‌تر است.
در یکشنبه 15 بهمن نیز روش آقای احمدی‌نژاد روش خوبی نبود ولی پیام او قابل توجه است، او می‌خواست به مجلس بگوید پشت پرده‌ی درگیری مجلس و دولت، درگیری آقای لاریجانی با دولت آقای احمدی‌نژاد نهفته است. قبلاً هم آقای احمدی‌نژاد در جمع طرفداران خود که قضیه برکناری آقای لاریجانی را از نماینده‌ی رهبری و دبیری شورای عالی امنیت ملی روشن می‌کند، این طور می‌گوید: «من رفتم خدمت آقا(مقام معظم رهبری) و عرض کردم آقای لاریجانی سیاست‌های دولت را در رابطه با انرژی هسته‌ای عمل نمی‌کند، و با یک نحوه تکبری کاری به کار ما ندارد و پیشنهاد تغییر ایشان را کردم و آقا قبول کردند». که بعداً آقای سعید جلیلی را به‌جای آقای لاریجانی قرار دادند.
آقای احمدی‌نژاد می‌خواهد بگوید جنگی که مجلس با دولت شروع کرده ریشه در شخصیت آقای لاریجانی دارد و اگر مجلس ماوراء آقای لاریجانی تصمیم بگیرد نتیجه چیز دیگری خواهد بود که با همین رویکرد در جلسه‌ی چهارشنبه 27 دی‌ماه آقای احمدی‌نژاد به مجلس آمدند و با تلاش زیاد خواستند بر اتحاد بین مجلس و دولت تأکید کنند که متأسفانه مجلس برخورد خوبی نکرد، در حالی‌که مقام معظم رهبری بنا به نقل هفته‌ی نامه‌ی 9 دی بر استمرار اجرای هدفمندی یارانه‌ها در راهکاری مشترک و توافقی بین مجلس و دولت تأکید داشتند.
 ولی به گفته‌ی آقای رسایی نمایندگانی که به سلیقه‌ی هیئت رئیسه انتخاب شده بودند که بعد از سخنان رئیس جمهور سخن بگویند؛ « به هیچ وجه فنی و کارشناسانه سخن نگفتند، بلکه سیاسی، شعاری و واکنشی رفتار کردند و به بدنه‌ی جامعه پیام لجاجت در برابر دولت را منتقل کردند.»
آنچه در جمع‌بندی می‌توانم عرض کنم این است که جریان‌های اصول‌گرا – اعم از حزبی یا غیر حزبی – نباید گمان کنند یک جریان باید جریان دیگری را حذف کند یا نادیده بگیرد، این همان روحیه‌ا‌ی است که موجب اختلاف‌افکنی می‌شود و مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» و حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» به ما در مورد آن تذکر می‌دهند.
 حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌فرمودند: «عزیزان من! اگر اسلام‏ را مى‏خواهید و کشور را، به فرمان خداى متعال گوش فرا دهید و اطاعت کنید که مى‏فرماید: «وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ‏» اختلاف و نزاع، شما را به شکست مى‏کشد و قدرت را از شما سلب مى‏کند، و رنگ و بوى شما را در جوامع بشرى مى‏برد.
خطاب حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» به افرادی است که انقلاب و ولایت فقیه را پذیرفته‌اند. فکر می‌کنم وقت آن شده است که جریان اصول‌گراییِ حزبی به سر عقل بیاید و به جای آن‌که بخواهد آقای احمدی‌نژاد را از صحنه‌ی انقلاب پاک کند بداند با دامن‌زدن به این نوع نزاع‌ها ارزش خود را فرو می‌کاهد. باید جریان اصول‌گرای حزبی از این اراده دست بردارد و بداند با انواع تنگناها برای دولت از جمله استیضاح وزیری که چهار ماه بیشتر به وزارتش نمانده، آقای احمدی‌نژاد تمام نمی‌شود - حتی اگر سایت آقای احمد توکلی با آقای شریعتمداری دعوا کنند که چرا احمدی‌نژاد را اصول‌گرا می‌داند- آقای احمدی‌نژاد به عنوان یک فکر برای همیشه در کنار انقلاب ماندنی است و باید همه کنار همدیگر در رفع ضعف‌هایی که در پیش رو داریم بکوشیم و تاریخ توحیدی خود را به شکوفایی برسانیم.

 به امید آن‌که همه‌ی جریان‌های معتقد به انقلاب اسلامی از حادثه‌ی روز یکشنبه عبرت بگیرند و در مواضع خود نسبت به یکدیگر تجدید نظر کنند تا دوستی‌ها دوچندان شود و همه در ذیل شخصیت ملکوتی حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» و با تبعیت قلبی از ولیّ امری که زبان الهی در کام دارد، نور اتحاد را به جامعه برگردانیم و متذکر سخن خداوند باشیم که فرمود: «وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیم‏»، مسلّم خوبی و بدی مساوی نیست لذا بدی را به بهترین شکل دفع کنید در آن حال آن دشمنی که بین شما و رقیب‌تان بود به دوستی صمیمی تبدیل می‌شود. آیا نیروهای معتقد به انقلاب راه دیگری در پیش دارند؟ از این جهت عرض مکنم آن حادثه می تواند «یکشنبه‌ای تلخ، و آینده‌ای شیرین » باشد. موفق باشید

معنای گفتمان دولت اقای احمدی نژاد-پرسش و پاسخ برگزیده استاد طاهرزاده


 موضوع:معنای گفتمان دولت آقای احمدی نژاد


شماره سوال: 4423

تاریخ ارسال: شنبه ۷ اردیبهشت ۹۲

آخرین تغییر: شنبه ۷ اردیبهشت ۹۲

موضوع: آقای دکتر احمدی نژاد،


 

سوال:

با عرض سلام وعرض ادب خدمت استاد عزیزتر از جانم...بنده چند وقتی است که بحث های شما را پیرامون اقای احمدی ن‍ژاد دنبال می کنم وجزوات "احمدی نژاد اولین خاکریز"و "جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی "را نیز خواندم.شما در انها مدام از تاکیید رهبری بر "گفتمان اقای احمدی نژاد" صحبت می کنید که من با دقت در صحبت های ایشان از تایید احمدی نژاد اگاه شدم ولی تابه حالاز ان چیزی را که شما به عنوان "گفتمان" از ان یاد می کنید چیزی نمیدانم!!!

اگر امکان دارد این گفتمان را برای من وامثال من کمی روشن بفرمایید که چیست ونظرات رهبری را در مورد جزییات و کلیات ان چیست؟.این سوال را می پرسم چون وقتی که دردانشگاه از اقای لحمدی نژاد دفاع می کنیم و میگوییم که گفتمان ایشان مورد تایید رهبری است بساری از نیرو های مذهبی دانشگاه ازما می پرسند که با وجود جریان انحرافی و...دیگر چه گفتمانی باقی مانده است؟...در ضمن عده ای رابطه ایشان را با مراجع نا مناسب می دانند.نظر جنابعالی در این مورد چیست؟...من الله توفیق.


پاسخ:

- باسمه تعالی: سلام علیکم: مقام معظم رهبری در هفته‌ی دولت سال 91 نکاتی را فرمودند که به خوبی می‌توان متوجه گفتمان دولت آقای احمدی‌نژاد شد. در آن‌جا می‌فرمایند: .. خب، نقاط قوّتى وجود دارد؛ ضعفهائى هم وجود دارد. در جمع‌‌بندى نقاط قوّت و نقاط ضعف، وقتى ما نگاه میکنیم، ترجیح را به نقاط قوّت میدهیم؛ لیکن این معنایش این نیست که ما ضعفها را نباید برطرف کنیم. خب، در طول این چند سال در کشور کارهاى وسیع عمرانى انجام گرفته؛ بخصوص در مناطق دوردست، در بخشهاى مختلف؛ اینها واقعاً کارهاى مهمى است؛ این یک رویکرد بسیار مهمى در حرکت دولت است. از این قضیه بگیرید،


تا پیشرفتهاى چشمگیرى که در زمینه‌‌ى علم و فناورى به وجود آمده. این پیشرفتهائى که در این چند سال در زمینه‌‌ى علم و فناورى صورت گرفته، خیلى قابل توجه است. در زمینه‌‌ى ارتقاء جایگاه کشور در عرصه‌‌ى سیاست خارجى و مسائل بین‌‌المللى هم همین جور است. امروز در عرصه‌‌ى سیاست خارجى، ثقل و وزنه‌‌ى کشور با چند سال قبل تفاوت دارد؛ ما در مسائل، تأثیرگذاریم؛ اینها مهم است. در حوادثى هم که پیش آمده، ما تأثیرگذار بوده‌‌ایم - که آن، داستان جداگانه‌‌اى دارد - به نظر ما آن هم خیلى مهم است.



یک بخش دیگر از این نقاط قوّتى که به نظر من روى آن باید تکیه کرد، مسئله‌‌ى برجسته شدن ارزشهاى انقلاب است. در این سالهائى که دولت نهم و دولت دهم بر سر کار بودند تا امروز، گفتمان انقلاب و ارزشهاى‌‌انقلاب و چیزهائى که امام به آن توصیه میکردند و ما آنها را از انقلاب آموختیم، خوشبختانه کاملاً برجسته شده: مسئله‌‌ى ساده‌‌زیستى مسئولان، استکبارستیزى، افتخار به انقلابیگرى. یک دوره‌‌اى بر ما گذشت که اسم انقلاب و انقلابیگرى و اینها به انزوا افتاده بود؛ سعى میکردند به عنوان یک ارزش منفى یا ضد ارزش، از این چیزها یاد کنند؛ مقاله مینوشتند، حرف میزدند، گفته میشد. امروز خوشبختانه اینجور نیست، درست بعکس است؛ گرایش عمومى مردم و مسئولان کشور به حرکت انقلابى، جهتگیرى انقلابى، ارزشهاى انقلابى و مبانى انقلاب است.
 این را توجه داشته باشید که یکى از عوامل گرایش مردم به دولت، همینهاست؛ یعنى مردم به این ارزشها اهمیت میدهند. مسئله‌‌ى دعوت به عدالت، مسئله‌‌ى ساده‌‌زیستى، دور بودن مسئولان از تجمل؛ اینها خیلى چیزهاى مهمى است.

تلاش دولت در جهت ارتباط با مردم، تلاش فوق‌‌العاده‌‌ى کارى که خوشبختانه در دولت مشاهده میشود؛ اینها چیزهاى خوبى است. البته توجه کنید که این تلاش فراوانى که دارید انجام میدهید، با کیفیتِ خوب و با عمل کردن به آنچه که میگوئید، همراه باشد؛ روى این تکیه کنید. البته طبیعى است که شما میخواهید آنچه را که میگوئید، بتوانید عمل کنید - در این شکى نیست - اما روى این اهتمام داشته باشید که هر آنچه به عنوان یک وعده از شما صادر میشود، مردم در موعد معین ببینند که آن وعده تحقق پیدا کرد. اگر از صد تا کارى که شما میگوئید، نودتایش را انجام بدهید، ده تایش انجام نگیرد، همین در ذهن مردم یک اختلالى ایجاد خواهد کرد. آنچه را که آدم احتمال میدهد انجام نشود، به صورت احتمال بگوید، به صورت قطع و یقین نگوید. به نظر من این چیز بسیار مهمى است.



خب، هر بیننده‌‌اى احساس میکند و مى‌‌بیند که تلاش دشمنان در مقابله‌‌ى با جمهورى اسلامى در این سالهاى اخیر، بخصوص در همین شش هفت سال گذشته و بخصوص در این دو سه سال اخیر، بیشتر شده. به نظر من دو سه عامل تأثیر دارد که ما اگر بدانیم انگیزه‌‌هاى دشمن از کجا ناشى میشود، تکلیف خود را در برنامه‌‌ریزى‌‌هامان بهتر میفهمیم. به نظر من یکى از علل این دشمنى‌‌ها، همین پیشرفتهاى شماست؛ یعنى میخواهند این پیشرفتها کند شود. جمهورى اسلامى با داعیه‌‌ى اسلام‌‌خواهى، با داعیه‌‌ى مردم‌‌سالارى اسلامى، با داعیه‌‌ى رد و نفى مستدل لیبرال دموکراسى، براى تشکیلات استکبارى دنیا یک خطرى است. هرچه شما بیشتر پیشرفت کنید، این خطر براى آنها بیشتر خواهد شد. میخواهند جلوى این را بگیرند.



عامل دوم این دشمنى‌‌ها، زنده شدن شعارهاى انقلاب است. وقتى شعارهاى انقلاب کمرنگ شود، پنهان شود، آنها طبعاً بیشتر خوششان مى‌‌آید و چهره‌‌ى همراه‌‌ترى میگیرند؛ هرچه شما شعارهاى انقلاب را پررنگ‌‌تر کنید، آنها چهره‌‌شان عبوس‌‌تر و خصمانه‌‌تر میشود؛ این چیزِ طبیعى است.

عامل دیگر، همین حوادث منطقه است؛ این بیدارى اسلامى و آنچه که در منطقه‌‌ى ما رخ داد، که حادثه‌‌ى فوق‌‌العاده مهمى است. به نظر من هنوز ابعاد عظیم این حادثه‌‌اى که در شمال آفریقا و منطقه‌‌ى اسلامى ما اتفاق افتاده، براى خیلى‌‌ها درست شناخته‌‌شده نیست؛ خیلى چیز عظیمى اتفاق افتاده. پشت این مسئله، دست قدرت الهى است.



خب، اگر چنانچه در این شرائط، یک ایرانِ بى‌‌دردسرِ بى‌‌دغدغه اینجا وجود داشته باشد، با همین شعارهائى که دارد، با همین کارهائى که دارد میکند، با همین پیشرفتى که محسوس است، از آن کشورها بیایند ببینند کارخانه‌‌ها را، دانشگاه‌‌ها را، مراکز تحقیقاتى را، وضع زندگى مردم را، بازارهاى پر از اجناس را، دولت بى‌‌دردسر را، بدیهى و طبیعى است که آنها میگویند الگوى خوب همین است. میخواهند این نشود. میخواهند این الگوشدن جمهورى اسلامى نباشد. یعنى براى جمهورى اسلامى دردسرهائى به وجود بیاورند، تا آن کشورهائى که تحولى در آنها رخ داده و وارد مرحله‌‌ى جدیدى شده‌‌اند، براى ادامه‌‌ى راه، این را الگو قرار ندهند.



حالا البته بعضى‌‌ها در روزنامه، در سایت، در تریبونهاى گوناگون مطالبى منتشر میکنند؛ اینکه چرا ما در دنیا دشمن‌‌تراشى کردیم که اینقدر با ما دشمنى کنند! به نظر من اینها حرفبافى است. آنچه که گفته میشود، متکى به یک تحلیل درست نیست. نه، دشمنى‌‌ها خیلى طبیعى است. وقتى که امام بزرگوار بود، دشمنى‌‌ها زیاد بود؛ براى خاطر مواضع قاطع امام. هرچه مواضع ما ضعیف‌‌تر شود و عقب‌‌نشینى کنیم، آنها طبعاً چهره‌‌شان بظاهر متبسم‌‌تر میشود. البته جلو مى‌‌آیند. یعنى چهره را متبسم میکنند، براى اینکه بتوانند جلو بیایند، مناطق را تصرف کنند و ما را از پیشرفت هدفهامان باز بدارند. هرچه ما در حرکت خودمان جدى‌‌تر و مصمم‌‌تر باشیم، آنها ناراحت میشوند و چهره‌‌شان عبوس میشود.

 البته تا حالا در این سى و سه سال آنها نتوانستند ما را متوقف کنند، بعد از این هم ان‌‌شاءالله نخواهند توانست. بنابراین خوشبختانه وضعیت کشور اینجورى است. البته گرفتارى‌‌هائى هست، ضعفهائى هست، مشکلاتى هست، که باید به آنها هم توجه کنیم؛ لیکن مجموعاً وقتى انسان نگاه میکند، حرکت کشور، حرکت رو به پیشرفتى است....خداى متعال به شماها اجر بدهد. ان‌‌شاءالله بروید کارها را با جدیت دنبال کنید. دولت نهم و دولت دهم شناخته شده به پرکارى، پشتکار و خسته نشدن؛ سعى کنید این حالت را، این سُمعه‌‌ى خوب را تا آخرین لحظات حفظ کنید؛ خدا هم ان‌‌شاءالله کمکتان خواهد کرد... موفق باشید

احمدی نژاد،اولین خاکریز-پرسش و پاسخ های برگزیده استاد طاهرزاده

موضوع:احمدی نژاد،اولین خاکریز

نویسنده: استاداصغرطاهرزاده
تاریخ انتشار: شنبه ۸ آذر ۹۳
دسته‌بندی: شخصیت‌ها، دیگران، سیاست و تحلیل حوادث،

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

احمدی نژاد،اولین خاکریز


سوال :

با عرض سلام خدمت استاد گرامی بنده مسئول واحد سیاسی پایگاه بسیج .... هستم و در این پستی که قرار گرفته‌ام یک سالی است که فعالیت دارم و گاهی اوقات با سوالات دوستان درباره‌ی اوضاع سیاسی کشور روبرو می‌شوم و الحمدلله پاسخ‌هایی تقریبا قانع کننده دارم.

دو سوال دارم که خواهشمندم تفسیر خودتان را از این دو سوال به طور جداگانه بیان فرمایید.


قبل از این که سوالاتم را بپرسم یک مقدمه‌ای کوتاه خدمتتان عرض می‌کنم: دیدی که در قبال سیاست دکتر احمدی نژاد این روزها برای بعضی از طرفداران ایشان به وجود آمده، از ایشان در اذهانِ دوستان فردی ساخته شده که نسبت به ریاست جمهوری 4 سال قبل چرخش 180 درجه‌ای پیدا کرده است. به گونه‌ای که من از دوستان ایشان بودم حال چنان نظرم نسبت به ایشان عوض شده که اگر بار دیگر کاندیدای ریاست جمهوری شود به ایشان رأی نخواهم داد. بنابراین با پاسخ به سوالات زیر کمک بزرگی به من و امثال هم‌فکر و هم‌نظر بنده نموده‌اید. و اما سوالات:

1- چند ماه، شاید هم چند سالی است که قضیه‌ی گروه انحرافی در صحنه‌ی سیاسی کشور به خصوص در سایت‌ها رونق گرفته، موضع گیری‌های عجیب دکتر احمدی نژاد در قبال افراد این گروه انحرافی مثل جمله‌ای که ایشان درباره‌ی آقای مشایی بیان کردند: "من آقای مشایی را 25 سال است که می‌شناسم و ایشان فردی باتقوا و پرهیزگار است". اگر آقای مشایی پرهیزگار و باتقواست صحبت‌هایی که می‌کند مثل دوستی با مردم اسرائیل، فرهنگ ایرانی و... نمی‌تواند صحبت‌های یک انسان باتقوا باشد. نظرتان در قبال این گروه انحرافی و صحبت‌های دکتر درباره‌ی این گروه را بیان فرمایید.


 2- قانون گریزی‌های دکتر در طول پیدایش گروه انحرافی و در طول این دو سال ریاست جمهوریِ جدید مثل عدم انتخاب وزیر برای بعضی وزارت خانه‌ها, مدیریت وزارت خانه‌ها به طور شخصی که طبق قانون مجلس، رییس جمهور خود نمی‌تواند مدیریت وزارت خانه را بر عهده بگیرد و موظف است طبق زمانی مشخص، وزیر برای وزارت خانه‌ی مذکور معرفی کند، عدم اجرای سریع حکم حکومتی امام خامنه‌ای پیرامون برکناری مشایی از معاون اولی و اجرای این حکم پس از یک هفته، رها کردن کشور به مدت 10 روز و خانه نشینی ایشان و ... .

نظرتان را هم در این مورد بیان فرمایید. با تشکر فراوان از استاد

 

 

 

 باسمه تعالی


 

 

 

جواب :

علیکم السلام .با این‌که از موضوعی سؤال می‌فرمایید که برای تبیین همه‌ی اضلاع آن فرصتی زیاد نیاز است سعی می‌کنم با طرح کُدهایی که به نظرم کمک می‌کند تا موضوع درست تحلیل شود، عرایضی عرض کنم.

 


1- بهترین راهنما در این موارد مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» هستند ملاحظه کنید درست چند روز است که آقای احمدی‌نژاد خانه‌نشینی را پیشه کرده است ولی رهبری در تاریخ 3/2/1390 در دیداری که با مردم فارس داشتند، می‌فرمایند: «مسئولین دولتی هم حقاً و انصافاً دارند تلاش می‌کنند، هم اعضای دولت، هم به‌خصوص خود رئیس جمهور، این‌ها شب و روز ندارند، من می‌بینم، من از نزدیک شاهدم، این‌ها دائم مشغول کارند، مشغول خدمت و تلاشند، خب این‌ها برای کشور خیلی با ارزش است».

آیا از این جملات بوی قدردانی می‌آید یا بوی انتقاد. راستی اگر مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» از حرکات  آقای احمدی‌نژاد تقابل با خودشان و با ولایت فقیه را استنباط می‌کردند این طور شخصیت رئیس جمهور را تأیید می‌نمودند؟

آیا درست است که حرکت آقای احمدی‌نژاد را که از رهبری سؤال می‌کنند: «اگر نتوانم کار کنم می‌توانم استعفا بدهم» را باید حمل بر مقابله با ولیّ فقیه کرد؟

مگر ما در قرآن نداریم اگر کسی نتوانست روزه بگیرد برای او گناهی نیست. آیا اگر رئیس جمهور احساس کرد جریان‌های سیاسی کشور و از جمله مجلس طوری برای دولت تنگنا درست کرده‌اند که نمی‌تواند کار را ادامه دهد و از آقا بخواهد مدتی به او فرصت دهند تا در مورد ادامه ی کار فکر کند, این مقابله با ولایت فقیه است؟

در ولایتمداری آقای احمدی نژاد همین بس که وقتی در یازدهمین روز خانه نشینی‌اش رهبر انقلاب (روز شنبه 10 اردیبهشت) فرمودند: «هرگونه اقدامی که موجب خوشحالی و جنجال دشمنان و ناراحتی دوستان شود مذموم است و باید از آن پرهیز شود» روز یکشنبه در جلسه‌ی هیئت دولت حاضر می‌شوند.


 


2- مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» در دیداری که در 8/3/1390 با نمایندگان مجلس داشتند فرمودند: «نگویید فلان ضعف و فلان ضعف وجود دارد، بنده به ضعف‌ها آگاهم. شاید بنده بعضی از ضعف‌ها را هم بدانم که خیلی‌های دیگر ندانند، با وجود این ضعف‌ها، آن چیزی که امروز در قوه‌ی مجریه وجود دارد، یک شاکله‌ی خوب و مطلوب است».

ملاحظه کنید آقا علاوه بر این‌که می‌فرمایند شاکله‌ی دولت خوب است، می‌فرمایند: مطلوب است. این نشان می‌دهد مقام معظم رهبری از دولت راضی هستند، چون می‌توانستند فقط با واژه‌ی «خوب» است مسئله را تمام کنند تا فقط دولت را به عنوان یک نهادِ نظامِ اسلامی تأیید کرده باشند، ولی با گفتن «مطلوب» دارند به حزب الله کُد می‌دهند که فریب جوّ موجود که عمدتاً سیاسی است را نخورند.


در همین جلسه فرمودند در کشور دارد کار انجام می‌گیرد و به مجلس توصیه کردند: «انسان نگاه کند ببیند دولت چه طوری می‌تواند عمل کند، چه جوری بهتر می‌تواند عمل کند، قانون را تنظیم کند». از این جمله‌ی مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» استفاده می‌شود که بعضی از قوانینی که مجلس تصویب می‌کند قابل اجراء نیست و بعد هم به اسم این‌که قانون است و دولت باید آن را اجرا کند چماق قانون‌گریزی بر سر دولت کوبیده می‌شود که اگر دنبال کنید نمونه‌های فراوانی هست از جمله موضوع وزرات ورزش بود که از یک طرف دولت باید وزیر معرفی کند از طرف دیگر تا شرح وظایف وزارت‌خانه‌ی جدید معلوم نشود و مورد تصویب مجلس قرار نگیرد معلوم نیست دولت آن وزیر را بر اساس کدام شرح وظایف به مجلس معرفی نماید.


 

3- بنا به فرمایش آیت‌الله حائری شیرازی در روز سه‌شنبه 5/5/90 در جمع دانشجویان «طرحِ ولایت» در دانشگاه اصفهان «از روح سخنان رهبری هرگز موضوع ضد ولایت فقیه‌بودن آقای احمدی‌نژاد بر نمی‌آید. این یک نقشه است که با خطاکار جلوه‌دادن آقای احمدی‌نژاد، رهبری را زیر سؤال ببرند، که از اول احمدی‌نژاد خطاکار بود و رهبر اشتباه کرده که او را تأیید کرده، پس رهبری نمی‌تواند ادامه‌ی کار بدهد» بر همین اساس می‌خواهم عرض کنم آلوده‌ترین اتهام به آقای احمدی‌نژاد ضد ولایت فقیه‌بودن ایشان است.

به گفته‌ی آقای احمدی‌نژاد: «هدف آن‌ها این است که خاک‌ریز را بزنند و بعد از ریختن خاک‌ریز به سراغ حضرت آقا بروند ولی بنده کوتاه نخواهم آمد چون این‌جا بحث احمدی‌نژاد نیست بلکه هدف نهایی آن‌ها، خود آقا است».(سایت آفتاب نیوز، شنبه 10 اردیبهشت 90)


 


4- عنایت بفرمایید که طرح «جریان انحرافی» اسم رمز عملیات روانی و جنگ نرم علیه دولت آقای احمدی‌نژاد است با یک محور فرضی که ذهن‌ها برود روی آقای مشایی.

نمی‌توان نامه‌ی آقای هاشمی قبل از انتخابات به رهبری را که آقای احمدی‌نژاد را همان بنی‌صدر می‌داند فراموش کرد در حالی که مقام معظم رهبری باره‌ها از دولت آقای احمدی‌نژاد و شخص رئیس جمهور تأیید کرده بودند که انقلاب را به مسیر اصلی‌اش برگرداند. جای پای طرح «جریان انحرافی» و نسبت آن به دولت احمدی‌نژاد را اولین بار در سخنان آقای هاشمی و سایت ایشان می‌توان پیدا کرد.


سایت ایشان در 3/12/89 می‌نویسد: «هشدارهای آیت‌الله هاشمی در سال 87 از ظهور جریان انحرافی» آقای هاشمی در 11/12/89 می‌گوید: «اسلام ایرانی هم امام زمانش دروغ است هم کورش کبیرش».

در 16/1/90 می‌گوید: «اگر به جریان انحرافی فرصت بدهیم کشوری غرق در تفرقه و اختلافِ داخلی همچون سودان و یمن می سازند». سایت آقای هاشمی می کوشد تا جبهه‌ی مخالفان دولت را ذیل عنوان مخالفت با جریان انحرافیِ معتقد به مکتب ایرانی جمع‌آوری و سازماندهی کند، در حالی‌که مقام معظم رهبری در جمع اعضای جامعه‌ی مدرسین که آن‌ها بحث مشایی را پیش می‌کشند می‌فرمایند: «دولتمردان فعلی حرف حق و حرف نظام و حرف انقلاب را می‌زنند و جای نگرانی نیست ... برداشتم این نیست که منظور آن‌ها در طرح مکتب ایرانی، مقابل قراردادن ایرانیت در مقابل اسلامیت باشد»

عجیب این است که نیروهای حزب الله تحت تأثیر جریان آقای هاشمی قرار می‌گیرند. از یک طرف آقای هاشمی می‌گوید: «دست بهائی‌ها پشت فتنه‌ی اسلام ایرانی است»، از طرف دیگر حاج منصور ارضی در مراسم شب قدر مسجد ارک تهران می‌گوید: «تفکر مشایی تفکر بهائیت و یهودیت است».

صحبت مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» در نماز جمعه‌ 29 خرداد سال 88 ریشه‌ی بسیاری از مسائل امروز جامعه‌ی ما را روشن می‌کند. ایشان در آن سخنرانی فرمودند:     «من البته در موارد متعددی با آقای هاشمی اختلاف نظر داریم، که طبیعی هم هست... بین ایشان و بین آقای رئیس جمهور [آقای احمدی‌نژاد] از همان انتخاب سال 84  تا امروز اختلاف نظر بود، الآن هم هست، هم در زمینه‌ی مسائل خارجی اختلاف نظر دارند، هم در زمینه‌ی نحوه‌ی اجرای عدالت اجتماعی، اختلاف نظر دارند، هم در برخی مسائل فرهنگی اختلاف نظر دارند، و نظر آقای رئیس جمهور به نظر بنده نزدیک‌تر است». ملاحظه کنید از یک طرف آقا دولت آقای احمدی‌نژاد را به شکل‌های مختلف تأیید می‌کنند و آقای هاشمی هم از طرف دیگر بر خلاف نظر آقا، دولت را به شکل‌های مختلف تخریب می‌کند.


 

5- از نوع شایعه‌هایی که نسبت به آقای احمدی‌نژاد پراکنده می‌شود و از دروغ‌بودن آن می‌توان متوجه شد که جریان تخریب دولت به بهانه‌ی آقای مشایی شدیداً سیاسی است و اصول‌گرایی حزبی بنا دارد او را به عنوان یک رقیب سیاسی از صحنه‌ی سیاسی کشور خارج کند. اصول‌گرایی حزبی با نفوذی که در بین مذهبی‌ها دارد کار خود را ادامه می‌دهد و آن‌قدر در این مورد صورت حق به جانب و مذهبی‌بودن به خود می‌گیرد که شخص محترمی مثل آیت‌الله نمازی امام جمعه‌ی کاشان با این تصور که آنچه توسط افرادِ به ظاهر موثق گفته می‌شود قابل اعتماد است، ایشان در درس خود به استناد آن اخبار، سخنی را مطرح کردند که دفتر مقام معظم رهبری و سپاه پاسداران مجبور شدند آن را تکذیب کنند. حال حساب کنید بقیه‌ی مذهبی‌های ما در چه شرایطی قرار دارند که هیچ احتیاطی در پذیرش شایعات و نقل آن‌ها ندارند.


 

6- جریان اصول‌گرایی حزبی به امید طرح همین شایعات و همه‌گیرکردن آن‌ها و پذیرش آن شایعات توسط حزب الله، موضوع قانون‌گریزی دولت را و موضوع عدم تمکین رئیس جمهور از  رهبری در مورد آقای مشایی را مطرح کردند و آنقدر تکرار نمودند تا در اذهان عمومی جای‌گیر شود در حالی‌که هیچ موردی اثبات نشده که دولت به طور مشخص قانونی را زیر پا گذارده.

در موردی که اشاره کرده‌اید شکل قانون طوری است که جایی برای عملی که رئیس جمهور انجام دادند گذارده بود و تا حال هم پیش نیامده بود تا لازم باشد از شورای نگهبان استفسار کنند. دولت معتقد بود از آن‌جایی که قانون این حق را به رئیس جمهور می‌دهد تا برای مدت سه ماه برای وزارتخانه‌ای سرپرست تعیین کند، پس شخص رئیس دولت خودش می‌تواند سرپرستی وزراتخانه‌ای را به عهده گیرد و بعد هم که شورای نگهبان مشخص نمود برداشت آن‌ها  از قانون آن است که باید دولت سرپرست تعیین کند و شخص رئیس دولت خودش نمی‌تواند سرپرست باشد، آقای رئیس جمهور سرپرست تعیین کردند.


اگر تمام مواردی را که تحت عنوان قانون‌گریزی دولت مطرح شده درست کالبدشکافی کنید ملاحظه می‌فرمایید پشت قضایای اتهام قانون‌گریزی انگیزه‌ی سیاسی نهفته است و ای کاش فرصت بود تا یک‌یک موضوعات تبیین می‌گشت تا معلوم شود بی‌انصافی از حدّ گذشته است و جریان اصول‌گرایی حزبیِ مجلس و اصلاح‌طلبان مجلس دست در دست هم داده‌اند تا اراده‌ای را تخریب کند که می‌خواهد انقلاب را از فضایی که آقای هاشمی و خاتمی پیش آورده‌اند برهاند حتماً می‌دانید که بعد از عدم رأی اعتماد به وزارت آقای سجادی به عنوان وزیر ورزش بعضی از نمایندگان دیداری با مقام معظم رهبری داشتند.

حضرت آقا فرمودند: حادثه‌ی مجلس، مرا ناراحت کرد، من به خدا پناه می‌برم، صریح و روشن در این جلسه به رئیس جمهور اهانت شد؛ بالاخره ایشان نفر دوم کشور است، سابقه نداشته است. این یک ظلم است. مجلسی که عصاره‌ی فضائل ملت است، باید این‌طور رئیس جمهور مملکت را هو کنند؟ این چه عصاره‌ی فضائلی است؟!

بعد اشاره فرمودند: قبلاً هم چند بار به آقای لاریجانی تذکر داده‌ام که نگذارید رابطه‌ی مجلس و دولت به تنش کشیده بشود... آقای لاریجانی و هیئت رئیسه مقصر این قضایا هستند... مخالفت با مسئولان عیب ندارد. دو نوع است: منطقی و مثبت، یک روش آن است که بیایید نظر کارشناسی خود را بدهید و رد بکنید؛ نوع دوم آن، کینه‌جویانه است – که در این‌جا تعریضی به آقای توکلی داشتند که – آقای توکلی! انتقادهای شما از نوع دوم و کینه‌جویانه است.

بعد، استیضاح آقای صالحی را مثال می‌زنند و به آقای توکلی انتقاد می‌کنند، بعد به آقای لاریجانی می‌فرمایند: آقای لاریجانی! این بساط هوچی‌گری را در مجلس جمع کنید. آقای حسینیان  در سخنرانی خود در شیراز این جمله را اضافه می‌کند که« من رهبری را هیچ وقت به این ناراحتی ندیده بودم ایشان فرمودند:مجلس رذالت نشان داد.».(سایت «مشرق » در تاریخ 30/4/90)


 

7- در موضوع توصیه‌ی آیت‌الله خامنه‌ای«حفظه‌الله» نسبت به عدم به‌کارگیری آقای مشایی به عنوان معاون اولی همین قدر به اطلاع جنابعالی می‌رسانم که جناب آقای احمدی‌نژاد پس از آن‌که آقای مشایی را از معاونت اولی برداشتند با چهار تشکل دانشجویی چندین ساعت صحبت کردند و برای همه روشن نمودند که نه از طرف رهبری حکم، حکمِ ولایتی بوده و نه از طرف آقای احمدی‌نژاد عدم تمکین صورت گرفته، زیرا بعد از آن‌که مجمع روحانیون مجلس خدمت آقا می‌رسند و از انتصاب آقای مشایی به عنوان معاونت اول رئیس جمهور ابراز ناراحتی می‌کنند، حضرت آقا در یک برگه یادداشتِ محرمانه به  آقای احمدی‌نژاد می‌نویسند که این کار موجب دلسردی دوستان می‌شود.


آقای احمدی‌نژاد در جمع تشکل‌های دانشجویی شرح دادند که این معمول بود که آقا یادداشت‌ها و توصیه‌هایی می‌فرمودند و ما در جلسه‌ی هفتگی که خدمت آقا داشتیم مسئله را شرح می‌دادیم و اگر پس از آن، نظرِ آقا همان بود که فرموده  بودند عمل می‌کردیم. ولی متأسفانه روزنامه‌‌ها و سایت آقای احمد توکلی موضوع را شکل دیگر مطرح کردند. نباید از خود بپرسیم مگر آقا حکم حکومتی را در یک یادداشت و به صورت محرمانه به رئیس جمهور می‌دهند و یا حکم حکومتی به صورت رسمی و توسط دفتر رهبری اعلام می‌شود؟


هنر ما در همه‌ی این موارد آن است که نگذاریم موضوعات با قرائت جریان اصول گرایی حزبی به ما برسد در مورد دوستی با مردم اسرائیل که آقای مشایی اظهار کرد و نظرش آن بود که مردم آن کشور غیر دولت آن کشور است، مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» در عین آن‌که در خطبه‌ی نماز جمعه ی شهریورماه 87 برای یهودیان و مسیحیان فلسطین اشغالی حق قائل شدند سخن آقای مشایی را حرف غلطی دانستند ولی نه به این معنا که حالا آقای مشایی طرفدار فلسطین اشغالی شده باشد به همین جهت در ادامه فرمودند: آن را وسیله‌ای قرار ندهند و مسئله‌ سراسر کشور بشود.


 

8- اگر موضوع طرح جریان انحرافی را دنبال کنید بهتر متوجه می‌شوید موضوع سیاسی است چون بالاخره معلوم نشد انحراف این جریان ساختگی، مالی است یا سیاسی و یا عقیدتی و یا امنیتی. آقای دکتر عبدالرضا داوری (معاون سابق خبر سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی ) می‌گفتند من خودم ازآقای مشایی شنیدم که گفت: من 15 سال پیش در یک جلسه‌ای بودم که بعد فهمیدم یکی از حاضران آن جلسه عباس غفاری مشهور بوده که می‌گویند جن‌گیر و رمّال است و گفته بود من اصلاً آقای یعقوبی را که می‌گویند استاد بنده است در پیش‌گویی‌ها، نمی‌شناسم. وقتی سوء ظن بنده در سیاسی‌بودن جریان طرح جریان انحرافی بیشتر شد که فیلمی از سخنان آقای مشایی پخش کردند که آقای مشایی در آن می‌گوید: دوره‌ی اسلام مثل دوره‌ی اسب تمام شده. به صورتی منقطع و درست با گفتن همین جمله شروع می‌شود،تا کسی در فضای قبلی صحبت قرار نگیرد در حالی‌که جهت قضاوت بینندگان شایسته بود لااقل چند دقیقه قبل از آن جمله در معرض دید بینندگان قرار گیرد تا بتوانند درست قضاوت کنند. این ها همه سخن آفای احمدی نژاد را تایید می کند که می فرمایند «این اتهامات و پرونده ها سیاسی است»


  با دقت روی سخنان آقای احمدی‌نژاد به‌خصوص سخنان روز چهارشنبه 8/4/90 که از هیئت دولت بیرون آمدند و در مورد بعثت پیامبر«صلواة‌الله‌علیه» صحبت کردند بر می‌آید از عمق معرفتی و عقلی بالایی برخوردارند و نسبت به حقایق کلی در عالم غیب فهم و حضور خوبی دارند. آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله» می‌فرمودند: شیطان نمی‌تواند از حدّ خیال انسان‌ها بالاتر بیاید و به عقل انسان‌ها دست‌درازی کند و جادوگران به کمک شیطان می‌توانند در خیال افراد تصرف کنند. پس از شنیدن صحبت های آقای احمدی‌نژاد به دوستان عرض کردم آیا می‌توان گفت چنین کسی که تا این  حدّ  در مرتبه‌ی تعقل و تفکر است، تحت تأثیر رمّال و جادوگر باشد؟.


آقای احمدی‌نژاد زاییده‌ی تفکر بی‌اعتنایی به چپ و راست و حاصل فکر توده‌ی مردم ولایی و معتقد به امام و رهبری و جریان زنده‌ی عدالت است و آنچه این روزها بر سر او می‌آید انتقامی است که به جهت مواضع ضدِ غربی‌اش از اوگرفته می‌شود. آیا کسانی‌که طعم تلخ روزهای حاکمیت حزب کارگزاران و حزب مشارکت را چشیده‌اند می‌توانند ناظر زمین‌خوردنِ خدمت‌گذاری از فرزند ملت باشند که با طرح سؤالاتی در مورد هولوکاست زلزله در ارکان جهان غرب انداخت و ثابت کرد ریشه‌ی پایه‌گذاری اسرائیل در خاور میانه در کدام سیاست قرار دارد؟
 

عنایت داشته باشید در فضایی قرار داریم که در یک طرف سخن ها و شایعات فراوان در میان است و در طرف دیگر با سکوت آقای احمدی نژاد روبروئیم . اگر آقای احمدی نژاد علت برکناری مثلا آقای صفار هرندی را بگوید ممکن است به شخصیت آقای صفار به عنوان یکی از نیروهای انقلاب ضربه بخورد و لذا تقوی اقتضا می کند که سکوت کند و در همین راستا تقوا اقتضا می کند که ما نیز هیچ قضاوتی ننمائیم زیرا سخن دو طرف را نشنیده ایم.


حرف بسیار است و هر حرفی هم حرف‌ها‌ در پی خود دارد. به نظر بنده بهترین کار آن است که سخت متوجه رهبری باشیم و از سخنان ایشان و روحی که در فضای سخنان ایشان حاکم است استفاده کنیم.

بنده حضورِ جبهه‌ی پایداری با عضویت بهترین نیروهای ارزشی انقلاب را که متوجه شده‌اند جریان سوم تیرماه سال 1384 را باید حفظ کنند و ادامه دهند، به فال نیک می‌گیرم وآن را نشانه‌ی هوشیاری آن عزیزان می دانم که متوجه اند سوم تیرماه سال 84 نه جریان اصلاح‌طلبِ التقاطی است و نه جریان اصول‌گرایی حزبی.

ولی عزیزان باید متذکر باشند همان‌طور که تئوری ولایت فقیه قبل از حضرت امام نیز مطرح بود ولی شخصیتی که آن را به حیات اجتماعی ما وارد کرد حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» بود و مسلّم با سرداری امام خمینی بود که این اندیشه‌ی بزرگ حیات اجتماعی به خود گرفت و اجتماع را جلو برد و نیز همان‌طور که فتنه‌ی سال 88 که از بیست سال قبل برای هدم نظام اسلامی طراحی شد ، با رهبری حکیمانه‌ی مقام معظم رهبری خنثی گشت و اگر سرداری ایشان نبود معلوم نبود عزم ملت حزب الله به‌تنهایی می‌توانست این فتنه را خاموش کند، و همان‌طور که اگر در مقابل آقای موسوی، آقای احمدی‌نژاد نبود هیچ‌یک از نیروهای مطرحِ اصول‌گرا توانایی مقابله با حیله‌های موسوی را نداشتند و او رأی ملت را به نفع خود مصادره می‌کرد و کشور را چهارسال با انواع بحران‌ها مواجه می‌نمود، و همان طور که جبهه سوم تیرماه برای عبوردادن انقلاب از جریان‌های چپ و راست که انقلاب را بین خود تقسیم کرده بودند و غرب‌زدگی را در رگ و پوست انقلاب  جاری کرده بودند بدون حضور آقای احمدی‌نژاد ممکن نبود.


بر اساس آن‌که علت محدِثه همان علت مُبقیه است، باید تمام سعی‌مان را به‌کار گیریم تا سردارِ سوم تیرماه سال 84 به میان آید وگرنه جبهه‌ی پایداری به مقاصد عالیه‌ای که در احیای انقلاب مدّ نظر دارد نایل نمی شود. عنایت داشته باشید اگر سردارِ سوم تیرماه 84 به صحنه آید نتیجه ده برابر آن  می شود که عزیزان می‌خواهند منهای آقای احمدی‌نژاد به آن برسند. در آن صورت است که می توان امید داشت در انتخاباتی که در پیش داریم  بر تفکر آقای هاشمی که در بسیاری از امور نفوز کرده است  غالب شد. یقین بدانید شخص آقای احمدی‌نژاد و تفکری که بر او می‌گذرد به اندازه‌ی یک بند انگشت از آقای احمدی‌نژاد سال 84 تغییر نکرده است. سعی شود موضوع را ماوراء جوّی که ساخته شده است بنگرید و دیدبان را در میانه آورید.


آیت الله حائری شیرازی که به دلیل کسالت در بیمارستان نمازی شیراز بستری هستند در نامه‌ای که اخیرا (تاریخ: ۱۳ مرداد ۱۳۹۰)  به آقای مشایی از جامع نبودن نگاه‌ها و دیدگاه‌های وی نسبت به مسائل مختلف انتقاد کردند، در مقدمه آن نامه می نویسند. «کسانی که به رئیس جمهور هتک حرمت می کنند گمان نکنند از رئیس جمهور عبور کرده اند آنها از رهبری عبور کرده اند».  ( پایگاه تحلیلی خبری 598  سیزده مرداد سال 1390) 


 

 موفق باشید     

مکتب ایرانی-نسبت مشایی ودکتر احمدی نژاد-انصاف در انتقاد به دولت-پرسش و پاسخ های برگزیده استاد طاهرزاده



موضوع:مکتب ایرانی-نسبت مشایی ودکتر احمدی نژاد-انصاف در انتقاد به دولت


شماره سوال: 637
تاریخ ارسال: شنبه ۱۶ مرداد ۸۹
آخرین تغییر: شنبه ۱۶ مرداد ۸۹
موضوع: رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی(ره)، علامه طباطبایی(ره)، ملاصدرا(ره)، محی الدین عربی، آقای دکتر احمدی نژاد، آقای مشایی، سیاست،


سوال:


با سلام. نظر شما در مورد سخنان اقای اسفندیار رحیم مشایی در اجتماع ایرانیان خارج از کشور چیست ؟
در مخالفت با گفته های رحیم مشایی تا به حال جمعی از سرشناس ترین مخالفین احمدی نژاد در حکومت، که در ماه های اخیر کوشیده اند، چهره ی «معتدل» از «اصولگرایی» ارایه کنند و چه بسا گروهی از تحلیل گران آن ها را «پل واسط» بین موسوی و «نظام» فرض کرده اند، به میدان آمده اند.
علی مطهری یکی از آن هاست. علی مطهری در یادداشتی که برای سایت «تابناک» ارسال کرده نوشته است:
سخنان آقای اسفندیار رحیم مشائی در مراسم اختتامیه همایش ایرانیان مقیم خارج از کشور، زنگ خطری است که باید همه دلسوزان انقلاب اسلامی را به خود آورده باشد.
احمد توکلی از چهره های سرشناس دیگری است که به اعتراض برخاسته است. گفته است مجلس در قبال این مواضع سکوت نخواهد کرد. وی در عین حال از احمدی نژاد خواسته است تا تکلیف خود را با مشایی روشن کند.
احمد توکلی اظهارات رحیم مشایی را توهمات ذهن بیماری خوانده است که با مبانی اسلام، با قانون اساسی و مصالح ایران عزیز سازگار نیست.


جواب:

علیکم السلام
باسمه تعالی
آنچه از سخنان آقای مشایی برمی‌آید که مکتب ایران را به جای مکتب اسلام قرار می‌دهد، با هر توجیهی که به آن بنگریم جز این نیست که ایشان اسلام را در ذیل ایران قرار داده و این یک نحوه به حجاب‌بردن اسلام است، و یک نحوه فاصله‌گرفتن از مقصد نهایی هر مسلمانی است که به حکم قرآن باید به جایی برسد که: «ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ » تماماً اسلام مدّ نظر او باشد، فارغ از هر محدودیت و پیش‌فرضی و مسلّم با نگاه اصالت‌دادن به مکتب ایران به همان معنایی که ایشان می‌گوید، یعنی برداشت فکر ایرانی از اسلام، دیگر انتخاب‌ها انتخاب‌هایی به گستردگی اسلام ناب نیست،

آیا برداشت‌های محی‌الدین‌بن‌عربی اندلسی که امثال ملاصدرا با افتخار سخنان او را نقل می‌کند و اندیشه‌ی خود را به آن متصل می‌گرداند، و یا علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» که می‌فرمایند: بعد از معصوم هیچ سخنی به عمق سخنان محی‌الدین از اسلام نیست و یا حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» که بر فصوص‌الحکم او شرح می‌نویسند، باید چون متعلق به مکتب ایران نیست از دایره بیرون باشد، در حالی که عالمان مسلمان ایران که ما به آن‌ها افتخار می‌کنیم همه وامدار اویند.


حرف آقای مشایی به هرصورت حجاب‌هایی را ایجاد می‌کند که موجب تصمیمات غلطی خواهد شد که مسلماً برای نظام اسلامی ضرر دارد. البته بنده هرگز اندیشه‌ی او را به جناب آقای دکتر احمدی‌نژاد متصل نمی‌دانم و فقط معتقدم ضرورت کارهای اجرایی آن دو را به همدیگر نزدیک کرده است و با دقت به سخنان آقای احمدی‌نژاد، ملاحظه می‌شود که آن سخنان از جنس اسلام و انقلاب و ارزش‌های اصیلی است که روحانیت اصیل اسلامی بر آن تأکید دارند. در حالی که سخنان آقای مشایی بعضاً این طور نیست. در عین این‌که منتقدین نشان داده‌اند همیشه از سر انصاف سخن نگفته‌اند و دیده می‌شود روزنامه‌هایی دارند به این مسئله دامن می‌زنند که نه به روحانیت اعتقاد دارند و نه به انقلاب و لذا باید مواظب بود در جاده‌ای قرار نگیریم که منجر به تقابل با رئیس جمهور ارزشی گردد رئیس جمهوری که ممکن است در بعضی مواضع شان اشکال باشد ولی انحراف نیست . به امید آن که نهی از منکر و امر به معروف ما بهانه ای برای جدا کردن راه یا تعارض و تخریب دولت نگردد
موفق باشید

احمدی نژاد-پرسش و پاسخ های برگزیده استاد طاهرزاده

 

موضوع:احمدی نژاد


شماره سوال: 27
تاریخ ارسال: یکشنبه ۲۴ شهریور ۸۷
آخرین تغییر: یکشنبه ۲۴ شهریور ۸۷
موضوع: آقای دکتر احمدی نژاد، آقای مشایی، متفرقه ( احزاب، ...)،


سوال:

سلام
جناب استاد
آیا می توان گفت کسی که متوجه حضور و مدیریت فعال معنویِ وجود مقدس حضرت صاحب‌الامر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» است شخصی مانند آقای مشایی را که داعیه دار فرهنگ انجمن حجتیه است و اخیرا خواستار روابط با مردم اسراییل شده را با پا فشاری در دولت نگهدارد و حتی پسر خود را دامادش کند؟
و یا خواستار حضور زنان در ورزشگاه برای مشاهده بازی مردان بشود؟
و حتی از دیدن حاله نور به دور خود می گوید؟
و یا چندین میلیارد تومان از پول این مردم را هدیه بدهد به تیم های فوتبال پرسپولیس و استقلال؟
و یا پیشنهاد ولی فقیه را که آقا در سخنرانی دیدار با دولت مطرح کردند نپذیرد؟
گویا شما در این چند سال دفاع سر سختی از شخص رییس جمهور می کنید که گویا از نظر مقام معظم رهبری هم جلو افتاده اید!
رهبری درست است که از دولت حمایت می کند ولی ضعف های دولت را هم گوشزد می کند!
من قصد توهین به شما و شخص رییس جمهور را ندارم و حتی احتمال دارد دوباره به ایشان رای بدهم ولی سخت است ایشان را به عنوان کسی قلمداد کنم که بینش جامعی در رابطه با قطب عالم امکان داشته باشد.
خواهشند پاسخ مرا بدهید.



جواب:

 علیک السلام؛ آنچه بنده به عنوان تجربه‌هایم می‌توانم در اختیار حضرتعالی قرار دهم موضوع تحقیق بیشتر در اموری است که روزنامه‌ها مطرح می‌کنند و یا در جامعه شایعه می‌شود.

مسلّم دولت آقای احمدی‌نژاد اشکالاتی دارند و آنچه باعث شده که امثال بنده با نظر مثبت به دولت ایشان نظر کنیم رویکرد کلی ایشان به شعارهای انقلاب و نظر به تحقق تمدن اسلامی ماوراء نگاهی که فرهنگ مدرنیته به مدنیّت دارد. ولی خواهشمندم در تک‌تک فرمایشاتی که در نامه مطرح فرمودید، تحقیقی دقیق بفرمایید. بنده هرگز نتوانستم در عین انتقادی که به آقای مشایی دارم، ایشان را داعیه‌دار فرهنگ انجمن حجتیه بدانم و یا ایشان را خواستار روابط با مردم اسرائیل، آن‌طور که متأسفانه بعضی از روزنامه‌ها دامن می‌زنند، بدانم. چقدر خوب بود طرح جناب آقای احمدی‌نژاد را نسبت به حضور زنان در ورزشگاه‌ها از منبع اصلی می‌گرفتید تا روشن شود اگر ما از طریق صحیح بسترها را برای حضور زنان در چنین مجامعی فراهم نکنیم، دشمن اسلام به کمک همفکران داخلی‌اش، بسترهای غیر صحیح فرهنگ خود را به ما تحمیل می‌کند.

ای کاش صحبت ایشان را در محضر آیت‌الله‌جوادی(حفظه‌الله) نسبت به آنچه به عنوان ((هاله نور!)) شایع است خودتان می‌شنیدید، یا فیلم آن را می‌دیدید تا ملاحظه کنید شایعه‌ها چه اندازه با واقعه‌ها فاصله دارد.باور بفرمایید برادر یا خواهر عزیز بقیه‌ی مطالبی هم که فرموده‌اید تماماً در منظری غیر واقعی تحلیل می‌فرمایید که پرداختن به آن‌ها وظیفه‌ی من نیست و بنده بیشتر در جواب‌دادن به سؤالات عقیقدتی احساس وظیفه می‌کنم، ولی چون فرموده‌اید این سؤالات را هم پاسخ دهم فتح بابی باز کردم.



بخش ششم-شرح مناجات شعبانیه توسط استاد طاهرزاده


بسم رب الحــــــــیدر(ع)


بخش ششم

شرح مناجات شعبانیه توسط استاد طاهرزاده




إِلَهِی لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّی قُنُوطَ الْإِیَاسِ وَ لاَ انْقَطَعَ رَجَائِی مِنْ جَمِیلِ کَرَمِکَ‏

اى خدا بر حسن ظنم به تو یأس و ناامیدى مسلط مساز و دست امیدم از دامن کرم نیکویت جدا مگردان


پروردگارا بر این حسن اعتقادم بر تو که معتقدم تو پروردگار منی،کمک کن حادثه ای،خطورات شیطانی سراغ من نیاد و این اعتقاد مرا به ناامیدی و یأس تبدیل نکند.

نیاز بشر است که اعتقاد به این زیبایی را خداوند برایش نگه دارد.از خدا تقاضا میکند که این اعتقاد خوبم را که به تو دارم را کاری کن که با یأس و ناامیدی ازدست ندهم.خدایا این امیدواری به خودت را برای من حفظ کن و این زیبایی کرمت را که من به آن امیدوارم را قطع نکن.پروردگارا کاری کن که غافل نباشم.

مردم همه در بهترین شرایط برای زندگی هستند.اگر شرایط بهم میخورد،خودشان خراب میکنند.توجه نمی کنند که کرم خدا بود که این زندگی را به آنها داد.

خدایا این رشته ی امیدم به اینکه میدانم کریم هستی و زیباترین کرم را به ما میکنی،این را قطع نکن.


خدا همیشه شروع کننده است و به بهترین صورت و زیباترین وجه شروع میکند.مشکل اینجاست که ما نمیبینیم و توجه نمیکنیم.چون توجه نمیکنیم،بداعتقاد میشویم.یعنی حسن ظن به سوءظن تبدیل میشود.آن وقت است که آن امیدواری به خداوند را ازدست میدهیم.وقتی امید به خداوند را از دست بدهیم،از خداوند هم تقاضا نخواهیم کرد و اینطوری به مرور زمان خداوند هم مارا فراموش میکند.



إِلَهِی إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا قَدْ أَسْقَطَتْنِی لَدَیْکَ فَاصْفَحْ عَنِّی بِحُسْنِ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ‏

اى خدا اگر خطاهایم مرا نزد تو پس و خوار گردانیده هم بواسطه حسن اعتمادم به تو از من عفو کن


پروردگارا اگر که خطاهایم باعث شده که از چشم تو بیافتم ولی تو از من بگذر چون من امیددارم به اینکه آخرش تو باید مسئله ام را حل کنی.

امیدواری به خداست که آدم را در هر صحنه ای نجات میدهد.

زرنگی مومن در همینجاست که میتواند با نوری از انوار خداوند،ظلمت خودش را از بین ببرد.

خدایا با این حسن توکلم به تو که میدونم من بهترین موکل را دارم چون کس دیگه ای نیست که بخواد مشکلات را حل کند،همه در مقابل تو سایه اند،فقط تو هستی،با این حسن توکلم از من بگذر.

ما که فرشته نیستیم که گناه نکنیم.بالاخره هرکسی گناهی میکند ولی نکته اینجاست که چطوری از ظلمت این گناه رها شود.باید با حسن توکل به خداوند که خداوند بخشنده است،از ظلمت گناه خارج شویم.




إِلَهِی إِنْ حَطَّتْنِی الذُّنُوبُ مِنْ مَکَارِمِ لُطْفِکَ فَقَدْ نَبَّهَنِی الْیَقِینُ إِلَى کَرَمِ عَطْفِکَ‏

اى خدا اگر گناهانم مرا از لطف و کرامتهایت دور کرده مقام یقینم مرا به کرم و عطوفتت تذکر میدهد


پروردگارا اگر گناهان من باعث شده که خوار و پست بشم،طوری بشود که کرم لطف تو به من نرسد،اما یک هوشیاری در من بوجود آمده که من به کرم لطف تو هوشیارم و برای همین زود مأیوس نمیشوم.

یک صفتی داری و آن این است که کریمانه میبخشی و من را به عنوان یک گناهکار نمیبینی.

در نظر بگیرید که انسان شخصیتا با گناهان می آید ولی با کرم خداوند و با برخورد کریمانه خداوند در اوج ارتباط با خداوند برمیگردد.این جنس کرم خداوند است که به هر اسمی اورا بخوانید،با همان اسم با شما برخورد میکند.

اگر با اسم لطف و کرم بخوانیدش که خدایا از گناهان من بگذر،با همان اسم با شما برخورد میکند و گناهان شمارا میبخشد.همین قاعده است که در همه دعاها و مناحات میبینید که انسان با کوله باری از گناه و ظلمات می آید و پاک برمیگردد.


انسان باید خیلی بدبخت باشد که ظلمات گناه را به دنبال خودش بکشد.تا خدایی داریم که اینطوری آدم را میبخشد دیگر نباید گرفتار ظلمات گناه باشیم.تازه از آن بدبخت تر کسی که میرود گناهان خودش را برای دیگری بازگو میکند.این دیگر خیلی بدبخت است.خداوند انسان را به چشم گناهکار نگاه نمیکند بعد این انسان بدبخت میرود گناهان خودش را برای دیگری بازگو میکند.این دیگر خیلی کار زشتی است.


در این حد خداوند ستارالعیوب است که اگر 20 سال پیش گناهی را مرتکب شدیم،اگر کسی آمد و به ما گفت که شما همون کسی هستی که 20 سال پیش این گناه را انجام دادی،اگر بگویم که نه من آن فرد نبودم،دروغ نگفته ایم.چون شخصیتمان دیگر گرفتار آن گناه نیست.برای همین اگر بگوییم من آن گناه را انجام ندادم،دروغ نگفته ایم.


زنی آمد پیش پیامبر اکرم و گفت که من زنا انجام داده ام.آماده ام تا من را قصاص کنید و حد را برای من اجرا کنید.پیامر به این زن گفت که شما بارداری؟؟ گفت بله.پیامبر به این زن فرمود که برو وقتی بچه هات به دنیا آمد بعد بیا.

زن رفت و بعد از چندماه دوباره برگشت و به پیامبر(ص) گفت که من بچه ام را به دنیا آوردم.حالا من را قصاص کنید.

پیامبر فرمود که الآن باید بچه ات را شیر بدهی.بچه ات که از شیر افتاد بعد بیا.زن رفت و بعد از دوسال برگشت.پیامبر(ص) باز فرمود که الآن بچه ات به مادر احتیاج دارد.برو و وقتی بچه ات دیگر به مادر احتیاج نداشت بیا.


این روایت میخواهد نشان میدهد که پیامبر با زبان بی زبانی میگوید که برو مشکل خودت را با خدا حل کن.نیازی به قصاص نیست.برو توبه کن . خدا تورا میبخشد.

اینطور نیست که هرکسی گناهی انجام داد باید حد زده شود و قصاص اجرا شود.کی گفته است که گناه با اجرای حد بخشیده میشود و اگر طرف قصاص نشود،گناه بخشیده نمیشود؟؟

قصاص و اجرای حد برای این است که اگر قضیه لو رفت و در جامعه پخش شد،برای اینکه قبح گناه نریزد،باید قصاص اجرا شود.اجرای حد و قصاص در رابطه با جامعه است نه خود فرد.طرف با توبه مسئله اش حل میشود.





إِلَهِی إِنْ أَنَامَتْنِی الْغَفْلَةُ عَنِ الاِسْتِعْدَادِ لِلِقَائِکَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِی الْمَعْرِفَةُ بِکَرَمِ آلاَئِکَ‏

و اگر غفلت مرا از مهیاى لقاى تو شدن به خواب غرور افکند معرفتم به نعمتهاى بزرگوارت بیدار میگرداند


خدایا اگر غفلت منو از آمادگی ملاقات با تو به خواب برده است ولی هنوز امیدد ارم که به لقاء تو نائل بشم.خدایا با این همه گناهان و غفلت ها باز امیددارم که با تو ملاقات کنم.این امیدواری را معرفت به نعمت های پرازکرامتت به من داده است.به عبارتی نعمت ها و جلوه های کریمانه ات منو امیدوار کرده است.


یکی از چیزهایی که فوق العاده انسان نیازدارد این است که قلبش خدابین باشد.یعنی قلب توان این را داشته باشد که جمال و جلال حق را و امساء الهی را ملاقات کند.از طرفی میبیند که غفلت کرده و حالا با استفاده از این مناجات و وصل شدن به اسماء الهی مشکلات خود را حل میکند.

در این فراز میگوید درسته که با غفلت ها من کوتاهی کردم اما به کرم تو هوشیار و امیدوارم.





إِلَهِی إِنْ دَعَانِی إِلَى النَّارِ عَظِیمُ عِقَابِکَ فَقَدْ دَعَانِی إِلَى الْجَنَّةِ جَزِیلُ ثَوَابِکَ‏

اى خدا اگر عقاب و انتقام تو مرا به آتش دوزخ خواند ثواب و عنایتت مرا بسوى بهشت ابد دعوت کرد


خدایا اگر که من را به سوی آتش بخوانی،اگر عِقاب عظیمت مرا بسوی جهنم بکشاند،قبول دارم.من لایق و سزاوار عذاب هستم اما  ثواب های زیادی که برای کوچکترین عمل من قرار داری،من را به سمت خود برگرداند و به بهشت دعوتم کرد.

خودت گفتی که نماز بخون،من هم خواندم و گفتی که اگر نماز جماعت شرکت کنی،ثوابش را ملائکه هم نمیتوانند ثبت کنند.من هم به حرف تو اطمینان دارم.حالا با اینکه میدونم کارهای من لایق جهنم است ولی من ثواب های زیادی که تو به من دادی را میبینم.ثواب زیاد تو من را به بهشت میکشاند.



إِلَهِی فَلَکَ أَسْأَلُ وَ إِلَیْکَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ وَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

اى خدا پس من هر چه بخواهم از تو درخواست میکنم و به درگاه کرمت با ناله و زارى و شوق و رغبت می‏نالم و از تو میطلبم که درود فرستى بر محمد (ص) و آل محمد


پروردگارا فقط از تو تقاضا میکنم و به درگاه تو و به سوی تو ناله میکنم.

ما در یک مرحله میرسیم به اینکه میفهمیم که باید دل و قلب وسط باشد.در اول امر اعمالی که انجام میدهیم جنبه تکلیفی دارد و انجام واجبات و ترک محرمات را بخاطر عمل به تکلیف انجام میدهیم.

اما بعد از مدتی به جایی میرسیم که دل و قلب وسط است.وقتی دل و قلب وسط باید اعمال را با شوق و علاقه انجام میدهیم.محرمات را بصرف اینکه فلان فقیه گفته حرام است انجام نمیدهیم بلکه در قلب نسبت به آن کار،تنفر پیدا میشود.

اما متاسفانه با اینکه سنی از ما گذشته است میبینیم که هنوز در ته قلب میل به بعضی از کارهای حرام داریم.در ته قلب شوق خلوت با خدا را نداریم.

این فراز برای کسانی است که در اوج دلدادگی با خداوند هستند که اینطور مناحات کردن باعث میشود مرتبه قلب حفظ شود یا به عبارتی حضور قلب حفظ شود.این ناله و زاری برای نگه داشتن خودمان در مرحله باطنی قلب است.چون وقتی که راه باز شد و پرده ها کنار رفت و ارتباطی با عالم غیب حتصل شد،فقط ملائکه نمی آیند،شیطان هم می آید.در این مرحله بدلیل اینکه تشخیص دادن حقه های شیطان بسیار سخت است و هرچه پیش بریم حجاب های سختی مثل خودبینی و تکبر سراغمان می آید، آمدن شیطان خیلی خطرناک است.برای همین نیاز به زاری و گریه و التماس نیاز دارد.





وَ أَنْ تَجْعَلَنِی مِمَّنْ یُدِیمُ ذِکْرَکَ وَ لاَ یَنْقُضُ عَهْدَکَ وَ لاَ یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِکَ وَ لاَ یَسْتَخِفُّ بِأَمْرِکَ‏

و مرا از آنان قرار دهى که دایم به یاد تواند و هرگز عهد تو نشکنند و شکر و سپاست را لحظه‏اى فراموش نکنند و امرت را سبک نشمرند


خدایا با تمام وجود آمده ام و فقط از تو تقاضا میکنم و به سوی تو گریه و ناله و زاری میکنم و پیامبر و اهل بیت را واسطه قرار میدهم که این 4 چیز را از به من بدهی:

من را جز کسانی قرار بده که دائم به یاد تو هستند و آن عهد بندگی که با تو بستند،وفادار هستند و از شکر نعمت های تو غافل نمیشود و امر تورا سبک نمی شمارند.




إِلَهِی وَ أَلْحِقْنِی بِنُورِ عِزِّکَ الْأَبْهَجِ فَأَکُونَ لَکَ عَارِفاً وَ عَنْ سِوَاکَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْکَ خَائِفاً مُرَاقِباً

اى خدا و مرا به نور مقام عزتت که بهجت و نشاطش از هر لذت بالاتر است در پیوند تا آنکه شناساى تو باشم و از غیر تو رو بگردانم و از تو ترسان و مراقب فرمان باشم


خدایا من را ملحق کن به نور عز پُر از نور و نشاطت.

نور عزت پروردگار چیه؟نوری است که باعث میشود بقیه چیزهارا نبینیم که بخواهیم به آنها نظر کنیم.چیزی جز حق نمیبینیم.این درخواست را ملائکه هم نمیتوانند بکنند.فراز،فراز بلند مرتبه ای است.

وقتی این نور تجلی کند،میشود امام علی(ع) که میفرماید "مَا رَأَیْتُ شَیْئًا إلَّا رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه" ندیدم چیزی را مگر اینکه قبل او و بعد او و با او و در او خدا را دیدم.

نتیجه این نور خداشناسی است.خداشناسی با کتاب خواندن و مدرسه رفتن بدست نمی آید.

وقتی این نور بر قلب انسان تجلی کند،یک خوف عجیبی بر قلب سایه می اندازد.در عین خوف و هیبتی که می آورد،این نور بهجت زاست و باعث سرور و شادی قلب میشود.

این نور باعث میشود که دائم مواظب کارهایی که انجام میدهد باشد، حتی در کوچکتریم کارها.




یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً

اى خداى صاحب جلال و بزرگوارى و درود خدا بر رسولش محمد (ص) و بر اهل بیت پاکش و سلام و تحیت بسیار باد.


وقتی اسم جلال و اکرام خداوند برده شود،خداوند با تمام لطفش می آید.

یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ ای خدایی که در حقیقت هستی ما در صحنه هستی و در نزدیک ترین نیاز ما،پیش مایی.

ای خدایی که تمام اینهایی که گفتم با نظر به تو گفتم.از خدایی که دارای جلال و جبروت هستی،با اسم جلالت بر قلب ما تجلی بکن که خوف و هیبت ما و مراقبه ما شدید بشود و هم با اسم کرم و لطفت با ما برخورد کن که امید و شوق و علاقه ما زیاد بشود.


وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً

حالا تمام این چیزهایی که خواستم را در پیامبر و اهل بیت میبینم،پس به اینها نظر میکنم و از آینه وجود آنها طلب میکنم چون آنها واسطه فیض هستند.پس سلام و درود تو بر این خاندان،آن هم نهایت سلام و درود بسیار که این خاندان،نمایش الطاف الهی به ماهستند.


«والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته»

بخش پنجم-شرح مناجات شعبانیه توسط استاد طاهرزاده



به نام خدا


قرار بر این شد که گذری کلی به مناجات شعبانیه داشته باشیم.

اگر با این معانی و فرازها مأنوس بشیم،ملکوت این معانی خودش برقلب ما تجلی میکند.فقط نیازه اولش ارتباط با متن را آموزش ببینیم،متن را بشناسیم بعد کم کم بعد از تکرار خود ملکوت این معانی بر قلب تجلی میکند.

همیشه هر فکری،یک فرهنگی دارد.شما اگه بخواهید مثنوی را هم بخوانید،تا فرهنگ آن را نشناسید و آموزش نبینید،نمیتوانید مثنوی را بفهمید. حال اینکه افق مثنوی ،افق یک عارف معمولی است و اصلا با افق اهل بیت قابل مقایسه نیست.


از خداوند عاجزانه تقاضامندیم شرایطی را فراهم کند تا اُنس ما با مناجات بیش ار پیش و ممتد باشد.




الَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ‏ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ‏

اى خدا مرا انقطاع کامل بسوى خود عطا فرما و روشن ساز دیده‏ هاى دل ما را به نورى که به آن نور تو را مشاهده کند

تا آنکه دیده بصیرت ما حجابهاى نور را بردرد و به نور عظمت واصل گردد و جانهاى ما به مقام قدس عزتت در پیوندد.


هَبْ به معنای این است خدایا من در خودم استحقاق این را نمیبینم که تو بخوای به من لطف کنی و من را ببخشی ولی چون یکی از اسامی تو "واهب" است و بدون درنظر گرفتن گناهان طرف و ظرفیت طرف میبخشی،من میخواهم با این اسم با ما برخورد کنی و به ما ببخشی.

حالا چی ببخشی؟؟ کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إِلَیْکَ  از همه مخلوقات قطع امید کنم و هیچ نظری به خلق تو نداشته باشم و امیدم فقط به تو باشه.تازه  کمال این قطع امید را میخوام که حتی یک ذره هم در قلب من امیدی نسبت به خلق تو نباشه.


به راحتی انقطاع الی الله را به کسی نمیدهند.تقاضای خیلی بزرگی است ولی با امید میشود گفت.

با امید داشتن به اسم واهب خداوند که بدون درنظر داشتن سابقه گناهان میبخشد،میتوان به کمال انقطاع رسید طوری که آنچنان دل متوجه رب العالمین باشد که دیگه اصلا تایید و نظر دیگران روی او تاثیر نگذارد.آنچنان در خلوت با حق باشد که براش هیچ چیزی مهم نباشد.خیلی تقاضای بزرگی است.تازه این تقاضا را هم به بهترین شکل در درجه اعلی میخواهد.

واقعا چرا انسانی مثل ماها که سراسر غفلت و گناه هستیم جرأت میکند از خدا این تقاضا را بکند؟؟ چون یکی از اسمای خداوند واهب است،ما میتونیم این تقاضا را بکنیم.

واهب یعنی اینکه از خداوند شروع میشود یا به عبارتی مزد نیست که در قبال اعمالِ ما بدهد بلکه بخشش است.

البته باید این را در نظر داشت که خود خداوند به قلب امام علی(ع) اینطوری منکشف کرده که شما اینطوری از من بخواهید.در همان بخش اول گفتیم که اینها در واقع سخن خداست که بر قلب امیرالمومنین(ع) تجلی کرده است.


کمال انقطاع به معنای عزلت و گوشه نشینی نیست بلکه میخواهی در عین رفت و آمد در جامعه و در حین فعالیت های روزمره،تمام توجهت به خداوند باشد.تمام عالم را آینه تمام نمای او ببینیم.درحالی که جسم بین مردم است ولی قلب متوجه خداوند باشد.رزق را از خداوند ببیند.حیات را از او ببنید و ...


أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا و چشم های دلم را باز کن.

دل برعکس سر و بدن،چشم های زیادی دارد.انوار زیادی از عالم معنا را میبیند.یک چشم باز میشود و خداوند را حافظ میبیند.یک چشم باز میشود خداوند را سمیع میبیند.یک چشم خداوند را بصیر میبیند.یک چشم رازق و یک چشم قادر و ...


حال در این فراز میگویی چشم های قلبم را باز کن.به چی؟؟ به نورانیت باز کن.

یعنی چشم های دلم  با نظر به تو نورانی بشوند.نورانی بشوند یعنی چی؟؟ یعنی اینکه منشاء اثر را خداوند ببینند.نگوید که اگر فلانی نبود،من بیچاره میشدم بلکه بگوید اگر خدا نبود و این شخص را واسطه قرار نمیداد من به مشکل میخوردم ولی خدا رحم کرد.


اگر خدا بخواهد چشم دل ما نورانی بشود، نظر مارا به خودش می اندازد.اگر امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) با چشم دل خدارا در صحنه ی کربلا نمیدیدند،این همه بلا و مصیبت آنهارا از پای می انداخت.خیلی چشم بیداری میخواهد که در آن موقع و در آن صحنه خداوندرا همه کاره ببینند.راوی میگوید که هرچه به ظهر عاشورا نزدیک تر میشدیم،چهره امام(ع) بشاش تر میشد.این بخاطر این است که خدارا در صحنه میبند و این خدارا دیدن،چشم بیدار و نورانی میخواهد.


حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ  در چه حدی چشم دلم باز بشود؟؟

آنچنان چشم دلم نورانی بشود در حدی که دیگر حجاب های نورانی هم کنار برود.بدون واسطه با تو مرتبط بشم.

علامه حسن زاده میفرماید که حجب نور یعنی عقل.عقل کمک میکند که بفهمیم که خدایی هست.خدایی که مارا خلق کرده است.در واقع عقل واسطه شد که ما خدارا بفهمیم و درک کنیم.ولی تا اینجا عقل بین ما و خدا واسطه است.ما خدارا بدون واسطه میخواهیم.


در شرح حال علامه طباطبایی هست که در آخر عمر میفرمود: اگر این عقل هم نبود، چقدر خوب بود!!

عقل خیلی خوب است ولی تا به مقصد رسید،دیگر خوب نیست بلکه مانع میشود.بلکه باید از اینجا به بعد قلب در صحنه باشد نه عقل.


فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ حالا در این فراز میگوید حجاب های نورانی نباشد تا قلب به معدن عظمه وصل شود.میخواهد قلب وصل بشود به نور عظمت پروردگار.


وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ‏ ارواح ما در حالی که معلق است به نور عز قدس تو وصل شود.


معلق اشاره به این دارد به اینکه هیچ چیزی واسطه نباشد.یعنی روح ما بدون واسطه به نور عز قدس تو وصل شود.

یکی از اسماء خداوند "قدوس" است.میگویم "یا نورُ یا قدوس" .بشر عادت دارد همیشه نور را در مظهری خاص ببیند.ولی بعد از مدتی باید مظهر را کنار بگذارد و بدون واسطه با نور در ارتباط باشد.با تزکیه و آمادگی قلبی،نور خود به خود تجلی میکند.یکی از انوار معنوی،نور عز قدس است.قدوس در لغت به معنای پاکی است.به عبارتی حضرت رب العالمین یک نوری دارند به نام عزت که این نور آنچنان است که از هر محدودیتی پاک و مبراست.عزتش آنچنان است که هیچ محدودیتی ندارد.


در این فراز تقاضا میکند که خدایا آنچنان میخواهم حجاب ها بین من و تو بره عقب که روحم بدون واسطه به نور عز قدس تو وصل باشد.یعنی نور عز قدس تو بر قلب من تجلی بکند و من هم ببینم.

این فراز دارد مارا وارد یک تقاضای خیلی عالی میکند که اگر روی آن برنامه ریزی کنیم،زندگمیون را عوض میکند.


پس در کل معنای این فراز اینطور شد که:

پروردگارا انقطاع کامل به سوی خودت را به من ببخش.هرچند من لایق نیستم ولی کاری کن که از مخلوقات تو قطع امید کنم و تنها امیدم به تو باشد.آن هم در عالی ترین شکل به من این قطع امید از دیگران را ببخش.

و چشم های قلبم را با نظر به خودت نورانی کن تا همیشه در همه صحن ها تورا ببینم.و آنقدر چشم های مارا نورانی کن که حتی حجاب های نورانی را هم کنار برود و بدون واسطه با نور عزت تو در ارتباط باشم و همچنین روح مارا بدون واسطه با نور عزقدس خودت مرتبط کن.


إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لاَحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلاَلِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً

اى خدا مرا از آنان قرار ده که چون او را ندا کنى تو را اجابت مى‏کند و چون به او متوجه شوى از تجلى جلال و عظمتت مدهوش می‏گردد پس تو با او در باطن راز میگویى و او به عیان به کار تو مشغول است.


این فراز نتیجه فراز بالایی است.

خدایا منو از آنهایی قرار بده که تو بر جان آنها ندا میکنی و آنها راحت جانشان میپذیرد.

خیلی مقام بالایی است که انسان آنچنان توانسته باشد خودیت و منیت و افکار خودشو تحت کنترل گرفته باشد که حضرت رب العالمین نور خودش را بر قلب این انسان تجلی بده و این قلب تصدیق کند و تسلیم باشد.


عرفا و عالمانی بودند که از شب تا صبح در حالت رکوع می ماندند.اول نور عظمت تجلی میکند و بر قلب این عارف میتابد.در واقع ندای حق بر قلب عارف، ندای "انا العظیم" است. حالا وقتی خداوند عظیم است،عارف در رکوعش "سبحان ربی العظیم و بحمده" میگوید.

حالا میتواند بلند بشود؟؟ لازمه بلند شدن این است که نور عظمت را نبیند.خب عارف میخواد عظمت ببیند،برای همین در حالت رکوع میماند.


وَ لاَحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلاَلِکَ خدایا من میخوام به جایی برسم که تو به ما نظر کنی و ما در مقابل جلال تو مدهوش بشیم.

این فراز را جز موسوی مشربان نمیفهمند.

حضرت موسی(ع) وقتی در مقابل تجلی نور جلال خداوند قرار گرفت،مدهوش شد.مدهوش حالتی است که فرد خودیت خود را کامل از دست میدهد و به حالت فنا فی الله میرسد.



فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً

خدایا جوری باشه که تو در جان من بدون الفاظ و کلمات نوا کنی و من نمایش اسرار تو باشم.

نجوا غیر دعاست.مانند حالت درگوشی صحبت کردن است.نجوا خیلی نزدیک است.کسب این مراحل با کتاب و مدرسه بدست نمی آید بلکه آمادگی روحی و تزکیه لازم است تا خداوند به قلب انسان نجوا کند تا انسان حرکات و افعالش طبق اسرار الهی حرکت کند.


در این فراز تقاضا میکنی که خدایا بر جان من نجوا کن تا من در افعال و حرکاتم،نمایش دهنده اسرار تو باشم.


باید توجه داشت که این دعا کشف علوی است.خداوند راه ارتباط با خودش را بر قلب امام علی(ع) تجلی داده است و همه اهل بیت این دعا را میخواندند.


یاعلی مدد



هشدار که ماه شعبان آمده! -ماه شعبان-استادطاهرزاده

بسم رب الحیــــــــــدر(ع)


رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» فرمودند:« إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ أَلَا إِنَّ شَعْبَانَ شَهْرِی فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَعَانَنِی عَلَى شَهْرِی»

من فرستاده خدا به سوی شما هستم، بدانید که شعبان ماه من است، خدا رحمت کند کسی را که مرا در این ماه همراهی و مدد نماید.


این حدیث شریف روشن می‌کند که روح و روان انسان‌ها در این ماه آنچنان آماده‌ی ارتباط با حقایق معنوی می‌شود که می‌توانند رسالت رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله»را بفهمند و بفهمانند و از این طریق رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله»را یاری کنند.


امیرالمؤمنین«علیه‌السلام» در رابطه با حدیث فوق می‌فرمایند:

«مَا فَاتَنِی صَوْمُ شَعْبَانَ مُنْذُ سَمِعْتُ مُنَادِیَ رَسُولِ اللَّهِ«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» یُنَادِی فِی شَعْبَانَ وَ لَنْ یَفُوتَنِی فِی أَیَّامِ حَیَاتِی صَوْمُ شَعْبَانَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ».

از آن وقت که سخن منادیِ رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» را که فرمود شعبان ماه من است، شنیدم تا کنون روزه آن ماه از من فوت نشده و إن‌شاءالله تا آخر عمر هم فوت نخواهد شد.



امام صادق«علیه‌السلام» فرمودند: «صَوْمُ شَهْرِ شَعْبَانَ وَ شَهْرِ رَمَضَانَ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ تَوْبَةٌ وَ اللَّهِ مِنَ اللَّه».

روزه‌ی پشت سر هم دو ماه شعبان و رمضان به خدا سوگند توبه و توجه خدا است به بنده.

که این توجه؛ توجه خاصی است، غیر از توجهی که خداوند به همه بندگان دارد و موجب گشودن رازهایی بر قلب انسان می‌شود، تا در زندگی فردی و اجتماعی بهترین موضع‌گیری را نماید.



حضرت رسول«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» فرمودند:

«مَنْ صَامَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ مِنْ أَوَّلِ شَعْبَانَ وَ یَقُومُ لَیَالِیَهَا وَ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ یَقْرَأُ فِی کُلِّ رَکْعَةٍ فَاتِحَةَ الْکِتَابِ مَرَّةً وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إِحْدَى عَشْرَةَ مَرَّةً دَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ شَرَّ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ شَرَّ أَهْلِ الْأَرَضِینَ وَ شَرَّ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ وَ شَرَّ کُلِّ سُلْطَانٍ جَائِرٍ ».

هرکس سه روز از اول ماه شعبان را روزه بدارد و در شب‌های آن دو رکعت نماز بگذارد که در هر رکعت سوره فاتحه را یک‌مرتبه و «قل‌هوالله‌احد» را یازده مرتبه بخواند، شرّ اهل سماوات و شرّ اهل زمین‌ها و شرّ ابلیس و لشکریان او و شرّ هر سلطان ستمگری از او دفع می‌شود.


در این حدیث رمزها و رازهای دقیقی هست. همین‌قدر ملاحظه می‌فرمایید که چگونه بستر تعالی انسان‌ها در این ماه فراهم شده و موانع سلوک انسان دفع می‌گردد، حال چه موانع آسمانی مثل اعمال نیکی که منجر به عُجب و غرور می‌شوند، و چه موانع زمینی مثل حبّ دنیا و سایر حرص‌های زمینی، ماه شعبان بستر خلاصی از همه این موانع است، از جمله شرّ ابلیس و شرّ حاکمان ظالم تا انسان بتواند در رسالت تاریخی خود به بهترین نحو مؤثر باشد.


وقتی رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» می‌فرمایند:

«فمَنْ صَامَ أَوَّلَ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ سَبْعِینَ حَسَنَةً ،الْحَسَنَةُ تَعْدِلُ عِبَادَةَ سَنَة».

هرکس روز اول ماه شعبان را روزه بدارد، خداوند عزّوجلّ هفتاد عمل نیک برای او می‌نویسد که هریک از آن‌ها با عبادت یک‌سال برابری می‌کند.


این حدیث خبر از آن می‌دهد که در این ماه جان انسان‌ها چنان وسعتی می‌یابد که هفتادبرابر زمان‌های دیگر امکان قبول انوار الهی را دارد، و به عبارت دیگر دریچه‌های عالم غیب در این ماه به روی کسی که خود را با اعمال این ماه آماده کند، به نحو فراوانی گشوده شده است، تا راه ارتباط با حقایق ربّانی را کشف کرده و در ماه رمضان به‌راحتی بتواند از آن ارتباط استفاده نماید. چنین انسانی است که حتی در امور اجتماعی می‌تواند بر موضع حق مقاومت نماید.


تأکید پیامبر خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله»بر روزه کامل ماه شعبان نشان می‌دهد در این ماه شرایط خاصی برای تجلی انوار الهی بر قلب صائم فراهم است.


به تعبیر امام باقر«علیه‌السلام»؛ روزه‌ی این ماه «طُهْراً مِنْ کُلِّ زَلَّةٍ وَ وَصْمَةٍ وَ بَادِرَةٍ» موجب جدایی از هر لغزش و عیب و ننگ و خطا و گناه می‌گردد. و قلب انسان را آماده برای ملاقات خدا در ماه رمضان می‌کند.


وقتی حضرت صادق«علیه‌السلام» می‌فرمایند:

«صِیَامُ شَعْبَانَ ذُخْرُ الْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یُکْثِرُ الصِّیَامَ فِی شَعْبَانَ إِلَّا أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ مَعِیشَتِهِ وَ کَفَاهُ شَرَّ عَدُوِّهِ وَ إِنَّ أَدْنَى مَا یَکُونُ لِمَنْ یَصُومُ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أَنْ تَجِبَ لَهُ الْجَنَّة».

روزه شعبان، اندوخته بنده براى روز رستاخیز است و هیچ بنده‏ اى نیست که در شعبان فراوان روزه بگیرد مگر اینکه خداوند کارهاى زندگى او را اصلاح و شرّ دشمن او را کفایت میفرماید و کمترین پاداش براى کسى که یک روز از شعبان روزه بگیرد، این است که بهشت براى او واجب می‏شود.


این حدیث شریف خبر از آن می‌دهد که جهت‌گیری جان چنین فردی به سوی بهشت خواهد بود و راه سیر به بهشت را پیدا می‌کند و به آن‌سو حرکت خواهد کرد. هنر دیگرش باید آن باشد که با اعمال معنوی دیگر، به این سیر سرعت بخشد و از توقف‌گاه‌های خود بکاهد. نکته‌ی دقیق در حدیث فوق پیامی است برای مبارزان با دشمنان اسلام که روزه‌ی این ماه موجب بهره‌مندشدن آن‌ها از الطاف الهی است تا بر دشمنان فائق آیند.


رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله»با پرده‌برداشتن از سرّی از اسرار عالم غیب فرمودند: «شَعْبَانُ شَهْرِی وَ شَهْرُ رَمَضَانَ شَهْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ شَهْرِی کُنْتُ شَفِیعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ صَامَ یَوْمَیْنِ مِنْ شَهْرِی غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَنْ صَامَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَهْرِی قِیلَ لَهُ اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ».

شعبان ماه من است و رمضان ماه خدای عزّوجل است. هرکس یک روز از ماه من را روزه بدارد، در روز قیامت شفیع او خواهم بود، و هرکس دو روز از آن را روزه بدارد، خداوند گناهان گذشته او را می‌بخشد و هرکس سه روز از آن را روزه بدارد، به او گفته می‌شود؛ عملْ از سر گیرد زیرا تمام موانع ارتباط او با خدا مرتفع شده.


چنانچه ملاحظه می‌فرمایید در این دستورات بحث رویکرد انسان در میان است به سوی فرامین خدا و تغییر جهت‌دادن انسان از یک زندگی عادی به طرف یک زندگی روحانی و معنوی و این‌همه ثواب که در حدیث فوق و امثال آن ذکر می‌شود به جهت تغییر جهتی می‌باشد که انسان در غوغای زندگی و در عادت به خوردن، یک‌مرتبه باید جهت عادی خود را تغییر دهد و به سیره رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» برگشت نماید و لذا است که در ثواب اولین روزه این ماه حضرت می‌فرمایند: «کُنْتُ شَفیعُه یَوْمَ الْقِیامة» من در قیامت شفیع او می‌شوم و راه سیر به سوی خدا را برای او می‌گشایم.

چون در دنیا و در کشاکش روزمرّگی‌ها با فرارسیدن ماه شعبان به رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» تأسی کرد و به محبت رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» وارد ماه شعبان شد.


در همین رابطه حضرت سجاد«علیه‌السلام» هنگام ظهر در تمام روزهای ماه شعبان و نیز در شب نیمه ماه شعبان دعای مشهور صلوات بر محمّد و آل او را می‌خواندند (در  پست های بعدی بهش اشاره شده است) تا رشته‌ی پیوند انسان با رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» در این ماه کامل گردد. خداوند به همه ما کمک فرماید تا موفق به پیروی از سنت رسولش گردیم و نهایت مقاومت و پایداری در مسیر دینداری را در مقابل دشمنان اسلام نصیب خود کنیم.


در ماه شعبان با تکرار ذکر «لا إله الاّ الله، وَ لا نَعْبُدُ إلاّ إیّاهُ، مُخْلِصینَ لَهُ الدّین وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرکُون» که می‌گویی: إله و معبود و مطلوبی جز «الله» - که جامع جمیع کمالات است- در هستی نیست، پس باید دل به او سپرد، و جز او را عبادت نمی‌کنیم، خالصانه دین را برای او می‌دانیم، هرچند مشرکان جهت‌های فراوان دیگری را در جلو ما می‌گذارند تا از دین خدا عدول کنیم و به مکتب‌ها و تئوری‌های آن‌ها برگردیم.

آری با تکرار این ذکر جهت توحیدیِ جان را تقویت می‌کنی، همچنان که با استغفارهای این ماه، موانع تجلی انوار الهی را برطرف می‌نمایی.


حضرت صادق«علیه‌السلام» فرمودند: هرکس در ماه شعبان هر روز هفتاد بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ » خداوند نام او را در افق مبین - جایگاهی وسیع در جلو عرش می‌نویسد - زیرا در این ذکر از معبود خود با نظر به اسم «رحمان» و «رحیم» و «حیّ و قیّومِ» او می‌خواهی موانع ارتباط با خودش را برای تو برطرف کند و بتوانی با نظر به انوار اسماء مذکور به سوی او نظر کنی.


ماه، ماه نزدیکی به خدا است و زمینه ارتباط به شدت فراهم است و لذا از امیرالمؤمنین«علیه‌السلام» هست که رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» فرمودند: «آسمان‌ها در پنجشنبه‌های ماه شعبان آراسته می‌گردد و فرشتگان می‌گویند: پروردگارا! روزه‌داران این روز را بیامرز و دعایشان را اجابت فرما!». و لذا هرکس در پنجشنبه‌های ماه شعبان دو رکعت نماز بگذارد که در هر رکعت پس از حمد سوره «قل هواالله احد» را صد بار بخواند و بعد صدمرتبه بر پیامبر و آل او صلوات بفرستد، همه نیازها و تقاضاهای دینی او برآورده می‌شود.


از این روایت رازهایی آشکار می‌شود. همین اندازه به این فکر کن که می‌فرمایند: «تَتَزَیّن السّموات» آسمان‌ها زینت داده می‌شوند، همان‌طور که زینت عقل که آسمان جان انسان است به برخورداری حکمت و معرفت است، آسمان دنیا حامل معارف و حقایق عالیه خاصی در آن روز می‌شوند که آن معارف و حقایق بر روزه‌دار نازل می‌گردد.

و نیز به این فکر کن که می‌فرمایند: «فتقول الملائکه...» ملائکه از خداوند تقاضا می‌کنند؛ مثل آن است که قوه بینایی و چشم شما با دیدن چیزی از جان شما طلب آن چیز را بکند. حدیث فوق خبر می‌دهد در آن روز کرّوبیان عالم قدس نظر خاص به صائمان آن روز دارند تا روزه‌داران در سیر و سلوک خود در نهایت راحتی بتوانند به مقصد برسند.


یاعلی مدد

اعتکاف و چگونگی ورود به آن-بخش هفتم-شرایط شکوفایی همه اعمال-استاد طاهرزاده


شرایط شکوفایی همه اعمال

بخش هفتم


إن‌شاءالله چون در حالت حضور قلب وارد شدید، الفاظ و معانی نماز تماماً تقاضای قلب شما می‌گردد، گویا حمد و سوره و بعد به‌طور کلی آرام‌آرام، تمامی نماز به شما القاء می‌شود. نمی‌خواهم بگویم به این زودی‌ها خبری خواهد شد، حداقل در برزخ که موانعِ ارتباط با خداوند مرتفع شد و شیطان هم دیگر آن‌جا نبود که وسوسه کند و ذهن شما را از خدا منصرف کند.


آری! در آن وقت می‌بینید عجب نمازهایی دارید می‌خوانید، نمی‌دانم بگویم در آن حالت، شما نماز می‌خوانید، یا نماز خواندتان را می‌خوانید و ملکات خود را اظهار می‌دارید؟!!

آنجا نمی‌شود کار جدیدی را شروع کرد، چون اراده و انتخاب مربوط به این عالَم است. در این‌جا می‌شود اراده کرد، و به اعتکاف آمد و با همت و اراده خود «دل» را متوجه خدا نمود.

اراده را تا موقع احتضارِ قبل از مرگ، بیش‌تر به ما نداده‌اند، آن‌جا برآیندِ نماز خواندن‌هایی که در طول عمر انجام داده‌اید را به شما می‌دهند، اما به این معنی که بهترین آن را انتخاب می‌کنند و حساب همة نمازها را بر اساس آن بهترین نماز، محاسبه می‌کنند. چون در قرآن هست:

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ»

هرکس از مرد یا زن عمل صالحی انجام دهد و مؤمن هم باشد، قطعاً او را با حیات طیب، حیات می‌بخشیم و حتماً به آنان بهترین از آنچه که انجام مى‏دادند، پاداش خواهیم داد.


تمام اعمالی که در دنیا انجام داده‌اید را در نظر بگیرید؛ بعد آن بهترین شکل هر عملی را می‌گیرند و حساب همه اعمال را بر اساس آن بهترین شکل از آن عمل، جزا می‌دهند. بهترین صله رحم را حساب همه‌ی صله رحم‌ها قرار می‌دهند، بهترین زیارتی را که انجام داده‌اید را برای همه زیارات در نظر می‌گیرند.

حال اگر شرایط بهترین اعمال را در اعتکاف برای خود فراهم کنید، در واقع آن عمل را به همة اعمالی که از آن نوع انجام داده‌اید سرایت می‌دهند، حال چه آن عمل نماز باشد، و چه روزه، و چه ذکر و دعا.


حضور قلب یا آزادشدن از زمان و مکان و واردشدن در «حال» چیزی است که با قرارگرفتن در مسجد راحت‌تر محقق می‌شود. و در آن حالتْ عبادات، شکوفایی خاصی به خود می‌گیرد و سرمایه ما برای همه‌ی عباداتمان می‌شود.

در اعتکاف که همه‌ی شرایطِ در حضور قرارگرفتن فراهم است سعی بفرمایید از به حضوربردن قلب غافل نشوید. قلبِ آزاد از همه دنیا، راه خود را به خوبی پیدا می‌کند و در طول زندگی بر پایداری در این راه شکیبایی و صبر پیشه می‌کند و هرچه با صبر و شکیبایی این راه را طی کند، آرام‌آرام عالی‌ترین نحوة اعمال برای او ظاهر می‌شود و خداوند هم در همین رابطه فرمود:

«مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ»

آنچه پیش شماست تمام مى‏شود و آنچه پیش خداست پایدار است و قطعا کسانى را که صبر و شکیبایى در عبادات پیشه کردند به بهترین از آنچه عمل مى‏کردند پاداش خواهیم داد.


چنانچه ملاحظه می‌کنید؛ قرآن در این آیه می‌فرماید: آن‌هایی که در راه دین‌داری صبر پیشه کردند به بهترین جزایی که از هر عمل دست می‌یابند، همه‌ی اعمالشان را پاداش می‌دهیم.



چون هرچه بیشتر در اعمالتان صبر و پشت کار و شکیبایی و پایداری نشان دهید، آرام‌آرام بهترین شکلِ اعمال ظاهر می‌شود و آن بهترین عمل را به همة اعمالی که از آن نوع انجام داده‌اید سرایت می‌دهند. حضور در مکان‌های مقدس مثل مسجدالحرام و مسجدالنبی و حرم امامان معصوم(ع) و مساجد برای همین موضوع است.


چون در این مکان‌ها حجابِ بین انسان و عالم قدس کمتر است و در نتیجه اعمال عبادی بهتر انجام می‌گیرد و همان عالی‌ترین اعمال در همه اعمال ما در کلّ زندگی سریان می‌یابد و همة آن اعمال صورت عالی‌ترین اعمال را به خود می‌گیرد. و لذا است که باز تأکید می‌شود؛ سعی کنید با به حضوربردنِ قلب در عبادات در این مدتی که معتکف هستید، نهایت استفاده را بنمایید.


بر اساس دستوراتی که جهت انجام اعتکاف داده شده، شرایطْ جهتِ امر فوق، کاملاً آماده است.

حتی می‌فرمایند: از خوردن و آشامیدن در روز خودداری کنید، و یا در تمام مدت اعتکاف، چیز خوشبویی را نبویید، تا از آن طریق منتقل به دنیا نشوید و خدای ناکرده جنبه حیوانی شما بر جنبه روحانی‌‌تان غلبه پیدا کند.

چون اساساً تقلیل غذا و لذّات بدنی، جنبه حیوانیت را تقلیل و جنبه روحانی را تقویت می‌کند. در این شرایط کم حرف بزنید، رفقایی که دوست دارند برای همدیگر از دنیا و زندگی اختلاط کنند نزدیک هم نباشند.


شما این‌جا یک رفیق دارید به نام خداوند که دائماً به قلب شما از طریق ملائکه تعلیم می‌دهد و خطورات شیطانی را دفع می‌کند، حالا که آمده‌اید میهمان او باشید شرایط را طوری فراهم کنید که حضرت رب‌العالمین به بهترین نحوه شما را میزبانی کرده باشد. بعد که از اعتکاف خارج می‌شوید و حالات قلبی خود را با آن وقتی که در اعتکاف بودید، مقایسه می‌نمایید می‌بینید ناخودگاه در حالت اعتکاف به راحتی بسیاری از خواطر قلبی از شما دفع می‌شد.


وقوف شما در مسجد و در عین روزه‌داری و آماده جذب نفحات الهی‌شدن، بسیار کارساز است. همین‌که در حال وقوف در مسجد هستید می‌بینید که معجزه‌وار خطورات شما در کنترل است. پیش از ظهری را که در حین اعتکاف در حال وقوف در مسجد هستید را با پیش از ظهر یک روز تعطیل مقایسه کنید؛ ببینید چه اندازه فرق می‌کند، حالا آرام این‌جا نشسته‌اید گویا دنیا را آب ببرد، شما را خواب می‌برد.


کجا شد آن شیطان که یک لحظه نمی‌گذاشت ذهن و خیال شما راحت باشد، دائم دلمان شور می‌زد، به این تلفن می‌زدیم، به آن تلفن می‌زدیم، یک لحظه آرامش نداشتیم. ولی در این‌جا خداوند و ملائکة‌الله دارند تا آن‌جا که شما بخواهید قلب‌تان را کنترل می‌کنند. برای همین گفته‌اند پایتان را از مسجد بیرون نگذارید، تا این‌که در عرض این سه روز آرام‌آرام این خطورات دنیایی کم شود و زمینه برای تجلی نور حق فراهم گردد.


تا این‌جا تذکراتی در رابطه با آداب و ادب اعتکاف عرض شد. نکتة بسیار مهمی که باید در حین اعتکاف به قلب خود برسانید، تذکرات اخلاقی و سلوکی است که از جمله این تذکرات حدیث مشهور «معراج» است.


یاعلی مدد

اعتکاف و چگونگی ورود به آن-بخش ششم-آزادی از گذشته و آینده-استاد طاهرزاده


از سفر الی الله تا سفر فی الله

بخش ششم


با توجه به عرایضی که عرض شد ملاحظه بفرمایید؛ اعتکافْ عالَمی دارد و باید سعی کنیم در آن عالَم وارد شویم و در یک آرامش درونی، مرگ و زندگی برای انسان یکسان گردد و این حالت، حالتِ سیر به سوی باطن عالَم است، بدون حرکت دادن اعضاء و یا تحریک قوة خیال و قوة واهمه. چون در حالت اعتکاف به کمک دستوراتی که داده شده، جوشش خیال فرو می‌نشیند و صحنة دل آمادة پذیرش نفحات الهیه می‌گردد. که گفت:

از درون خویش این آوازها

منع کن تا کشف گردد رازها

بعد از سیر به سوی خدا و سفر الی‌الله، سفر فی‌الله شروع می‌شود و در این حالت، سالک از تجلّی اسمی از اسماء الهی به تجلی اسم دیگری از آن اسماء، نایل می‌گردد و قلبْ محلِ تجلّی اسماء الهی خواهد شد، و همه این احوالات در شرایطی حاصل می‌شود که شخص، با انقطاع از عالَم دنیا، خود را در شرایطی قرار دهد که هیچ‌چیزِ بیرونی بر او تأثیر نگذارد و به حالت یکسانی و بی‌تأثیری کامل برسد و زندگی و مرگ به نحو یکسان برای او بی‌تفاوت باشد.



آزادی از گذشته و آینده


برای تکمیل این تذکر؛ تذکر خوبی است که زیاد شنیده‌اید و آن این‌که می‌فرمایند: اگر کسی در مسجد بنشیند، آن مدت که در مسجد نشسته است جزء عمرش حساب نمی‌شود.


فهمیدن این موضوع خیلی مهم است، چون انسان در چنین حالت در شرایطی قرار می‌گیرد که از عالم «زمان» بیرون می‌رود، اگر وارد مسجد شد دیگر از گذشته و آینده آزاد است. پس حق مسجد است که وقتی وارد شدید، از گذشته و آینده آزاد باشید و اگر به واقع از گذشته و آینده آزاد بشوید، وارد مسجد شده‌اید و اگر طبق این قاعده وارد مسجد شدید مسلّم است که دیگر آن مدت، جزء عمر زمینی‌تان حساب نمی‌شود.


زیرا فوق آینده و گذشته قرار گرفته‌اید. شما وقتی در برزخ و قیامت می‌روید، دیگر آن شرایط گذشته و آینده را ندارید، به تعبیر دیگرْ آن شرایط، شرایطی است که «بَعد» در آن وجود ندارد فقط «حال» است. پس اگر آدم در «حال» قرار گرفت، به لطف الهی دیگر نه قبل برایش هست و نه بعد. تمام مشکلات ذهنی ما از قبل و بعد است.


اگر سعی کنیم در «حال» قرار بگیریم، در واقع در مقام توجه حضور حق قرار گرفته‌ایم، چون در توجه به آینده، توجه ما به چیزی است که هنوز نیست، و در توجه به گذشته، توجه ما به چیزی است که فعلاً رفته است. پس با توجه‌کردن به آینده و گذشته، در واقع توجه ما به «عدم» است. شما امروز تمرین کنید و خودتان را آزاد از گذشته و آینده، در حضور ببرید.


در حین اعتکاف تا حدی در چنین حالتی قرار می‌گیرید. وقتی اعتکاف تمام شد و به زندگی مشغول شدید، یادتان که می‌آید می‌گویید؛ عجب حالی بود. همین مختصرش کلی حال دارد.

مردم وقتی به زیارت خانه‌ی خدا می‌روند در حالت حضور قرار می‌گیرند، وقتی بر می‌گردند می‌گویند تا قبل از رسیدن به فرودگاه شهرمان اصلاً زن و بچه و خانه، یادمان نبود، ولی همین‌که رسیدیم به فروردگاه و از آن حالت خارج شدیم، طاقتمان داشت تمام می‌شد، نیم ساعت دیگر نمی‌توانستیم برای دیدن بچه‌ی کوچکمان صبر کنیم، اما این سی روز اصلاً یادمان نبود که فرزند کوچک داریم.


ما چون قواعد و برکات زمان‌ها و مکان‌های مقدس را نمی‌شناسیم، فکر می‌کنیم این احوالات چیز کم ارزشی است، در حالی‌که این بندة خدا در حین مراسم حج، یعنی این سی روزه به نور آن سرزمین مقدس، در گذشته و آینده نبوده و فارغ از گذشته و آینده در «حال» به‌سر می‌برده است و لذا آزاد از حجاب گذشته و آینده به راحتی می‌توان با خدا به‌سر برد و راز و نیاز ‌کرد. آنچه نمی‌گذارد ما با خدا ارتباط برقرار کنیم، «گذشته» و «آینده» است. گفت:

فکـرت از ماضـی و مستقبــل بــــود

چون از این دو رست مشکل حل بود

چون بود فکرت همـه مشغول «حال»

نـاید انــدر ذهــن تـــو فکـر محـال



مشکل ما همین گرفتاری ذهنی است که دائم یا در آینده به‌سر می‌بریم و یا در گذشته. اگر توانستیم به مقام «حال» وارد شویم، خدا را روبه‌روی خود می‌یابیم، خدایی که آزاد از هر آینده و گذشته‌ای، عین بقاء است. مولوی در جای دیگر می‌گوید:


عمـر من شـد فدیـه‌ی فـردای مـن

وای از این فردای ناپیدای من

هین مگو فردا، که فرداها گذشت

تا بـه کلّی نگذرد ایـام کَشت

اگر دائماً در فردا و فرداها زندگی کردیم، آنچنان در ناکجاآباد، همة زندگی را دود می‌کنیم که هیچ امکانی برای آبادانی قیامت برایمان نمی‌ماند.


خودتان امتحان کنید وقتی می‌گویید «الله اکبر» اگر در حضور باشید به راحتی با حق سخن می‌گویید، و با تماشای او، کبریایی او را بر زبان می‌رانید.

اما چه چیزی نمی‌گذارد این رؤیت محقق شود؟

نظر به گذشته و آینده، نظر به این‌که قبلاً چه کردی، یا بعداً باید چه بکنی.

ملاحظه کنید که «گذشته» کو؟

مسلّم حالا آن گذشته نیست. «آینده» کو؟ مسلم آن آینده فعلاً نیست.


پس اگر کسی در گذشته و آینده باشد در عدم است، و عمری که در عدم سیر کند چه قدر می ارزد؟

این‌که می‌گویند باید در «حال» باشید رمزش این است که از «هیچی‌ها» آزاد شویم،و شما آمده‌اید در مسجد تا نگران گذشته و آینده نباشید و اگر روحاً و قلباً آماده باشید به لطف الهی، با همین دستورهای ساده نمادینی که به شما می‌دهند از گذشته و آینده آزاد می‌شوید.


اگر شما آماده باشید در «حال» وارد می شوید، قیمتی‌ترین تحفة خدا روی زمین همین است که خدا ما را در «حال» می‌آورد، همین‌ است که اصطلاحاً «حضور قلب» گفته می‌شود.


عنایت داشته باشید «حضور قلب» در نماز غیر از توجه به معنی الفاظی است که در نماز اداء می‌کنید. در حضور قلب انسان فوق الفاظ و معانی آن‌ها، با دلش با خدا نجوا می‌کند، در واقع این الفاظ وسیله اظهار رمز و رازِ دل است.


در آن حالت، شما بالاتر از الفاظ و معانی مربوطه با خدا صحبت می‌کنید، و شرط تحقق چنین حالتی متوقف‌نشدن در الفاظ و معانی نماز است - نه این‌که آن‌ها را رعایت نکنید، بلکه در آن‌ها متوقف نشوید - دل را از توجه به همه‌چیز غیر خدا آزاد کنیم، تا خدا بماند و بس. و به اعتبار دیگر یک نحوه توبة قلب را در خود محقق کنیم تا از این به بعد دلْ دوباره هوس دنیا نکند. گفت:


آنـچه در تــو اصــل نافــرمانـــی است

مایــة گمــراهــی و نادانـــی است

چیست دانی؟ هستی نفس است و بس

کوش تا زان، توبه جویی زان سپس

هستـی تسـت اصـل هـر جــرم و خطــا

نیست شـو تا خـود نماند جـز خدا

آن‌که بشکستـی و بستی توبـــه نیــست

ای بــرادر تا تـو هستی توبه نیست

توبــه نَبْــوَد جــز شکســت خــویشتن

توبـه خواهی نشکند! خود را شکن

آری! از طریق رفع منیت و انانیت دیگر دل راه خود را به سوی آسمان پیدا می‌کند و پس از خارج‌شدن از اعتکاف دلش از اعتکاف خارج نمی‌شود و دل با الفاظ و کلماتی که در عبادات ادا می‌شود، همراهی می‌کند.


یاعلی مدد


اعتکاف و چگونگی ورود به آن-بخش پنجم-وظیفه معتکف-استاد طاهرزاده


وظیفه معتکف

بخش پنجم


چنانچه دقت بفرمایید می‌رسید به این‌که اعتکاف شرایط ارتباط با خداست، ملاحظه کنید چگونه خداوند تمام شرایط را فراهم کرده است. گفتند باید در خانه‌ی خدا باشی، روزه باشی، از مسجد بیرون نروی. واقعاً با طرح این شرایط غوغا کرده‌اند و زمینه‌ی فوق‌العاده‌ای را جهت در مسیر قراردادنِ قلبْ فراهم نموده‌اند.


حضرت علی(ع) می‌فرمایند:

«یَلْزَمُ الْمُعْتَکِفُ الْمَسْجِدَ وَ یَلْزَمُ ذِکْرَ اللَّهِ وَ التِّلَاوَةَ وَ الصَّلَاةَ وَ لَا یَتَحَدَّثُ بِأَحَادِیثِ الدُّنْیَا وَ لَا یُنْشِدُ الشِّعْرَ وَ لَا یَبِیعُ وَ لَا یَشْتَرِی وَ لَا یَحْضُرُ جَنَازَةً وَ لَا یَعُودُ مَرِیضاً وَ لَا یَدْخُلُ بَیْتاً یَخْلُو مَعَ امْرَأَةٍ وَ لَا یَتَکَلَّمُ بِرَفَثٍ وَ لَا یُمَارِی أَحَداً وَ مَا کَفَّ عَنِ الْکَلَامِ مِنَ النَّاسِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ»

معتکف باید در مسجد باشد، و مشغول ذکر الهی و تلاوت قرآن و نماز گردد، خود را مشغول اختلاط‌های دنیایی نکند، مشغول شعرگفتن و شاعری نشود، از خرید و فروش پرهیز نماید، حتی از تشییع جنازه و عیادت بیمار و واردشدن در خانه و خلوت با همسر پرهیز نماید، از سخن زشت و جدال خودداری کند، و حتّی اگر از سخن‌گفتن با مردم خودداری کند بهتر است.


پس چنانچه ملاحظه می‌فرمایید؛ باید حوائج دنیایی را رها کنی، اگر هم نیاز به غذا داشتی، باید به اولین مغازه رجوع نمایی و سریعاً به مسجد برگردی. دیگر نباید بروی ببینی چه کسی ارزان‌تر می‌دهد، حالا هم که دیگر الحمدلله این مسائل حل شده است.

از آخر روایت فوق غافل نباشید که حضرت می‌فرمایند: اگر معتکف بتواند به‌کلی از سخن‌گفتن خودداری کند، بهتر است. زیرا در این حالت قلبْ هرچه بیشتر آمادة پذیرش نفحات الهی می‌شود.


توجه داشته باشید در حالت اعتکاف وقتی از دنیا و تعلقات آن منصرف شدی، با خودت روبه‌رو می‌شوی، در آن حالت خدا را روبه‌روی قلب خود می‌یابی و لذا خداخدا‌گفتن جای خود را پیدا می‌کند. در زندگی معمولی چند بار که خداخدا می‌گفتی، قوه واهمه یک تصوری برای ما ایجاد می‌کرد و ما را متوجه کاری می‌کرد تا از خداخداگفتن منصرف شویم و مزه‌ی مناجات با خدا را نچشیم، ولی در اعتکاف برای ذکر و یاد خدا شرایط فراهم است، به شرطی که خودتان راه تحرک قوه‌ی واهمه را با موبایل و اختلاط‌های دنیایی و توجه به آرزوهای دنیایی، باز نکنید.


آن چیزی که باید بر آن تأکید کرد و در اعتکاف باید مطلوب شما باشد، پیداکردن راهِ خداخداگفتن است. وقتی هنوز ما وارد نیستیم و قلب راه خود را پیدا نکرده است، همان خداخداگفتن، مساوی است با حجاب. می‌گویند همان موقعی که می‌خواهیم بگوییم الحمدالله که در محضر حق حاضریم، می‌ببینم ای وای همان حضورمان حجاب می‌شود.


چون به جای نظر به خدا، نظر به خداخداگفتنِ خود داریم. حال یکی از موقعیت‌هایی که إن‌شاءالله شرایط انصراف از خود را فراهم می‌کند، شرایطی است که با اعتکاف حاصل می‌شود. شما در این شرایط می‌توانید وقتی نماز می‌خوانید با این احساس که در برزخ هستید نماز بخوانید.

این‌جا؛ نه مغازه است نه همسر و نه فرزند. حال اگر در اعتکاف نگویید خدا، در برزخ هم نمی‌توانید بگویید خدا. اصل اعتکاف در این احساسی است که ما باید پیدا کنیم، احساس کنیم که مرده‌ایم و حالا با خدا روبه‌روایم، خدایی که مقصد و مقصود همه انسان‌ها است و بازگشت به او، یعنی بازگشت به هدف اصلی، و حالا می خواهیم بگوییم خدا. و فرق شرایط ما با برزخ در همین نکته است که در این‌جا اراده و اختیار ما را از ما نگرفته‌اند.


در روایت داریم که بعضی از افراد در برزخ و قیامت گنگ می شوند، به او می‌گویند «مَنْ رَبُّکَ»؟ پروردگار تو کیست؟ قلبش باید عقیده خود را اظهار کند ولی هیچ سخنی نمی‌تواند بگوید و یا از سر تقلیدی که در دنیا از بقیه کرده است، جواب می‌دهد.


از او می‌پرسند این را از کجا دانستی؟ می‌گوید: شنیدم که مردم چنین می‌گویند. آن‌گاه با گرز آتشین آنچنان ضربه‌ای به او می زنند که چون سرب ذوب می‌شود. و نیز از کسانی که در توجه به پیامبر
(ص) سرسری می‌گذرند، در عینی که کافر نیستند، می‌پرسند «مَنْ نَبِیکَ؟» برابر 500 هزار سال طول می‌کشد تا اسم پیامبر (ص) را بر زبان بیاورد.


حالا خودتان قلب خود را امتحان کنید، ببینید چند وقت است با حضور قلب صلوات نفرستاده‌اید، به همان اندازه و بر اساس سال‌های برزخ، قلبْ در ارائه آن تأخیر دارد.



اگر انسان در این دنیا با حضور قلب صلوات بفرستد در برزخ واقعاً صلوات می‌فرستد، و اگر در دنیا با معرفت و حضور قلب صلوات بفرستید آن صلوات در برزخ شما را جلو می‌برد تا به شفاعت وجود مقدس معصومین
(ع) نایل شوید.


در هر حال «انقطاع» از دنیا اصلی‌ترین مقصد اعتکاف و واقعی‌ترین مقصد انسان در زندگی دنیایی است تا بتواند در ابدیت خود به بهترین نحو زندگی کند، ابدیتی که فقط بودن است، بدون هیچ محدودیتی. واقعی‌ترین واقعیات، ابدیت ما است، جوان و پیر هم ندارد. ابدیت با تمام ابعاد آن الآن پیش ماست، ما باید احساس ابدیت را یعنی در ابدیت قرارگرفتن را و در برزخ و مرگ قرارگرفتن را، در خودمان ایجاد کنیم.


این تذکر اصلی ما است در رابطه با احساسی که باید عزیزان در حال اعتکاف در خود به‌وجود آورند، إن‌شاءالله.


یاعلی مدد

اعتکاف و چگونگی ورود به آن-بخش چهارم-فوق مرگ و زندگی-استاد طاهرزاده


فوق مرگ و زندگی

بخش چهارم


اجازه بدهید ابتدا تذکراتی در رابطه با حالاتی که باید یک معتکف در خود به‌وجود آورد عرض کنیم و سپس به اعمالی که باید به آن پرداخته شود توجه کنیم.

ابتدا باید عزیزان متوجه بوده و ایمان داشته باشند یک خبرهایی در عالَم بالا وجود دارد که اگر آمادگی لازم را در خود ایجاد کنیم از آن خبرها و بصیرت‌ها محروم نمی‌شویم، و اگر عزیزان به دنبال آشنایی روح و قلب از آن حقایق غیبی نیستند، عملاً اعتکاف آن‌ها یک تفنن و تفریح محسوب می‌شود.


اعتکاف به آن نحوه‌ای که به ما دستور داده‌اند عملاً یک نحوه مُردن و خارج‌شدن از قیل و قال دنیا و واردشدن به برزخ است.

شما باید در این چند روزه اولاً: روزه‌دار باشید، مثل مرده که غذا نمی‌خورد. ثانیاً: خودتان را در دست ارادة خداوند قرار دهید، مثل میت که در دست غسّال است و هیچ اراده‌ای از خود ندارد، تا حجاب اسباب‌ و وسایل از جلو قلب شما مرتفع شود.


انسان مرده هیچ اراده‌ای از خود ندارد. به ما دستور داده‌اند اگر بتوانید در چنین شرایطی در برابر خدا بمیرید، به اعتکاف زنده می‌شوید. مثل انسانی که چون مُرد و او را در قبر گذاشتند، حیات برزخی او شروع می‌شود و به حیات برزخی زنده می‌شود و متوجه چیزهایی می‌گردد که تا آن موقع که در حیات دنیایی بود از آن‌ها غافل بود.

پس آنچه را که خوب باید بفهمید و به قلبتان هم بفهمانید آن است که با ورود به اعتکاف احساس مُردن کنید و حکمِ «مُوتُوا قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا» را در جان و قلب خود محقق نمایید و به فرمایش امیرالمؤمنین(ع): «قبل از این‌که بدن‌های شما به آن دنیا منتقل شود، قلب‌هایتان را به آن دنیا منتقل نمایید».


اگر شما الآن مردید چه حالی به شما دست می دهد؟

از یک طرف نمی توانید غذا بخورید، ولی از طرف دیگر نفس امارّه‌تان مایل به غذاخوردن و لذّت‌بردن است، عیناً در برزخ حال اکثر انسان‌ها همین‌طور است که میل به غذا در آن‌ها هست، ولی غذایی که جواب این میل را بدهد وجود ندارد. روز قیامت نیز مسئله به همین شکل است ولی شدیدتر، به همین جهت در روایت داریم؛ با روزه ماه مبارک رمضان خودتان را از فشار گرسنگی و تشنگی قیامت آزاد کنید. چون با روزه، میل به خوردن و ‌نوشیدن را تا حدّی کنترل و فرو می‌نشانید تا در برزخ و قیامت بتوانید از تحرک شدید آن میل آزاد باشید.


وقتی انسان مُرد و وارد برزخ و قیامت شد، مایل است که به دنیا برگردد و غذا بخورد و نوشیدنی‌های مورد اُنس نفس را بنوشد، اما در آن حال که دیگر در دست خداست، نه می‌تواند غذا بخورد، نه می‌تواند از آن عالَم بیرون بیاید. در حالت اعتکاف چنین حالتی را تمرین می‌کنید تا کمی به عالم برزخ و قیامت نزدیک شوید و از احوالات آن عالَم برخوردار گردید.

در آن حالت خواهید دید چه برکاتی در چنین حالتی برای شما به‌وجود می‌آید. اگر به لطف الهی بتوانید خودتان را الآن در حین اعتکاف و با منصرف‌شدن از دنیا، در برزخ حس کنید، آرام‌آرام توجهات قلب نسبت به آن عالم شروع می‌شود.



آنچه در این حالت از شما انتظار می‌رود این است که هرچه بیشتر آداب اعتکاف را رعایت بنمایید و از آن مهم‌تر؛ ذهن و دل را کاملاً از دنیا بیرون‌آورید. شما هم اکنون در خانه خدائید و بحمدالله در امنیت الهی هستید و در این حالت شیطان کمتر می‌تواند شما را وسوسه کند. به این جهت باید در مسجد معتکف شوید، چون قلبْ در چنین مکان مقدسی بیشتر حضور حق را احساس می‌کند. همان طور که وقتی در برزخ حجاب‌ها از جلو قلب مرتفع شد و حضرت عزرائیل
(ع) تعلقات دنیایی را از ما گرفت، حضور خدا بیشتر جلوه می‌کند. لذا قرآن در مورد احوالات اهل دنیا در برزخ می‌فرماید:

«حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»

تا آنگاه که مرگ یکى از ایشان فرا رسد مى‏گوید: پروردگارا مرا بازگردانید * شاید من در آنچه وانهاده‏ام کار نیکى انجام دهم، چنین نیست این سخنى است که او گوینده آن است و در پشت آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته خواهند شد.


هر کدام از اهل دنیا در برزخ التماس می‌کنند خدایا! مرا برگردان. چون چشمش که بیدار شد می‌بیند که عجب؛ بیش از آن‌که فکر می‌کرد، دنیا دست خدا بود. به طور معمول؛ وسط کوچه و خیابان نمی‌شود فهمید همه چیز دست خدا است. در مسجد بهتر می‌فهمی کارها دست خدا است و لذا باید در مسجد معتکف شد و آن مقدمات را فراهم کرد تا این احساس را بتوانید به قلبتان برسانید. پس چون از طریق اعتکاف مُردید، عالی‌ترین شعور که عبارت باشد از توجه به حضور خداوند در همة مناسبات، شروع می‌شود.


آری! شیطان برای این‌که وارد این مرحله نشوید، تلاش زیادی می‌کند. ابتدا شما را به یاد مشکلات دنیایی‌ می‌اندازد که چه نشسته‌ای، از کار و کاسبی و مدرک و ... عقب افتادی؟! اگر موفق نشد، شروع می‌کند شما را از گرفتن نتیجه مأیوس کند که بابا! این کارها مربوط به تو نیست، تو به جایی نمی‌رسی، این کارها مربوط به اولیاء خدا است. ولی اگر کمی مقاومت کنید می‌بینید کید شیطان ضعیف است.


حالا اگر شما مُردید چکار می‌کنید؟

دیگر که نمی توانید هوس نان‌خوردن بکنید اگر مُردید دیگر که نمی‌توانید غصه‌ی دکان و مغازه و خانه و فرزند و همسر و مدرک و این‌جور چیزها را بخورید، چون اگر غصه‌ی این‌ها را بخورید هم فایده ندارد. اگر هم در آن حالت برزخ و قیامت غصه‌ی این‌ها را بخوری، خودت به خودت می‌گویی چقدر احمق‌ام!

یک‌دفعه در آن حالت می بینید فقط یک چیز در صحنه است و آن فقط خداست، و اوست که همه‌کاره است و من کاری در خور چنین صحنه‌ای انجام نداده‌ام، و قلبی که بتوانم در چنین حضوری قرار گیرم با خود نیاورده‌ام، از این رو ناله سر می‌دهی! پروردگارا مرا برگردان، جواب می‌آید؛ «کلاّ» نمی‌شود.


در حالت اعتکاف و با ورود در حالت برزخی می‌توانی با خدا ارتباط برقرار کنی. اعتکاف را برای همین گذاشتند که ببینی در برزخ چه کار باید بکنی. در اعتکاف به شما می‌گویند «مُرده‌اید» و کاری که در برزخ نمی‌توانی انجام دهی، این‌جا انجام بده. این است که اگر عنایت داشته باشید، اعتکاف بهترین شرایط ارتباط با خداست. شما در اعتکاف مرده‌اید، مرده در برزخ چه کار می‌کند؟

اگر سی سال در دنیا خدا را صدا نزده باشد، اگر راه‌های ارتباط با اسماء الهی را بر قلب خود نگشوده باشد، آن‌جا هیچ کاری نمی‌تواند بکند، در ظلمت ابدی خواهد بود.


شما در برزخ می‌خواهید بگویید خدا؛ ولی اگر در دنیا قلب با خدا مرتبط نبوده، نمی‌تواند بگوید. هر چه انسان در دنیا بوده‌ است، در برزخ همان‌طور می‌تواند باشد، آن‌جا محل و موطن ظهور ملکات است. اگر کسی نمی‌تواند در آن نشئه با خداخداگفتن، به قربِ الهی نایل شود، چون آن موقع که در دنیا در لفظ می‌گفت خدا، اما قلبش را در جای دیگر قرار داده بود، می‌گفت: زود نمازم را بخوانم به کارم برسم. حالا می‌خواهد در برزخ بگوید خدا؟ در دنیا نگفتید خدا، گفتید: کارم و کسبم. قلب در کار و کسب بود، حالا روبه‌رو می‌شوید با همان قلبی که متوجه کار و بازار بود، می‌بینید آن قلب از نظر ارزش و برای آن‌که صاحبش را به مقصد برساند، ناتوان است.

آن چیزی که فایده دارد قرب الهی است و منصرف‌شدن از هر چیزی که ما را از این قرب باز می‌دارد. آری! در ابتدا ممکن است کار سخت باشد ولی اگر جهت را درست کردید، إن‌شاءالله آرام‌آرام می‌رسید، و اعتکاف اگر درست انجام شود راه را به انسان نشان می‌دهد که چگونه قلب را از همه‌چیز خالی کند و متوجه خدا گرداند.


یاعلی مدد

اعتکاف و چگونگی ورود به آن-بخش سوم-اعتکاف،شرایطی برای خدایابی-استاد طاهرزاده


اعتکاف،شرایطی برای خدایابی

بخش سوم


مسلّم در اعتکاف برای معتکف زمینه‌ی ظهور برکاتی خاص فراهم می‌گردد. زیرا انسان معتکف شرایط را جهت یادآوری پیمانی که با خدا بسته است، فراهم می‌کند، عمده آماده‌کردن شرایطی است که زمینه‌ برای برگشت به آن عهد فراهم آید و با عمق جانش وقتی شنید که «ألَسْتُ بِرَبّکم؟» جواب دهد؛ «بلی شَهِدْنا» آری ای پروردگار من؛ می‌بینم که تو تمام زندگی مرا تحت تدبیر عالیه‌ی خود گرفته‌ای.

و از خدا می‌خواهیم به حق آن امام بزرگی که برکت وجود مقدسش را در این روزها به بشریت مرحمت فرموده، برکات خاص خود را برای معتکفین مقرر و مستدام بدارد.


روایات صادرشده از معصوم خبر از آن دارد که اعتکاف برکات زیادی برای معتکف به همراه دارد و لذا باید سعی کنیم طوری آداب و ادب اعتکاف را انجام دهیم که نهایت بهره‌های مورد نظر را ببریم.

در روایت از رسول خدا(ص) داریم: «مَنِ اعْتَکَفَ ایماناً وَ احْتِساباً عُفِوَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبه»

هرکس برای خدا و با ایمان کامل معتکف شود، گناهان گذشتة او بخشیده می‌شود.


باز در روایت از آن حضرت داریم: «اَلْمُعْتَکِفُ یعْکُفُ الذُّنُوبَ وَ یجْرِی لَهُ مِنَ الْأجْر، کَآجْرِ عامِلِ الْحَسَناتِ کُلَّها»

معتکف از گناهان باز می‌ایستد و بدین وسیله اجری مانند اجر کسی که همة نیکی‌ها را انجام می‌دهد، خواهد داشت.


و نیز می‌فرمایند: «...مَنِ اعْتَکَفَ یوْماً ابْتِغاءَ وَجْهَ اللهِ عَزَّ وَ جَلّ جَعَلَ اللهُ بَینَهُ وَ بَینَ النّارِ ثَلاثَةِ خَنادق اَبْعَدَ مِمّا بینَ الْخافِقَین»

هرکس روزی را معتکف شود برای جلب نظر خدای ، خداوند بین او و آتش جهنم سه خندق فاصله می‌اندازد که فاصله‌ی هر خندقی بیشتر از فاصله‌ی مغرب و مشرق است.


یعنی میل‌ها و اعمالی که منجر به ورود او به جهنم می‌شود در او از بین می‌رود.

چنانچه ملاحظه می‌فرمایید؛ اعتکاف بهره‌های فراوانی را با خود به همراه دارد. عمده آن است که سعی کنیم حالاتی را در خود ایجاد کنیم که آن بهره‌ها و برکات برای ما محقق شود.


در روایت داریم که پیامبر(ص) هر سال ده روز آخر ماه رمضان را در مسجد معتکف می‌شدند و حتی آن سالی که به جهت جنگ بدر نتوانستند معتکف شوند، سال بعد بیست روز معتکف شدند.و این عمل آن حضرت، اولاً: اهمیت اعتکاف را می‌رساند. ثانیاً: ما را متوجه برکاتی می‌کند که رسول‌خدا(ص) با آن همه عظمت و قربی که دارا بودند، به آن برکات نیاز داشتند و عملاً از طریق اعتکافْ راهِ قلبِ خود را به سوی آسمان غیب باز نگه می‌داشتند.


یاعلی مدد


اعتکاف و چگونگی ورود به آن-بخش دوم-برکات توجه به ایام الله-استاد طاهرزاده


برکات توجه به ایام الله

بخش دوم


در مورد زمان و مکان‌های مقدس دو نکته باید مورد توجه قرار گیرد:

الف- برسیم به این‌ شعور که خداوند زمان‌ها و مکان‌های با برکتی در عالَم قرار داده است و سعی کنیم حقوق آن‌ها را ادا نماییم و از برکات خاصی که در آن زمان‌ها و مکان‌های مقدس به انسان‌های آماده پذیرشِ انوار الهی می‌رسد، خود را محروم نکنیم.

اگر موضوع در حدّ اندیشه ما انسان‌ها بود می‌گفتیم زمان‌ها و مکان‌ها که نسبت به همدیگر فرقی نمی‌کند! ولی وقتی وارد عمل می‌شویم می‌بینیم عجب! احوالاتی که کنار خانه‌ی خدا و یا در مسجد کوفه یا در ماه رمضان برای انسان ظهور می‌کند، دقیقاً مخصوص به همان زمان‌ها و مکان‌ها است.


وقتی انسان متوجه باشد که خداوند اراده کرده است که این ماه خاص خاصیت‌های ویژه‌ای در بر داشته باشد و در تجربه هم به آن می‌رسد، آنگاه متوجه عظمت روح پیامبر(ص) می‌شود که چگونه توانسته‌اند در بین زمان‌ها و مکان‌های معمولی که به ظاهر همه آن‌ها شبیه همدیگر هستند، آن زمان و مکان خاص را بشناسند و به ما معرفی کنند. در همین راستا به ما یاد داده اند که ماه رجب و پیرو آن سیزدهم رجب زمان‌های خاصی هستند که برکات ویژه‌ای در بر دارند.


ب- نکته‌ی دومی که در باره‌ی ایام‌الله باید مورد توجه قرار گیرد این‌ است که اراده کنیم از طریق این روز، برکات خاصی را برای جان خود جلب کنیم، چون یک طرفِ ایام‌الله به ما مربوط است و می‌توانیم از برکات آن ایام بهره‌مند شویم و انصافاً سنت خوبی است که سنت حسنه اعتکاف را در ماه رجب و آن هم از روز سیزده رجب برنامه‌ریزی کرده‌اند. شما فرصت پیدا کرده‌اید در این روز با شروع اعتکاف و با امید به رحمت خدا، زمینه‌ی جلب رحمت‌های خاصه‌ی پروردگار را برای خود فراهم کنید.


همین‌قدر در رابطه با ماه رجب و روزه‌ی آن بدانید که رسول‌خدا(ص) فرمودند:

«رَجَبٌ شَهْرُ اللَّهِ وَ شَعْبَانُ شَهْرِی وَ رَمَضَانُ شَهْرُ أُمَّتِی»

ماه رجب، ماه خدا است و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است.


در ماه خدا یعنی ماه رجب قرارداشتن یعنی خداوند نهایت رابطه را با بندگانش برقرار می‌فرماید تا آن‌ها را متوجه خود کند.


و نیز آن حضرت می‌فرمایند:

«فَمَنْ صَامَ مِنْ رَجَبٍ یَوْماً إِیمَاناً وَ احْتِسَاباً اسْتَوْجَبَ رِضْوَانَ اللَّهِ الْأَکْبَرَ وَ مَنْ صَامَ مِنْ رَجَبٍ یَوْمَیْنِ لَمْ یَصِفِ الْوَاصِفُونَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَا لَهُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْکَرَامَةِ وَ مَنْ صَامَ مِنْ رَجَبٍ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ جَعَلَ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّارِ خَنْدَقاً أَوْ حِجَاباً طَوْلُهُ مَسِیرَةُ سَبْعِینَ عَاماً»

هرکس یک روز از ماه رجب را از سر ایمان به خدا و آخرت روزه بدارد، مستوجب رضوان و رضایت بزرگ الهی می‌شود، و هرکس دو روز از آن را روزه بدارد، همة آن‌هایی که خوبی‌ها را وصف می‌کنند - چه از اهل زمین، چه از اهل آسمان- نمی‌توانند کرامتی را که این شخص نزد خدا پیدا می‌کند وصف کنند، و هرکس سه روز از ماه رجب را روزه بدارد، خداوند بین او و بین آتش جهنم خندق یا حجابی قرار می‌دهد که طول آن برابر هفتاد سال راه است.


یعنی؛ سه روز روزه‌داری در ماه رجب موجب می‌شود که انسان یک عمر از آتش جهنم فاصله بگیرد و عواملی که موجب جهنمی‌شدن انسان می‌گردد مثل حرص به دنیا و شهوات آن، قدرت جذب انسان را از دست بدهند.



در روایت دیگر هست که رسول‌خدا(ص) می‌فرمایند:

«مَنْ صَامَ مِنْ رَجَبٍ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّارِ خَنْدَقاً أَوْ حِجَاباً طَوْلُهُ مَسِیرَةُ سَبْعِینَ عَاماً وَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ عِنْدَ إِفْطَارِهِ لَقَدْ وَجَبَ حَقُّکَ عَلَیَّ وَ وَجَبَ لَکَ مَحَبَّتِی وَ وَلَایَتِی أُشْهِدُکُمْ یَا مَلَائِکَتِی أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ»


هرکس سه روز از ماه رجب را روزه بدارد، خداوند بین او و بین آتش، خندق یا حجابی قرار می‌دهد که طول آن برابر هفتاد سال راه است، و خداوندU در موقع افطار به او می‌گوید: حق تو بر من واجب شد و محبت و سرپرستی من نسبت به تو واجب گشت، ای ملائکه من! شما شهادت دهید که من تمام گناهان او را بخشیدم.


و نیز حضرت مُوسیَ‌بْنَ جَعْفَر (ع)می‌فرمایند:


«رَجَب شَهْرٌ عَظیمٌ، یُضاعِفُ‌اللهُ فیهِ‌ الْحَسَناتِ، وَ یَمْحُو فیهِ السَّیِئاتِ، مَنْ صامَ یَوْماً مِنْ رَجَبٍ تَباعُدَتْ عَنْهُ النّارُ مَسیرة سَنَةٍ، وَ مَن صامَ ثَلاثَةِ اَیامٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةٍ»

رجب؛ ماه عظیمی است که خداوند نیکی‌ها را در آن چند برابر و بدی‌ها را محو می‌نماید، هرکس یک روز از ماه رجب را روزه بدارد، آتش جهنّم به ‌فاصلة یک‌سال از او دور می‌شود و هر کس سه روز از آن را روزه دارد، بهشت برای او واجب می‌شود.



حال شما؛ در حالتِ اعتکاف در ماه رجب یکی از اعمالی که انجام می‌دهید سه روز روزه‌داری است با این‌همه فضیلت که پیامبر ‌خدا
(ص) و ائمه معصومین(ع) از آن خبر دادند. مواظب باشید سرسری این روزها را نگذرانید.


یاعلی مدد




اعتکاف و چگونگی ورود به آن-بخش اول-مقدمه-استاد طاهرزاده


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم


«وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ»

و نیز به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم و با آن‌ها عهد بستیم که خانه‌ی مرا براى طواف‏کنندگان و معتکفان و رکوع و سجودکنندگان پاکیزه و آماده کنند.



مقدمه

بخش اول


مقدمتاً تولد مبارکِ وجودِ مقدس حضرت امیرالمؤمنین(ع) را خدمت همه عزیزان تبریک عرض می‌کنم. مسلّم همه ما باید به برکات این تولد امیدوار باشیم به جهت اینکه خداوند در چنین روزی وصی بالاترین انبیاء، یعنی بزرگ‌ترین اولیاء را به بشر عرضه کرده است.

چرا که هر زمانی، ظرفیت وقوع هر حادثه‌ای را ندارد و لذا اگر زمانی خاص ظرفیت تولد امیرالمؤمنین(ع) را دارد، به جهت شرافت خاصی است که در آن زمان هست و تا قیام قیامت آن زمان می‌تواند ظرف الطاف خاص الهی برای انسان‌ها باشد و در همین راستاست که خداوند به حضرت موسی(ع) می‌فرماید: برای همیشه آن زمانی که خداوند قوم بنی‌اسرائیل را از فرهنگ ظلمانی فرعونی نجات داد، متذکر باشد. لذا فرمود: «وَ ذَکِّرْهم بِاَیامِ الله» آن ایامُ‌‌الله را همواره به یاد بنی‌اسرائیل بیاور و از قداست آن بهره‌گیری کنید.


ما اگر معتقد باشیم که هر ماه رمضانی خاصیت خاصی دارد. آثار و برکات ماه رمضان را به دوران عمر وجود مقدس پیامبر(ص) محدود نمی‌کنیم. هوشیاری به فضیلت زمان و مکان‌های خاص، ما را می‌رساند به این‌که هر ماه رمضانی راه ورود به الطاف خاص الهی است.

اگر این هوشیاری را که وجود نورانی پیامبر(ص) یافته و به ما هم خبر داده، بگیریم، در واقع متوجه واقعیت مهمی شده‌ایم. در راستای همین هوشیاری می‌گویند شما در روز سیزدهم رجبِ هر سالی که سالروز تولد وجود مقدس وصی کلّ است، می‌توانید از برکات تولد نور حضرت در ظرف آن زمان استفاده کنید.


امیرالمؤمنین(ع) در چنین روزی متولد می‌شوند. یعنی این روز؛ ظرفیت ظهورِ بزرگ‌ترین وصی پیامبر خدا(ص) را دارد و در همین راستا برکات خاصه‌ی الهی برای کسی که آمادگی استفاده از آن‌ها را دارد، در صحنه است. می‌دانید که هر پیامبری وصی‌ای دارد. کامل‌ترین نبی، کامل‌ترین وصی را داراست. پس این روز ظرفیت ظهور یکی از عالی‌ترین نعمت‌های خدا را در خود دارد و لذا روز با برکت و مقدسی است. ما از طریق بزرگداشت این روز و از طریق یاد امیرالمؤمنین(ع) راه ورود به نعمت‌های بزرگ الهی را برای خودمان ممکن می‌سازیم.

آداب تجلیل از آن حضرت و یاد ایشان در این است که نسبت به وقوع آن حادثه شکر کنیم و نسبت به آن بی‌تفاوت نگذریم. و از خداوند تقاضا کنیم محبت ولی خود را در جان ما شعله‌ور گرداند.


شما در ماه مبارک رمضان وقتی می‌دانید که این ماه یک قدر و قیمت خاصی دارد صِرف این توجه، شما را وارد ایمان می‌کند. یکی از اعتقادهای ما که خیلی کار از آن می‌آید اعتقاد به این است که خدا اراده می‌کند. در ماه مبارک رمضان؛ شیطان را در بند نموده و دریچة خلوت با خودش را به سوی قلب ما باز کند. نفسِ توجه به ماه مبارک رمضان یک نحوه ایمان و شرافت است، در مورد روز سیزده رجب و یا اساساً توجه به خودِ ماه رجب هم موضوع از همین قرار است.


ادامه دارد...
یاعلی مدد




آمادگی جهت حیات ابدی _ بخش سوم _شتاب بسوی قیامت_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


بخش سوم

اتحاد ناخود با خود


گاهی بدون ‌دنیا از خود تصوری نداریم و خود را بدون دنیا نمی‌توانیم بپذیریم. چه اندازه سخت و تنگ است این نوع زندگی!

مثلاً اگر به دانشجوی یکی از دانشگاه‌های مهم بگویند تو دانش‌آموز دبستان هستی و در آن صورت فشار به او آمد، این بدین‌معنی است که او بدون دانشجو ‌بودن، خود را قبول ندارد. برای او در آن شرایط دانشجو‌نبودن یعنی موجودنبودن.


گاهی علف‌های هرز در کنار گُلِ گلدان چنان رشد می‌کند و ریشه می‌دواند که ریشه‌اش با ریشه گل گره می‌خورد، حالا اگر بخواهی این علف‌های هرزه را بکنی مجبوری گل را هم بکنی، در حالی‌که بنا نداری گل را بکنی. هرگاه علف هرز جزء شخصیت گل ‌شود، آن‌وقت هر چه خواستیم گل را ببینیم، علف هرز نیز خود را می‌نمایاند. به صورت مهمانی در آمده که صاحب‌خانه را می‌خواهد از خانه بیرون کند. غفلت از قیامت، قلب را این‌چنین با دنیا گره می‌زند، به طوری‌که بی‌دنیا خود را به رسمیت نمی‌شناسد.


بعضی از صفات‌ و گرایش‌ها و میل‌ها آنچنان با شخصیت ما گره می‌خورد که اگر بخواهیم آن‌ها را از خود جدا کنیم باید خودمان را ناخود کنیم و نمی‌توانیم.


خیلی عجیب است! از خود بپرسیم چه کسی هستیم؟!

گاهی انسان جز شهوت و هوس نیست. برای خود ماورای شهوت و میل‌های نفسانی‌اش هیچ وجهی را در خود نمی‌یابد. این شخص نمی‌تواند از میل نفسانی و شهوترانی‌اش جدا شود.

گاهی انسان ماورای پول و دنیا هیچ وجهی برای خود نمی‌یابد، چون واقعیتی برای خود ماورای دنیا نمی‌شناسد.

حالا آیا این شخص می‌تواند عقبه کئودِ دنیا را با سبک‌باری طی کند؟

وقتی او را تکویناً به سوی قیامت می‌کشانند، ببینید به چه مشکلی می‌افتد. خواه جوان باشد خواه پیر، فقیر باشد یا غنی، به اندازه طیِّ اختیاری عقبة دنیا، رونده به سوی مقصد خود می‌باشد، غیر از این هر چه هست دنیاست، میهمان ناخوانده‌ای است که به جای صاحب‌خانه نشسته به طوری که ناخودِ ما به جای خودِ ما به میدان آمده است. چه فرقی می‌کند بنده جارو دستم باشد یا قلم، تا از دنیا بیرون نیامده‌ام، هر دوی آن‌ها دنیا است. چه فرقی می‌کند که مقصدم رضایت نظر شما باشد یا ارضای میل نفسانی خودم؟ باز هم هنوز دنیاست، من که بالاتر نرفتم.


حضرت علی(ع) به ما خطاب می‌کنند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً»؛ مدام به خودت بگو: گردنه‌ی بلندی در پیش خود داری و باید آن را طی کنی، پس شرایط طی‌کردن آن را، در زندگی ایجاد کن. قرآن خطاب به منکران زندگی ابدی می‌فرماید: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ، فَکُّ رَقَبَةٍ»؛ عقبه و گردنه‌ی نَفَس‌گیر را طی نکرده‌، چه می‌دانی از آن عقبه، آن عقبه عبارت است از آزادکردن گردن.


شما هنوز خودتان را آزاد نکرده‌اید، پس عقبه را طی نکرده‌اید، از خودتان آزاد نیستید. طی عقبه یعنی آزاد کردن این گردن، یعنی آزادی خود از خود. کار مشکلی نیست هرچند جادّه صافی هم نیست، آری وقتی انسان تلاش کند و نتیجه بگیرد، آن تلاش آسان است. عمده آن است که انسان دستورالعمل طی راه را حکیمانه بنگرد.

وقتی باید گردنه‌ی آزادشدن از خود را طی کنی، اگر سنگین بار باشی، آیا می‌توانی این گردنه را به راحتی طی نمایی و یا به سختی می‌افتی و لذا از ادامه‌ی راه منصرف می‌شوی؟ نباید بگوئیم فعالیت‌های دینی و انجام وظایف شرعی سخت است، از خود بپرسیم چرا طوری زندگی می‌کنیم که در آن زندگی انجام دستورات پروردگارمان برایمان سخت شده است؟


شتاب بسوی قیامت


حضرت می‌فرمایند: بارت را سبک کن تا به راحتی بتوانی مسیر این گردنه را طی کنی و آنچنان شوی که درون جانت طالب پیروی از دستورات حق باشد.

به گفته‌ی شبلی؛ «الصوفی لایری فی‌الدّارین مع‌اللهِ غیرالله»؛ صوفی در دو جهان جز خدا نبیند. و لذا خودی نمی‌بیند که بخواهد از میل خود پیروی کند. و در این حال اطاعت امر پروردگار تنها چیزی است که در زندگی برای او ارزش دارد.



حضرت علی(ع) در این فراز می‌فرمایند در دنیا به‌گونه‌ای موضع‌گیری کن که سیر به سوی قیامت تمام افق روح تو را در برگیرد. در این شرایط بسیاری از چیزهایی که مانع این سیر است زمین می‌گذاری. سبکبالی روش کسی است که به افق‌های بلندِ ماوراء دنیا دل بسته است. اگر انسان قیامتی شد حتماً سبکبالانه حرکت می‌کند، اصلاً مگر می‌شود مهمّ ما قیامت نباشد؟!

با توجه به زندگی قیامتی، خداوند خودش به انسان لطف می‌کند تا بفهمد اکثر گرایش‌های ما گرایش‌های خیالی و وَهمی است. و چون انسان فهمید آن گرایش‌ها خیالی و وَهمی است خود به خود اهمیت آن‌ها از چشمش می‌افتد و در نتیجه آن‌ها را از دوش خود پائین می‌گذارد. به‌همین جهت در ادامه می‌فرمایند:

«الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ»؛

کسی که سبکبار باشد نسبت به آن‌که بار خود را سنگین کرده، در سیر به سوی قیامت و در عبور از عقبه‌ی بلند دنیا، در حالت نیکویی قرار دارد.


کسی که با هزاران خیال و وَهم و ترس از حرف مردم، و ترس از فقر، عملاً با بارهای سنگینی سیر می‌کند، جان می‌کَند تا یک قدم به طرف قیامت برود، نهایتش او در حدّ انجام واجباتِ سرودست شکسته دینداری می‌کند، هم می‌خواهد به سوی قیامتی برود که در نهایت صفا و گستردگی است، هم خیلی چیزهای دنیایی را می‌خواهد، خلاصه هم می‌خواهد خدا را داشته باشد هم خرما را. این شخص سنگین می‌رود و چقدر محرومیت‌ها که به همراه دارد.

لذا حضرت در ادامه می‌فرمایند:

«وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ»؛

و آن‌کسی که کُند و سست حرکت می‌کند نسبت به کسی که با سرعت به سوی قیامت حرکت می‌کند، حال زشت و بدی دارد.

هم می‌داند که باید برای تمام اعمالش در قیامت حساب پس بدهد، و هم گرفتار امیال نفس امّاره است، و در کشاکش بین این دو بُعد از زندگی‌اش گیر کرده است.


ولی آن‌کس که خود را از امیال نفس امّاره آزاد کرده، نه‌تنها به سوی معنویات می‌دود بلکه پرواز می‌کند. چون در دلش به غیر از حق چیز دیگری مقدار و ارزش ندارد که به آن التفات داشته باشد و از راه باز ماند. بعد می‌فرمایند:

«وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛

چاره‌ای نیست، این مسیر و این گردنه یا به جهنّم ختم می‌شود و فرود می‌آید یا به بهشت.


شما که چاره‌ای ندارید در رسیدن به قیامت، چرا چشمتان باز نشود و این مسیر را به زیباترین موقعیت ختم نکنید، موقعیتی که در عین وسیع بودن و داشتن ظرفیت وسیع، ابدی و پایدار است. إن‌شاءالله که منزل اصلی و جدّی و مهم حیات ما، قسمت ابدیت ما باشد که در آن شرایط، خودمانیم و خودمان، جدا از نیازهای دنیایی و ما فیها.

امروز خودمان در حجاب اشیاء و اموال و عنوان‌ها گم شده‌است، وقتی هستی خود را بر غیر بنا کنیم و از خود گم شویم، همه‌ی توجّه ما به بیرون خودمان می‌افتد، انگار دهها نفر در جایی ایستاده‌اند و هر یک انگشت خود را به سویی دراز کرده‌ و به ما می‌گویند، «در آنجا» که اصلاً معلوم نیست آن‌جا کجاست. به گفته‌ی مولوی:

این بدین سو، آن به آن سو می کشد

هر یکی گوید منم راه رَشَد

این تردد عقبه راه حق است

ای خنک آن را که پایش مطلق است

این شک و تردیدها همان گردنه و عقبه‌ای است که باید با طی‌ آن به سوی حق برویم، خوشا به حال آن‌کسی که پایش از آن شک و تردیدها آزاد است.

وقتی نظرمان از ابدیتمان به جای دیگر افتاد، همین پیراهن من ناخودِ من می‌شود، ولی خود را به عنوان خودِ من به من تحمیل می‌کند. در این حالت همین پیراهن نمی‌گذارد من با خودم باشم و خودِ بیکرانه‌ی خود را بنگرم. در این فکر می‌روم که پیراهنی بپوشم که مردم نگویند بیچاره است، و عملاً به ناخود نظر کردم و آن ناخود، من را از خودم می‌ستاند. باید مواظب بود ناخودهای ما برایمان عمده نشود و عملاً قیامت که محل دریافت خود است از دست برود.


یاعلی مدد


آمادگی جهت حیات ابدی _ بخش دوم _مشکل کجاست؟؟_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


بخش دوم

مشکل کجاست؟؟


شما قبول دارید که محدود به بدن نیستید، و نیز قبول دارید که ابدی هستید همچنان‌که می‌دانید در ابدیّتِ خود، خودتان هستید و خودتان، و در آن عالم هرکس در گرو آن چیزی است که برای خود کسب کرده است، یعنی قبول دارید «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»؛ همه در رهن شخصیتی هستند که خودشان برای خود شکل داده‌اند.

و به عبارت دیگر هرکس درگیر وجود خودش می‌باشد. همه‌ی این موضوعات را قبول داریم، آنچه کار را مشکل می‌کند غفلت از این موضوعات است، و این که چیزی مهمّ ما بشود که آن چیز مهم واقعی ما نباشد، و خیالات و رقابت‌ها و مقایسه‌ها، افق اصلی زندگی را در منظر ما ضعیف و بی‌رنگ کند.


امام(ع) برای نجات از این غفلت به ما تذکّر می‌دهند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً»؛ بدان که روبه‌روی تو گردنه‌ی بلندی است.

آری گردنه است، نه جادّه‌ی صاف. حتماً نظرتان هست قبلاً فرمودند:«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛ در مقابل تو جادّه‌ای است طولانی و همراه با مشقّت فراوان، که اگر از سختی و مشقّت آن غافل شوی خود را مشغول یک زندگی عادی می‌کنی و در آن صورت دغدغه‌هایت، مدل لباس و دکور ساختمانمان می‌شود.


در آن‌جا عرض شد طی مسافتِ انسانی که حسود است، برای خروج از حسادت، طی‌کردن مسافت سختی است.

فرمودند: باید از رذایل و افکار باطل خود را خارج کنی.

حالا می‌فرمایند: فرزندم! گردنه‌ی بلندی جلوی تو است، این گردنه عبارت است از این که باید از دنیا بدرآیی و به قیامت سیر کنی.

در فراز قبل صحبت از راهی بود که باید در آن راه از خودِ مادون به خودِ برتر سیر کرد، در این فراز می‌فرمایند: فرزندم! گردنه‌ای در پیش داری، که باید قبل از این‌که به اجبار به قیامت فرو روی با طی آن گردنه، خودت را از دنیا به سوی قیامت ببری.


در جایی دیگر می‌فرمایند: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم» دل‌هاى خود را از دنیا بیرون برید پیش از آن‌که بدن‌هاتان را از آن بیرون برند.


در قرآن کریم داریم:

«وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمَلآئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ»

و اگر ببینى آنگاه که فرشتگان جان کافران را مى‏ستانند، چگونه بر چهره و پشت آنان مى‏زنند و می‌گویند عذاب سوزان را بچشید.


این افراد نمی‌خواهند به طرف قیامت بروند، و لذا ملائکه‌ی دنیا با زدن به پشتشان آن‌ها را به طرف برزخ و قیامت هُل می‌دهند، و ملائکه‌ی برزخی بر عکسِ ملائکه دنیا، به سر و صورت‌ این افراد می‌زنند و به برزخ و قیامت راهشان نمی‌دهند به این معنی که شما شایسته‌ی این‌جا نیستید و قیامتی نشده‌اید و از عقبه‌ی کئودِ عبور از دنیا به سوی قیامت نگذشته‌اید.


چگونگی دل کندن از دنیا


مثلاً؛ کسی یک ساعت خیلی دوست‌داشتنی و گران‌قیمتی به شما هدیه می دهد، وقتی در قایقی در وسط دریا هستید ناگهان قایق تکانی می‌خورد و ساعت در آب می‌افتد، ساعت جایی می‌افتد که درآوردن آن محال است. حالا یا باید ساعت را از آب درآوری یا از آن دل بکنی؟

می‌دانی که هیچ‌وقت نمی توانی ساعت را در آن عمق دریا از آب درآوری، امّا ناخودآگاه از قایق‌ران می‌خواهی همان‌جا متوقف شود، نمی‌دانی چه‌کار کنی، می‌خواهی از ساعت دل بکنی ولی خیلی سخت است. چون دل در این ساعت فرورفته است. فلز و شیشه‌ی ساعت که فلز و شیشه است، دل در تصوری که از این ساعت داشت فرو رفته، برای خود شخصیّتی را جستجو می‌کنی که آن شخصیت با آن ساعت گره خورده بود و در رهن و گرو آن ساعت بود.


حالا حساب کنید با میل شدید به آن ساعت، خودِ بی‌‌ساعتِ خود را هم نمی‌توانی بپذیری، به عبارت دیگر طوری با آن ساعت بوده‌ای که بی‌ساعت، خودت نیستی. حالا اگر با این روحیه بدون آن که دل از ساعت بکَنی، به ساحل بیایی، چقدر ساحل برایت سخت است؟

چه ساحلی! دیگر این ساحل برای شما عذاب است، چرا؟

چون که خودت را بی‌ساعت، در ساحل قبول نداری.


امّا اگر پذیرفتی که ساعت خوبی بود و حالا رفت، دل‌کندن از آن ممکن است سخت باشد ولی عملی می‌شود، در این حالت توجّه خود را از ساعت می‌کَنی و می‌گویی: خوب دیگر شد! اگرچه راحت نیست، امّا ممکن است. ولی آن‌جایی که دل خود را از ساعت نکندی و خود را بدون ساعت نتوانستی بپذیری، در واقع با خودت قهر کرده‌ای، و خودت برای خودت هیچ به حساب می‌آیی و عملاً هیچ‌بودن خود را داری می بینی.

خوب حالا کلِّ زندگی هم همین‌طور است. شما مسلّم با امثال ساعت و خانه و ماشین به قیامت نمی‌روید، همچنان که با پست و مقام و شخصیّت و جوانی و فرزند و اطّلاعاتتان به آن‌جا نمی‌روید، فقط با عقیده‌تان در قیامت هستید، عقیده یعنی چیزی که از نظر قلبی با آن گره خورده‌اید.


شما به ساعت فلزی گره نخورده بودید، به تصور خودتان نسبت به ساعت گره خورده بودید. آن چیزی که به آن گره خورده بودید، خلأ مَلکه‌ی علاقه به ساعت بود. در ساحل چیزی که شما را عذاب می‌دهد ملکه‌ی علاقه به ساعت است، چون در آن حال آن ساعت که جواب آن ملکه بود فعلاً نیست، حالا اگر کسی در این دنیا دوستی‌اش نسبت به دنیا فعّال باشد، آیا از قلّه‌ای که باید به سوی قیامت سیر کند بالا می‌رود؟

این شخص حتّی وقتی هم که مُرد، باز در دنیا است ولی بدون داشتن ‌دنیا. این شخص باز در جان و روان خود ساعت خود را می‌خواهد، ولی بی‌ساعت است، حال وقتی با مرگْ همه‌ی دنیا از دستش رفت، ببینید چه فشاری به او می‌آید. وقتی قایق‌ران کم‌کم از آن محلّی که ساعت در آب افتاده بود دور می‌شود، آتش به جان طرف می‌خورد، دلش می‌سوزد، آه می‌کشد. در آن حال ساحلی که برای همه محلّ نجات از طوفان دریا است برای او محلّ عذاب می‌شود. چون او طوری نسبت به ساعت دل‌سپرده گشته که دیگر بدون ساعت با خودش نیست، با بی‌خودش همراه است، آن ساعت، او را از خودش گرفته است.

از خود بپرسید مهمّ شما چیست؟ اگر مهمّتان ساعت بود، همین مهمِّ نامهمّ، مهمّ حقیقی را از شما گرفته است. اگر مهمّ شما مقام یا دنیا یا بدن یا مدرکتان شد، همه این‌ها گرفتنی است، گردنه‌ای در پیش دارید و آن را طی خواهید کرد که همه‌ی این‌ها را باید بگذاری، در آن صورت خود را گذارده‌ای. اگر آن شخص در وسط دریا از ساعت دل بکند و با آن حالت به ساحل بیاید، گردنه‌ی بلند را طی کرده است.

سخت است ولی این دل‌کندن همان عبورکردن از گردنه است، حالا ماندن در ساحل برایش سخت نیست. می‌فهمد که بی‌ساعت باز می‌تواند خودش باشد. اگر یک روزی شما به لطف و کرم خدا خودتان را این‌گونه یافتید که بی‌دنیا باز هستید و توانستید خودتان را بی‌دنیا بیابید و قبول کنید، ورود خوبی برای شما واقع شده و عملاً با سبکباری گردنه‌ی زندگی را پشت سر گذارده‌اید.


یاعلی مدد


آمادگی جهت حیات ابدی _ بخش اول _برکات تذکر قیامت_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده

بخش اول


بسم‌الله‌الرحمن‌‌الرحیم



«... وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»


هشدار که در مقابل تو گردنه‌ای است دشوار، آن‌کس که سبک‌بار است نسبت به آن‌کس که سنگین‌بار است در وضع خوبی است. و آن‌کس که به کندی می‌رود حالش بدتر است از آن‌کس که آن مسیر را به سرعت طی می‌کند، و فرودآمدن تو در آن مسیر یا به بهشت است یا به دوزخ؛ پس پیش از فرود آمدن برای خود ذخیرهایی بفرست، و پیش از رسیدنت، منزل خود را مناسب گردان، که پس از مرگ نه جای عذرخواستن و فراهم‌کردن خشنودی خداوند است، و نه راه بازگشت به دنیا.



سخن امام الموحدین حضرت علی(ع) به فرزندشان در راستای نظرانداختن به افقی ماوراء دنیا، به این‌جا رسید که می‌فرمایند:

فرزندم! بدان در رویاروی تو «عَقَبَةً کَئُوداً»؛ گردنه‌ی بسیار بلندی است، از این گردنه آن‌هایی که بارشان سبک است، با سرعت حرکت می‌کنند و در نتیجه حرکتشان نسبت به آن‌هایی که بارشان سنگین است، بسیار راحت است.


سپس ما را متذکّر هدف نهایی این حرکت نموده و فرمودند: بدان که نهایت این گردنه یا بهشت است یا جهنّم.

«وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛

محل هبوط و فرود آمدن تو پس از طی این مسیر یا بر بهشت است یا جهنّم.

«فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ»؛


فرزندم! کسی که می‌خواهد راهی را طی کند، عاقلانه آن است که قبل از قدم گذاشتن در آن راه، چراغی در جادّة آن بیفروزد و پیش قراولی بفرستد تا نه در طی راه شکست بخورد و نه در موقع فرودآمدن در آن‌جایی که باید فرود آید، در زحمت باشد.


آری عاقلانه آن است حالا که باید این مسیر را طی کرد و به منزل ابدی فرود آمد، طوری شرایط آن منزل را فراهم نمایی که آن منزل برای انسان محلّ آرامی باشد، وگرنه چه فرقی بین سختی‌های حرکت به سوی منزل و جایگزینی در منزل هست، اگر مسیر ما همراه با سختی باشد و مقصدی هم که به آن می‌رسیم همراه با ناراحتی باشد، سراسرِ بودن ما سختی و خسران می‌شود.


برکات تذکر قیامت


این‌جا بحث بر سر این نیست که بالأخره آیا زندگی دنیا به ابدیتی ختم می‌شود یا نه، خطاب حضرت با کسانی است که خوب می‌دانند سیری ابدی در پیش دارند و می‌دانند در ابدیتشان خودشان‌اند و خودشان. حالا حضرت بنا دارند که وظیفه اصلی ما را به ما گوشزد کنند.


مثلاً ما قبول داریم که تابستان به زمستان می‌انجامد و قبول هم داریم که نیاز است برای زمستان ذخیره‌ی غذایی تهیّه کنیم، امّا نمی‌کنیم. یعنی آنچه را که پیش روی ماست و در آینده با آن روبه‌روییم، قبول داریم امّا نوع زندگی‌ امروزمان آنچنان است که آن آینده را سرسری می‌گیریم، به عبارت دیگر به فکر آن نیستیم، نه این‌که منکر باشیم و در همین راستا جدّی‌‌بودن شرایطِ خاصّ ابدیتمان را احساس نمی‌کنیم و در سامان‌دادن کوشش لازم را به عمل نمی‌آوریم.



امام(ع) این‌جا بحث نظری با ما ندارند و نمی‌خواهند برای ما دلایل وجود معاد را مطرح کنند. چون موضوع از نظر برهان عقلی برای ما روشن است، مشکل جنبه‌ی عملی نسبت به آن است و این که جان انسان نسبت به آن موضوع هوشیاری به خرج ‌دهد. به قول فیلسوفان نسبت به موضوع در عقل نظری مشکلی نداریم، بلکه در عقل عملی و رعایت وظایف خود نسبت به آن موضوع مشکل داریم.


و لذا یک نحوه بی‌تفاوتی نسبت به جدّی‌ترین مرحله‌ی زندگی در ما ایجاد ‌شده است. امام(ع) در این فراز با ما یک بیدارباش بزرگی را در میان گذارده‌اند، که ای انسان‌ها گرفتاری‌های شما در زندگی دنیایی موجب شده که از جهت‌گیری‌ نسبت به مهم‌ترین قسمت حیات باز بمانید.


ما سعی می‌کنیم با مثال‌های متعدد برای عزیزان علم حصولی به قیامت را به علم حضوری بکشانیم به طوری که عزیزان إن‌شاءالله بتوانند قیامت را در منظر خود بیابند، و لذا از کثرت مثال‌ها خستگی به خود راه ندهید، سعی بفرمایید از هر مثالی دریچه‌ای به سوی معاد خود بگشایید و از آن دریچه خود را در ابدیت بیابید.

در راستای غفلت از مهم‌ترین قسمت حیات گسترده‌ی خود به عنوان مثال؛

شخصی را در نظر بگیرید که حرفه‌ی خیاطی همه‌ی فکر و ذکرش را مشغول کرده است، اگر جلسه‌ای باشد که راجع به قیامت هم صحبت شود، چون او عمده‌ی توجه قلبی خود را در حرفه‌اش مشغول کرده، بیشترِ حواسش به مدل لباس شرکت‌کنندگان در جلسه خواهد بود و نه به مسئله‌ی قیامت. این خیاط نوعی زندگی خود را گزینش کرده است که حساسیتش بر روی مدل لباس، او را از اهمیّت مقصد حیات بازداشته.

حال راه نجاتش چیست؟


راه نجات این است که امامی بیاید تا به او تذکر دهد که ای انسان! مهمِ حیاتت را به هیچ چیزِ دیگر مفروش، هر تخصصی می‌خواهی داشته باشی، داشته باش، هر ذوق و سلیقه‌ای می‌خواهی داشته باشی، داشته باش ولی متوجه باش وجه مهمِ حیات تو چیزی فوق این تخصص‌ها و سلیقه‌ها است.


غفلت از جدّی بودن معاد و حیات ابدی نمی گذارد ما در زندگی درست انتخاب کنیم و فرعیات برای ما اصل می‌شود. بسیاری از اوقات روزمرگی‌ها موضوع مهمِ زندگی را بی‌رنگ می کنند.

امام می‌فرمایند: مراقب باش این روزمرگی‌ها مهمّ حیاتت را -که همان توجه به ابدیت و اصلاح آن‌جا است- بی‌رنگ نکنند.



ما در این راستا باید به خودمان تذکّر دهیم، آیا قبول داری مهمّ حیاتت همان است که امام معصوم(ع) می‌گویند؟ پس عمل خود را در دنیا براساس حیات ابدی‌ات تنظیم کن! مسئله از جهت تصوّر عقلی روشن است و همه قبول داریم که در زندگی دنیایی قلّه‌ی بلندی را باید پشت سر بگذاریم ولی خیزش برای صعود به آن قلّه باید با هوشیاری قلبی شروع ‌شود. گردنِ روح را از دنیا باید از یقه‌ی دنیا بالا کشید و به سوی عالم معنویت جهت داد و این همان طی‌کردن آن‌ گردنه‌ی بلند است.


یاعلی مدد

پیامبر(ص) و مقام برزخیت کبری-مقامات پیامبراکرم،محمد مصطفی(ص)-استاد طاهرزاده



پیامبر و مقام برزخیت کبری



   بسم الله الرّحمن الرّحیم 

 

 

 


ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ﴿١﴾ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا شَیْءٌ عَجِیبٌ ﴿٢﴾

عموم مردم از این‌که انسانی به عنوان پیامبر حامل نوامیس عالم هستی باشد در تعجب‌اند، و کافران می‌گویند: آن چیز عجیبی است.

 

در این آیه یکبار میگوید عموم مردم تعجب میکنند و یک بار کافران میگویند که این چیز عجیبی است.

یک وقت تعجب از سر عظمت موضوع است و یک وقت تعجب از سرانکار است.

این چه ادعایی است که کسی بیاید بگوید که من از طرف خدا آمده ام و این قرآن،سخنان خداست و اگر شک دارید جمع بشید سوره ای مثل آن بیاورید!!آیا فقط در همین حد است؟؟؟


قضیه،چیز دیگری بود...ادعا خیلی بزرگتر از فرستاده ی خدا بودنه بلکه پیامبر میگوید که من خودم نمایش همه ی حقیقت هستم.حقیقت دین هم این است که همه ی اسماء الهی در انسان در همه ی ابعادش به تعادل برسد و تعادل اسماء الهی در شخص انسانی به نام "مُنْذِرٌ" تجلی کره است.


به طور کلی علت آن‌که کافر و غیر کافر از وجود پیامبر(ص) تعجب می‌کنند عبارت است از:

  الف: نشناختن خدا « وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ ....»

  ب: جایگاه نبی‌الله و مقام برزخیت کبری آن حضرت را نشناختند.

  ج: جایگاه و وسعت انسان را که تا کجاها می‌تواند وسعت یابد، را نشناختند.


 کفار واقعا باورشان نمی آمد که حد خدا چقدر است." وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ" .کل فلسفه اروپا خدا را در حد یک خالق قبول دارد.مثل شیطان.شیطان هم خدارا به عنوان خالق قبول داشت.باورشان نمی آمد که خداوند،پیامبر میفرستد.حق خدا و حق پیامبر را نمیدانستند.برای همین تعجب کردند.

اگر جایگاه نبی‌الله(ص)  و منذر را می‌شناخنتند برایشان عجیب نبود که باید به تعادل‌آمدن انسان، انسانی که در اوج تعادل است در منظر بشر قرار گیرد و بشر را متذکر تعادل واقعی خود نماید وگرنه دچار یک سرگردانی و نیهیلیسم بی‌کاراکتر می‌شود.

 


در سوره توحید داریم:"قل هوالله احد".خداوند احد است.احد یعنی یکی است که دو ندارد.در مقابلش کسی نیست.هرچه هست فقط وجود حق است."الله صمد".همه جارا پر کرده است.خداوند همه جا هست.حالا چقدر از خدا کجا هست؟؟معنی نمیدهد.خداوند همه اش،همه جا هست.کل عالم را وجود خدا پر کرده است.حقیقت عالم همین است.

خداوند تا جایی در صحنه است که میخواهد همه چیز را خودش بکند. شما الآن خودتی،میخواهد شمارا خودش بکند.شرطش این است که اسماء خودش را بر تمام وجود شما متجلی کند.در آن صورت شما چشم و گوش و قلبت الهی میشود.


اگر خداوند میخواهد تورا تا اینجاها ببرد پس باید فقط حکم خودش حاکم باشد.به عبارتی خداوند بی نهایت است.برای اینکه بی نهایت باشد نباید محدود باشد.نباید کسی در مقابلش باشد.حال برای اینکه فقط خدا در صحنه باشد،پس باید بقیه را به هیچ تبدیل کند یعنی هیچ خودیت و منیتی نباید باشد.


همه انسان ها باید به جایی برسند که از خودشان هیچ منیت و خودیتی نداشته باشند و خدارا در همه ابعاد نشان دهند.

آینه یعنی چیزی که خودش را نشان نمیدهد.اگر خودش را قرار بود نشان دهد که دیگر آینه نبود.آینه فقط تصویر را منعکس میکند.از خودش هیچی ندارد.اگر کسی بخواهد نمایش اسماء الهی باشد باید خودیت و منیت نداشته باشد.


اصلا انسان مقامش خلیفة الله است.خلیفه یعنی کسی که تمام ویژگی های خداوند را دارد.

داریم "وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا" خداوند به آدمیت،همه اسماء را آموخت.یعنی همه انسان ها بصورت بلقوه همه اسماء الهی را دارند ولی باید بلفعل کنند.فرشتگان و ملائکه بخاطر این مقام بود که به آدمیت سجده کردند.

باید انسان همه اسماء را در وجود خود نشان دهد.مقام جامعیت همه ی اسماء "الله" است.این هنر نیست که یکی عبدالرحمن و یکی عبدالرحیم بشود.هنر آن است که همه ی اسماء را به نور عبدالله در صنه تجلی دهد.

کمال انسان در همین است که مقامی که به صورت بلقوه دارد که آن مقام،مقام جامعیت همه اسماء یعنی الله است را نشان دهد.

خداوند هم محال است که کمال انسان را بخواهد ولی شرایط به کمال رسیدن انسان را فراهم نکند.حال چطوری؟؟ باید یک نمونه به ما نشان بدهد که بفهمیم چه کاری باید انجام دهیم.

شرایط به کمال رسیدن انسان فقط قرآن نیست بلکه در کنار قرآن،یک نمایش قرآن هم نیاز داریم.خدا به ما میگوید"اُنظُر" نگاه کن!! باید در خارج کسی مثل خود انسان باشد و به این درجه رسیده باشد که ما هم اورا الگو قرار بدهیم.

این الگو همان"مُنْذِرٌ" است که با آمدنش همه تعجب کردند.

ویژگی های این شخص منذر،مقام جامعیت است.یعنی همه اسماء را طوری دارد که هیچ یک در دیگری غلبه ندارد.الله یعنی مقام جامعیت.اسمی بر اسمی غلبه ندارد.همان قدر اسم رحمت هست که اسم غضب است.همان قدر اسم ایثار است که اسم قهار است.در تعادل مطلق است.یک اسم یا دو اسم داشتن هنر نیست.بلکه همه اسماء را در تعادل کامل داشتن هنر است.

به این مقام میگویند،مقام برزخیت کبری.برزخ یعنی بینابین.نه تفریط و نه افراط. چرا کبری؟؟

چون همه انبیا هم معصوم اند و هم جامع اند و همگی در تعادل اسمائی به سر میبرند ولی این مقام شدت و ضعف دارد و پیامبر اسلام در بالاترین این مقام قرار دارد.





     مقام جامعیت یا برزخیّت کبری نبی‌الله(ص)


1- هر یک از موجودات صراطى خاص و هدایتى مخصوص به خود دارند.حیوان و گیاهان و انسان یک راه مخصوص به خود را باید طی کند.جوجه مسیر تاملش این است که به مرغ تبدیل شود و گوساله به گاو.هیچ وقت مسیر جوجه این نیست که به گاو تبدیل شود.کمال هر موجودی مشخص است.


و لذا رسول خدا(ص)  فرمود: «وَ الطُّرُقُ إلى اللّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخلایِق.

و چون در هر تعیّن و انانیّت، حجابى است ظلمانى و در هر وجود و انّیّت، حجابى است نورانى، و  انسان از آن جهت که مجمع تعیّنات و جامع وجودات(انسان است که صفات تمام مخلوقات اعم از نباتات و حیوانات و ملائکه را دارد) است، محجوب‌ترین موجودات است از حق تعالى.

مجمع تعیات به این معنا است که ما صفات و کمالاتی را داریم.حالا اگر به صداقت خودمون توجه کردیم از مابقی صفات باز میمونیم و این میشود تعین.تعین به معنای محدود کردن است.خود دیدن صفات خوب هم حجاب است.

تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی

یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی



و شاید اشاره به این معنى باشد آیه کریمه «‏ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلین» و از این جهت، صراط انسانى طولانى‏ تر و ظلمانى‏ تر صراط‌ ها است.


 و چون «ربّ» انسان حضرت اسم اللّه اعظم است، که ظاهر و باطن و اول و آخر و رحمت و قهر و بالاخره اسماء متقابله نسبت به او على السّواء و مساوی  است، از براى خود انسان در منتهاى سیر باید مقام برزخیّت کبرى حاصل شود، و از این جهت صراط اوسخت تر و طولانی تر از همه صراط‌ها است.


 پس باید انسانی که در مقام تعیّن برزخیّت کبری است همواره مدّ نظر انسان‌ها باشد تا بتوانند از جنبه انحراف به بعضی از اسماء و غفلت از بعضی دیگر مصون باشند. ممکن است انسان از حجاب غلو یا کثرت خارج شده باشد ولی این رسیدن به برزخیّت و تعادل کبری نیست و به همین جهت معصوم می‌فرماید: « نَحْنُ آلُ محمدٍ، اَلنَّمَطُ الاوسطُ الَّذی لا یُدْرِکُنا الغالی و لا یَسْبِقُنا التالی».

 غالی و تالی به معنای کندروی و پیشروی است.یعنی مقامی است که کمالی بر کمال دیگری غلبه پیدا نمیکند.به عبارتی اگر صفت رحمت را بیشتر از صفت غضب داشت،این خودش نقص محسوب میشود.بلکه باید در عین داشتن همه رحمت،همه غضب را داشته باشد.


    2- «تقویم» انسان در اعلى علّییّنِ جمیع اسمائى است، و به همین جهت تا «اسفل سافلین» مردود شده و «صراط» او از «اسفل سافلین» شروع و به «اعلا علّیّین» ختم شود.

و این صراط آنهایى است که حق تعالى به آنها مرحمت فرموده به نعمت مطلقه، که آن نعمتِ کمالِ جمعِ اسمائى است که بالاترین نعمت‌هاى الهیّه است.

و صراط‌هاى دیگر، چه صراط سعداء و «منعم علیهم» باشد و چه صراط‌هاى اشقیاء باشد، به قدر نقصان از فیضِ نعمتِ مطلق، داخل در یکى از دو طرف افراط و تفریط خواهد بود. پس صراط انسان کامل فقط صراط «منعم علیهم» به قول مطلق است.

و این صراط بالاصاله مختص به ذات مقدّس نبىّ ختمى است، و براى دیگر اولیاء و انبیاء بالتبعیّه ثابت است.

یعنی بالاترین این مقام از آن روس الله است و دیگر انبیا و اولیا به کمک و دستگیری آن حضرت به این مقام رسیده اند و چون مقصد خلقت ما هم رسیدن به این مقام است باید از آن حضرت دستگیری کنیم.باید جهت زندگی و دین داری ما مقام رسول الله و مقام برزخیت کبری باشد.

 

  3- انسان کامل چون مظهر جمیع اسماء و صفات، و رب آن، حق تعالى به اسم جامع است، هیچ‌یک از اسماء را در آن غلبه تصرف نیست، و داراى مقام وسطیت و برزخیّت کبرى است و سیرش بر طریقه مستقیمه وسطیه ی اسمِ جامع است.

و سایر اَکوان هریک اسمى از اسماءِ محیطه یا غیر محیطه در آن‌ها متصرف است و مظهر همان اسم هستند، و بَدْء  و عود آن‌ها(آمدن و برگشتن آنها) به همان اسم است، و اسم مقابل آن در بطون است و متصرف آن نیست.


به عبارتی وقتی اسمی در این مقام ظهور کند،اسم دیگری مخفی میشود در حالی که این به معنای جامعیت نیست.باید هم ظاهر باشد و هم باطن.

پس، حق تعالى به مقام اسم جامع و رب الانسان بر صراط مستقیم است، چنانچه فرماید: «إنّ ربّى عَلى صِراطٍ مستقیم».


یعنى مقام وسطیت و جامعیت بدون برتری داشتن صفتى بر صفتى و ظهور اسمى بر اسمى است.  و مربوب آن ذات مقدس بدین مقام نیز بر صراط مستقیم است، بدون تفاضل مقامى از مقامى و شأنى از شأنى، و تقاضای «اهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» تقاضای صراطى است که ربّ الانسان الکامل بر آن است و دیگر موجودات و سائرین إلى اللّه هیچ‌یک بر صراط مستقیم نیستند، بلکه اعوجاج دارند، یا به جانب لطف و جمال، یا به طرف قهر و جلال.


و مؤمنین چون تابع انسان کامل هستند در سیر، قدم خود را جاى قدم او گذارند و به نورِ هدایت و مصباحِ معرفت او سیر کنند و تسلیم ذات مقدس انسان کامل هستند و از پیش خود قدمى برندارند و عقل خود را در کیفیت سیر معنوى إلى اللّه دخالت ندهند، از این جهت؛ صراط آن‌ها نیز مستقیم و حشر آن‌ها با انسان کامل و وصول آن‌ها به تبع وصول انسان کامل است، به شرط آن‌که قلوب صافیه خود را از تصرفات شیاطین و انیّت و انانیّت حفظ کنند، و یکسره خود را در سیر، تسلیم انسان کامل و مقام خاتمیت کنند.


یاعلی مدد

 

امام رضا(ع) و مبارزه خستگی ناپذیر در تحقق نظام اسلامی-استادطاهرزاده


بسم رب الحــــــــــــیدر(ع)


امام رضا(ع) و مبارزه خستگی ناپذیر در تحقق نظام اسلامی


چندسال پیش مقام معظم رهبری در مشهد سخنانی فرمودند که به ما کمک بسیاری میکند.

فرمودند:"پیام زندگی امام رضا(ع) چیست؟؟ما که نباید فقط به مرقد امام اظهار ارادت کنیم.او امام ماست و زندگی او برای ما درس است.زندگی او برای ما پیامی دارد و آن پیام چیست؟؟

من آن پیام را در یک کلمه خلاصه میکنم.بدانید پیام زندگی پرماجرای امام رضا(ع) به ما عبارت است از مبارزه دائمی خستگی ناپذیر."


این فرمایش سخن یک فرد عادی نیست بلکه سخن یک فرد عالمی است خالی از مسئولیت.

انسانها براساس جایگاهی که دارند،نسبت به هم یگانه میشوند.اگر کسی بتواند افقی که امام او در حیات دینی خود داشته است را بشناسد به همان اندازه یک نحوه یگانگی با امامش پیدا میکند و به همان اندازه احساسش در عالم هستی از جنس امامش میشود.


این قضیه را شما در شهدا نسبت به امام خمینی(ره) مشاهده کردید که بچه ها در جبهه یک شعوری را در زیر سایه ی حضرت امام(ره) در تاریخ داشتند.شبهای حمله بعضی از این سردار ها سخن های عجیبی میگفتند که در تاریخ ثبت شده است.انسان خیلی باید نسبت به زماه اش هوشیار باشد که اینچنین سخن هایی بگوید و اینچنین انتخابی بکند.

این نحوه نگاه و انتخاب هم، برای این بود که تلاش کردند ببینند امام چه میگوید.هم افق نسبت به امام خمینی(ره) به مسائل نگاه میکردند.


این را به نحوه اعلی و افضل میتوانیم در مورد ائمه(ع) داشته باشیم.اگر این شبها تلاش کنیم و تحلیل درستی از حرکات امام(ع) داشته باشیم به همان اندازه احساس یگانه ای با امام رضا(ع) در عالم پیدا میکنیم.


باز هم تأکید میکنم که به خوبی این قضیه را میتوانید در امام خمینی(ره) ببینیدوتعبیر رهبری،تعبیر خیلی خوبی است.لُمعه و لُمحه ای از نبوات در شخصیت امام(ره) بود.

آیت الله اراکی که بعد از رحلت امام خمینی(ره) مرجعیت دینی را عهده دار شدند درباره امام خمینی(ره) میگویند:بعد از امام معصوم(ع) شخصیتی بالاتر از امام خمینی(ره) نیست.


در کنگره مربوط به امام رضا(ع)،مقام معظم رهبری سخنی دارند که این نسبتی که با غرب باید داشته باشیم که مارا گرفتار نکند،امام رضا(ع) با مأمون دارند.

سخت ترین زندگی ها مربوط به امام رضا(ع) است.

عنصر مبارزه حاد سیاسی،شاخصه شخصیت امام رضا(ع) است.


برای امام حسین(ع) زیاد لازم نیست که پیچیدگی سیاسی برای ایشان باشد چون جبهه مشخص است.هم جبهه یزید مشخص است و هم حضرت امام حسین(ع) مشخص است.در قضیه کربلا،ایثار،ایثار بزرگی بود.اما در مورد امام رضا(ع) قضیه اینطور است که بعد از خلفا،نظام،نظام سلطنتی شد و ائمه مبارزه به روش تقیه را شروع کردند.


تقیه یک روش بسیار مهم است که اگر مسلمانی نماز بخواند،روزه بگیرد ولی تقیه نداشته باشد،از مسلمانی خارج است.

متوکل عباسی به امام هادی(ع) میگوید که شما پدر من را درآوردی.در صورتی که میبینید امام هادی(ع) به ظاهر کاری نمیکند ولی از آن طرف متوکل را ساقط میکند.

این چه حرکتی است که میتوانید اینچنین مشکلاتی را برای خلیفه بوجود آورد.در مورد حضرت رضا(ع) باید معلوم شود در چه مبدأ تاریخی به ایشان پیشنهاد ولایت عهدی داده میشود.


رهبری در مورد قرارداد های هسته ای میگوید:"یکی از نقشه های آنان این است که مارا پای میزمزاگره بکشانند و امید جریان های مبارز و حزب الهی جهان را که به حرکت ماست را نابود کنند."

خب یکی بیاد بگوید که دیگه ما مذاکره نمیکنیم.تازه صدپله بدتر میشود.از آنطرف میگویند که اینان اهل مذاکره نیستند چون اگر حرفی برای گفتن داشتند به پای میز مذاکره می آمدند.پس اینان حتما بمب هسته ای دارند.!!!


مأمون میخواهد امام رضا(ع) را ولی عهد خود بکند و این چه هنری است که امام رضا(ع) بتواند ماوراء نقشه های تودرتو خلیفه مسأله شیعه را جلو ببرد.شهید مطهری مأمون رایک نابغه بزرگ خطاب میکند.مأمون امام رضا(ع) را در شرایطی قرار میدهد که امام(ع) یا باید بپذیرد ویا نپذیرد که در هردو انتخاب به نفع مأمون است ولی امام رضا(ع) نشان داد که راه سومی هم هست که هم بپذیرد و هم نپذیرد.


نقشه های مأمون برای ولایت عهد کردن امام رضا(ع) این بود که:

1-تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلاب شیعیان به صحنه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر


در نکات قبلی گفته شد که بعد از شهادت امام کاظم(ع) وقتی ایشان را به بغداد بردند،شهر بغداد چند روز تعطیل شد برای سوگواری برای امام کاظم(ع).بطوری که شهر بغداد از همان اول سنی نشین بود.فضای بغداد طوری بود که در بغداد قبر و کتابخانه شیخ طوسی را به آتش کشیدند.ولی شما میبیند که با آوردن امام کاظم(ع) همه شهر تعطیل میشود برای عزاداری.این چه حظور نامرئی است که درحالی که امام کاظم(ع) در بغداد نیست ولی شهر بغداد در دست ایشان است.


مأمون میخواست با کشاندن امام رضا(ع) به پیش خودش،جریان حاکمیت را توجیه کند.بگوید چون امام رضا(ع) مارا قبول کرد و ولی عهد ما شد،پس ما هرکاری که کنیم حق است.

میخواست شیعه را آرام و بی حرکت کند.چون شیعه حدود 150 سال بود که از طریق روش تقیه و از طریق قداست و مظلومیت،حیات خودشو حفظ کرده بود.نتیجه این روش را شما در بغداد بعد از شهادت امام کاظم(ع) مشاهده میکنید.اگر در مدینه بود میشد توجیه کرد که چون بنی هاشم اونجا بود این اتفاق افتاد ولی در بغداد که در اختیار بنی عباسیان بود و همه سنی بودند،چیز بسیار عجیبی است.


2-شیعه همیشه حکومت خلفا را غاصبانه میدانست.

حالا اگر امام رضا(ع) ولی عهد نظام بنی عباس شود،دیگر اون انگیزه و اشتیاق از بین میرود.


3-مأمون با این کار میتوانست کانون مبارزه ای که هیچ موقع دستش به آن نمیرسید را الآن در اختیار بگیرد.عملا سلحشوران علوی و شیعه در کنترل نظام و در کنترل خلیفه در می آمدند.


4-شخصیت امام(ع) که یک عنصر مردمی و قطب جامعه بود را از بین میبرد.

اول امام(ع) را از مردم جدا میکرد و آرام آرام محبت مردم نسبت به امام(ع) کم میشد.

مأمون دستور داد امام رضا را از شهر بصره و اهواز و نیشابور به طوس بیاورند که در آنجا امام(ع) طرفداران کمی داشته باشد.ولی شما میبینید که نتیجه برعکس شد.به هنگام خروج از شهر نیشابور آن قضیه رخ میدهد که در نکات قبلی در مورد آن صحبت شد.


5-در واقع مأمون میخواست آن شخصیت مقدس امام(ع) را از طریق ولی عهدی از بین ببرد.

نزدیکی دین داران به دنیا دارن،آبروی دین داران را میبرد.


6-میخواستند امام(ع) را در نظام و دستگاه خودشون بیاورند تا امام(ع) مجبور شود کارهای خلیفه را توجیه کند.

اگر امام نمیپذیرفت میگفتند که میخواهیم حکومت را به اهل بیت(ع) بدهیم ولی خودشان قبول نمیکنند.فضا دست دشمن می افتاد.میگفتند که اینان با سیاست کاری ندارند.

ضربه ای بالاتر از این نیست که بگویند اسلام کاری با سیاست ندارد.در زمان انقلاب همین حرف ها بود.جدایی دین از سیاست که برای این شعار، کلی شهید تقدیم انقلاب شد تا این انقلاب توانست با وجود این ضربات رشد کند.

اگر امام(ع) پیشنهاد مأمون را رد میکردند،درسته که نسبت به قبول کردن ضرر کمتری داشت ولی امام معصوم(ع) باید در هرحرکتی عالی ترین حرکت را انجام دهد.امام معصوم(ع) که نمیتواند حتی کوچک ترین ضرر را انتخاب کند.


حال که نقشه های مأمون تا حدی روشن شد،امام رضا(ع) مسئله را اینطوری حل کردند.


اول به موقع رفتن از مدینه یک مجلس ترحیم و وداع برای خودشان گرفتند.کاری کردند که مردم بفهمند که من دارم به جریانی تن میدهم که این جریان مثبت و خوب نیست.مأمون دستور داده بود که امام(ع) را با تشریفات و احترام خاصی همراهی کنند.امام با آن مجلس ترحیم به مردم فهماند که گول ظاهر اینها را نخورید چون پشت این ظاهر زیبا،شهادت من اتفاق خواهد افتاد.


علاوه بر این باعث شد که در مردم بجای اینکه علاقه به مأمون ایحاد شود،درست برعکس کینه در دلهای مردم نسبت به خلیفه و نظام بنی عباس ایحاد شد.


یکی از کارهای مهمی که امام(ع) انجام داد این بود که  ولایت عهدی مأمون را قبول نکرد.مطلقا نپذیرفت.در نکات قبلی به خوبی جریان و حرف های ردوبدل شده بین مأمون و امام رضا(ع) بیان شد.

مأمون میخواست کارهای خودش را پشت قداست امام رضا(ع) مخفی کند که امام قبول نکرد.مأمون مجبور به تهدید میشود که اکر قبول نکنی تورا خواهم کشت.با این کار مأمون امام رضا(ع) برای قبول کردن ولایت عهدی شرط گذاشتند که در تصمیمات نظام شرکت نمیکنم. در واقع خلاف فرض مأمون جریان پیش رفت.

اشتباه مأمون همین بود که فکرکرد میتواند با تبلیغات فضارا به نفع خودش تغییر دهد و متوجه جنس  وجود عصمت امام در تاریخ نبود.


در واقع امام رضا(ع) با این کار خود یک تریبون جهانی پیدا کرد تا بتواند حرف حق را به گوش مردم برساند.در دربار خیلی از سران و بزرگان حضور داشتند و علاوه بر آنها موقعیت هایی ایجاد شد که امام(ع) بتواند حرف حق را به گوش جهانیان برساند.

امام(ع) در این چندسال ثابت کردند که امامت، مدیریت حقیقی اسلام است و غیر معصوم نمیتواند حاکم باشد و معصوم را هم مردم نمیتوانند انتخاب کنند.


علاوه بر این فرصتی شد که شیعه برنامه سیاسی خودش را در شرایطی که بوجود آمده بود به بقیه برساند.

از آنطرف هم بچه شیعه هایی که تا قبل از این از دست ماموران خلیفه به کوه و بیابان پناه برده بودند،دوباره با ولایت عهدی امام رضا(ع) به شهرها برگشتند.همان مأمورانی که دنبال آنها بودند از این به بعد به آنها احترام میگذاشتند چون طرفداران ولی عهد نظام بودند.اینها هم تریبون در دست گرفتند و توانستند فضارا تا حد زیادی عوض کنند.


علاوه بر اینها حضور امام(ع) همیشه به نوعی بود که نظام را زیر سوال میبرد.یک نمونه اش قضیه عید فطر است ولی حضور امام(ع) در همه جا به همین منوال بود.

حال مأمون مجبور بود که از دست امام رضا(ع) راحت بشود.متوجه شد که هیچ کدوم از نقشه هایش عملی نشد.

حالا میتواند امام را بکشد یا نه؟؟

زور دارد که بکشد ولی نمیتواند چون دیگه مردم خیلی بیدار شده بودند و در واقع با کشتن امام رضا(ع)،خودش را میکشت.


تا دیدند که نمیتوانند امام رضا(ع) را با آن همه محبوبیت بکشند،خواستند تا امام را پیش مردم خراب بکنند.پشت سر امام(ع) شایعه کردند.یکی از شایعه هایی که معروف بود و شاید شنیده باشید این بود که "امام رضا(ع) فرموده که همه مردم بنده های من هستند و باید به عنوان برده و بنده من،به من نگاه کنند."


اباسعد میگوید که خدمت امام رضا(ع) رسیدم و جریان را به ایشان توضیح دادم.

امام رضا(ع) فرمود:بارالهی،ای پدید آورنده ی آسمان و زمین... تو شاهدی که نه من و نه هیچ کدام از پدرانم هرگز چنین سخنی نگفته ایم و این یکی از همان ستم هایی است که از سوی اینان به ما شده است.


تا دیدند که شایعه جواب نمیدهد جریان مناظرات را راه انداختند.کلی کتاب از یونان و کشورهای دیگه و همچنین دانشمندان و علمایی از مذهب های دیگه را آوردند تا با امام رضا(ع) مناظره کنند که در نکات قبلی توضیح آن داده شد.

میخواستند وجهه امام(ع) را خراب کنند ولی تازه برعکس عمومیت و محبوبیت امام رضا(ع) بیشتر شد.


اینجا بود که دیگر مأمون مجبور شد خودش امام رضا(ع) را مسموم کند و به شهادت برساند.

چرا امام از طریق غیر کشته نمیشود؟؟

زیرا نزدیک ترین یاران مأمون هم دست به چنین کاری نمیزدند.اگر مأمون به نزدیک ترین یاران خود هم میگفت که امام را مسموم کنید،قضیه را لو میدادند.اینقدر امام رضا(ع) در دربار نفوذ دارشتند که خود مأمون مجبور شد امام رضا(ع) را مسموم کند.

و اینچنین بود که عملا حرکت تمدن ساز شیعه بدون آلودگی به حاکمیت های غیر الهی ادامه یافت.


یکی از دلایلی که شما میبیند که آمریکا با اینکه مذاکره میکند و اعلام میکند که تحریم هارا برمیدارد ولی مدتی بعد دوباره تحریم هارا زیادتر میکند برای همین روش است که ما  مذاکره میکنیم ولی آنهارا تایید نمیکنیم.آمریکا به خیال خودش فکر میکرد که وقتی ایران را به میزمذاکره بنشاند،ایران به شکست تن میدهد ولی تا با سیاست ایران را در مذاکرات روبه رو شد فهمید که شکست خورده است و به همین دلیل باوجود مذاکرات و قول هایی که داده بودند،باز تحریم ها را زیادتر میکنند و خواهند کرد.


یکی از نتایخ مهم تاریخی که اهل بیت شروع کردند،انقلاب اسلامی است که حکایت از شروع تاریخ جدیدی میکند که ماورا تصمیم نظام استکباری،حادثه ای در تاریخ واقع شد.باید از امام رضا(ع) یک روحیه سلحشوری که به قیمت شهادتشان تمام شد،یاد بگیریم تا هم افق با امام رضا(ع) شویم.


یاعلی مدد



امام رضا(ع) و حضور تاریخی شیعه در هرعصر-استادطاهرزاده

بسم رب الحــــــــــیدر(ع)



امام رضا(ع) و حضور تاریخی شیعه در هرعصر


شیعه متوجه است که این اولیاء معصوم،سرّ بشریت را میدادند.امام باطن و سرّ هر انسان و موجودی را میشناسد و وجه کمالی آن سرّ را از قوه به فعل تبدیل میکند.خود شما شاید متوجه شده باشید که در زیارات اهل بیت یک نوع ارتباط خاصی نسبت به عالم و خودتون حس میکنید.

این حس و حال رمز و رازی دارد.اینکه میگویند معرفت خودتون را زیاد کنید برای این است که قلب ما را به تصرف امام نزدیک میکند.


اگر امام در مقام عصمت بر قلب ما تجلی کند،وجه کمالی که همان پاک شدن از نقص ها و رسیده به قرب الهی و احدیت است در انسان تقویت میشود.باید اولا امامان را بشناسیم که مقامشون تا کجاهاست . تمام قواعد جزئیه و حقانیه هر مخلوقی که عندلله است،عند امام هم هست. ثانیا خودمون را بشناسیم و بدانیم که وسعتمون تا کجاهاست.

 

در درس های عرفانی مستقیما امام را معرفی نمیکنند.اول میگیوند که این خدا و این راه انسان است برای رسیدن به خدا و انسان تا کجاها میتواند برود.هر انسانی اگر به اوجش رسید،در جنبه حقانیه هر موجودی و به عبارتی در کُنه وجودی هر مخلوقی حضور دارد و میتواند تصرف کند.بعد میگویند که مصداق چنین انسانی اهل بیت هستند.روش خوبی برای توضیح مقام اهل بیت است.


انسان میتواند با نظر امام تمام این حجاب هارا کنار بزند و در پرتوی فهم و حضور امام در محضر حق حاضر شود.این به معنای کنار امام بودن،مثل دو انگشت کنار هم قرار گرفتن نیست بلکه احساسی که امام از عالم غیب دارند،انسان تا حدودی پیدا میکند.


اگر خدا توفیق دهد و امام را پیدا کنیم،هم از جهت معرفتی و مقام ایشان و هم از نظر حضور تاریخی امام،نتیجه خوبی بدست می آوریم.

فقط شناختن مقام غیبی کافی نیست بلکه باید امام را در تاریخ پیدا کرد.حضور امام در تاریخ با آن مقامات غیبیه، اسراری به ما میدهد و بدین وسیله ما راز تک تک حرکاتشان را میفهمیم.


اگر کمی در تاریخ دقت کنیم،هرکسی با عقل خودش میفهمد که بنی عباس دستگاه فکری اش آن است که بنی هاشم را نابود کند.

در آن زمان ها اکثرا همه طایفه ای بودند مثل بی امیه،بنی هاشم،بنی عباس،قریش  و طایفه ای هم عمل میکردند.یعنی هر طایفه ای برای خودش یک دستگاه فکری داشت.

همه میدادند که بنی عباس نمیخواهد بنی هاشم باشد.برای همین خیلی راحت هارون الرشید امام موسی کاظم (ع) را زندانی میکند و بعد هم به شهادت میرساند بدون اینکه بخواهد چیزی را از مردم مخفی کند و علاوه بر آن خیلی از سادات حسنی را بنی عباش کشتند و همه هم میدادند.

امام رضا(ع) هم این قضیه برایشان مثل روز روشن است ولی چرا وقتی پسر هارون،مأمون، امام را به طوس دعوت میکند و پیشنهاد ولایت عهدی را میدهد،امام رضا(ع) قبول میکند؟؟

هر آدمی که کمترین جنبه سیاسی داشته باشد میداند و میفهمد که این کار مأمون فریب است ولی چرا امام رفت؟؟

پیچیدگی در اینجاست.

امام برای اینکه تاریخی به بزرگی بشریت بسازد،روی این نحوه حضورها حساب باز میکند و فهم این نحوه حضورها یخورده سخت است.


این حرکت امام  و این رفتن با این خصوصیات نتیجه اش یک تاریخی شد که شما امروز می بینید با همه نقشه هایی که می خواهند خط زلال شیعه را از بین ببرند،با روش امام رضا(ع) که عمل میکنیم و بحمدلله پیروز هم میشویم.


وقتی حضرت کاظم را به شهادت رساندند،حضرت را به بغداد آوردند.ساکنین بغداد همه سنی بودند و طرفدار شیعه نبودند ولی با این حال کل بغداد تعطیل شد و به  سوگواری امام کاظم(ع) پرداختند.

بنی عباس فهمید که این روشی که در مقابله با امام کاظم(ع) بکار بردند نتیجه نمی دهد.برای همین روش خود را برای مقابله با امام رضا(ع) تغییر داد.


در نکات قبلی که به عنوان"امام رضا(ع) و توطئه پلورالیسم مأمون" تا حدی روشن شد که امام رضا(ع) در قبال کارهای مأمون چه کاری انجام داد.

مأمون میخواست حضرت رضا(ع) را در نظام خودش شریک کند.از این شریک کردن دونا تفع میبرد:

1-از طریق اُنسی که با امام رضا(ع) داشت،یک قداستی پیدا میکرد.

2-قداست حضرت رضا(ع) را میشکست چون نظام نبی عباس فاسد و کثیف بود.


حضرت رضا(ع) اول قبول نکردند.وقتی که مأمون تهدید کرد که اگر قبول نکنی،تورا خواهم کشت،حضرت شرط گذاشت که در تصمیم های دولتی شریک نخواهم شد.

مأمون فکر میکرد که چون تبلیغات را در اختیار دارد میتواند امام را در کارهای خود شریک کند و اشتباه مأمون در همین جا بود و شکست خورد.

باید عصمت امام را حضور تاریخی ایشان فهمید.یک نمونه کوچک را در رهبری جامعه اسلامی میبینید که نقص و کوتاهی دولت به پای رهبری نوشته نمی شود ولی اگر کار خوبی صورت گیرد،به پای رهبری نوشته میشود چون ایشان دارد مدیریت میکند.همه اینها بخاطر جنس عصمت اتقلاب اسلامی است چون این انقلاب ذاتش در غدیر و اسلام مرتبط است و وقتی در تاریخ حاضر شود،حق حاضر میشود.


حضرت رضا(ع) از همان اول جبهه ی خود را مشخص کردند که فقط با جریان خاصی ارتباط دارند.این ظرایفی که شما در انقلاب اسلامی میبینید فقط از طریق وایت فقیه و سیره اهل بیت ممکن است.صدها نمونه وجود دارد که دشمن خواسته از این طریق به ما ضربه بزند ولی باز شکست خورده است.

نمونه اش اینکه انگلیس میخواست امام الحرمین را درست کند.قصد داشت آل سعود را بجای نقش اهل بیت در تاریخ اسلام بگذارند. میخاستند به آنها قداست ساختگی بدهند تا از قداست آنها بر علیه اسلام استفاده کنند و یک سرپوشی برای کار های خود داشته باشند.شد یا نشد؟؟ تازه برعکس شد.سعودی ها الآن کثیف تر از حاکمان ظالم در دنیا جلوه کرده اند.


حضرت رضا(ع) جبهه و گفتمان خودشون را مشخص کردند.نمونه های زیادی هست ولی نمونه ای که همه در خاطر دارند جریان نماز عید فطر بود.همه درباریان فکر میکردند که نقش حضرت در آن نظام یک نقش تشریفاتی بود.


برای روشن شدن قضیه نمونه رهبری را مثال میزنم.همه فکر میکردند که نقش رهبری در نظام،یک نقش تشریفاتی است ولی در فتنه 88 دیدند که نه تنها تشریفاتی نیست بلکه جهت دهی های اصلی را ایشون میدهند و از همه حاضر تر هستند.فکر میکردند نظام دست دولت است و دولت را هم که با نقشه های خودشون میتوانند از پا در بیارن و همه چی تمام است.اینکه رهبری میفرماید امام خمینی(ره) با فهم مردم دارد در این تاریخ جدید،انقلاب را جلو میبرد یک حرف ساده نیست.


دقیقا درباریان و سران بنی عباس فکر میکردند که نقش حضرت رضا(ع) یک نقش تشریفاتی است.

حضرت رضا در عید فطر که به پیشنهاد سران نظام بود،شرکت کرد و آمد به صحنه ولی با جنبه حزب الهی آمد.کفش های خود را از پایشان درآوردند و تکبیر گویان همه مردم را با خود همراه کردند و جوّی درست کردند که همه به شور و اشتیاق افتادند.

سران نظام روی اسب ها بودند،آن هم با چکمه های تشریفاتی.

این چکمه ها طوری بود که برای پوشیدن و درآوردن باید دو سه تا غلام را در اختیار میگرفتند.تا این وضع را دیدند،خنجر در چکمه ها انداختند و چکمه هارا پاره کردند تا به امام ملحق شوند.


نتیجه چی شد؟؟ بنی عباس متوجه شدند که این روش هم فایده ندارد و امام را به شهادت رساندند.میخواستند با قداست امام رضا(ع) کارهای خود را جلو ببرند ولی دیدند تازه گروهی از بنی عباس به سمت شیعه گرویدند و شیعه در آن زمان معنای جدید و بزرگتری پیدا کرد.


روش اهل بیت و بخصوص امام رضا(ع) یک روش خاصی است.


مدتی پیش رئیس مجلس عراق و ترکیه در ایران بودند. این دو از دشمن ترین دشمنان ما هستند.رئیس مجلس عراق که از این سنی های متعصب سعودی است و ترکیه هم که علنا روبه روی ما ایستاده است ولی میبینید که این دو به ایران آمدند.

نیومدند که صلح کنند.ایران با سیاست هایی که دارد فضایی درست کرده است که مجبورند به ایران بیایند.

میبینید که ایران به طور مستقیم با ترکیه وارد جنگ نمیشود ولی در سوره مواضع ضدترکیه میگیرد.میبیند که با سعودی مستقیما درگیر نمیشد ولی علنا در سوریه مواضع ضد سعودی میگیرد.


ما روش های خاصی در سیره اهل بیت داریم که در مواضع حق میمانیم به روش حق.

بنی عباس خیلی دوست داشت که مستقیما با بنی هاشم درگیر شود.چون وقتی مستقیما درگیر شوند معنا پیدا میکنند.

آل سعود معنا پیدا میکند اگر ما با آنها مستقیما درگیر شویم.اما با سیاست هایی که ایران دارد با آنها در سوریه درگیر میشویم ولی به روشی خاص که نتیجه اش این میشود که رئیس مجلس عراق و ترکیه به ایران می آیند و از آن طرف هم حجاج به عربستان میروند.


اگر رهبری فرزند مکتب اهل بیت بخصوص امام رضا(ع) نبود،نمی توانست اینطوری موضع گیری کند که پدر دشمن را درآورد.

متوکل عباسی به امام هادی(ع) میگوید شما خاندان من را بیچاره کردید.


امام رضا(ع) به ما نشان داد که ماوراء نگاه حاکمان میشود تاریخ را به جلو برد.اینقدر ایشان جلو بردند که الآن نه تنها نشانی از بنی عباس باقی نمانده است بلکه بعد از فوت ایشان دیگر شیعه ها فرقه فرقه نشدند.


در کل با توجه به عرائض اول میشود که با تجلی نور امام رضا(ع) بر قلب ما،آن وجه مثبت سرّ باطنی ما از بلقوه به بلفعل تبدیل شود.با زیارت میشود که نور حضرت را جذب کرد.بخصوص زیارت امین الله و دورکعت بعد از زیارت هدیه به امام رضا(ع) عمل بسیار خوبی است برای تحقق این هدف.


یاعلی مدد





تذکری به مناسبت رحلت پیامبر(ص)-مقامات پیامبراکرم،محمد مصطفی(ص)-استاد طاهرزاده


تذکری به مناسبت رحلت پیامبر(ص)


بسم الله الرحمن الرحیم



« لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ ‏»

به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است‏



اساسا هدف خلقت را انبیاء به ما نشان دادند از آن طرف هر راهی به غیر از راه نبی سراب است و دروغ.

پیامبران هدف اصیل خلقت که همان بندگی است"وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ" را به ما نشان دادند و به اندازه ای که از سیره و سنت پیامبر(ص) جدا شدیم،به همان اندازه سرگردان شدیم.


اگر در مرگ پیامبر کمی تأمل کنیم،میبینیم که نه اضطرابی و نه ترس و وحشتی و نه فرار از مرگی اما در مقابل آن مسئله امروز بشر درست عکس آن است فرار و ترس از مرگ.

در خیلی از جاها و خیلی از مکان ها سخنران ها علاقه و توجه پیامبر و طریقه رحلت پیامبر را نقل کرده اند.

آیا فطرت ها این نوع مرگ را میپسندند یا نمی پسندند؟؟

پیامبر هیچ ادعایی ندارد جز اینکه اسلام مجسم است.حال آیا فطرت می پسندند یا نمی پسندند؟؟

باید به خودمون رجوع کنیم.امروز سالگرد رحلت پیامبری است که موفق تر از او در عالم نبود.کسی که حرف خودش را در هر جوَی زد و به هیچ عنوان عقب نشینی نکرد.همه شکستند و از بین رفتند بجز سنت و سیره پیامبر(ص).


تأمل کنید این زیباترین فوت،توشه چه مکتبی است؟؟به هر قدم که از دین فاصله گرفتیم،به همان اندازه به هلاکت نزدیک شدیم.این شخص بزرگ میگوید که سنت و سیره من را در قرآن میتوانید پیدا کنید.باید با قرآن بطور اصیل برخورد کنیم.کتابی که اساس زندگی هر انسانی در آن است نه یک کتاب اخلاقی.


باید در ایام رحلت پیامبر کمی تأمل کرد تا در ما عشقی ایجاد شود.از این عشق است که کار برمی آید.با عشق پیامبر(ص) است که میتوان با هوس روبه رو شد.

تا آخر عمر که نمیشود با هوس جنگید و در این جنگیدن جون بکنیم.


مولوی قضیه ای را نقل میکند:

روزی مجنون قصد لیلی کرد.سوار بر شتری شد و راه افتاد.شتری که سوار آن شد ماده بود و بچه ی آن در طویله بود.مجنون در راه از عشق لیلی توجه به هیچ چیزی نمیکرد و از طرفی هم شتر در دل هوای بچه ی خود را کرده بود.تا دید مجنون در عشق لیلی غرق شده و حواسش به چیزی نیست.راه خود را کج کرد و به طرف طویله راه افتاد.تا مجمنون به خود آمد دید که اصلا مسافتی را طی نکرده و در همان جای اول است.

دوباره سر شتر را کج کرد و به سوی خانه لیلی راه افتاد.وسط راه دوباره شتر از غافل شدن مجنون استفاده کرد و برگشت.چند بار این اتفاق افتاد و مجنون پی برد که با دو میل متفاوت نمیشود به مقصد رسید.


دقیقا قصه ما همین است.هم دوست اریم به بندگی برسیم و هم درونمون میل به دنیا و هوس ها وجود دارد.

باید کار را یکسره کرد.

درست است که سخت است ولی با محبت و عشق اینکار راحت میشود.

عشق قلبی بعد از معرفت ایجاد میشود.هرچه معرفت بیشتر باشد،کم کم اشتیاق هم بیشتر میشود.

سخترین چیزهارا میشود با محبت و عشق کنار گذاشت.فقط کافی است که در این ایام کمی در دین و مقام اهل غیبی اهل بیت و شریعت محمدی و قرآن تأمل کنیم.


یاعلی مدد






در سوگ پیامبر(ص)-نظری بر نقش پیامبر اسلام-مقامات پیامبراکرم،محمد مصطفی(ص)-استاد طاهرزاده

در سوگ پیامبر(ص)-نظری بر نقش پیامبر اسلام


امام علی(ع) در حینی که داشتند بدن پیامبررا غسل میدادند جملاتی فرمودند که به ما در این سوگواری کمک میکنند.

این جملات در خطبه 266 نهج البلاغه آورده شده است.

البته باید توجه داشت که جملات امام،یک سری جملات عاطفی و احساسی نیست بلکه بیان کننده حقیقت هستی و نظام هستی و به عبارتی تکوینیات است.معارف عمیقی در هر سخن اهل بیت وجود دارد که نباید ساده از آن گذشت.




وَ مِنْ کَلام لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
قالَهُ وَ هُوَ یَلى غُسْلَ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تَجْهیزَهُ

که به وـقت غسـل و تجهیز رسـول خـدا صلّى اللّه علیه وآله بیان فرمـود


بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى یا رَسُولَ اللّهِ، لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ ما لَمْ یَنْقَطِعْ
پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، هرآینه با مرگ تو قطع شد چیزى که با مرگ دیگران
بِمَوْتِ غَیْرِکَ، مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الاَْنْباءِ وَ اَخْبارِ السَّماءِ. خَصَّصْتَ حَتّى
قطع نمى شود و آن نبوت و احادیث دین و خبرهاى آسمانى است. خصوصیت مصیبت تو چنان است که تمام
صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِواکَ، وَ عَمَّمْتَ حَتّى صارَ النّاسُ
مصیبت زدگان عالم را به مصیبتشان به تسلیت و آرامش نشاند، وعمومیت مصیبتت دراین است که دل احدى ازمردم
فیکَ سَواءً، وَ لَوْلا اَنَّکَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَع  ِ،
در مصیبت تو فارغ از غم نیست، و اگر نه این است که ما را به صبر امر، و از جزع نهى فرموده اى،
لاََنْفَدْنا عَلَیْکَ ماءَ الشُّؤُونِ، وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً،

هرآینه تا خشک شدن اشک چشم بر تو مى گریستیم، و این درد براى ما بى درمان مى ماند،

وَالْکَمَدُ مُحالِفاً، وَ قَلاّ لَکَ، وَلکِنَّهُ ما لا یُمْلَکُ رَدُّهُ، وَ لا یُسْتَطاعُ
و حزن و اندوهمان همیشگى بود، ولى این همه در مصیبت تو کم است، اما برگرداندن مرگ و دفع آن
دَفْعُهُ. بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى، اُذْکُرْنا عِنْدَ رَبِّکَ، وَاجْعَلْنا مِنْ بالِکَ.
از کسى مقدور نیست، پدر و مادرم فدایت، ما را نزد پروردگارت به یاد آر، و در خاطر خود نگاه دار.


"لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ..." حضرت میفرمایند که با مرگ تو ای پیامبر،چیزی قطع شد که با مرگ هیچ پیامبری قطع نشد.آن هم نبوت مطلق و اخبار آسمانی و احادیث دین بود.

هرپیامبری که فوت میکرد یا شهید میشد،بالاخره امید بود که پیامبر بعدی می آید و باز نامه صاحب هستی یعنی خداوند از طریق شریعت به بشریت میرسد.

این غم بزرگی است که امام علی(ع) در خودش و در ما ایجاد میکند.دیگر با رحلت پیامبر آن نامه ای که خبر از خدا به بشریت میداد منقطع شد.

درسته که پیامبر دین کامل را آورد و دیگر باید وحی منقطع میشد ولی غم قطع شدن،در جای خودش باقی است.

بعد از حضرت موسی باید دین کامل تری می آمد چون حضرت موسی(ع) تجلی اسم جلالی خداوند بود و مقام ایشان،مقام قبض فرعونی بود.در هر صورت اسم جامع نبود.

حضرت عیسی(ع) هم همینطور.مقام ایشون مقام تجلی اسم جمال الهی بود،برای همین بیشتر جنبه رأفت داشتند.

تا دین جامع و کامل نیاید،ختم نبوت محقق نمیشود.اما وقتی که دین جامع آمد و نفس وحی قطع شد،این قطع شدن خیلی غم دارد.


برخی از مفسرین در بیان آیات قرآن دارند که مثلا در اقوام گذشته جنبه "السابقون" در آنها بیشتر از اقوام بعدی بوده است.اقوام بعدی مثل اقوام گذشته اصحاب یمین دارند ولی وقتی به "السابقون" میرسد میفرماید"قلیلُ منَ الآخرین" یعنی چون مقام گذشته مقام قرب است و مقام قرب،مقام بی واسطه است،در امت آخر الزمان،مقام قرب قلیل است.

این غم،غم ساده ای نیست که بشود ساده ازش عبور کرد.


تا وقتی پیامبر بود،حال و هوای عالم طور دیگری بود.بعد از پیامبر، آخر الزمان شروع شد.ایشان در فرمایشی میفرمایند که آخرالزمان و ظهور من مثل دو انگشت من است.یعنی به محض رفتن من،آخرالزمان شروع میشود.


آخر الزمان مقام غلبه کمیت ها و کثرت هاست.آن روح معنوی هیچ وقت از بین نمی رود ولی ظاهرا جنبه هایی در امت گذشته بوده است که در امت آخرالزمان با اینکه دین کامل شده بود ولی آن جنبه های معنوی کمرنگ شد.


مثلا در زمان قبل از نوح(ع) شریعت به معنای الآن وجود نداشت.پیامبر وحی با قلب خود دریافت میکرد و قلب های مردم مستعد میشد.یک حالت عجیبی بوده است.

برای روشن شدن قضیه در شرح حال عرفا است که میگویند:ما مدتی حالات معنوی عجیبی داشتیم و فکر میکردیم این حالات از آن خود ماست.بعد از آنکه آن عزیزی که باهاش در ارتباط بودیم فوت کرد،دیدم که خیلی از آن حالات معنوی هم رفت.بعدا متوجه شدیم که آن حالات عجیب فقط بخاطر حضور آن عزیز بوده است.


غم از دست دادن پیامبر(ص) از صفحه حیات ظاهری،غم عالمانه است نه یک غم احساسی و عاطفی.در چنین وقت هایی یادآوری غم خودش کمک میکند آدم بفهمد که یه چیزی در زیر این آسمان کم دارد و آن هم وجود مقدس پیامبر(ص) است.


غم داشتند کمک میکند که آن مددی که آن وجود مقدس به عزیزانشون دارند هم به ما برسد.


حضرت میفرماید:"خَصَّصْتَ حَتّى..."

تو خصوصیات یکانه مختص خودت داشتی که بعد از تو هرغمی قابل تحمل است.

یعنی نظام  هستی غم بی پیامبری را تحمل کرده است پس از این به بعد خیلی چیزها قابل تحمل میشود.به عبارتی آن غم بزرگ نباید از دست برود تا بقیه غم ها جای آن را بگیرد بلکه باید افق روح و جهت قلب همواره به این غم بزرگ متذکر باشد.


بعد میفرمایند:"وَ عَمَّمْتَ حَتّى صارَ النّاسُ..."

یعنی تو عمومیتی دادی در رفتنت به عنوان غم قلب ها که همه مصیبت زده شدند.تو یه جوری زندگی کردی که همه دوستت داشتند.

یهودیان صدر اسلام با پیامبر خوب نبودند.در حین جنگ احد در مدینه شایعه شد که پیامبر از دنیا رفت.شخصی به نام "مخریع" که یهودی بود تا این شایعه را شنید شمشیر خود را برداشت و به طرف جنگ رفت.پسرانش گفتند که کجا داری میروی؟ او پاسخ داد که من نمیتونم تحمل کنم که پیامبر را دارند میکشند و من نشسته باشم.


امام علی(ع) میفرماید که همه از رحلت تو سوختند حتی کسانی که بعد از تو خیلی ظلم کردند.وجود پیامبر و اهل بیت یک توانایی دارند که میتوانند وجه پنهانی و اصیل فطری بدترین آدم هارا تکان دهند.نمونه اش در کربلا.


میفرماید"عَمَّنْ سِواکَ" یعنی همه به طور مساوی غصه خوردند.شیعه،ظالم،منافق، عرب جاهل و...همه به طور مساوی غصه خوردند.

حال یکی تمام وجودشو به حضرت داده است،آن واقعا شریعت آن حضرت را هم گرفته است ولی یکی فقط صفای حضرت را گرفته است.


امام علی(ع) سهم کسانی که دین نداشتند ولی محب پیامبر بودند و غم از دست دادن پیامبر را داشتند را هم به رسمیت شمردند.


بعد میفرمایند که:" وَ لَوْلا اَنَّکَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ..." اگر دستور نداده بودی به صبر اینقدر گریه میکردم که اشک چشمانم خشک بشود.

یعنی این غم آنقدر بزرگ است که جا داره اینقدر گریه کرد.و جا داره که این غم را برای همیشه داشته باشیم و تازه این همه کار برای تو کم است.یعنی چیزی از دست دادیم که اگر همه این کارهارا بکنیم،کم است.


ما در غم غیبت امام زمان(ع) به شدت باید غصه بخوریم.یکی بگوید که چون خورشید پشت ابر هم به ما نور میدهد،برای ما بس است.نه!!!

ما خود حضرت را میخواهیم.با آمدن حضرت دنیا جور دیگه ای میشود.حال و هوای عالم هستی طور دیگری میشود به طوری که گفته اند که گرگ و گوسفند هم آخور میشوند.اصلا برای ما الآن قابل تصور نیست حال و هوای عالم در زمان وجود ظاهری حضرت.


بعد حضرت علی(ع) میفرمایند که نزد پروردگارت نزد ما و امت خودت باش و مارا در خاطر داشته باش.

این شبها برای این است که حداقل یاد پیامبر را خیلی داشته باشیم.


مقام حضرت حق،مقام احدیت است."قل هوالله احد" اوست که احد مطلق است.

"الله الصمد" همه جارا پر کرده است.جایی برای غیر نگذاشته است.شما فرض کنید یک اتاق را که تمام فضای اتاق را پر از خاک کنند.دیگر جایی برای غیر باقی می ماند؟؟ خیر...

خدا هم احد است.بی نهایت است.بی نهایت یعنی محدود نیست.محدود نبودن یعنی اینکه کسی جلوی او نباشد.اگر کسی در مقابل او قرار گرفت میشود دوتا و این دیگر بی نهایت نیست.

حال که خداوند همه جا هست،پس این همه موجودات چی هستند؟؟ این موجودات تجلی خداوند هستند.بودنشون عین ربط به خداوند است.مثل نور خورشید.تمام عالم را نور خورشید پر کرده است.اما آیا نور خورشید چیزی جدای خورشید است؟؟خیر.

خورشید وقتی تجلی کند،نورش همه عالم را پر میکند.خداوند هم اگر تجلی کند،موجودات بوجود می آیند.


درقرآن داریم"إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ" فطر به معنای باز کردن و گشودن است.مثل رابطه بنا و ساختمان نیست که بنا آجر و سیمان را کنار هم بگذارد و یک ساختمان ایجاد میکند. "فطر" به معنایاز عدم و نیستی ایجاد کردن است.

پس بقیه موجودات عین ربط به خداوند هستند.اگر این رابطه قطع بشود،موجودات هم نیستند.عدم میشوند.مثل نور خورشید که اگر مانعی جلویش بگذاریم،پشت مانع تاریک میشود.نور پایینی از خودش هیچی ندارد بلکه عین ربط به نور بالایی است.

موجودات هم همینطور هستند.


روح ما مجرد است.مجرد یعنی مکان و زمان و بُعد ندارد.وحدت دارد.اما ما در دنیا واقع شدیم.دینا یعنی کثرت.عالم کثرت،عالم نقص و جدایی از وحدت است.درسته که ما در دنیا قرار داریم ولی روح ما وحدت دارد و نباید بگذاریم اسیر کثرات دنیا بشود.

اگر بخواهیم در عالم کثرت و دنیا،روح ما از وحدت خارج نشود باید با احد ارتباط پیدا کنیم.ارتباط با احد هم با قلب محقق میشود.باید قلبی پیدا شود که خودش به احدیت رسیده باشد و آن قلب هم، قلب مقدس پیامبر (ص) است.

حالا اگر این قلب احدی شد،نامه ای از طرف خداوند برای احدی کردن مردم و نجات آنها از کثرت دنیا به او داده میشود که آن شریعت محمدی(ص) است.

دین آمده است که انسان را به احدیت خودش نائل کند.


مرحوم شیخ جعفر مجتهدی در بمباران شهر غم خیلی غصه میخوردند.به او گفتند که چرا اینقدر غصه میخوری.شما که نباید از مرگ بترسی!! او گفت که تمام اذیت هایی که به مردم وارد میوشد،به من هم وارد میشود.

یعنی اینقدر روحش وسعت پیدا کرده و به احدیت نزدیک شده که خودش را با بقیه احساس میکند.


یا نقل شده است که امام صادق(ع) در راه مکه گریان بودند.اصحاب به او گفتند که چرا گریه میکنید؟؟ حضرت جواب دادند که میترسم به مکه بروم و بگویم "لبیک" ولی پاسخ بشنوم"لا لبیک".

اصحاب گفتند مگر میشود؟؟شما حجت زمانی،قلب عالم امکان شما هستی.


خود راوی نقل میکند که حضرت صادق(ع) دارای مقام احدیت بودند و در کل هستی جریان پیدا کرده بودند.برای همین از آن میترسیدند که مردم به مکه بروند و اینگونه پاسخ بشنوند.غم مردم را حس میکردند.

وقتی کسی به مقام احدیت برسد در کل نظام هستی حاضر میشود.مثل نور خورشید که تمام فضای عالم هستی را پر کرده است و در همه جا حضور دارد،این شخص هم در کل هستی حضور دارد.نه فقط در عالم خلق بلکه در عوالم بالاتر هم حضور دارد.

یعنی در کُنه وجودی هر موجودی حاضر است.برای همین که امام علی(ع) میفرمایند : من میشنوم که همه ذرات عالم دارند میگویند" اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله".

پیامبر اکرم(ص) به بالاترین مقام احدیت دست پیدا کرد و با نور حضرت حق یکی شد.پس وقتی بگوییم"اشهد محمد رسول الله " در واقع داریم میگوییم"اشهد ان لا اله الا الله".


انسان باید به قلب پیامبر نزدیک بشود تا به مقام احدیت برسد.قلب پیامبر همان شریعت است که باید بیشتر به آن نزدیک شویم.باید خود را خالصانه به نماز و دعا و روزه و دستورات شریعت نزدیک کنیم.

برای اینکه خود را خالص کنیم،نباید خودیت و منیت داشته باشیم.همانطور که گفتیم خدا بی نهایت است.حالا اگر ما باشیم،او دیگر بی نهایت نیست.اگر او بی نهایت نباشه،پس دیگر خدا نیست.پس ما بی خدا میشویم. نه اینکه خدا از خدایی بیافتد بلکه ما از خداداری می افتیم.

برای اینکه ما خودیت و منیت نداشته باشیم باید بنده باشیم و بنده بودن با نزدیک شدن به شریعت محمدی(ص) ممکن است.


یاعلی مدد



نقش انفاق در حیات ابدی _ بخش چهارم _برکات انفاق_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده

برکات انفاق


نمی‌دانم چه اندازه در احوالات اهل معنا تفکر کرده‌اید؟


آنها آن‌قدر بیدارند که به راحتی و در هر فرصتی که پیش می‌آید مال دنیا را می‌بخشند، آن‌قدر که از بخشش مالشان لذّت می‌برند، هرگز از جمع‌کردن مال و داشتن آن لذّت نمی‌برند.

شیطان است که انسان را از فقر می‌ترساند و مانع بخشش می‌شود خدا می‌داند حتّی یک بار هم نمی‌شود انسان مال خود را ببخشد و در مال و در روح وسعت پیدا نکند.


شخصی می‌گفت: من چندین سال از دادن خمس فرار می‌کردم.

مثلاً با پول‌هایی که داشته چیزی می‌خریده و می‌گفته خدایا! ما که اضافه بر سال، پولی نداریم که خمسش را بدهیم، تا این که یک سال تصمیم می‌گیرد خمس مالش را بدهد، به گفته‌ی خودش از آن به بعد یک برکتی در زندگی و مالش به‌وجود می‌آید که الآن چندین سال است خمس‌های بزرگ‌ و بزرگ‌تر می‌دهد.


یکی از دوستان تعریف می‌کرد که ما دو تا رادیو داشتیم؛ یک رادیو قدیمی که موج FM داشت و بحث‌های آیت‌الله جوادی«حفظه‌الله‌تعالی» را با آن می‌شنیدیم و یک رادیوی جدیدِ خیلی خوب که موج FM نداشت، همان وقت مسجد محل نیاز به یک رادیو پیدا کرد. خداوند ما را در سر دو راهی قرار داد، رادیوی جدید را دلم نمی‌آمد بدهم، رادیوی قدیمی را نیز نیاز داشتم، امّا بالأخره دل را به دریا زدم و رادیوی جدید را به مسجد دادم، چیزی نگذشت خداوند آنچنان نشانم داد که در حال حاضر هشت رادیو در خانه داریم. همان شب در خواب دیدم که همه‌ی اموالم و همه‌ی شهر را آب برده و فقط من ماندم و آن رادیویی که به مسجد دادم و یک تکه فرش - آن رادیو، این فرش را هم برایش آورد - خداوند هم در عالم معنا نشانش داده بود که آن رادیو فقط برایت ماند و هم در بیرون نشان او دادند در نتیجه به جای آن یک رادیو، هشت رادیو پیدا کرد.


خداوند وقتی دید کسی دستِ دادن دارد، امور مردم را از طریق این شخص حل می‌کند، فقط باید بیدار باشد و این‌ها را مالِ خودش نداند. سخن حضرت در افق بالاتری مطرح است و آن استفاده از انفاقات در ابدیت است، ابدیتی با آن همه ظرافت و گستردگی وجودی.


تأکید حضرت این است که فرصتِ بخشیدن به فقرا را غنیمت شمار و سرمایه‌ات را به حامل سرمایه بسپار. فرض کن پولی داری که بدان نیاز نداری، اگر آن را نگه داری، وبال تو خواهد شد و فردا باید حسابش را پس دهی، اگر هم بی‌جا خرج کردی، باید حساب آن را پس دهی، حالا خداوند کسی را در مسیرت قرار می‌دهد که محتاج مقداری از آن پول است، اگر بخل بورزی، آن پول را بیهوده نگه داشته‌ای، امّا اگر در حدّ توان آن پول را به محتاجش دادی، چون خود خداوند او را فرستاده خودش هم به بهترین نحو جبران می‌کند، مضافاً که بنا به گفته‌ی حضرت(ع) اهل فقر بارِ تو را می‌برند. بار سنگینی که فوق طاقت تو است و نمی‌توانی به تنهایی حمل کنی، چون دارایی‌ها، بدهکاری است.


سپس حضرت در ادامه می‌فرمایند:

«وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ»؛

و اگر قدرت مالی داری، بیشتر انفاق کن و آن را همراه آن فقیر بفرست، زیرا ممکن است در روز قیامت در جستجوی فردی باشی و او را نیابی.


طوری شرایط پیش آمده جهت انفاق را غنیمت شمار که در آن هیچ‌گونه کوتاهی و تعللی به خود راه ندهی و لذا هر اندازه که می‌توانی در انفاق به محتاج بیفزا، زیرا ممکن است آن شرایط از دست تو برود و هر چه به دنبال نیازمند واقعی بگردی او را نیابی.

نقل کرده‌اند که سائلی نزد امام معصوم رفت و تقاضای کمک کرد. امام به غلام خود می‌‌فرمایند آن کیسه پول را به او بده، غلام هم اشتباهاً به جای کیسه مورد نظر امام، کیسه‌ای را که پول خرج سال امام در آن بود به سائل می‌دهد.

سائل در راه می‌فهمد که نمی‌شود این‌همه پول به سائل بدهند، برمی‌گردد تا پول‌ها را پس بدهد. امام می‌فرمایند چیزی را که داده‌ایم پس نمی‌گیریم.


از خود باید پرسید این چه روحیه‌ای است که تا این حدّ آماده‌ی انفاق کردن ‌است؟ چون امامان معصوم(ع) در رابطه با مال دنیا و انفاق آن چیز دیگری را می‌بینند و لذا حضرت به فرزندشان می‌فرمایند: «وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ»؛ توشه‌دادن به شخص محتاج را افزون کن، زیرا این یک فرصت است و نباید حالا که می‌توانی از این فرصت استفاده کنی، فرصت را از دست بدهی، شاید بعداً چنین فرصتی و یا چنین فردی را نیابی.


می‌دانید که بخل موجب تنگی روح خواهد شد، و لذا انسان بخیل در قیامت خود را در فشار و در جهنّم می‌بیند. ولی انفاق برای خدا موجب وسعت روح خواهد شد.

البته حتماً باید بخشش برای خدا و جهتِ آبادانی قیامت باشد و موضوع عاطفی آن در مرحله‌ی بعد قرار گیرد چون کسی که دلش برای فقیری بسوزد و چیزی به او کمک کند، عملاً ‌خواسته ‌است به او کمک کند تا فشار عاطفی‌ خود را برطرف کند و دیگر دلش برای آن فقیر نسوزد، و عملاً با کمکی که به آن فقیر کرد، پاداشش را - که همان راحتی روح است گرفته است- امّا انفاق برای خدا چیز دیگری است.


زمانی که متوجه وجود محتاجی شدیم که البته ممکن است آن محتاج جوانی باشد که هنوز کار مناسب ندارد، وجود آن محتاج، تکلیف من را به من اعلام می‌کند، این شخص در نظام الهی فعلاً آمده است من را امتحان کند. خداوند از طریق سنت‌های خود فقر این شخص را رفع می‌کند، حالا آن سنّت یا به دست من است یا به دست کسِ دیگر.


شخص فقیر آن روز بدون رزق نمی‌ماند، بالاخره مایحتاجش که ممکن است کت و شلوارش باشد، برآورده می‌شود. امّا در این امتحان، من یا پیروز می‌شوم یا شکست می‌خورم.

امام در ادامه می‌فرمایند اگر کسی از تو چیزی خواست - که عملاً در راستای جبران آن در قیامت، وام حساب می‌شود - و تو قادر بودی که به او کمک کنی، آن موفقیت را غنیمت دان، تا در روزگار تنگدستی آن وام را به تو بازگرداند.


«وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ»

غنیمت بشمار قرض دادن را وقتی در حال غنا و دارایی هستی، برای وقتی که نداری و نیاز داری.


عرض شد فقر قیامت یک نوع فقر خاص است و با نیات معنوی که در دنیا داشته‌ای مرتفع می‌شود. در بحث «روزه؛ دریچه‌ای به عالم معنا» بیان شد که در قیامت، جان انسان تشنه می‌شود آن تشنگی به جهت بی‌خدایی است و با لطف الهی سیراب می‌شود. امروز جان ما تشنه بی‌انفاقی است، چون انفاق وسیله‌ی ارتباط با خداست، و بی‌خدایی انسان را آتش می‌زند. حضرت می‌فرمایند آن وقتی که شدیداً نیازمند هستی یعنی قیامت، آن کمک‌ها به مدد تو می‌آید و روح تشنه به معنویت تو را سیراب می‌کند.


پس با توجه به مباحث این جلسه اولاً؛ راه دوست داشتن اولیاء را باید فراموش نکنیم.

ثانیاً؛ اگر تحلیل ما از زندگی درست باشد و بیش از وظیفه، به امور دنیا وکسب مال نپردازیم - زیرا حمل آن سنگین و وبال ما خواهد شد- و اگر درست مطلب را بگیریم می‌فهمیم انفاق‌های ما به انسان‌های فقیر می‌تواند به گونه‌ای باشد که آن‌ها را حامل زاد و توشه‌ی قیامتی‌ خود بشناسیم، و انفاق کردن که ظاهراً تهدیدی است به فقر، وسیله‌ی ایجاد غنای ابدی ما، و اصلاح بهتر امور دنیایی ما گردد. إن‌شاءالله.


«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»



نقش انفاق در حیات ابدی _ بخش سوم _ریشه احساس فقر_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


ریشه احساس فقر


در روایت از پیامبر(ص) داریم:


«مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الدُّنْیَا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ وَ مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة»


هرکس هدفش در زندگی، دنیا باشد، خداوند کارهاى او را پریشان نموده و فقر و تهیدستى را در نظرش مجسّم می‌دارد و از مزایاى دنیا جز همان مقدار که بر او نوشته شده به او نخواهد رسید، ولى آن‌کس که در زندگی دنیایی، هدفش آخرت باشد، خداوند امور او را مرتب و منظم داشته و طبع و حالت بى‏نیازى در قلبش قرار می‌دهد و دنیا با کمال سهولت به او رو می‌کند.


چنانچه ملاحظه می‌فرمایید، رسول خدا(ص) می‌فرمایند خداوند اهل دنیا! - نه بی‌پول‌ها را- از صبح که بیدار می‌شوند جلوی چشمشان تابلویی از فقر می‌گذارد و لذا تا آخر احساس فقر می‌کنند.


حالا باز به جمله حضرت نگاه کنید که می‌‌فرمایند:

«إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ»؛ ای فرزندم! وقتی کسی از اهل فقر را پیدا کردی

«مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ»؛ که می‌تواند توشه‌ی تو را حمل کند.

تا کجا؟ «إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» تا قیامت؛

«فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً» و فردا به تو آن توشه را برمی‌گرداند.

چه وقت؟ «حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ» آن وقتی که شدیداً به آن احتیاج داری.

«فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ» این فرصت را غنیمت شمار و آن توشه را به او بسپار.


حتماً می‌دانید که در قیامت، قلب انسان نسبت به انوار الهی شدیداً احساس فقر و نیستی دارد، انفاق وسیله‌ی اتّصال به آن انوار است.

فقرا وسیله‌ای هستند که ما از طریق انفاق به آن‌ها، رابطه خود را با خدا محکم می‌کنیم و حجاب‌های بین خود و خداوند را مرتفع می‌نماییم. به همین جهت در روایت داریم اگر سائلی دست دراز کرد و به او چیزی دادی، دست خود را بر صورت بکش، چون «السائل رسول‌الله»؛ سائل فرستاده‌ی خدا است، پس تو آن چیز را به خدا دادی نه به سائل.


در هر حال حضرت با این توصیه‌ها هوشیاری ما را زیاد می‌کنند که برای آخرت خود، فقرا را وسیله‌ی ارتباط خود با خدا به شمار آوریم و با انفاق به آن‌ها بار سیر به سوی آخرت را سبک کنیم، با توجه به این‌که امروزه شدیدترین فقرها، فقر فرهنگی و معنوی است و جا دارد در کنار نذرهای مربوط به اطعام فقرا نذرهایی در راستای تعالی معنوی جامعه نیز صورت دهیم. هنر ما این باید باشد که اگر با فقیری روبه‌رو شدیم - اعم از فقیر اقتصادی یا معنوی - با جواب‌‌دادن به فقرش، توشه سیر به قیامت را فراهم کنیم.


یاعلی مدد

حضور تاریخی ما در راستای اربعین حسینی-حقیقت کربلا و امام حسین(ع)-سخنرانی استاد طاهرزاده


حضور تاریخی ما در راستای اربعین حسینی

 

بسم رب الحـــــــــیدر(ع)


مسأله هر ملتی بر اساس اهدافی است که برای خودش تعریف کرده و دنبال میکند.جهان غرب مسائل خودش را دارد و مسأله ی ما تجلی نور تشیع در ذیل یک تمدن دینی است.

باید از خود بپرسیم که در تاریخ به چه نگاه کنیم که چون کوران به چیزی که مسأله ما نیست نگاه نکرده باشیم.

با نهضت امام حسین(ع) معلوم شد که ما باید به افقی متعالی تر از امویان که برای ما شکل داده نگاه کنیم.تصور امویان این بود که حرکت سیدالشهدا(ع) را در کربلا دفن میکند ولی اربعین وسیله ای شد که مشخص کند این حرکت دفن شدنی نیست.

بعد از اربعین بازخوانی این شد که اگر بخواهیم اسلام بماند نباید بگذاریم نگاهمان از اربعین بجای دیگر دوخته شود.

اربعین یک فرهنگی است برای اینکه روح دینی جاری در عالم بشری را پاس بداریم.دشمن تلاش کرده که اربعین ساقط بشود و تأکید ائمه‌(ع) آن است که اربعین زنده بماند، چون اربعین یعنی ادامه‌ی راه حسین(ع) .


شیعه باید بیشترین نگاه را جهت بقای اسلام به اربعین بیندازد تا نسبت به مهم‌ترین عامل بقاء اسلام کور نباشد.در فرهنگ حماسه میلیونی اربیعن یک اراده جدیدی در حال شکل گیری است و آن اراده ی عبور از از فرهنگ ظلمانی غرب است.حضور در تاریخی که در حال شکل‌گیری است، حضور در ذیل اراده‌ی خاص الهی است و موجب می‌شود تا از بی‌هویتی که فرهنگ غربی بر ما تحمیل کرده آزاد شویم و این موجب می‌شود که زودتر از زمان خود در تاریخ حضور داشته باشیم، مثل ناامیدشدن حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» به نهادهای بین‌المللی و امیدواری به مردم برای حضور اسلام در آینده‌ی تاریخ. این یک نوع حضور فعّال در تاریخی است که شروع شده است.

حرکت حضرت سیدالشهداء(ع)  یک تذکر بود به همه‌ی تاریخ که چگونه از ظلمات زمانه می‌توان خود را رها کرد و امروز مردم در حماسه‌ی اربعین در ذیل تذکر حضرت سیدالشهداء(ع)  به روحی منوّرند که آن‌ها را از ظلمات فرهنگ اُمویِ جهان استکبار رهایی می‌بخشد و این است معنای حماسه‌ی میلیونی راهپیمایی اربعین حسینی.



حماسه‌ی اربعین چیزی نیست که از ما شروع شده باشد، امامان ما همه در بزرگداشت اربعین مصر بودند تا معلوم شود حرکتی که حضرت سیدالشهداء(ع)  شروع فرمودند یک حرکت عقیم نیست.در این رابطه حضرت عسکری(ع)  می‌فرمایند: «عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ؛ صَلَاةُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِینَ وَ زِیَارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ‏ فِی‏ الْیَمِینِ‏ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏». علامت‌های مؤمن پنج چیز است: پنجاه رکعت نماز و «زیارت اربعین» و انگشتر در دست راست کردن و پیشانی بر خاک‌نهادن و «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را بلندگفتن.


 یا این‌که جابربن عبداللّه انصاری صاحب اسرار آل محمد«صلوات‌اللّه‌علیهم» می‌داند باید با زیارت حضرت امام حسین(ع)  در اربعین نشان ‌دهد آن حرکت، حرکتی نبود که در خود عقیم شود. جابر با این‌که در آن زمان نابینا است و با این‌که مسافرت در آن شرایط و با آن وضع از مدینه تا کربلا آن اندازه طاقت‌فرسا است، ولی او متوجه است آن زیارت یک زیارت معمولی نیست همراه با ثواب‌های فردی، بلکه یک حضور تاریخی است در تاریخی که امام حسین(ع)  شروع کردند، حضوری است در راستای تقابل با حاکمیت استکباری امویان.



دشمن گمان می‌کرد حسین(ع)  را در روز عاشورا به قتل می‌رساند و در کربلا دفن می‌کند ولی خود حضرت خوب می‌دانند چه کاری را در تاریخ انجام دادند، لذا حضرت در آن روز خطاب به لشکر عمر سعد می‌فرمایند:«ثُمَّ ایْمُ‏ اللَّهِ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا کَرَیْثِ مَا یُرْکَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِکُمْ دَوْرَ الرَّحَى وَ تَقْلَقُ بِکُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ»؛ ( اللهوف على قتلى الطفوف، سیدبن طاوس، ص 99 )به خدا سوگند که به شما مهلتى بیش از زمان سوار و پیاده‏ شدن یک سوارکار ندهند، تا آن که آسیاب زمان شما را در زیر چرخش خُرد کند.

و به حضرت زینب(ع)  خبر می‏دهند که شما با عزت به شهر خود برمیگردید. حادثه‏ ى کربلا در ظاهر چیز دیگرى را نشان می‏داد ولى حقیقت موضوع در عالم غیب با خط سبزى که داشت چیز دیگرى بود.


هلال‏ بن نافع مى‏گوید:«إِنِّی کُنْتُ وَاقِفاً مَعَ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِذْ صَرَخَ صَارِخٌ أَبْشِرْ أَیُّهَا الْأَمِیرُ فَهَذَا شِمْرٌ قَتَلَ الْحُسَیْنَ(ع)  قَالَ فَخَرَجْتُ بَیْنَ الصَّفَّیْنِ فَوَقَفْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ(ع)  لَیَجُودُ بِنَفْسِهِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لَا أَنْوَرَ وَجْهاً وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِکْرَةِ فِی قَتْلِه» (اللهوف على قتلى الطفوف، سیدبن طاوس، ص 128.)

با سربازان عمر بن سعد ملعون ایستاده بودم که یکى فریاد برآورد: امیر، مژده، این شمر است که حسین(ع)  را کشته، گوید از میان لشکر بیرون شدم و در میان دو صف، بر بالین حسین ایستادم و او در حال جان کندن بود و به خدا قسم هرگز کشته‏ ى آغشته به ‏خونى را زیباتر و نورانى‏تر از او ندیدم و من آن‏چنان مات نور آن صورت و محو جمال آن قیافه شده بودم که متوجّه نشدم چگونه او را مى‏کشند.


حضرت سیدالشهداء(ع)  آن‏چنان خود را موفق و پیروز احساس مى‏کنند که نه‏ تنها آن‏ همه زخم و شمشیر در مقابل آن پیروزى چیزى به‏ حساب نمی‏آید، بلکه شمشیرى که دارد سر مبارکشان را جدا میکند چیزى به حساب نمی‏ آورند.از جمله کسانى که موضوع شادى حضرت سیدالشهداء(ع)  را ذکر کرده، خوارزمى در مقتل الحسین(ع)  است که می‏گوید: چون شمر بر سینه ‏ى مبارک حضرت امام حسین(ع)  نشست و محاسنش را گرفت و آهنگ کشتن وى کرد، حسین(ع)  خندید و گفت: آیا مرا می‏خواهى بکشى؟ آیا مرا میشناسى؟»

این‌ها همه حکایت از آن دارد که برای امام حسین(ع) افق روشن است و حضرت می‌دانند چه راهی را به سوی بشریت گشوده‌اند.



 در حماسه‌ی اربعین حسینی و حضور بیست میلیون انسان‌های وفادار به آرمان‌های قدسیِ امام حسین(ع) و مصمم در پشت‌کردن به فرهنگ یزید، خبر از آن می‌دهد که هویتی از شیعه در حال شکوفائی است و به بهترین شکل می‌خواهد از حیطه‌ی جهان استکباری با فرهنگ حضور مردم در صحنه‌ها عبور نماید و این نوع حضور آثار بسیار عمیقی در وجود تک‌تک انسان‌های حاضر در این اقیانوس انسانی خواهد گذاشت و هرکس خود را یک اقیانوس انسانِ تمدن‌ساز احساس می‌کند.



 در حماسه‌ی اربعین حسینی رفتارهایی از تمدن‌سازی شیعه ظهور می‌کند که هرگز به چشم فرهنگ غربی نمی‌آید، از مردان و زنان محترمی که با پای پیاده خود را به ساده‌ترین شکل در انبوه جمعیت غرق کرده‌اند تا از اَنانیّت خود هیچ‌چیز باقی نگذارند تا خادمان زوّار که با اندک بضاعت خود در خدمت زوّار قرار می‌گیرند همه در حال نشان‌دادن اهدافی برای زندگی دینی هستند و زوّار و خدمه می‌خواهند در راستای اهداف بزرگ خود صورت ایثار حسین(ع)  را در این صحنه‌ها به ظهور برسانند و با از خودگذشتگی خود به امام حسین(ع)  نزدیک شوند و نقش حسینی خود را در این تاریخ به فعلیت آورند.  


اینها یعنی تک تک این انسانها یک اقیانوس انسان اند برای برگشت به راه قدسی که فراموش شده بود.حضرت سیدالشهدا(ع) با ایثار کردن خود،ادب ایثار نسبت به همدیگر را برای برگشت به راه قدسی به ما متذکر شدند و شما در حرکت عظیم اربعین این ایثار را در راه برگشت معنویت را دارید تجربه میکنید.

این حضور در تاریخی است که همانطور که اربعین ها،انقلاب اسلامی در محدوده ی ایران را درست کرد،این اربعین های 20 میلیونی انقلاب بازگشت به معنویت را به جهان بشری دارد منتقل میکند.

جهان بشری همه تلاش خود را دارد میکند که شیعه دیده نشود.آن افسر آمریکایی که در آخرین لحظات عمر صدام کنار او بود،میگوید که صدام به من گفت که اگر من را زنده بگذارید،همه ی شیعیان را میکشم.صدام خوب میداند که جهان بشری،بخصوص غرب و استکبار با شیعه مسأله دارد. حال وقتی که معلوم شد که همه تلاششان را میکنند که شیعه را مخفی کنند،بزرگی حرکت و حماسه اربعین ها،شیعه را ماورای اراده ی همه ی مردم جهان نشان میدهد.اربعین برگشت به تاریخ توحیدی است که فراموش شده بود.


انبوه زائران اربعین حسینی و این‌همه خدمه‌ی زوّار همه و همه به خوبی می‌دانند در چه تاریخی قرار دارند و چه تمدنی از طریق آن‌ها در حال وقوع است. اینان به دنبال دستور خداوند به رسولش هستند که فرمود: «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَک‏» خودت و همراهانت در راستای رسالتی که دارید پایداری و مقاومت کنید و استکبار جهانی را در موضع متهم قرار دهید و روشن نمایید عقیده‌ی توحیدی باید در تاریخ، حضور فعّال داشته باشد.


شهدای کربلا به حاکمیت جهانیِ اسلام فکر می‌کردند و به نجات بشریت از جهالت و حیرت ضلالت، و امروز در حماسه‌ی اربعین حسینی همان نگاه به صحنه آمده است تا در همایش بیست میلیونی مردمی معلوم شود شیعه تا چه اندازه قدرت تمدن‌سازی جهت به صحنه‌آوردن قدسی‌ترین تمدن را دارد.

پیاده‌روی اربعین حسینی با وجود خطراتی که یزیدیان ایجاد می‌کنند، عظمت عزم شیعه را در ادامه‌ی راه حسین(ع)  بیشتر نشان می‌دهد و شیعه می‌داند که با هر قدمی که برمی‌دارد یک حسنه برای او ثبت می‌شود و یک سیئه از او زدوده می‌شود «وَ رَفَعَ لَهُ درجَةً» و درجه‌ای بر شخصیت معنوی او افزون می‌گردد. زیرا وارد عالَمی شده که عشق حسین(ع)  برای او ایجاد کرده.

همان‌طور که امام عسکری(ع)  فرمودند زیارت اربعین تثبیت هویت شیعه‌بودن شیعیان است و این‌که تأکید دارند با پای پیاده این زیارت انجام گیرد؛ خبر از آن می‌دهد که بنا است حماسه‌ای در ذیل ارادت به امام حسین(ع)  و فرهنگ عاشورایی آن حضرت ظهور کند و شرایطِ هرچه بهترِ تحقق آن هدف، امروز به خوبی فراهم شده است.


روایت هایی که تاکید بر"مشی" و "مَاشِیاً" دارند را ساده ازش نگذرید.


در روایت داریم: «عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) ، قَالَ: یَا عَلِیُّ! زُرِ الْحُسَیْنَ وَ لَا تَدَعْهُ. قَالَ: قُلْتُ مَا لِمَنْ أَتَاهُ مِنَ الثَّوَابِ؟ قَالَ: مَنْ أَتَاهُ مَاشِیاً کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً وَ مَحَى عَنْهُ سَیِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَةً. فَإِذَا أَتَاهُ، وَکَّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَکَیْنِ یَکْتُبَانِ مَا خَرَجَ مِنْ فِیهِ مِنْ خَیْرٍ وَ لَا یَکْتُبَانِ مَا یَخْرُجُ مِنْ فِیهِ مِنْ شَرٍّ وَ لَا غَیْرَ ذَلِکَ. فَإِذَا انْصَرَفَ وَدَّعُوهُ وَ قَالُوا: یَا وَلِیَّ اللَّهِ مَغْفُوراً لَکَ أَنْتَ مِنْ حِزْبِ اللَّهِ وَ حِزْبِ رَسُولِهِ وَ حِزْبِ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِه، وَ اللَّهِ لَا تَرَى النَّارَ بِعَیْنِکَ أَبَداً وَ لَا تَرَاکَ وَ لَا تَطْعَمُکَ أَبَداً».


على بن میمون صائغ، از حضرت امام صادق(ع)  نقل کرده که آن حضرت فرمودند:اى على! قبر حسین(ع)  را زیارت کن و ترک مکن. عرض کردم: ثواب کسى که آن حضرت را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمودند: کسى که پیاده زیارت کند آن حضرت را، خداوند به هر قدمى که برمى‏ دارد، یک حسنه برایش نوشته، و یک گناه از او محو مى ‏فرماید، و یک درجه مرتبه‏ اش را بالا مى ‏برد. و وقتى به زیارت رفت، حق تعالى دو فرشته را موکّل او مى‏ فرمایدکه آنچه خیر از دهان او خارج می شود را نوشته و آنچه شرّ و بد مى‏ باشد را ننویسند. و وقتى برگشت با او وداع کرده و به وى مى‏‌گویند: اى ولىّ خدا! گناهانت آمرزیده شد. و تو از افراد حزب خدا و حزب رسول او و حزب اهل بیت رسولش مى ‏باشی، به خدا قسم! هرگز تو آتش را به چشم نخواهی دید و آتش نیز هرگز تو را نخواهد دید و تو را طعمه‌ی خود نخواهد نمود. (کامل الزیارات، ص134)


دقت کنید که در این روایت خود امام صادق(ع) شروع میکنند و تاکید دارند بر مشی(پیاده روی).سائل نمیپرسد که من پیاده برم یا نه بلکه خود حضرت موضوع را به پیاده روی میکشاند.ملائکه گناهان را ثبت نمیکنند یعنی مورد نظر حضرت حق قرار میگیرد و به عبارتی دیگر آنچنان رجوع به امام حسین(ع) زائر را در افق معنوی قرار میدهد که گناهان شخصیت حقیقی این نیستند.

عنایت داشته باشید حضرت صادق(ع)  چگونه روشن می‌کنند وقتی انبوه شیعیان با نظر به زیارت امام حسین(ع)  مسافت‌های طولانی را پیاده طی می‌کنند به چه برکاتی نایل می‌شوند و با انس ملائکة اللّه با آن‌ها چه انسان‌های فرهیخته‌ای که حاصل آن زیارت و آن پیاده‌روی است به جامعه برمی‌گردند. ملائکه به او خطاب می‌کنند: «یا وَلِیَّ اللّه» آیا کسانی که شایسته‌ی چنین خطابی می‌شوند و با غفرانی که نصیب آن‌ها می‌شود و یک نحوه عصمت در شخصیت آن‌ها پدید می‌آید، دیگر انسان‌های معمولی خواهند بود؟ یا انسانی هستند با مسئولیتِ ساختن جهانی سراسر پاکی و ایمان؟


این حرکت آشکار یعنی حضور امام حسین(ع) در تاریخ."مشی" را ساده ازش نگذرید.حضور حسین(ع) در تاریخ با مشی شیعه ظهور میکند.یک عبادت فردی "مشی" نمیخواهد."مشی" یک نوع حضور تاریخی است.


در روایتی دیگر حضرت صادق(ع)  روشن می‌کنند وقتی زائر حسین(ع)  پیاده به زیارت حضرت می‌رود، قبل از رسیدن به کربلا با پاک‌شدن از گناهانش و افزون‌شدن حسناتش در مقام اُنس با خدا قرار می‌گیرد و چون به حائر و حواشی قبر مبارک حضرت رسید، به مقام مصلحین برگزیده می‌رسد که دغدغه‌ی اصلاح جوامع بشری را دارند و چون زیارت او به اتمام رسید، به مقام فائزین و پیروزمندان صحنه‌ی تمدن‌سازی نایل می‌شود و حرکات او حتماً به نتیجه‌ی لازمِ خود می‌رسد تا آن‌جایی که رسول خدا(ص) از طریق ملائکة اللّه به او سلام می‌رسانند که تمام موانع تو در رابطه با انس با خدا برطرف شده.


راستی را انسان تا کجا باید صعود کند که رسول خدا(ص) یعنی انسانی که در فتح تاریخ جاهلیت تا آن اندازه پیروز شد، به او سلام برساند و او را از خودش بداند. آری حماسه‌ی اربعین حسینی ادامه‌ی همان فتح تاریخی است که رسول خدا(ص) پایه‌گذاری فرمودند.


اصل روایت این است: «عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع):‏ یَا حُسَیْنُ! مَنْ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ یُرِیدُ زِیَارَةَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ(ع)  إِنْ کَانَ مَاشِیاً کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً وَ مَحَى عَنْهُ سَیِّئَةً حَتَّى إِذَا صَارَ فِی الْحَائِرِ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ الْمُصْلِحِینَ الْمُنْتَجَبِینَ حَتَّى إِذَا قَضَى مَنَاسِکَهُ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ الْفَائِزِینَ حَتَّى  إِذَا  أَرَادَ الِانْصِرَافَ أَتَاهُ مَلَکٌ فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ: اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غُفِرَ لَکَ مَامَضَى».

حسین ‌بن‌ثُویر می‌گوید: امام‌ صادق(ع)  فرمودند: اى حسین! کسى که از منزلش بیرون آید و قصدش زیارت قبر حضرت حسین ابن على(ع)  باشد. اگر پیاده رود، خداوند منّان به هر قدمى که برمى‏ دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مى‏ فرماید. تا زمانى که به حائر برسد و پس از رسیدن به آن مکان شریف حق تبارک و تعالى او را از رستگاران قرار مى‏ دهد. تا وقتى که مراسم و اعمال زیارت را به پایان برساند که در این هنگام او را از فائزین محسوب مى‏ فرماید. تا زمانى که اراده‌ی مراجعت نماید در این وقت فرشته‏‌اى نزد او آمده و مى‏ گوید: رسول خدا(ص) به تو سلام می‌رساند و به خطاب به تو مى ‌فرماید: از ابتداء عمل را شروع کن، تمام گناهان گذشته‌‏ات آمرزیده شد. (کامل الزیارات، ص132)


حرکت اربعین ،حرکت تاریخ ساز است." الْمُصْلِحِینَ الْمُنْتَجَبِینَ" یعنی شخصیت تاریخی میشود.دیگر یک شخص مومن فردی نیست.یک انسانی شده است که دغدغه بشریت دارد و انتخاب شده است.

چون تو این حرکت را کردی و مشی را کردی و زیارت کردی،"الْفَائِزِ" شدی،پیروز شدی و نقش تاریخی خود را به خوبی انجام دادی."الْفَائِزِ" بمعنای کسی است که توانسته اهداف مورد نظر خودش را بدست آورد.



حضرت صادق(ع)  یعنی پایه‌گذار هویت تشیع در روایتی دیگر روشن می‌کنند که چگونه قدم‌هایی که انسان به سوی زیارت امام حسین(ع)  برمی‌دارد به او قدرت تصرف در کلّ جهان را می‌دهد و خداوند تمام تقاضای او را برآورده می‌کند. روایت این است:

«عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ(ع)  قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ لَیَخْرُجُ إِلَى قَبْرِ الْحُسَیْنِ(ع)  فَلَهُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ بِأَوَّلِ خُطْوَةٍ مَغْفِرَةُ ذُنُوبِهِ، ثُمَّ لَمْ یَزَلْ یُقَدَّسُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حَتَّى یَأْتِیَهُ فَإِذَا أَتَاهُ نَاجَاهُ اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ: عَبْدِی سَلْنِی أُعْطِکَ؛ اُدْعُنِی أُجِبْکَ؛ اُطْلُبْ مِنِّی أُعْطِکَ، سَلْنِی حَاجَةً أقضیها لَکَ قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ(ع): وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ یُعْطِیَ مَا بَذَلَ». (وسائل الشیعة، ج‏14، ص: 421)

امام صادق(ع)  فرمودند: شخصى که به زیارت قبر حضرت حسین بن على(ع)  مى‏‌رود، زمانى که از اهلش جدا شد با اولین گامى که بر مى‏‌دارد تمام گناهانش آمرزیده مى‏ شود. سپس با هر قدمى که برمى‏‌دارد پیوسته تقدیس و تنزیه شده تا به قبر برسد. و هنگامى که به آنجا رسید حق تعالى او را خوانده و با وى مناجات نموده و مى‌‏فرماید: بنده من! از من بخواه تا به تو اعطاء نمایم، من را بخوان تا اجابتت نمایم، از من طلب کن تا به تو بدهم، حاجتت را از من بخواه تا برایت روا سازم. راوى مى‏‌گوید، امام(ع) فرمودند: و بر خداوند متعال حق و ثابت است آنچه را که بذل نموده اعطاء فرماید.


در این روایت منظور این است که زائر دارای یک نحوه عصمت میشود.بعد از عصمتی که پیدا کرد حالا هرچه قدم به سوی کربلا برمیدارد،رفع حجاب های نورانی است تا اینکه به خدا برسد و خدا با او صحبت میکند.

تفاوت درجه‌ی نتیجه در روایات فوق، به تفاوت درجه‌ی عزم و تصمیمی دارد که زائران در جان خود پرورانده‌اند.

آنچه تاکید بنده است جابر خوب میفهمد که این حضور بشریت را در ادامه ی تاریخ نجات میدهد.ماورای دید غربی باید نگاه کرد.نگاه غربی مارا برای یکدیگر طوری دیگر تعریف کرده بود و ما در پیاده روی اربعین تعریف درستی که "انَّ المومنون اِخوة" را حس میکنم. و عملا آن ملت واحدی که باید تمسک کند به ثقلین دارد متولد میشود.


«والسلام علیکم و رحمة ‌اللّه و برکاته»

نقش انفاق در حیات ابدی _ بخش دوم _آفات غفلت از جهت حقیقی زندگی_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


آفات غفلت از جهت حقیقی زندگی


حضرت علی(ع) فرمودند:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ، وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ، وَ قَدِّرِ بَلَاغَکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر. فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛

فرزندم آگاه باش که راهی بس طولانی و دشوار در پیش داری و در پیمودن آن راه از کردار پسندیده و توشه‌ای چندان که تو را سبکبار به منزل برساند بی‌نیاز نیستی، پس خویشتن را گران‌بار مساز که آن وبال تو خواهد شد و تو را از ادامه‌ی راه باز می‌دارد.


رسیدیم به این ‌نکته که حضرت فرمودند: فرزندم راهی بس طولانی در پیش داری.

دلا راه تو پر پیچ و خطر بی

گذرگاه تو بر اوج فلک بی



خویشتن را در این مسیرْ گرانبار مگردان. بلکه برعکس؛

گر از دستت برآید پوست از تن

برآور تا که بارت کم ترک بی

«فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ»؛ بیش از طاقت خود بر پشتت بار مگذار، وگرنه «فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛ سنگینی این بار وبال تو می‌شود و تو را از سلوک به سوی پروردگارت باز می‌دارد و نمی‌توانی از صفات ناشایست عبور کنی و به فضائل برسی.


حضرت به اعتباری می‌فرمایند: اگر انسان‌ها در زندگی هدف داشته باشند، بیهوده خودشان را مشغول چیزهایی نمی‌کنند که ربطی به هدفشان ندارد. انسانی که در این دنیا باید سرمایه اصلی‌اش خدا داشتن و قیامت‌داشتن باشد، دنیا برایش ابزار است، نه مقصد.

هر چه ما را به خدا و به ابدیتمان نزدیک کند، هر آن‌چه انس ما را به خدا، به عنوان مقصد، و به قیامت به عنوان مأوی، نزدیک کند، همان باید مدّ نظر ما باشد، و چیزهایی که ما را مشغول به خودشان می‌کنند، بارمان را سنگین می‌نمایند و وقتمان را هدر می‌دهند، این‌ها را باید رها کرد. گفت:

در تمام کارها چندین مکوش

جز به کاری که بود در دین مکوش

عاقبت تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت ابتر و نان تو خام

بلکه خود را در صفا گوری کنی

در منّی او، کنی دفن منی

خاک او گردی و مدفون غمش

تا دمت یابد مددها از دمش

همان‌طور که می‌دانید غرب نسبت به اهداف متعالی و معنوی غافل شد بعد آن‌‌چنان تجمّلی گشت که تمام زندگی‌اش در حصار ابزارهای مدرن دفن گردید، از این مسئله به سادگی نگذرید.

اگر بخواهید ابعاد زندگی را درست گزینش کنید، باید جهت حیات را درست بشناسید، چرا ما به سنت گذشته توحیدی دل بسته‌ایم که در آن فرهنگ انسان به راحتی و با کمترین امکانات بهترین زندگی‌ها را داشت؟


چون هدف اصلی در آن عرصه مورد غفلت نبود، حالا همه چیز داریم ولی چیز اصلی که برای آن آفریده شده‌ایم را فراموش کرده‌ایم. شما تاریخ اسلام را نگاه کنید، خانه‌ی پیامبر خدا(ص) اصلاً حیاط نداشت، یک اطاق بود که درِ آن به مسجد باز می‌شد، کلاه سر خودمان نگذاریم که آن دوره گذشت.

چه کسی از آن دوره گذشت و این دوره را درست کرد؟

چه گرایشی در جان انسان‌ها ایجاد شد که چنین دوره‌ای پیدا شد؟


می‌گویند دیگر آن نوع زندگی مصلحت نیست، من هم نمی‌گویم به گذشته برگردید ولی لازم است روشن شود که چه کسی مصلحت را مصلحت کرد، اگر این مسئله روشن نشود، آینده هم ادامه‌ی وضع موجود خواهد بود که هدف اصلی در آن فراموش شده‌است. می‌گویند مصلحت است که اگر دختر بخواهد به خانه‌ی شوهر برود یک یخچال داشته باشد، یک فریزر، یک خانه، یک ماشین، ... چه کسی این‌ها را مصلحت کرد و از این طریق سن ازدواج را این‌چنین بالا برد؟

مگر ما تابع مصلحت عوام وَهم زده باید باشیم؟ ما تابع رسول خدا(ص) هستیم، همیشه رسول خدا (ص)ما را نجات می‌دهد، آری خانه‌ی پیامبر خدا(ص) اصلاً حیاط نداشت، دیگر نه مهمانخانه، نه طبقه بالا، و ... اگر مهمان می‌آمد چه می‌کردند؟


او را در همان اطاق مورد پذیرایی قرار می‌دادند. اگر مهمان آدم بسیار محترم و مورد علاقه‌ی خاص حضرت بود عبایشان را هم پهن می‌کردند تا روی عبا بنشیند، خود حضرت روی زمین می‌نشستند و روی زمین غذا می‌خوردند و روی زمین می‌خوابیدند، در وصف حضرت عیسی(ع) گفته‌اند، پاهایشان مرکبشان و دست‌هایشان بالش آن حضرت بود.


این چه تمدنی است که در اثر آن، زمین و خاک مزاحم زندگی ما شده است؟

فکر می‌کنید خیلی تمدن تمیز و بهداشتی و پیشرفته‌ای است که از خاک می‌ترسیم؟!

در حالی که خاک عامل بهداشت طبیعت است و آلودگی‌ها را از بین می‌برد. یکی از مشکلات امروز دنیا این است که نظام طبیعی و اکوسیستم‌ها به هم خورده است، خیابان‌های آسفالت‌شده، دیوارهای سیمانی، پشت‌بام‌های ایزوگام‌شده، در‌های آلومنیومی و آهنی، کمی آفتاب که به آن‌ها بتابد خانه و شهر را تبدیل به جهنّم می‌کند، در صورتی که اگر دیوارها خشتی و پشت‌بام‌ها کاهگِلی و خیابان‌ها سنگی یا خاکی بود، آفتاب که می‌تابید گرمای غیرقابل تحمّلی نداشت، شرایط موجود نه‌تنها اوضاع را جهت تحمل گرما و سرما سخت کرده، متأسفانه بستر رشد انواع میکروب‌ها شده است، در حالی‌که خاکْ در شرایط طبیعی عامل از بین برنده‌ی میکروب‌ها است.

چه شد که بدون دلیل منطقی چنین زندگی را بر خود حمل کردیم؟ و به اسم راحتی و بهداشت در سخت‌ترین نوع زندگی فرو افتادیم؟

حضرت علی(ع) می‌فرمایند مواظب باشید جهت حیات را گم نکنید وگرنه انواع پیرایه‌های دست ‌و پاگیر وارد زندگی شما می‌شود و امکان حرکت به سوی عالم معنا را از شما می‌گیرند، مثلاً فرهنگِ داشتن مهمانخانه چند سالی است که وارد زندگی ما مسلمان‌ها شده است، عموماً انسان‌های مرفّه و یا بی‌دین مهمانخانه و اطاق‌های تو در تو داشتند ولی مردم عادی یک اطاق و یا دو اطاق داشتند که محل خواب فرزندانشان از خودشان جدا باشد.


در آن شرایطی که امکان تهیه‌ی یک اطاق و یا دو اطاق برای اکثر مردم ممکن بود، چه کسی فقیر بود؟ آیا در آن فرهنگ اگر کسی یک اطاق داشته باشد و مهمان که آمد کنار همان اطاق بنشیند، آن شخص فقیر است و احساس فقر می‌کند؟ و یا آیا در آن فرهنگ اگر کسی اطاقی داشته باشد پر از مبلمان و به مهمانش فخر بفروشد او غنی است؟! و یا او از همه‌ی این‌ها فقیرتر است که مبل‌هایش را به دیگری نشان می‌دهد تا ضعف درونی‌اش را که ناشی از بی خدایی است، جبران کند.


مهمان‌خانه‌اش را عرضه می‌کند در حالی که برای عرضه‌ی این مهمان‌خانه‌ چه چیزها که بر خود حمل کرده و از هدف اصلی‌اش باز مانده و امکان سیرالی‌الله را از خود گرفته است.


حضرت می‌فرمایند: «فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ»؛ بیش از طاقتت چیزی را برای خود تحمیل نکن. چون تو می‌خواهی به طرف حق و به سوی قیامت بروی، چیزی که تو را از این جهت‌گیری باز دارد و در دنیا متوقف کند نپذیر، بر خود آن‌قدر بار حمل کن که از جهت اصلی باز نشوی.




زندگی برای خود یا برای دیگران؟؟؟


گاهی عمر ما لگدمال اهداف دیگران می‌شود، تا آنها به آرزوها و آرمان‌های دنیایی خود برسند، از خود نمی‌پرسیم این کارها به ما چه ربطی دارد؟

یک مرتبه می‌بینیم هزاران کار بیهوده و بی‌جا انجام داده‌ایم و بسیاری از فرصت‌ها را سوزانده‌ایم، بدون این‌که یک «چرا؟!» گفته باشیم!

حضرت می‌فرمایند: «فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛

این بارهای بی‌جا که بر زندگی خود تحمیل کرده‌ای وبال تو می‌شود، و نمی‌گذارد مسیر رسیدن به اهداف عالیه‌ات را ادامه بدهی. سپس می‌فرمایند در راه آبادانی قیامت خود زرنگ باش!

و اگر انسان نیازمندی را یافتی که بار تو را تا قیامت برای تو حمل می‌کند و در آن روزی که تو بدان نیاز داری به تو می‌دهد، بدون معطّلی این شرایط را غنیمت بشمار و به او انفاق کن.


درست همان اموالی که برای سیرالی‌الله وبال توست اگر آن‌ها را به کسی انفاق کنی، هم مشکل او را حل کرده‌ای، هم همان اموال سرمایه قیامت تو خواهد شد. به واقع اگر کسی را پیدا کردیم که در این دنیا چیزی از ما می‌گیرد و در روزی که شدیداً به آن نیاز داریم - یعنی در قیامت - به ما می‌دهد، آیا عاقلانه نیست که آن را انفاق کنیم؟

به همین جهت پیامبر(ص) و امامان‌ معصوم(ع) عاقلانه‌ترین روش را به ما پیشنهاد می‌کنند، عموماً روش و مشی آن عزیزان انفاق بوده است، با این‌که عموماً خلفا تلاش می‌کردند تا آن‌ها را فقیر نگه‌دارند، تا این مشی و منش انفاق را در اهل‌البیت(ع) از بین ببرند. ولی روحیه عدم علاقه به دنیا در اهل‌البیت(ع) طوری بود که اگر مشکل فقیری را حل می‌کردند بسیار لذّت می‌بردند، چون می‌خواستند از این طریق علاوه بر این‌که مشکل انسانی حل می‌شود، برای ابدیّت خود نیز کاری کرده باشند و مسافت طولانی تا قیامت را با سبک باری طی کنند.



امام‌الموحدین(ع) می‌فرمایند:

«وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ»؛

اگر از تنگدستان کسی را یافتی که توشه‌ی تو را تا رستاخیز برگیرد و فردا که بدان نیاز داری آن توشه را به تو بازگرداند، غنیمت شمار و آن را به او ببخش.



اهل فقر وسیله‌ی امتحان ما و حاملانِ سرمایه‌ برای قیامت ما هستند، چون خدا می‌تواند فقیران را غنی یا اغنیا را فقیر نماید. پس موضوع فقط امتحان است تا هرکس در شرایطی که حکمت خداوند اقتضا می‌کند، امتحان بدهد. به همین جهت فقیرِ راضی به رضای خدا محبوب خدا و رسول خدا(ص) است، همچنان‌که ثروتمندی که ثروتش را جهت خدمت به امور مسلمین به کار گیرد مورد رضای خداوند است و هر دو در امتحان خود موفق شده‌اند. هر دو توانسته‌اند تکلیف خود را به خوبی انجام دهند.


خداوند در قرآن می‌فرماید:

«فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ، وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ، کَلَّاَ»؛

و امّا چون پروردگار انسان، انسان را امتحان کند، پس نعمت فراوان به او بدهد، انسان گوید پروردگارم مرا بزرگ‌ داشت، و چون در راستای امتحان او، براو تنگ گیرد، گوید مرا خوار کرد، چنین نیست.


عدّه‌ای را خداوند رزقشان را تنگ می‌کند تا این‌گونه امتحانشان کند، و نیز رزق عده‌ای را وسیع می‌کند تا از آن طریق امتحانشان کند، این غیر از آن فقری است که به جهت گناه و ظلم برای اهل دنیا پیش می‌آید، که حتی هر چقدر هم که داشته باشند باز احساس فقر می‌کنند.


یاعلی مدد

"اربعین" ظهور نتایج عاشورا_حقیقت کربلا و امام حسین(ع)-استادطاهرزاده


اربعین ظهور نتایج عاشورا


کربلا نشان داد که کاربه جایی رسید که پسر پیامبر را با آن همه توصیه که پیامبر به مودت کرده بود،آنچنان با آن وضع شهید کردند.
چه بینشی باعث شد که بعدازکربلا همه چی برعکس شد؟؟

اُسرای را 3 روز پشت دروازه های شام نگه داشتند تا شهر را چراغانی کنند و جشن پیروزی بگیرند و میخواستند به مردم القا کنند که ما بر حق بودیم و پسرپیامبر خارجی و باطل بود. 1 ماه اهل بیت توی شام بودند.
قبل از ورود به شام سر سرهای بریده دعوا بود ولی بعد از 1 ماه از همدیگه فرار میکردند.تقصیرها را به گردن همدیگه می انداختند.

طوری شد که یزید گفت: خدا لعنت کنه پسر مرجانه را که حسین(ع) را کشت.من نگفتم که اینکار را بکنه.!!!

فرهنگ دین،فرهنگ بقاء است.فرهنگ کربلا هم بقاء است.

یزید بعد از اتفاقات شام به حضرت سجاد میگوید: یا در شام با احترام بمانید و یا با سلامت به مدینه برگردید.
امام سجاد(ع) میفرماید: میخواهیم یک هفته در شام عزاداری کنیم.
خیلی از خاندان قریش به شام مهاجرت کرده بودند و در یک هفته عزاداری که امام سجاد(ع) در شام برگزار کرده بود شرکت کردند.

این یعنی پایتخت یزید را تجهیز کرد بر ضد یزید منتها به وسیله فرهنگ لطیف نه به وسیله شمشیر.

تاثیر جنگ فرهنگی،خیلی بیشتر از جنگ نظامی است.همانطور که وقتی دشمن شبیه خون فرهنگی زد،ما بیشتر از جنگ 8 ساله ضربه خوردیم.
یزیدی که بر اجساد اهل بیت اسب دواند در هنگام بازگشت اُسرا به مدینه دستور داد سربازان با احترام محافظت آنها را بر عهده بگیرند و هرجا خواستند استراحت کنند،سربازان هم بایستند.
دستور داد سربازان دورتر از کاروان باشند که بچه های کوچک نترسند.
نکته مهم اینجاست که یزید عوض نشد بلکه کربلا یزید شکنی کرد.یزید هیچ دلش به رحم نیامد ولی فرهنگ کربلا کاری کرد که یزدید مجبور شد اینطور رفتار کنه.

مدینه هم همینطور...در ده سالی که امام حسین(ع) در مدینه بودند هیچ مسئله فقهی از ایشون نداریم.وقتی امام حسین(ع) از مدینه خارج شد کسی از اهل مدینه با خبر نشد.
حالا نعمان بن بشیر به دستور امام سجاد(ع) وارد مدینه شد و شروع کرد به مرثیه سرائی.همه پابرهنه و شیون کنان به سمت خیمه امام سجاد(ع) که بیرون از شهر بود حرکت کردند.

جامعه ی حسی و دنیا طلب و کرخ شده اون روز مدینه با کربلا زنده شد.



کربلا فرهنگ شهادت و درست زندگی کردن را به انسانها آموخت.
نمونه اش انقلاب اسلامی و جنگ هشت ساله که جامعه اون روز را به چه جامعه ای تبدیل کرد.باید یادمون باشه که شهادت زود مردن نیست بلکه خوب مردن است.

نگه داشتن اسلام به دو چیز است :
وظیفه ای که نسبت به خانواده شهدا داریم.
وظیفه ای که نسبت به ما ترَک(چیزی که بعد از شهدا باقی ماند و شهدا برای اون جونشون را دادند"انقلاب")شهدا داریم
.

برای نگه داشتن اسلام باید فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه باشد.باید عشق ورزیدن به فرهنگ شهادت باشد.
ابومسلم خراسانی در ایران به عنوان نماینده عده ای مردم بر علیه بنی امیه قیام کرد و نامه ای برای امام صادق(ع) فرستاد که ما گوش به فرمان شما هستیم.شما قیام کنید که ما پشت شما هستیم.

امام پیشنهاد آنها را رد میکرد. از آنها اصرار و از امام هم رد پیشنهاد بود.تا اینکه نماینده ای از طرف ابومسلم خراسانی و مردم اونجا به نزد امام صادق رفت.گفت که امام چرا شما دست روی دست گذاشته اید؟؟ بنی امیه ضعیف شده است.الآن زمان مناسب است که شما خاندان محمد حکومت را بدست بگیرید.همه مردم ایران گوش به فرمان شما هستند.
امام صادق(ع) پیشنهاد آنها را رد میکرد چون میدونست آنها اهل ایثار و شهادت و مطیع امامشون نیستند.

با اصرار های اون فرد امام دستور داد که تنور را روشن کنند و به آن نماینده فرمود برو توی تنور.
اون فرد تعجب کرد و به امام گفت که آقاجان این تنور روشنه و من برم میسوزم.
امام فرمود تو برو نگران بقیه اش نباش ولی اون فرد ترسید و نرفت.
امام به غلامش که اسمش هارون مکی بود گفت برو توی تنور.خیلی راحت دمپایی هایش را کند و وارد تنور آتش شد.امام هم در تنور را گذاشت.
شروع کرد به ادامه صحبت با اون نماینده ولی اون فرد همینجور مضطرب بود تا بالاخره به امام گفت که یابن رسول الله این غلام شما سوخت!!!!!!
امام رفت در تنور را باز کرد و به هارون گفت بیا بیرون و هارون مکی هم سالم از تنور آمد بیرون.
امم صادق رو کرد به اون فرد گفت شما در ایران چند نفر مثل این غلام دارید که حاضر باشند این کار را بکنند.
اون فرد سرش را پایین انداخت و گفت: ای فرزند رسول خدا هیچ کسی را سراغ ندارم.


ابومسلم خراسانی یک خرمذهبی نفهم بود، با شعار حسین(ع) قیام کرد(پرچم سیاهی داشتند که به نشانه عزاداری امام حسین(ع) بود و به سیاه جامگان هم معروف بودند) و دست آخر هم نوکر بنی عباس شد و به وضع بدی هم مُرد.


امام زمان هم این این نمونه افراد میخواهد.کربلا، فرهنگ شهادت است.
اربعین به خوبی نشون داد که فرهنگ شهادت ،چه زوری دارد و هیچ شمشمیر و تبلیغاتی نمیتونه اثر خون شهید را از بین ببره.
موفقیت دشمن در صورتی بدست می آید که به طمع خود برسد.حال اگر در مبارزه زخمی از طرف دشمن به شما رسید ولی به طمع خود نرسد،باز شکست خورده است.
درست است که امام حسین(ع) را کشتند ولی این بنی امیه و یزید بود که شکست خورد.

خداوند در قرآن فرمود:"انا اعطیناک کوثر" من فرهنگ کوثر را به شما دادم.

یعنی همواره وسعت میابد. این فرهنگ هیچ وقت خاموش نمیشود.


هرچی هوش و زکاوت داشته باشی ولی آخر در مقابل فرهنگ دین،چیزی نیستی. بنی امیه تمام سنگرها را فتح کرده بود. افراد خیلی باهوشی بودند.اینقدر باهوش بودند که عمروعاص انگشت کوچکیشون بود.ولی در اربعین کار به جایی رسید که تمام نقشه های آنها نقش برآب شد و جابربن عبدالله انصاری به زیارت امام حسین(ع) رفت. الآن در زمان حاضر میبینی که چقدر زائر پیاده به کربلا میرند. هرجا فرهنگ اهل بیت وسط بیاد،دشمن در اوج قدرت شکست میخورد.


 

زیارت اربعین،باوری جهت جدایی اسلام علوی از اسلام اموی



یکی از فراز های زیارت اربعین اینه:


اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِیُّکَ وَ ابْنُ وَلِیِّکَ وَ صَفِیُّکَ وَ ابْنُ صَفِیِّکَ الْفَائِزُ بِکَرَامَتِکَ أَکْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ اجْتَبَیْتَهُ بِطِیبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّدا مِنَ السَّادَةِ وَ قَائِدا مِنَ الْقَادَةِ وَ ذَائِدا مِنَ الذَّادَةِ وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَی خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَی وَ شَرَی آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّی فِی هَوَاهُ وَ أَسْخَطَکَ وَ أَسْخَطَ نَبِیَّکَ



خدایا من گواهی می دهم که حسین ولیّ تو و فرزند ولیّ تو، و فرزند برگزیده توست حسینی که به کرامتت رسیده، او را به شهادت گرامی داشتی، و به خوشبختی اختصاصش دادی، و به پاکی ولادت برگزیدی، و او را آقایی از آقایان، و پیشروی از پیشرویان، و مدافعی از مدافعان حق قرار دادی، و میراثهای پیامبران را به او عطا فرمودی، و او را از میان جانشینان حجّت بر بندگانت قرار دادی، و در دعوتش جای عذری باقی نگذاشت، و از خیرخواهی دریغ نورزید، و جانش را در راه تو بذل کرد، تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی گمراهی برهاند، درحالی که بر علیه او به کمک هم برخاستند، کسانی که دنیا مغرورشان کرد، و بهره واقعی خود را به فرومایه تر و پست تر چیز فروختند، و و آخرتشان را به کمترین بها به گردونه فروش گذاشتند، تکبّر کردند و خود را در دامن هوای نفس انداختند، تو را و پیامبرت را به خشم آوردند.


در روایت داریم که یکی از شرط های ایمان،زیارت اربعین است. در روایی از امام حسن عسگری(ع) داریم که میفرماد که یکی از نشانه های شیعیان،خواندن زیارت اربعین است. 


چرا اینقدر زیارت اربعین سفارش شده؟؟

چرا اینقدر توصیه شده که یکی از شرط های ایمان است؟؟

چه شد که زیارت اربعین اینقدر مهم است؟؟


فرهنگی پشت این قضیه است.وقتی حق و باطل در جامعه گم شد،با زیارت اربعین تثبیت عقاید میکنیم. این حرف کمی نیست!!!

با زیارت اربعین تثبیت عقاید میکنم و حق را از باطل تشخیص میدیم.


طوری فرهنگ سازی کرده بودند که دوتا اسلام در جامعه بود.60 سال از آمدن معاویه و یزید ،قدم به قدم طوری شده بود که اسلام اموی آمد در کنار اسلام علوی.

در نکات قبلی گفتیم که کسانی که امام حسین(ع) را نصیحت میکردند،از صحابه و فرزندان صحابه پیامبر بودند. صحابه پیامبر تو کاخ یزید بودند.کسانی که در سپاه عمر سعد بودند نمازشب خوان بودند.

خود عمربن سعد ملعون، روحانی و امام جماعت مسجد بود. بعد از 60 سال اسلامی آمده بود که یزید امیرمومنین باشد و پسرپیامبر،امام حسین(ع) را خارجی بخوانند و همه سکوت کنند. این خیلی مهمه...اسلام اموی آمده بود کنار اسلام علوی.


یزیدفکرش این بود که با رعب و وحشت اسلام علوی را محو کند. عباسیان هم همینطور بودند.کشتارشون کمتر از امویان نبود. امویان میگفتند که اگه فرزندان علی(ع) حکومت کنند،فقط میکشند و اگه حکومت نکنند هی غُر میزنند.

اشاره میکردند به زمان حکومت امام علی(ع) و میگفتند که پدرشون 3 تا جنگ کرد و هی افراد بی گناه را کشت. کی اون جنگ هارا راه انداخت؟؟ این علی(ع) بود که جنگ راه انداخت و علی(ع) بود که کشت و کشتار راه انداخت. اگر فرزندان علی(ع) حکومت کنند همینطور انسان های بی گناه را میکشند.


خیلی از کسانی که در آن زمان بودند،زمان پیامبر را درک نکرده بودند که اسلام ناب محمدی را ببینند و فرق این اسلام اموی را از اسلام علوی تشخیص بدن.
حالا با این اوضاع در زیارت اربعین داریم:

السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ ---------->با همین یک جمله همه چی تمام است.یعنی تمام حرفهاشون دروغ بود.



السَّلامُ عَلَی وَلِیِّ اللَّهِ

اینقدر تبلیغات کرده بودند که امام حسین(ع) خارجی و شورشی است.با همین یه جمله همه چی عکس شد. یعنی ای انسانها اگر در جو تبلیغات امویان،خط ولایت را نشناسید،ایمان ندارید.نماز و حج بری ولی ولایت نداشته باشید،هیچی ندارید.


در زیارت اربعین داریم که خدایا شهادت میدهم که این بنده تو شهید شد که ما اسلام را بشناسیم.پس خدا لعنت کند کسانی را که تو را کشتند. داریم در زیارت اربعین حق را از باطل جدا میکنیم و حب و بغض را جهت میدهیم.نکات خیلی مهمی در زیارت اربعین هست.


اگراسلام غیرمحمدی و علوی بیاد سرکار،خواه ناخواه مردم بی دین میشوند.اگر اسلام ناب شد،اینقدر جو شیرین میشود که مردم خودبه خود به سمت اسلام کشیده میشوند. نمونه اش زمان جنگ و دفاع مقدس. اون موقع جو چطوری بوده که برای رفتن روی مین از همدیگه سبقت میگرفتند. این میشود فرهنگ شهادت و ایثار.


دشمن این را فهمید،برای همین نمیخواهد اسلام نباشد.میخواهد اسلامی باشد که در واقع اسلام نیست. اگه اسلامی ارائه داد که اسلام علوی نبود،خودبه خود مردم بی دین میشوند.دیگه اینطوری نیازی ندارند با اسلام بجنگند.


نمونه اش انگلیس اومد فرقه وهابی و بهاییت را با مبانی غلط تاسیس کرد برای مبارزه با اسلام ناب محمدی. اینکه امام خمینی در حرفاش میگفت ما فقط اسلام ناب محمدی را میخواهیم،این یعنی اگر سرسوزنی از اسلام ناب محمدی خارج شدیم،دیگه اسلام واقعی و علوی نداریم.اونوقت بیچاره میشیم.



برای اینکه اسلام علوی را با اسلام اموی تشخیص بدی یک نشانه است و اون هم اینه که اگرجایی دیدی که ظاهر اسلام هست ولی معنویت نیست،بدون اینجا اسلام اموی است.

اصلا شیعه با معنویت زنده است.شیعه از طریق اهل بیت معنویت پیدا کرد و اهل سنت از این معنویت باز موندند.



یا علی مدد

زیارت اربعین،پایداری بر عهد حسینی-بخش چهارم-حقیقت کربلا و امام حسین(ع)-استادطاهرزاده

زیارت اربعین،پایداری بر عهد حسینی

بخش چهارم



 وَاَشْهَدُ اَنَّ اللهَ مُنْجِرٌ ما وَعَدَکَ وَمُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ

و باز گواهی می‏دهم که خدای تعالی به وعده خود نسبت به شما وفا خواهد کرد ودر دنیا وآخرت شما را سرفراز می‌دارد وآن‌هایی که شما را یاری نکردند خوار خواهد کرد و قاتلانت را نیز عذاب خواهد نمود.


من مثل روز می‏بینم که آنچه خدا به تو وعده داده است عمل می‏کند چون شهادت می‏دهم، یعنی شاهدم و دارم می‏بینم و لذا این مطلب عین روز برای من روشن است. به عنوان مثال از 15خرداد سال 1342 تلاش کردند نهضت امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) را پنهان کنند و جوّساز ی کنند که چیز مهمّی نبود ودیگر تمام شد در چنین شرایطی چه کسانی را جوّ نگرفت؟

کسانی که زیارت اربعین را می‏شناختند ومعتقد بودند مگر می‏شود راه حسین‏(ع)، راهی کهنه شدنی باشد وخدا اجر رهروان آن را ندهد و با دشمنانش مقابله نکند. ما از زیارت عاشورا آموخته‌ایم ودر زیارت اربعین اقرار می‏کنیم که ای حسین‏(ع)! کاملاً برایمان روشن است که شما به همه آن نتایجی که می‏خواستید برسید، می‌رسید.


و دشمنان تو از همه آنچه می‏خواستند محروم شدند و با همة آنچه از آن حذر می‌کردند، روبه‌رو خواهند شد. خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ نُرِیَ فِرْعَونَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرون» یعنی؛ ما نشان دادیم به فرعون و هامان و لشکریانشان آنچه را که می‌خواستند نبینند و با آن روبه‌رو نشوند.


یزیدیان فکر کردند وقتی بدن مطهّر تو از منظر انسان‌ها گم شد، دیگر همه‌چیز گم می‏شود، و نفهمیدند تو در صحنه کربلا نمایش حق بودی، و حق هیچ‌وقت گم نمی‏شود، و هر کس عمل حقی انجام داد، همچون حق می‌ماند و برعکس آنهایی‌که در مقابله با حق پایه های خود را محکم می‏کردند به باطل تکیه زده بودند و باطل هم رفتنی است و«اِنَّ ‏الْباطِلَ کانَ ذَهُوقًا»


 اَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِالله

شهادت می‏دهم تو ای امام عزیز به عهد الهی خود وفا کردی.


ای امام! من شهادت می‏دهم که شما به عهد الهی که همان عهد رسول‌الله(ص) است وفا کردی، هرچند جوّ زمانه به عهد الهی وفادار نبود. کربلا یعنی وفاداری به عهد محمّدی‏(ص).

یزید کاری کرده بود که حتی صحابه پیامبر(ص) به امام‌حسین‏(ع) نصیحت می‏کردند که دوره و عهد پیامبر(ص)گذشته است و دیگر نمی‏توان کاری کرد. ولی آن‌ها که اربعین شناس هستند می‏گویند: دوره و عهد الهی هیچ‌وقت نمی‏گذرد و نمونه‌اش همین جلسه ما، که جلسه اظهار ارادت و وفای به امام‌حسین‏(ع) است، نه یزید.


یزید و یزیدیان امروز هم از یزیدی بودنشان خجالت می‏کشند. بنابراین دوره حق، هیچ‌وقت نمی‏گذرد.

ملاکِ بررسی این قضیه، قلب انسان‌ها است نه گوشت و پوست و استخوان. الآن در قلب بشریّت که یک حقیقت غیبی است امام‌حسین‏(ع) زنده است و یزید مرده.

قلب من و شما یک بُعد غیبی عالم است، امام‌حسین‏(ع) همان‌طور که در قلب ما حاضر است در عالم غیب - که قلب عالم ماده است - هم حاضر است. حالا ببینید چگونه امام در عالم هستی حیّ و حاضرند. روایت داریم که: «تا آخرالزمان، دو هزار ملک همواره بر امام گریه می‏کنند».

در روایت دیگری می‏فرماید: «ملائکه در شب جمعه برای امام گریه می‏کنند»؛ یعنی برای عالم غیب و عالم عبودیت محض، عزاداری اباعبدالله‏(ع) همواره زنده است. عزاداری اباعبدالله‏(ع) برای کسی که خودش زنده و بنده خدا نیست، زنده نیست.

چراکه ملائکه زنده و بنده محض خدایند و هر کس چون ملائکه جانش زنده و بنده است، حسین‏(ع) برایش زنده است و عزاداری برای آن حضرت را ترک نمی‌کند.


وَجاهَدْتَ فی‏ سَبیلِهِ حَتَّی اَتیکَ الْیَقینَ فَلَعَنَ الله مَنْ قَتَلَکَ وَ لَعَنَ الله مَنْ ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ‏الله اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ

در وفای به عهد الهی از هیچ مجاهده و مبارزه‌ای در راه خدا از پای ننشستی حتّی تا انتهای عمر و تا آن مرحله که با مرگ روبه‌رو شدی، پس لعنت خدا برآن‌هایی که چنین تویی را کشتند، و لعنت خدا برآن‌هایی‌که به تو ظلم کردند، و لعنت خدا برآن‌هایی که شنیدند با تو چه کردند و نسبت به آن راضی بودند.


تجربه نشان داده است این ارادت‌ها و این اظهار انزجارهای طولانی چقدر نجات‌بخش بوده است. نفرت به دشمنان اباعبدالله‏ (ع)همیشه باید در قلب ما زنده باشد.

هرکسی همین که بشنود حسین و حسینیان کشته می‏شوند ولی نگران نشود و به این امر راضی باشد، او از رحمت خدا به دور است. دلی که حق و باطل برای او مساوی شد این دل، دل حسینی، یعنی دل سالم و قلب سلیم نیست. قلبی که نسبت به بدان و خوبان مساوی است قلب یزیدی است.

نهضت اباعبدالله‏(ع) مردم را نسبت به حق و باطل حسّاس می‏کند. حساسیّت نسبت به حق و باطل یک امر بسیار مهمی است. گاهی ما می‏شنویم کسی را که امر به معروف می‏کند به اصطلاح کوچک و سبک می‏کنند، اگر قلب ما از این امر نگران و آشفته نشود، این قلب، قلب الهی نیست.


چون نهضت اباعبدالله‏(ع)، نهضت امربه معروف و نهی‌از منکر و نهضت مرزبندی بین حق و باطل است. شما دقّت کنید در تاریخ، هر وقت استعمار خواست خود را بر ملّتی تحمیل کند، اول القاء می‏کند که افراد جامعه باید با همه خوب باشند، تا آرام‌آرام روح جدایی حق و باطل را در جامعه از بین ببرد و ملت را در مقابله با دشمنانش خنثی و بی‏تفاوت کند، و بعد که آمد و سوار برکار شد نهایت دشمنی و ظلم را به ملّت می‏کند، این است که ما از طریق ارادت‌ به حق و تنفّر از باطل، در تربیتی واقع می‏شویم که از حیله دشمن مصون می‏مانیم.


 اَللّهُمَّ اُشْهِدُکَ اَنّی‏ وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبی‏ اَنْتَ وَ اُمّی یابْنَ رَسُولِ الله اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْاَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْاَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلیَّةُ بِاَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیابِها

خدایا من تو را شاهد می‏گیرم که دوستدار کسی هستم که دوستدار حسین‏(ع) است، و دشمن دشمنان حسین‏(ع) هستم، پدر و مادرم فدای شما باد ای فرزند رسول خدا. من شهادت می‏دهم که شما پایه و اساس عصمت هستید در همه حیات بشریّت.


شروع حیات و نطفه وجود شما از ازل به صورت نوری معنوی در عالی‌ترین بواطن عالم و در پرمنزلت‌ترین صُلْب‌ها، و در مطهّرترین رحم‌ها پایه‌گذاری شده و شما مظاهر آن انوار معنوی هستید و هرگز حیات جاهلیِ غیر توحیدی ساحت مطهّر شما را به آلودگی‌اش، آلوده نکرده است و ظواهر‏ ظلمانی دوران جاهلیّت، ظواهر شما را نپوشاند.


در روایت آمده است که اوّلین کسانی که خداوند خلق کرد قبل از این‌که آدم و عالم را خلق کند، پنج‌تن آل‌عبا هستند؛ یعنی این‌ها پایه‌های غیب‌اند و بعداً در دنیا ظهورکردند.

این‌ها هیچ خطا وانحرافی ندارند یعنی هر روز و هر مرحله از تاریخ دُور، دُور اهل‌بیت است چون این‌ها صحّت محض‏اند وکسی که صحّت محض است دُور، دورِ اوست پس همیشه دور، دورِ محمّدوآل‌محمّد است. کسی که خطا دارد دوره او می‏گذرد مثلاً می‏گوییم دوره رضاخان گذشت.


یعنی خطاهای او معلوم شد ولی عصمت به همراه بقاء است حتّی در زندگی فردی خودمان هم، اگر خطایی کردیم از آن برمی‏گردیم و خودمان را در شرایط بی‏خطا قرار می‏دهیم، ولی وقتی کار درستی انجام دادیم از آن برنمی‏گردیم، لذا در این فرازها متوجّه مقام غیبی و متعالی و مطهّر اهل‌البیت پیامبر(ع) می‏شویم، و توجّه به این مقام، یعنی توجّه به مقام بقاء آن‌ها، یعنی روزگار به خطای خود مغرور نمی‏ماند و بالأخره ازآن خطا پشیمان می‏شود و لذا توجّه به شما خانواده یعنی ویران نکردن زندگی و از طریق افق نورانی شما، زندگی را از خطاها مصون داشتن، چقدر افتخار بزرگی است که انسان بتواند قلّه‌های انسانی را بشناسد و به آن‌ها دل ببندد و از آن‌ها بهره بگیرد. این زیباترین آشنایی، بعد از آشنایی با خداست. آشنایی با اسرار انسانیّت در مظهری انسانی.


 وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعائِمِ الدّینِ وَ اَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَ مَعْقَلِ الْمُؤْمِنینَ

شما پایه‌های دین و ارکان اسلام هستید. شما معقل مؤمنین هستید یعنی از طریق نور شما مؤمنین می‏توانند جمع شوند و عقال پیدا کنند و برنامه داشته باشند و پراکنده نشوند. اگر مؤمنین کنار اهل‌البیت نباشند نمی‏توانند حیات صحیح ایمانی خود را ادامه دهند.


راستی اگر مؤمنین پایه‌های دین خدا و اساس دین و نگهبانان ایمان خود را گم کنند، چگونه در اردوگاه دینداری می‏توانند استوار باشند؟


راستی اگر انسان به وسعت امامش دست نیابد، مگر می‏تواند در این عالم درست زندگی کند و همة جوانب انسانی خود را بارور سازد؟ این‌گونه اظهارات در زیارت امام، یعنی توجه به افقی که باید هر مؤمن در پیش روی خود بیابد و از آن روی برنتابد.


 وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ الاِمامُ الْبَرُّ التَّقیُّ الرَّضِیُّ الزَّکِیُّ الْهادی الْمَهدِیُّ

می‌بینم و شهادت می‌دهم که تو پیشوای نیک، با تقوا، پسندیدنی، دارای صفات پاک و ذات پاکیزه و هدایت‌کنندة خلق و هدایت‌یافته به حق هستی.


ای امام! تو همه خوبی‌هایی وفاداری ما به تو، ابدی است، دیگر هر کس هر چه می‏خواهد بگوید.


بسیار خوشحال شدم وقتی شنیدم امسال در روز چهارده خرداد مردم در مرقد امام خمینی‏(قدس‌سره) بیشتر از سال قبل به طور محسوسی حاضر بودند.

یعنی مردم حرفشان این است که هر کس هر چه می‏خواهد بگوید و هر شلوغی که می‏خواهد بکند، بکند، وفاداری ما به تو ای امام خمینی‏(قدس‌سره) ابدی است. چون تو همه خوبی عصر ما بودی.

این مردم شاگرد کربلا هستند، وگرنه به هرکسی که وفادار نیستند. مثلاً اگر اندکی فشار را از مردم مسلمان ترکیه بردارند نه تنها به آتاتورک فحش می‏دهند بلکه قبر او را آتش می‏زنند. یعنی قلب مردم مسلمان نمی‏تواند به غیر مؤمنین وفادار باشد این‌ها فکر می‏کنند فشارها و تبلیغاتشان تأثیر ابدی دارد.

روح انسان اگر معنوی شد از جوّسازی روزنامه‌ها و رادیوهای بیگانه متأثر نمی‏شود و از حق فاصله نمی‏گیرد و در این فراز زیارت، شیعه دارد بر فراز آن همه تبلیغات که ضد اسلام و ائمه شده می‏گوید: تو ای امام معصومِ شهیدِ مظلوم، همه خوبی‌هایی که می‏شود در کسی سراغ داشت در تو به طور کامل هست و اظهار چنین کلماتی عین وفاداری است.


 اَشْهَدُ اَنَّ الْاَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوی وَ اَعْلامُ الْهُدی وَ الْعُرْوَةُالْوُثْقی وَالْحُجَّةُ عَلی اَهْلِ الدُّنْیا

گواهی می‏دهم که امامانِ بعد از تو، این استوانه‌های عصمت، همه فرزندان تو هستند، همان کلمه‌های تقوا وشاخصه‌های هدایت ورشته‌های محکمِ ایمانِ خلق وحجّت خدا بر تمام اهل دنیا.


زیارت اربعین اثبات وفاداری ماست به امام، لذا شروع می‏کنید خصلت‌های حبیب خودتان را مرتباً می‌‌گویید تا قلبتان بیدار بماند. باید برای قلبمان معنی داشته باشد که چرا این وفاداری کهنگی‌پذیر نیست. چون با چنین امامی که کعبه و قبلة هر قلب بیداری است، روبه‌رو است.


 وَ اَشْهَدُ اَنّی بِکُمْ مُؤْمِنٌ وِ بِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینی‏ وَ خَواتیمِ عَمَلی

شهادت می‏دهم که من به امامت و حقّانیت شما ایمان، و به رجعت و برگشت شما یقین دارم، این عقیده‏ای است که به شرایع و راه‌های دینم و انتهای عملم بر آن استوارم.


با این کلمات قلب زائر به جایی می‏رسد که امام را راحت می‏پذیرد. ما باید به قلبمان رجوع کنیم. اگر تسلیم امام نیستیم باید این قلب را اصلاح کنیم.

شما اگر با کسی بی‌جهت قهر باشید می‏روید با او آشتی می‏کنید هر چند کمی فشار به شما می‏آید. اما بالأخره باید قلب را نسبت به خارج شدن از آن کینه، تربیت و اصلاح کرد. مثلاً شما اگر دیدید در قلبتان حسادت وجود دارد ریشه آن را پیدا می‏کنید و آن را آرام‌آرام از قلبتان خارج می‏کنید. یک‌وقت است که این قلب هنوز امام را تمام حقیقت نمی‏داند باید رجوع کند به مباحث امام‌شناسی و قرآن و روایت و تاریخ تا این قلب آرام شود و باور کند که ائمه روی این زمین حجّت الهی هستند، اگر این چنین قلبتان امام را پذیرفت، این قلب را می‏گویند قلب سِلْم.


شما در این زیارت عرض می‌کنید که به شما ایمان دارم و قلبم تسلیم شماست؛ یعنی تمام معارف و دستورات شما برای من مورد پذیرش است. به تعبیر دقیق، سخن و سنّت و عمل شما مبادی فکر و میل من شده است، مثل این‌که بدیهیات مبادی تفکّر انسان قرار می‌گیرد.


 وَ قَلْبی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَ اَمْری‏ لِاَمْرِکُمْ مُتّبِعٌ وَ نُصْرَتی‏ لَکُمْ مُعِدَّةٌ حَتَّی یَأْذَنَ الله لَکُمْ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لا مَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ الله عَلَیْکُمْ وَ عَلی اَرواحِکُمْ وَ اَجْسادِکُمْ‏وَ شاهِدِکُمْ وَ غائِبِکُمْ وَ ظاهِرِکُمْ وَ باطِنِکُمْ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ

قلبم تسلیم قلب پاک شما، و همه کارم پیرو امر شماست، یاریم برای شما آماده است و منتظر اذن خدا هستم، پس البته با شما هستم نه با دشمنان شما، درود و صلوات خدا بر شما و بر جسم و جان پاک شما باد، صلوات الهی بر حاضر و غایب و ظاهر و باطن شما. ای پروردگار عالمیان این تقاضا را مستجاب بفرما. ما شما خانواده را و شما گروهی که فرهنگ و صحنه کربلا را به بار آوردید با تمام وجود قبول داریم و صلوات خدا را بر شما می‏فرستیم.


باز همان نکته می‏ماند که یک وفاداری کامل نیاز است برای اثبات زندگی دینی خودمان، چراکه همیشه از این غوغاها در جهان بوده و همیشه جوّی پیش می‏آمده که مؤمنان امتحان بدهند، اکثر مردم هم از این امتحان‌ها موفق بیرون نمی‏آمدند.

هم تاریخ بیانگر این مطلب است هم قرآن و روایت.

قرآن می‏فرماید که ما اول یک سختی به مردم می‏دهیم بعد این‌ها دست به دامن دین می‏شوند ما پیامبر می‏فرستیم، نهایتاً قرآن می‏فرماید هیچ‌ وقت نشد که ما پیامبری بفرستیم و بعد از مدّتی این‌ها حرف پیامبر را رها نکنند. یعنی جوّسازی می‏کنند تا پیامبر و حرف‌هایش فراموش شود.

بعد می‏فرماید ما یک فشاری به این‌ها می‏آوریم. ﴿لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ﴾ بلکه به تضرّع بیفتند و به‌سوی خدا برگردند. ولی اکثراً بعد از این فشار دوباره یادشان به هوس دنیا می‏افتد. سپس ما آن‌ها را به عذاب خود می‏گیریم: ﴿فَاَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾. یعنی آن‌ها را چنان می‏گیریم و زمین می‏زنیم که اصلاً نمی‏فهمند از کجا ضربه خوردند.


امام‌حسین‏(ع) همین را می‏خواستند به ما یاد بدهند که وفاداران به عهد دینی اندک‌اند؛ ولی فقط همین‌ها نجات یافتگانند. امام‌حسین‏(ع) این‌گونه ما را نجات می‏دهد.


زیارت اربعین؛ زیارت وفاداری به اهل‌البیت‏ (ع)است، در جوّی که آن جوّ می‏گوید دوره معنویت و دینداری و دوره اهل‌البیت‏(ع)گذشته است و همین پایداری بر عهد دینی است که ما را حفظ می‌کند، چراکه حقیقت کهنه نمی‌شود، و هرکس به اندازه باقی ماندن بر روی حقیقت، فرسودگی و افسردگی به زندگی‌اش سرایت نمی‏نماید، و بر عهد حسینی ماندن، یعنی همواره رو به سوی حقیقت داشتن؛ و زیارت عظیم و عزیز اربعین یعنی همین. زیارت را تکرار کن، باز تکرار کن، تا خود را تکرار کرده باشی.

تا روزمرّگی و فرسودگی و افسردگی به سراغ تو نیاید، تا با عهد حسینی، بر عهد محمّدی(ص) پایدار باشی، تا همواره دُور، دُور تو باشد، چون تا قیام قیامت، دُور، دُور محمّد ‌و ‌آل‌محمّد(ص) است، همه کهنه می‏شوند، الاّ هم او که «اَوَّلُ ما خَلَقَ‌الله» است و مقصد خلقت است.


خدایا به پایداری محمّدوآل‌محمّد(ص)، ما را از گم شدن و ناپایداری نجات‌بخش!


«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»







زیارت اربعین،پایداری بر عهد حسینی-بخش سوم-حقیقت کربلا و امام حسین(ع)-استادطاهرزاده


زیارت اربعین،پایداری بر عهد حسینی

بخش سوم




 وَ قَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَ باعَ حَظَّهُ بِاَرْذَلِ الْاَدْنی‏ وَ شَری‏ آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْاَوْکَسِ

در حالی‌که در مقابل آن هدایت‌گری امام‏(ع) کسانی که دنیا فریبشان داده بود، پشت به‌پشت هم داده بودند و بهره آخرت خود را به کمترین قیمت و با بهرة ناچیز فروختند.


شما با این جملات توجّه‌تان را به دشمنان امام می‏ اندازید که چه کسانی بودند و چه خصوصیاتی داشتند. کسانی که دنیا آن‌ها را فریب داده بود و بهره زندگی دنیایی خود را به پست‌ترین چیزها فروختند و به کمترین قیمت آخرتشان را باختند و آمدند در مقابل اباعبدالله‏‏(ع) ایستادند.

بهره واقعی زندگی دنیایی معاشقه با حق و یاری کردن امام حق است ولی این‌ها نتوانستند از این زندگی دنیایی بهره واقعی ببرند، دشمنان امام گوهر انسانی خود را از دست داده بودند که نتوانستند الهی زندگی کنند، فراخنای وجود امام را نفهمیدند، چون شخصیت‌ آن‌ها با تنگی و تنگ‌نظریِ وجود یزید مناسبت یافته بود.

معنی زندگی روی زمین را که همان بندگی است گم کردند و در مقابل بنده محضِ حق ایستادند. انسانی که به گوهر خود دست نیابد، خود را فدای دنیا می‏کند و به پست‌ترین بهره‏ها خود را از دست می‏دهد.


 وَ تَغْطَرَسَ وَ تَرَدّی فی‏ هَواهُ وَ اَسْخَطَکَ وَ اَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَ اَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَ النِّفاقِ وَ حَمَلَةَ الْأَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبینَ النَّارَ

ستم کردند، و در پیروی هوای نفس هلاک شدند و تو را و پیغمبرت را به خشم آوردند، و از کسانی پیروی کردند که اهل ظلم و نفاق بودند، در حالی‌که آن‌ها حامل بار سنگین گناه و مستوجب آتش‌اند.


در این قسمت از زیارت می‏گویید جبهه مقابل اباعبدالله‏‏(ع) در عین این‌که انسان‌های هوس‌بازی بودند، جبهه ه‏ای است که خشم تو را ای خدا و خشم پیامبرت‏(ص) را بر خود روا داشتند.


کسانی مقابل امام ایستادند که کارشان شقّه کردن و شکاف دادن بین بندگان خدا و پروردگارشان بود، کسانی از اهل نفاق که چهره کفر را زیر ظاهر ایمانی پنهان کرده بودند، جبهه‏ای با همه خباثت‌ها، رودرروی امام‏‏(ع) بود، و با توجّه به این جملات است که شیعه به ارزیابی نهضت اباعبدالله‏(ع)‏‏ می‏نشیند - نه با ارزیابی یزید و یزیدیان- از طریق این جملات است که انسان جبهه خودی را از جبهه غیر خودی در جامعه از هم جدا می‏کند تا یزیدیان تبلیغ نکنند که ما خودی و غیر خودی نداریم. در این جمله ندای آسمانی «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقَیکُم» زیر پا گذارده می‌شود و آیه «لا یَسْتَوی اَصْحابُ النّارِ وَ اَصْحابُ الْجَنَّة، اَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزوُن»که می‌فرماید: اهل آتش و اصحاب بهشت مساوی نیستند، اصحاب بهشت از رستگارانند، نادیده گرفته می‌شود.


 فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتَّی سُفِکَ فی‏ طاعَتِکَ دَمُهَ‏ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ

پس سخت مبارزه کرد در راه تو، با صبر و حسابگری کامل، تا آن‌که خونش را در مسیر طاعت تو ریختند و هتک حریم مطهّرش را مباح شمردند.


امام‌حسین‏(ع) با صبر و حوصله بسیار و با محاسبه دقیق، در حدّی که خونش هم ریخت به صحنه آمد. و ما یک چنین ارادتی به امام داریم. کسانی خون امام را حلال شمرده و آن حضرت را به قتل رساندند.

حضرت هم در راه خدا با آن‌ها جهاد کرد و از این خون دادن نهراسید تا برای همیشه معنی زندگی را بفهماند. و بشریّت بفهمند در منطق سفّاکان «بی‌گناهی کم‌گناهی نیست» ولی آن‌هایی که پایداری بر پاکی را پیشه کرده‌اند، حاضرند برای حفظ حریم آن پاکی، از خون خویش مایه بگذارند.


راستی وقتی انسان متوجّه حیات بی‌مرز خود شد، چگونه مرگ سیاه می‏تواند او را در جای خود بنشاند و خود را در حیات حیوانی خلاصه کند، و امام در این بی‌مرزی حیاتِ خود، همه بشریّت را پاره تن خود می‏یابد و نمی‏تواند سیاه‌روزی و گمراهی آن‌ها را که به‌دست فرهنگ یزیدی پایه‌ریزی می‏شود تحمل کند و لذا در قلّه عبودیت و طاعت می‏فهمد که در راه خدا مجاهده کردن و خون خود را نثار کردن چه برکاتی به همراه خواهد داشت و ما به چنین سیر و مسیری وفاداریم.


 اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً

خدایا! لعنشان کن، لعنی شدید با محرومیتی بزرگ، و عذابشان کن، عذابی الیم و عمیق.

خدایا! من هیچ ارادتی به فرهنگ اموی و زندگی به رسم و روش آن‌ها ندارم بلکه نسبت به آن‌ها تنفّر محض دارم.


این لعنت‌ها دل ما را زنده و بیدار نگه می‌دارد و جهت می‌دهد و آن‌را از علاقه‌مندی‌های پوچ می‌رهاند. در شرح زیارت عاشورا به لطف خدا عرض شد که چرا «صد لعن» را قبل از «صد سلام» باید گفت. و عرض شد؛ دلی که تماماً از کفر تنفّر پیدا نکرده و هنوز ذرّه‏ای محبّت نسبت به کفر دارد نمی‌تواند نجات پیدا کند و بصیرتی را که لازمه سعادت اوست نمی‌تواند به‌دست آورد.


چراکه شیطان از دریچه همین محبّت به کفر در دل انسان نفوذ می‌کند. لذا باید «لعنت» را قبل از «سلام» گفت. امروز هم اگر لعنت به فرهنگ و روش جهانی یعنی آمریکا نداشته باشید، نجات پیدا نمی‌کنید. بعضی‌ها می‌گویند مرگ بر آمریکا گفتن فایده‌ای ندارد، این‌ها اگر دقت کنند می‌فهمند که اولین فایده آن بیرون کردن توجه به کفر، از دل خودشان است و آن تنفّر تنظیم گرایشات آن‌ها را به همراه دارد.

مگر ملّت‌هایی که در دام تبلیغات آمریکا گرفتار شدند، گرفتاری آن‌ها‌ از کجا شروع شد؟

از فراموشیِ دشمنیِ دشمن بود. لعن و مرگ موجب توجّه انسان به دشمنی دشمن است و لذا در مورد لغزش آدم هم مفسران می‌فرمایند: علت این‌که آدم توسط شیطان اغفال شد، فراموشی دشمنی دشمن - یعنی دشمنی شیطان - بود، چراکه دشمن هم مثل دوست حرف می‌زند، و حرف‌هایی هم می‌زند که می‌داند ما با آن حرف‌ها نرم می‌شویم و اگر ما دشمنی او را فراموش کنیم حرف‌های او را می‌پذیریم و از طریق همان حرف‌هایش دشمنی‌اش را بر ما تحمیل می‌کند، لذا باید هرگز دشمنی دشمن فراموش نشود تا فریب حرف‌ها و تبلیغاتش را نخوریم.


در این راستا، این لعن‌ها و مرگ‌ها در تصحیح مسیر، خیلی مفید است.


 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ الله اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الْاَوْصِیاءِ

سلام بر شما ای فرزند رسول خدا! سلام بر شما ای فرزند سرور جانشینان پیامبر! یعنی فرزند امیرالمؤمنین‏(ع).


بعد از آن لعنت به کافران، اظهار ارادت نسبت به اباعبدالله‏‏(ع) را شروع می‏کنید. این ارادت‌ها بعد از آن لعن و تنفّر خیلی مؤثر است. قلبی که بتواند به اباعبدالله‏‏(ع) دل ببندد نجات پیدا می‏کند. شما قلبتان را بررسی کنید ببینید

آیا واقعاً می‏توانید به اباعبدالله‏(ع)دل ببندید؟ آدمی ‏که از کار حرام به تمام معنا متنفّر نباشد آیا می‏تواند به اباعبدالله‏‏(ع) علاقه قلبی داشته باشد؟


کسی که تصوّر می‏کند می‏توان به اباعبدالله‏‏(ع) دل بست و مثلاً رباخواری کرد، اصلاً دل‌بستن به اباعبدالله‏(ع) را نمی‌فهمد. در هر صورت دل سالم دلی است که قطب داشته باشد، تا با توجه قلبی به آن قطبِ معصوم خود را همواره سرپا و زنده نگهدارد، ارادت به امام معصومِ شهیدِ مظلومِ آزاده‌ای چون امام‌حسین‏(ع) در سراسر وجود ما یک بعثت و انگیزش به سوی خوبی‌ها ایجاد می‏کند و افق روح را به سوی عالی‌ترین انگیزه حیات متوجّه می‏کند، و در این حال است که تمام ابعاد انسانی ما سرحال می‏شوند و به بهترین تصمیمات می‏توان دست یافت، و اراده‌هایی فوق زمان و برتر از شکم و شهوت و غریزه را می‏توان به بدن و به کلّ زندگی حمل نمود.


 اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ‏الله وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَ مَضَیْتَ حَمیداً وَ مُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً

گواهی می‏دهم که تو امین خدا و فرزند امین حق بودی، همه عمر نیکو و سعید زندگی کردی، و در حمد الهی و ثنای پروردگار، در حالتی بی‌مانند درگذشتی و در راه حق، مظلوم و شهید گشتی.



جوّ زمانه این بود و این طور تبلیغ شده بود که دوره امام‏‏(ع) گذشته است و حرف‌هایشان تمام شده است و دوره، دوره یزید است. اما شما امروز در این زیارت می‌‌گویید ای اباعبدالله‏‏(ع)! شما امین خدایید، آنچه حق است پیش شماست و شما حق را برای ما آوردید. و سپس به سه نکته اشاره می‏کنید که

اولاً؛ شما خوب زندگی کردید و نمونه خوب زندگی‌کردن بودید.

ثانیاً؛ مرگتان یک مرگ خیلی حمید و پسندیده بود. چراکه حکمت حسینی از بحث‌های بسیار عمیق است، امام‌حسین‏‏(ع) نهضت‌شان را خیلی حکیمانه سیر دادند و این کار بسیار سخت و زیبا بود ولی حضرت انجام دادند.

ثالثاً؛ مردن شما مردن عجیبی بود. در مرگ شما یک چیزِ عادی از دست نرفت، یا اباعبدالله‏‏(ع)! شما چیز کمی‏ نبودید. رفتن شما روح ما را نسبت به شما ارادتمند کرده و همیشه نسبت به این ارادتمندی پایدار هستیم‏ و شهادت می‏دهیم که شما مظلومانه شهید شدید، هرچند جوّی که ‏یزیدیان ساخته‏ اند، این است که یک خارجی کشته شده است.


یاعلی مدد