غدیر،اتمام حجتی گویا - بخش سوم-آفت زندگی دینی بدون حاکمیت دینی-استاد طاهرزاده


بخش سوم

آفت زندگی دینی بدون حاکمیت دینی


دوست و دشمن که ناظر بر رحلت پیامبر اکرم(ص)‌ بودند، همه قبول داشتند یک قلب است که همه دین است و آن هم قلب حضرت علی(ع) است. ولی مردم در اثر تبلیغات سقیفه‌سازان و در آن فضای تبلیغاتی که به‌وجود آورده بودند، تصوّر می‌کردند چه اشکالی دارد آدم‌های خوب و سرشناسی از قریش مثل «ابابکر» و«عمر» و«ابوعبیده جرّاح» و «عبد‌الرحمن‌بن‌عوف» دایره حکومت را به‌دست گیرند و امور زندگی اجتماعی مردم را با فکر خودشان اداره کنند و در زندگی فردی از شریعت پیامبر اکرم (ص)استفاده کنیم.


مشکل اساسی آنها این بود که نفهمیدند زندگی دینی بدون حاکمیت دینی تحقّق نمی‌یابد، و تا این حدّ به پیام دین پی نبرده‌ بودند. عمق پیام غدیر در اثر تبلیغات منافقان که سعی داشتند آن مسئله را مورد غفلت قرار دهند، در جامعه بی‌رنگ شد.


در سقیفه هم بسیاری از افراد، دیندارترین شخصیت روی زمین را حضرت علی(ع) می‌دانستند، ولی معتقد بودند می‌شود، مسلمانانی حاکمیت جامعه را به دست گیرند با عقل خودشان حکومت را اداره کنند و سیاست‌گذاری و جهت‌دهی نمایند، نه انسان‌های معصومی که با دین و حکم خدا می‌خواهند جامعه را تدبیر و اداره کنند.

تنها کسی که خوب فهمید و به همه مردم هم اعلام کرد که این بینش یک فاجعه بسیار عمیق است، حضرت فاطمه (س)است.


تنها انسانی که فهمید و پیام خود را به همه ابلاغ کرد، که اگر حکومت، کاملاً دینی نباشد، بشر همه‌چیز خود را از دست می‌دهد، فاطمه(س) بود.

حضرت فاطمه(س) در عین این‌که در خانه خود تربیت فرزندانش را به‌عهده داشت و همسرداری می‌کرد، حافظ حریم نبوت و ولایت نیز بود، یک‌مرتبه چادر به سر انداخت و در مسجد مدینه فریاد کشید که: «ای مردم! فاجعه‌ای بزرگ‌تر از این نیست که پایه‌های حکومت، غیردینی بشود».


آن زمان مردم هم می‌شنیدند که فاطمه(س) چه می‌گوید و هم تا حدی می‌فهمیدند، ولی قبول نداشتند آنچه فاطمه‌زهرا(س)می‌فرماید محقّق می‌شود. باورشان نمی‌آمد که اگر امامی معصوم در رأس حاکمیت جامعه نباشد، نه تنها ارزش‌های دینی از صحنه جامعه رنگ می‌بازد، بلکه همان دینِ فردی هم از صحنه جامعه رخت برمی‌بندد.


در همان روزِ اوّل رحلت پیامبر‌(ص) و با حذف علی (ع) از مصدر حاکمیت اسلامی، همه آن تعهدات و تأکیدات روز غدیر پایمال شد،یک بینش روی کار آمد که آری علی(ع) حق است، ولی اگر پیش‌کسوتانِ جامعه‌پسندِ ظاهر‌الصّلاحِ تاجر‌پیشه‌ای مثل خلیفة اوّل بر رأس حاکمیت بیایند برای جامعه بهتر است، مخصوصاً اگر سیاستمداری مثل «ابوعبیدة‌جرّاح» آن مرد متفکّر عرب و عمر آن شمشیرزنِ قاطع، کنار ابابکر در اداره حکومت، او را یاری کنند، دیگر ایده‌آل خواهد شد.


از طرفی حضرت علی (ع) به عنوان یک انسان متفکر به هدایت اجتماعی بپردازد -‌ حتماً می‌دانید که در زمان ابابکر و عمر هدایت اجتماعی را از حضرت نگرفتند- پیرو طرز فکری که می‌شود غیر امام‌معصوم بر جامعه حکومت کند، 25سال گذشت تا ملّت اسلام بیدار شد که چه بینش خطرناکی در ابتدا پایه‌گزاری شد و چه فاجعه بزرگی است اگر حکم خدا و دین ناب در صحنه برنامه‌ریزی جامعه حاکم و جاری نباشد، مردم از نتیجه کار سیاست‌مداران ظاهر‌الصلاح، کارد به استخوانشان رسید.


چون وقتی در حکومت بر ارزش‌های دینی تأکید نشود، آرام‌آرام تصمیم‌گیریِ جامعه به‌دست افراد غیر متعهدی چون مروانِ‌بن‌حکم می‌افتد که بیشتر به فکر خود و قبیله‌شان بودند، مردم از گفته و تصوّر خویش که علی (ع) حکومت نکند ولی هدایت اجتماعی را به دست بگیرد، ضربه محکمی خوردند.

آ‌ن‌چنان از این طرز فکر ضربه خوردند که بعد از 25سال متوجّه شدند تمام آرمان‌هایی را که در راستای اسلام تعقیب می‌کردند از دست داده‌اند و تمام زحمات پیامبر(ص) از جامعه رخت بربسته است.


معنی زندگیِ زمینی و هدف حیات در بین افکار جامعه تغییر کرد. انسان در آن شرایط دیگر معنی خود را از دست داده بود، دیگر انسان در آن شرایط که با حاکمیت خلفای سه‌گانه به‌وجود آمد،آن انسانی نبود که پذیرفته باشد کرامت به تقوا، و سعادت هرکس در آبادانی قیامت او است و در یک کلمه انسان‌ها دیگر قبول نداشتند دنیا مقصد نباشد.


خلیفه سوم بر سر کار آمد؛ او از صحابه پیامبر(ص) است ولی در شخصیت او نیز همان بینش در کار است که معتقد است، باید با فکر خودمان جامعه را اداره کنیم و برنامه‌های دین؛ یا برنامه‌های فردی است و یا دوره‌اش گذشته است.


گفتند: مردم دیگر آن حرف‌های زمان پیامبر(ص) را نمی‌خواهند- و از خود نپرسیدند چه شد که مذاق و گرایش مردم عوض شد؟- نتیجه چنین بینشی این شد که بنا به گفته ابن‌ابی‌الحدید در شرح خطبه سوم نهج‌البلاغه؛ زیر چتر خلیفه، همه بیت‌المال حیف‌و‌میل می‌شود، ظلم و بی‌عدالتی و قبیله‌گرایی تمام جامعه را فرا می‌گیرد و تجملات گسترده می‌‌شود. از طرفی هم فضایی درست کردند که به هیچ‌وجه نمی‌توان به شخص خلیفه ایراد گرفت، چراکه «عثمان» صحابه پیامبر(ص) و اهل نماز و عبادت است. حتی وقتی رفتند او را بکشند، در حال خواندن نماز بود - البته؛ توجّه داشته باشید که آنچه در این‌جا مورد بحث است، بینشی است که حاکم شد نه شخصیت مذهبی او و امثال او، که بخواهیم در مورد کیفیت نماز‌خواندنشان بحث کنیم-.


در زمان خلیفه سوم، کار به جایی رسید و فضا آنچنان از نظر درخشش ارزش‌های دینی تاریک گشت تا مردمی که سوز دین داشتند و نگران وضع جامعه بودند، کشتن خلیفه را تنها راه‌چاره یافتند و در یک شورش عمومی خلیفه را در سال 36 هجری کشتند.

این عمل در مذاق تاریخ بسیار تلخ و وحشتناک بود و اصلاً جامعه اسلامی باور نمی‌کرد کار به کشتن خلیفه برسد و علی(ع) بسیار تلاش کردند تا کار به این‌جا نکشد، ولی خلیفه و اطرافیانش انحراف را از حدّ گذرانده بودند و کنترل مردم بسیار مشکل شده ‌بود. سپس یک بیداری و بصیرتی به صحنه آمد که باید به علی(ع) رجوع کنند. مردم بصره - که بیشتر ایرانی بودند- و مردم مصر -که بیشتر رومی‌های تازه‌مسلمان بودند- و عدّه‌ای از مردم مدینه، از گذشته عبرت گرفتند و به طرف علی(ع) حرکت کردند و امید داشتند جامعه اسلامی به راه صحیح خود برگردد.


حضرت علی(ع) در خطبه سوم نهج‌البلاغه می‌فرماید:

«مردم آن‌چنان به طرف من‌آمدند که مانند موهای دور گردن کفتار، دور مرا گرفتند، نزدیک بود حَسَنَیْن تلف شوند، به پهلویم فشار آمد. جمعیّتی همچون گوسفندان بی‌چوپان، همه سر به زیر به طرف من می‌آمدند...».


در واقع حرف مردم این بود که: ای علی! ما اشتباه کردیم؛ بینش‌ ما غلط بود، سخن پیامبر (ص) را در غدیر نشنیدیم، حسّاسیت و ضجه‌های فاطمه(س) را نفهمیدیم و حالا عبرت گرفتیم. ضجّه‌های این زنِ بیدار تاریخ که در مکتب پیامبر(ص) تربیت شده بود، ضجه‌هایی بود که می‌دید بشریت جهتش را گم کرده است، ولی ما نفهمیدیم و حالا به تو رجوع کرده‌ایم.


البته فعلاً جای بحث آن این‌‌جا نیست، ولی حالا هم که مردم به علی(ع)  رجوع کردند نه به عنوان این‌که علی(ع) امامی است معصوم که از طرف خدا منصوب شده است، بلکه به عنوان انسانی بزرگ و صحابه پیامبرکه پیامبرخدا(ص) سفارش او را نموده‌اند، یعنی در واقع اکثر آنهایی که پس از قتل عثمان با علی (ع) بیعت کردند، مقام علی (ع) را نمی‌شناختند و به همین جهت هم تا انتها به آن حضرت و بر بیعت با آن حضرت وفادار نماندند، آن‌طور که امثال مالک‌اشترها و محمدبن‌ابابکرها وفادار ماندند، چون امثال مالک‌اشتر امام را منصوب خدا می‌دانند که واجب‌الاطاعه است.


حضرت در آن شرایط که مردم برای بیعت هجوم آورده بودند، فرمودند: «مرا رها کنید!» مردم یک صدا می‌گفتند: «نمی‌توانیم!» حضرت فرمودند: «من وزیری باشم ولی برای حاکمیت بروید سراغ کس دیگر». از محتوای کلام حضرت برمی‌آید که دیگر دیر شده است و مذاق مردم، مذاق یک زندگی تجمّلی و رفاه‌زده است و تحمّل حکومت دینی را با خصوصیات عدالت علوی ندارند.


جوانی از اهل بصره در بین جمعیت بلند می‌شود، سخنرانی می‌کند، می‌گوید: «ای علی! ما را می‌خواهی تنها بگذاری؟ ما به چه کسی رجوع کنیم؟ ما کسی را نداریم، اگر ما را تنها بگذاری، می‌بینی که حکومت‌مداران همه چیز ما را گرفتند، آیا این رمه بی‌چوپان را نمی‌خواهی رهبری کنی؟» حضرت فرمودند: «فردا به مسجد بیایید!» چرا که « بیعت با من نباید مخفی باشد» .

مردم در مسجد جمع شدند، اکثراً به‌جز عده‌ای انگشت‌شمار با آن حضرت بیعت کردند و حضرت در طول خلافتشان نمونه یک حکومت دینی را به نمایش گزاردند، هرچند اشرافِ عادت‌کرده به ویژه‌خواری نگذاشتند علی(ع) آنچه در سر داشت پیاده کند ولی حضرت دو چیز را به بشریت نشان دادند.


یکی این‌که حکومت دینی چه خصوصیتی دارد و دیگر این‌که اگر فکر کنید برای اداره اجتماع، راهی بهتر هست و به حکومت دینی تن ندهید و از آن پشتیبانی نکنید، آینده‌ای سخت وحشتناک برای خود رقم خواهید زد، در خطبه سوم نهج‌البلاغه یعنی در خطبه شقشقیه حضرت گله می‌کند که من حریص به این نحوه حاکمیت نبودم و می‌دانستم شماها مانع اجرای برنامه‌های من هستید، ولی دوچیز مانع شد که من از پیشنهاد شما برای به‌دست گرفتن حاکمیت سرباز زنم.

یکی این‌که تعداد زیادی ادعا می‌کردند حاضرند مرا یاری کنند و لذا به ظاهر حجت بر من تمام شد، و دیگر این‌که خداوند از عالِمان به دین تعهد گرفته که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم آرام نگیرند و اگر شرایطی برای چنین کاری فراهم است کوتاهی نکنند. می‌فرمایند:


«لَوْلا حُضُوُرالْحاضِرِ‌ َو قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ‌النّاصِرِ، َو مَااَخَذَا‌للهُ عَلَی‌الْعُلَماءِ اَنْ لایُقارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظالِمِ وَ لاسَغْبِ مَظْلُومٍ لَألَْقَیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها»


«اگر حضور حاضران نبود و حجّت بر من به سبب وجود یاران تمام نمی‌شد، و اگر خداوند از عالمان دین تعهّد نگرفته بود که بر سیری ستمگر و گرسنگی مظلوم راضی نباشند، افسار شتر خلافت را بر گردنش می‌انداختم و رهایش می‌کردم»


یاعلی مدد