پیامبر(ص) و مقام برزخیت کبری-مقامات پیامبراکرم،محمد مصطفی(ص)-استاد طاهرزاده



پیامبر و مقام برزخیت کبری



   بسم الله الرّحمن الرّحیم 

 

 

 


ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ﴿١﴾ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا شَیْءٌ عَجِیبٌ ﴿٢﴾

عموم مردم از این‌که انسانی به عنوان پیامبر حامل نوامیس عالم هستی باشد در تعجب‌اند، و کافران می‌گویند: آن چیز عجیبی است.

 

در این آیه یکبار میگوید عموم مردم تعجب میکنند و یک بار کافران میگویند که این چیز عجیبی است.

یک وقت تعجب از سر عظمت موضوع است و یک وقت تعجب از سرانکار است.

این چه ادعایی است که کسی بیاید بگوید که من از طرف خدا آمده ام و این قرآن،سخنان خداست و اگر شک دارید جمع بشید سوره ای مثل آن بیاورید!!آیا فقط در همین حد است؟؟؟


قضیه،چیز دیگری بود...ادعا خیلی بزرگتر از فرستاده ی خدا بودنه بلکه پیامبر میگوید که من خودم نمایش همه ی حقیقت هستم.حقیقت دین هم این است که همه ی اسماء الهی در انسان در همه ی ابعادش به تعادل برسد و تعادل اسماء الهی در شخص انسانی به نام "مُنْذِرٌ" تجلی کره است.


به طور کلی علت آن‌که کافر و غیر کافر از وجود پیامبر(ص) تعجب می‌کنند عبارت است از:

  الف: نشناختن خدا « وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ ....»

  ب: جایگاه نبی‌الله و مقام برزخیت کبری آن حضرت را نشناختند.

  ج: جایگاه و وسعت انسان را که تا کجاها می‌تواند وسعت یابد، را نشناختند.


 کفار واقعا باورشان نمی آمد که حد خدا چقدر است." وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ" .کل فلسفه اروپا خدا را در حد یک خالق قبول دارد.مثل شیطان.شیطان هم خدارا به عنوان خالق قبول داشت.باورشان نمی آمد که خداوند،پیامبر میفرستد.حق خدا و حق پیامبر را نمیدانستند.برای همین تعجب کردند.

اگر جایگاه نبی‌الله(ص)  و منذر را می‌شناخنتند برایشان عجیب نبود که باید به تعادل‌آمدن انسان، انسانی که در اوج تعادل است در منظر بشر قرار گیرد و بشر را متذکر تعادل واقعی خود نماید وگرنه دچار یک سرگردانی و نیهیلیسم بی‌کاراکتر می‌شود.

 


در سوره توحید داریم:"قل هوالله احد".خداوند احد است.احد یعنی یکی است که دو ندارد.در مقابلش کسی نیست.هرچه هست فقط وجود حق است."الله صمد".همه جارا پر کرده است.خداوند همه جا هست.حالا چقدر از خدا کجا هست؟؟معنی نمیدهد.خداوند همه اش،همه جا هست.کل عالم را وجود خدا پر کرده است.حقیقت عالم همین است.

خداوند تا جایی در صحنه است که میخواهد همه چیز را خودش بکند. شما الآن خودتی،میخواهد شمارا خودش بکند.شرطش این است که اسماء خودش را بر تمام وجود شما متجلی کند.در آن صورت شما چشم و گوش و قلبت الهی میشود.


اگر خداوند میخواهد تورا تا اینجاها ببرد پس باید فقط حکم خودش حاکم باشد.به عبارتی خداوند بی نهایت است.برای اینکه بی نهایت باشد نباید محدود باشد.نباید کسی در مقابلش باشد.حال برای اینکه فقط خدا در صحنه باشد،پس باید بقیه را به هیچ تبدیل کند یعنی هیچ خودیت و منیتی نباید باشد.


همه انسان ها باید به جایی برسند که از خودشان هیچ منیت و خودیتی نداشته باشند و خدارا در همه ابعاد نشان دهند.

آینه یعنی چیزی که خودش را نشان نمیدهد.اگر خودش را قرار بود نشان دهد که دیگر آینه نبود.آینه فقط تصویر را منعکس میکند.از خودش هیچی ندارد.اگر کسی بخواهد نمایش اسماء الهی باشد باید خودیت و منیت نداشته باشد.


اصلا انسان مقامش خلیفة الله است.خلیفه یعنی کسی که تمام ویژگی های خداوند را دارد.

داریم "وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا" خداوند به آدمیت،همه اسماء را آموخت.یعنی همه انسان ها بصورت بلقوه همه اسماء الهی را دارند ولی باید بلفعل کنند.فرشتگان و ملائکه بخاطر این مقام بود که به آدمیت سجده کردند.

باید انسان همه اسماء را در وجود خود نشان دهد.مقام جامعیت همه ی اسماء "الله" است.این هنر نیست که یکی عبدالرحمن و یکی عبدالرحیم بشود.هنر آن است که همه ی اسماء را به نور عبدالله در صنه تجلی دهد.

کمال انسان در همین است که مقامی که به صورت بلقوه دارد که آن مقام،مقام جامعیت همه اسماء یعنی الله است را نشان دهد.

خداوند هم محال است که کمال انسان را بخواهد ولی شرایط به کمال رسیدن انسان را فراهم نکند.حال چطوری؟؟ باید یک نمونه به ما نشان بدهد که بفهمیم چه کاری باید انجام دهیم.

شرایط به کمال رسیدن انسان فقط قرآن نیست بلکه در کنار قرآن،یک نمایش قرآن هم نیاز داریم.خدا به ما میگوید"اُنظُر" نگاه کن!! باید در خارج کسی مثل خود انسان باشد و به این درجه رسیده باشد که ما هم اورا الگو قرار بدهیم.

این الگو همان"مُنْذِرٌ" است که با آمدنش همه تعجب کردند.

ویژگی های این شخص منذر،مقام جامعیت است.یعنی همه اسماء را طوری دارد که هیچ یک در دیگری غلبه ندارد.الله یعنی مقام جامعیت.اسمی بر اسمی غلبه ندارد.همان قدر اسم رحمت هست که اسم غضب است.همان قدر اسم ایثار است که اسم قهار است.در تعادل مطلق است.یک اسم یا دو اسم داشتن هنر نیست.بلکه همه اسماء را در تعادل کامل داشتن هنر است.

به این مقام میگویند،مقام برزخیت کبری.برزخ یعنی بینابین.نه تفریط و نه افراط. چرا کبری؟؟

چون همه انبیا هم معصوم اند و هم جامع اند و همگی در تعادل اسمائی به سر میبرند ولی این مقام شدت و ضعف دارد و پیامبر اسلام در بالاترین این مقام قرار دارد.





     مقام جامعیت یا برزخیّت کبری نبی‌الله(ص)


1- هر یک از موجودات صراطى خاص و هدایتى مخصوص به خود دارند.حیوان و گیاهان و انسان یک راه مخصوص به خود را باید طی کند.جوجه مسیر تاملش این است که به مرغ تبدیل شود و گوساله به گاو.هیچ وقت مسیر جوجه این نیست که به گاو تبدیل شود.کمال هر موجودی مشخص است.


و لذا رسول خدا(ص)  فرمود: «وَ الطُّرُقُ إلى اللّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخلایِق.

و چون در هر تعیّن و انانیّت، حجابى است ظلمانى و در هر وجود و انّیّت، حجابى است نورانى، و  انسان از آن جهت که مجمع تعیّنات و جامع وجودات(انسان است که صفات تمام مخلوقات اعم از نباتات و حیوانات و ملائکه را دارد) است، محجوب‌ترین موجودات است از حق تعالى.

مجمع تعیات به این معنا است که ما صفات و کمالاتی را داریم.حالا اگر به صداقت خودمون توجه کردیم از مابقی صفات باز میمونیم و این میشود تعین.تعین به معنای محدود کردن است.خود دیدن صفات خوب هم حجاب است.

تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی

یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی



و شاید اشاره به این معنى باشد آیه کریمه «‏ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلین» و از این جهت، صراط انسانى طولانى‏ تر و ظلمانى‏ تر صراط‌ ها است.


 و چون «ربّ» انسان حضرت اسم اللّه اعظم است، که ظاهر و باطن و اول و آخر و رحمت و قهر و بالاخره اسماء متقابله نسبت به او على السّواء و مساوی  است، از براى خود انسان در منتهاى سیر باید مقام برزخیّت کبرى حاصل شود، و از این جهت صراط اوسخت تر و طولانی تر از همه صراط‌ها است.


 پس باید انسانی که در مقام تعیّن برزخیّت کبری است همواره مدّ نظر انسان‌ها باشد تا بتوانند از جنبه انحراف به بعضی از اسماء و غفلت از بعضی دیگر مصون باشند. ممکن است انسان از حجاب غلو یا کثرت خارج شده باشد ولی این رسیدن به برزخیّت و تعادل کبری نیست و به همین جهت معصوم می‌فرماید: « نَحْنُ آلُ محمدٍ، اَلنَّمَطُ الاوسطُ الَّذی لا یُدْرِکُنا الغالی و لا یَسْبِقُنا التالی».

 غالی و تالی به معنای کندروی و پیشروی است.یعنی مقامی است که کمالی بر کمال دیگری غلبه پیدا نمیکند.به عبارتی اگر صفت رحمت را بیشتر از صفت غضب داشت،این خودش نقص محسوب میشود.بلکه باید در عین داشتن همه رحمت،همه غضب را داشته باشد.


    2- «تقویم» انسان در اعلى علّییّنِ جمیع اسمائى است، و به همین جهت تا «اسفل سافلین» مردود شده و «صراط» او از «اسفل سافلین» شروع و به «اعلا علّیّین» ختم شود.

و این صراط آنهایى است که حق تعالى به آنها مرحمت فرموده به نعمت مطلقه، که آن نعمتِ کمالِ جمعِ اسمائى است که بالاترین نعمت‌هاى الهیّه است.

و صراط‌هاى دیگر، چه صراط سعداء و «منعم علیهم» باشد و چه صراط‌هاى اشقیاء باشد، به قدر نقصان از فیضِ نعمتِ مطلق، داخل در یکى از دو طرف افراط و تفریط خواهد بود. پس صراط انسان کامل فقط صراط «منعم علیهم» به قول مطلق است.

و این صراط بالاصاله مختص به ذات مقدّس نبىّ ختمى است، و براى دیگر اولیاء و انبیاء بالتبعیّه ثابت است.

یعنی بالاترین این مقام از آن روس الله است و دیگر انبیا و اولیا به کمک و دستگیری آن حضرت به این مقام رسیده اند و چون مقصد خلقت ما هم رسیدن به این مقام است باید از آن حضرت دستگیری کنیم.باید جهت زندگی و دین داری ما مقام رسول الله و مقام برزخیت کبری باشد.

 

  3- انسان کامل چون مظهر جمیع اسماء و صفات، و رب آن، حق تعالى به اسم جامع است، هیچ‌یک از اسماء را در آن غلبه تصرف نیست، و داراى مقام وسطیت و برزخیّت کبرى است و سیرش بر طریقه مستقیمه وسطیه ی اسمِ جامع است.

و سایر اَکوان هریک اسمى از اسماءِ محیطه یا غیر محیطه در آن‌ها متصرف است و مظهر همان اسم هستند، و بَدْء  و عود آن‌ها(آمدن و برگشتن آنها) به همان اسم است، و اسم مقابل آن در بطون است و متصرف آن نیست.


به عبارتی وقتی اسمی در این مقام ظهور کند،اسم دیگری مخفی میشود در حالی که این به معنای جامعیت نیست.باید هم ظاهر باشد و هم باطن.

پس، حق تعالى به مقام اسم جامع و رب الانسان بر صراط مستقیم است، چنانچه فرماید: «إنّ ربّى عَلى صِراطٍ مستقیم».


یعنى مقام وسطیت و جامعیت بدون برتری داشتن صفتى بر صفتى و ظهور اسمى بر اسمى است.  و مربوب آن ذات مقدس بدین مقام نیز بر صراط مستقیم است، بدون تفاضل مقامى از مقامى و شأنى از شأنى، و تقاضای «اهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» تقاضای صراطى است که ربّ الانسان الکامل بر آن است و دیگر موجودات و سائرین إلى اللّه هیچ‌یک بر صراط مستقیم نیستند، بلکه اعوجاج دارند، یا به جانب لطف و جمال، یا به طرف قهر و جلال.


و مؤمنین چون تابع انسان کامل هستند در سیر، قدم خود را جاى قدم او گذارند و به نورِ هدایت و مصباحِ معرفت او سیر کنند و تسلیم ذات مقدس انسان کامل هستند و از پیش خود قدمى برندارند و عقل خود را در کیفیت سیر معنوى إلى اللّه دخالت ندهند، از این جهت؛ صراط آن‌ها نیز مستقیم و حشر آن‌ها با انسان کامل و وصول آن‌ها به تبع وصول انسان کامل است، به شرط آن‌که قلوب صافیه خود را از تصرفات شیاطین و انیّت و انانیّت حفظ کنند، و یکسره خود را در سیر، تسلیم انسان کامل و مقام خاتمیت کنند.


یاعلی مدد