آمادگی جهت حیات ابدی _ بخش سوم _شتاب بسوی قیامت_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


بخش سوم

اتحاد ناخود با خود


گاهی بدون ‌دنیا از خود تصوری نداریم و خود را بدون دنیا نمی‌توانیم بپذیریم. چه اندازه سخت و تنگ است این نوع زندگی!

مثلاً اگر به دانشجوی یکی از دانشگاه‌های مهم بگویند تو دانش‌آموز دبستان هستی و در آن صورت فشار به او آمد، این بدین‌معنی است که او بدون دانشجو ‌بودن، خود را قبول ندارد. برای او در آن شرایط دانشجو‌نبودن یعنی موجودنبودن.


گاهی علف‌های هرز در کنار گُلِ گلدان چنان رشد می‌کند و ریشه می‌دواند که ریشه‌اش با ریشه گل گره می‌خورد، حالا اگر بخواهی این علف‌های هرزه را بکنی مجبوری گل را هم بکنی، در حالی‌که بنا نداری گل را بکنی. هرگاه علف هرز جزء شخصیت گل ‌شود، آن‌وقت هر چه خواستیم گل را ببینیم، علف هرز نیز خود را می‌نمایاند. به صورت مهمانی در آمده که صاحب‌خانه را می‌خواهد از خانه بیرون کند. غفلت از قیامت، قلب را این‌چنین با دنیا گره می‌زند، به طوری‌که بی‌دنیا خود را به رسمیت نمی‌شناسد.


بعضی از صفات‌ و گرایش‌ها و میل‌ها آنچنان با شخصیت ما گره می‌خورد که اگر بخواهیم آن‌ها را از خود جدا کنیم باید خودمان را ناخود کنیم و نمی‌توانیم.


خیلی عجیب است! از خود بپرسیم چه کسی هستیم؟!

گاهی انسان جز شهوت و هوس نیست. برای خود ماورای شهوت و میل‌های نفسانی‌اش هیچ وجهی را در خود نمی‌یابد. این شخص نمی‌تواند از میل نفسانی و شهوترانی‌اش جدا شود.

گاهی انسان ماورای پول و دنیا هیچ وجهی برای خود نمی‌یابد، چون واقعیتی برای خود ماورای دنیا نمی‌شناسد.

حالا آیا این شخص می‌تواند عقبه کئودِ دنیا را با سبک‌باری طی کند؟

وقتی او را تکویناً به سوی قیامت می‌کشانند، ببینید به چه مشکلی می‌افتد. خواه جوان باشد خواه پیر، فقیر باشد یا غنی، به اندازه طیِّ اختیاری عقبة دنیا، رونده به سوی مقصد خود می‌باشد، غیر از این هر چه هست دنیاست، میهمان ناخوانده‌ای است که به جای صاحب‌خانه نشسته به طوری که ناخودِ ما به جای خودِ ما به میدان آمده است. چه فرقی می‌کند بنده جارو دستم باشد یا قلم، تا از دنیا بیرون نیامده‌ام، هر دوی آن‌ها دنیا است. چه فرقی می‌کند که مقصدم رضایت نظر شما باشد یا ارضای میل نفسانی خودم؟ باز هم هنوز دنیاست، من که بالاتر نرفتم.


حضرت علی(ع) به ما خطاب می‌کنند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً»؛ مدام به خودت بگو: گردنه‌ی بلندی در پیش خود داری و باید آن را طی کنی، پس شرایط طی‌کردن آن را، در زندگی ایجاد کن. قرآن خطاب به منکران زندگی ابدی می‌فرماید: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ، فَکُّ رَقَبَةٍ»؛ عقبه و گردنه‌ی نَفَس‌گیر را طی نکرده‌، چه می‌دانی از آن عقبه، آن عقبه عبارت است از آزادکردن گردن.


شما هنوز خودتان را آزاد نکرده‌اید، پس عقبه را طی نکرده‌اید، از خودتان آزاد نیستید. طی عقبه یعنی آزاد کردن این گردن، یعنی آزادی خود از خود. کار مشکلی نیست هرچند جادّه صافی هم نیست، آری وقتی انسان تلاش کند و نتیجه بگیرد، آن تلاش آسان است. عمده آن است که انسان دستورالعمل طی راه را حکیمانه بنگرد.

وقتی باید گردنه‌ی آزادشدن از خود را طی کنی، اگر سنگین بار باشی، آیا می‌توانی این گردنه را به راحتی طی نمایی و یا به سختی می‌افتی و لذا از ادامه‌ی راه منصرف می‌شوی؟ نباید بگوئیم فعالیت‌های دینی و انجام وظایف شرعی سخت است، از خود بپرسیم چرا طوری زندگی می‌کنیم که در آن زندگی انجام دستورات پروردگارمان برایمان سخت شده است؟


شتاب بسوی قیامت


حضرت می‌فرمایند: بارت را سبک کن تا به راحتی بتوانی مسیر این گردنه را طی کنی و آنچنان شوی که درون جانت طالب پیروی از دستورات حق باشد.

به گفته‌ی شبلی؛ «الصوفی لایری فی‌الدّارین مع‌اللهِ غیرالله»؛ صوفی در دو جهان جز خدا نبیند. و لذا خودی نمی‌بیند که بخواهد از میل خود پیروی کند. و در این حال اطاعت امر پروردگار تنها چیزی است که در زندگی برای او ارزش دارد.



حضرت علی(ع) در این فراز می‌فرمایند در دنیا به‌گونه‌ای موضع‌گیری کن که سیر به سوی قیامت تمام افق روح تو را در برگیرد. در این شرایط بسیاری از چیزهایی که مانع این سیر است زمین می‌گذاری. سبکبالی روش کسی است که به افق‌های بلندِ ماوراء دنیا دل بسته است. اگر انسان قیامتی شد حتماً سبکبالانه حرکت می‌کند، اصلاً مگر می‌شود مهمّ ما قیامت نباشد؟!

با توجه به زندگی قیامتی، خداوند خودش به انسان لطف می‌کند تا بفهمد اکثر گرایش‌های ما گرایش‌های خیالی و وَهمی است. و چون انسان فهمید آن گرایش‌ها خیالی و وَهمی است خود به خود اهمیت آن‌ها از چشمش می‌افتد و در نتیجه آن‌ها را از دوش خود پائین می‌گذارد. به‌همین جهت در ادامه می‌فرمایند:

«الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ»؛

کسی که سبکبار باشد نسبت به آن‌که بار خود را سنگین کرده، در سیر به سوی قیامت و در عبور از عقبه‌ی بلند دنیا، در حالت نیکویی قرار دارد.


کسی که با هزاران خیال و وَهم و ترس از حرف مردم، و ترس از فقر، عملاً با بارهای سنگینی سیر می‌کند، جان می‌کَند تا یک قدم به طرف قیامت برود، نهایتش او در حدّ انجام واجباتِ سرودست شکسته دینداری می‌کند، هم می‌خواهد به سوی قیامتی برود که در نهایت صفا و گستردگی است، هم خیلی چیزهای دنیایی را می‌خواهد، خلاصه هم می‌خواهد خدا را داشته باشد هم خرما را. این شخص سنگین می‌رود و چقدر محرومیت‌ها که به همراه دارد.

لذا حضرت در ادامه می‌فرمایند:

«وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ»؛

و آن‌کسی که کُند و سست حرکت می‌کند نسبت به کسی که با سرعت به سوی قیامت حرکت می‌کند، حال زشت و بدی دارد.

هم می‌داند که باید برای تمام اعمالش در قیامت حساب پس بدهد، و هم گرفتار امیال نفس امّاره است، و در کشاکش بین این دو بُعد از زندگی‌اش گیر کرده است.


ولی آن‌کس که خود را از امیال نفس امّاره آزاد کرده، نه‌تنها به سوی معنویات می‌دود بلکه پرواز می‌کند. چون در دلش به غیر از حق چیز دیگری مقدار و ارزش ندارد که به آن التفات داشته باشد و از راه باز ماند. بعد می‌فرمایند:

«وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛

چاره‌ای نیست، این مسیر و این گردنه یا به جهنّم ختم می‌شود و فرود می‌آید یا به بهشت.


شما که چاره‌ای ندارید در رسیدن به قیامت، چرا چشمتان باز نشود و این مسیر را به زیباترین موقعیت ختم نکنید، موقعیتی که در عین وسیع بودن و داشتن ظرفیت وسیع، ابدی و پایدار است. إن‌شاءالله که منزل اصلی و جدّی و مهم حیات ما، قسمت ابدیت ما باشد که در آن شرایط، خودمانیم و خودمان، جدا از نیازهای دنیایی و ما فیها.

امروز خودمان در حجاب اشیاء و اموال و عنوان‌ها گم شده‌است، وقتی هستی خود را بر غیر بنا کنیم و از خود گم شویم، همه‌ی توجّه ما به بیرون خودمان می‌افتد، انگار دهها نفر در جایی ایستاده‌اند و هر یک انگشت خود را به سویی دراز کرده‌ و به ما می‌گویند، «در آنجا» که اصلاً معلوم نیست آن‌جا کجاست. به گفته‌ی مولوی:

این بدین سو، آن به آن سو می کشد

هر یکی گوید منم راه رَشَد

این تردد عقبه راه حق است

ای خنک آن را که پایش مطلق است

این شک و تردیدها همان گردنه و عقبه‌ای است که باید با طی‌ آن به سوی حق برویم، خوشا به حال آن‌کسی که پایش از آن شک و تردیدها آزاد است.

وقتی نظرمان از ابدیتمان به جای دیگر افتاد، همین پیراهن من ناخودِ من می‌شود، ولی خود را به عنوان خودِ من به من تحمیل می‌کند. در این حالت همین پیراهن نمی‌گذارد من با خودم باشم و خودِ بیکرانه‌ی خود را بنگرم. در این فکر می‌روم که پیراهنی بپوشم که مردم نگویند بیچاره است، و عملاً به ناخود نظر کردم و آن ناخود، من را از خودم می‌ستاند. باید مواظب بود ناخودهای ما برایمان عمده نشود و عملاً قیامت که محل دریافت خود است از دست برود.


یاعلی مدد


آمادگی جهت حیات ابدی _ بخش دوم _مشکل کجاست؟؟_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


بخش دوم

مشکل کجاست؟؟


شما قبول دارید که محدود به بدن نیستید، و نیز قبول دارید که ابدی هستید همچنان‌که می‌دانید در ابدیّتِ خود، خودتان هستید و خودتان، و در آن عالم هرکس در گرو آن چیزی است که برای خود کسب کرده است، یعنی قبول دارید «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»؛ همه در رهن شخصیتی هستند که خودشان برای خود شکل داده‌اند.

و به عبارت دیگر هرکس درگیر وجود خودش می‌باشد. همه‌ی این موضوعات را قبول داریم، آنچه کار را مشکل می‌کند غفلت از این موضوعات است، و این که چیزی مهمّ ما بشود که آن چیز مهم واقعی ما نباشد، و خیالات و رقابت‌ها و مقایسه‌ها، افق اصلی زندگی را در منظر ما ضعیف و بی‌رنگ کند.


امام(ع) برای نجات از این غفلت به ما تذکّر می‌دهند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً»؛ بدان که روبه‌روی تو گردنه‌ی بلندی است.

آری گردنه است، نه جادّه‌ی صاف. حتماً نظرتان هست قبلاً فرمودند:«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛ در مقابل تو جادّه‌ای است طولانی و همراه با مشقّت فراوان، که اگر از سختی و مشقّت آن غافل شوی خود را مشغول یک زندگی عادی می‌کنی و در آن صورت دغدغه‌هایت، مدل لباس و دکور ساختمانمان می‌شود.


در آن‌جا عرض شد طی مسافتِ انسانی که حسود است، برای خروج از حسادت، طی‌کردن مسافت سختی است.

فرمودند: باید از رذایل و افکار باطل خود را خارج کنی.

حالا می‌فرمایند: فرزندم! گردنه‌ی بلندی جلوی تو است، این گردنه عبارت است از این که باید از دنیا بدرآیی و به قیامت سیر کنی.

در فراز قبل صحبت از راهی بود که باید در آن راه از خودِ مادون به خودِ برتر سیر کرد، در این فراز می‌فرمایند: فرزندم! گردنه‌ای در پیش داری، که باید قبل از این‌که به اجبار به قیامت فرو روی با طی آن گردنه، خودت را از دنیا به سوی قیامت ببری.


در جایی دیگر می‌فرمایند: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم» دل‌هاى خود را از دنیا بیرون برید پیش از آن‌که بدن‌هاتان را از آن بیرون برند.


در قرآن کریم داریم:

«وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمَلآئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ»

و اگر ببینى آنگاه که فرشتگان جان کافران را مى‏ستانند، چگونه بر چهره و پشت آنان مى‏زنند و می‌گویند عذاب سوزان را بچشید.


این افراد نمی‌خواهند به طرف قیامت بروند، و لذا ملائکه‌ی دنیا با زدن به پشتشان آن‌ها را به طرف برزخ و قیامت هُل می‌دهند، و ملائکه‌ی برزخی بر عکسِ ملائکه دنیا، به سر و صورت‌ این افراد می‌زنند و به برزخ و قیامت راهشان نمی‌دهند به این معنی که شما شایسته‌ی این‌جا نیستید و قیامتی نشده‌اید و از عقبه‌ی کئودِ عبور از دنیا به سوی قیامت نگذشته‌اید.


چگونگی دل کندن از دنیا


مثلاً؛ کسی یک ساعت خیلی دوست‌داشتنی و گران‌قیمتی به شما هدیه می دهد، وقتی در قایقی در وسط دریا هستید ناگهان قایق تکانی می‌خورد و ساعت در آب می‌افتد، ساعت جایی می‌افتد که درآوردن آن محال است. حالا یا باید ساعت را از آب درآوری یا از آن دل بکنی؟

می‌دانی که هیچ‌وقت نمی توانی ساعت را در آن عمق دریا از آب درآوری، امّا ناخودآگاه از قایق‌ران می‌خواهی همان‌جا متوقف شود، نمی‌دانی چه‌کار کنی، می‌خواهی از ساعت دل بکنی ولی خیلی سخت است. چون دل در این ساعت فرورفته است. فلز و شیشه‌ی ساعت که فلز و شیشه است، دل در تصوری که از این ساعت داشت فرو رفته، برای خود شخصیّتی را جستجو می‌کنی که آن شخصیت با آن ساعت گره خورده بود و در رهن و گرو آن ساعت بود.


حالا حساب کنید با میل شدید به آن ساعت، خودِ بی‌‌ساعتِ خود را هم نمی‌توانی بپذیری، به عبارت دیگر طوری با آن ساعت بوده‌ای که بی‌ساعت، خودت نیستی. حالا اگر با این روحیه بدون آن که دل از ساعت بکَنی، به ساحل بیایی، چقدر ساحل برایت سخت است؟

چه ساحلی! دیگر این ساحل برای شما عذاب است، چرا؟

چون که خودت را بی‌ساعت، در ساحل قبول نداری.


امّا اگر پذیرفتی که ساعت خوبی بود و حالا رفت، دل‌کندن از آن ممکن است سخت باشد ولی عملی می‌شود، در این حالت توجّه خود را از ساعت می‌کَنی و می‌گویی: خوب دیگر شد! اگرچه راحت نیست، امّا ممکن است. ولی آن‌جایی که دل خود را از ساعت نکندی و خود را بدون ساعت نتوانستی بپذیری، در واقع با خودت قهر کرده‌ای، و خودت برای خودت هیچ به حساب می‌آیی و عملاً هیچ‌بودن خود را داری می بینی.

خوب حالا کلِّ زندگی هم همین‌طور است. شما مسلّم با امثال ساعت و خانه و ماشین به قیامت نمی‌روید، همچنان که با پست و مقام و شخصیّت و جوانی و فرزند و اطّلاعاتتان به آن‌جا نمی‌روید، فقط با عقیده‌تان در قیامت هستید، عقیده یعنی چیزی که از نظر قلبی با آن گره خورده‌اید.


شما به ساعت فلزی گره نخورده بودید، به تصور خودتان نسبت به ساعت گره خورده بودید. آن چیزی که به آن گره خورده بودید، خلأ مَلکه‌ی علاقه به ساعت بود. در ساحل چیزی که شما را عذاب می‌دهد ملکه‌ی علاقه به ساعت است، چون در آن حال آن ساعت که جواب آن ملکه بود فعلاً نیست، حالا اگر کسی در این دنیا دوستی‌اش نسبت به دنیا فعّال باشد، آیا از قلّه‌ای که باید به سوی قیامت سیر کند بالا می‌رود؟

این شخص حتّی وقتی هم که مُرد، باز در دنیا است ولی بدون داشتن ‌دنیا. این شخص باز در جان و روان خود ساعت خود را می‌خواهد، ولی بی‌ساعت است، حال وقتی با مرگْ همه‌ی دنیا از دستش رفت، ببینید چه فشاری به او می‌آید. وقتی قایق‌ران کم‌کم از آن محلّی که ساعت در آب افتاده بود دور می‌شود، آتش به جان طرف می‌خورد، دلش می‌سوزد، آه می‌کشد. در آن حال ساحلی که برای همه محلّ نجات از طوفان دریا است برای او محلّ عذاب می‌شود. چون او طوری نسبت به ساعت دل‌سپرده گشته که دیگر بدون ساعت با خودش نیست، با بی‌خودش همراه است، آن ساعت، او را از خودش گرفته است.

از خود بپرسید مهمّ شما چیست؟ اگر مهمّتان ساعت بود، همین مهمِّ نامهمّ، مهمّ حقیقی را از شما گرفته است. اگر مهمّ شما مقام یا دنیا یا بدن یا مدرکتان شد، همه این‌ها گرفتنی است، گردنه‌ای در پیش دارید و آن را طی خواهید کرد که همه‌ی این‌ها را باید بگذاری، در آن صورت خود را گذارده‌ای. اگر آن شخص در وسط دریا از ساعت دل بکند و با آن حالت به ساحل بیاید، گردنه‌ی بلند را طی کرده است.

سخت است ولی این دل‌کندن همان عبورکردن از گردنه است، حالا ماندن در ساحل برایش سخت نیست. می‌فهمد که بی‌ساعت باز می‌تواند خودش باشد. اگر یک روزی شما به لطف و کرم خدا خودتان را این‌گونه یافتید که بی‌دنیا باز هستید و توانستید خودتان را بی‌دنیا بیابید و قبول کنید، ورود خوبی برای شما واقع شده و عملاً با سبکباری گردنه‌ی زندگی را پشت سر گذارده‌اید.


یاعلی مدد


آمادگی جهت حیات ابدی _ بخش اول _برکات تذکر قیامت_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده

بخش اول


بسم‌الله‌الرحمن‌‌الرحیم



«... وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»


هشدار که در مقابل تو گردنه‌ای است دشوار، آن‌کس که سبک‌بار است نسبت به آن‌کس که سنگین‌بار است در وضع خوبی است. و آن‌کس که به کندی می‌رود حالش بدتر است از آن‌کس که آن مسیر را به سرعت طی می‌کند، و فرودآمدن تو در آن مسیر یا به بهشت است یا به دوزخ؛ پس پیش از فرود آمدن برای خود ذخیرهایی بفرست، و پیش از رسیدنت، منزل خود را مناسب گردان، که پس از مرگ نه جای عذرخواستن و فراهم‌کردن خشنودی خداوند است، و نه راه بازگشت به دنیا.



سخن امام الموحدین حضرت علی(ع) به فرزندشان در راستای نظرانداختن به افقی ماوراء دنیا، به این‌جا رسید که می‌فرمایند:

فرزندم! بدان در رویاروی تو «عَقَبَةً کَئُوداً»؛ گردنه‌ی بسیار بلندی است، از این گردنه آن‌هایی که بارشان سبک است، با سرعت حرکت می‌کنند و در نتیجه حرکتشان نسبت به آن‌هایی که بارشان سنگین است، بسیار راحت است.


سپس ما را متذکّر هدف نهایی این حرکت نموده و فرمودند: بدان که نهایت این گردنه یا بهشت است یا جهنّم.

«وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛

محل هبوط و فرود آمدن تو پس از طی این مسیر یا بر بهشت است یا جهنّم.

«فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ»؛


فرزندم! کسی که می‌خواهد راهی را طی کند، عاقلانه آن است که قبل از قدم گذاشتن در آن راه، چراغی در جادّة آن بیفروزد و پیش قراولی بفرستد تا نه در طی راه شکست بخورد و نه در موقع فرودآمدن در آن‌جایی که باید فرود آید، در زحمت باشد.


آری عاقلانه آن است حالا که باید این مسیر را طی کرد و به منزل ابدی فرود آمد، طوری شرایط آن منزل را فراهم نمایی که آن منزل برای انسان محلّ آرامی باشد، وگرنه چه فرقی بین سختی‌های حرکت به سوی منزل و جایگزینی در منزل هست، اگر مسیر ما همراه با سختی باشد و مقصدی هم که به آن می‌رسیم همراه با ناراحتی باشد، سراسرِ بودن ما سختی و خسران می‌شود.


برکات تذکر قیامت


این‌جا بحث بر سر این نیست که بالأخره آیا زندگی دنیا به ابدیتی ختم می‌شود یا نه، خطاب حضرت با کسانی است که خوب می‌دانند سیری ابدی در پیش دارند و می‌دانند در ابدیتشان خودشان‌اند و خودشان. حالا حضرت بنا دارند که وظیفه اصلی ما را به ما گوشزد کنند.


مثلاً ما قبول داریم که تابستان به زمستان می‌انجامد و قبول هم داریم که نیاز است برای زمستان ذخیره‌ی غذایی تهیّه کنیم، امّا نمی‌کنیم. یعنی آنچه را که پیش روی ماست و در آینده با آن روبه‌روییم، قبول داریم امّا نوع زندگی‌ امروزمان آنچنان است که آن آینده را سرسری می‌گیریم، به عبارت دیگر به فکر آن نیستیم، نه این‌که منکر باشیم و در همین راستا جدّی‌‌بودن شرایطِ خاصّ ابدیتمان را احساس نمی‌کنیم و در سامان‌دادن کوشش لازم را به عمل نمی‌آوریم.



امام(ع) این‌جا بحث نظری با ما ندارند و نمی‌خواهند برای ما دلایل وجود معاد را مطرح کنند. چون موضوع از نظر برهان عقلی برای ما روشن است، مشکل جنبه‌ی عملی نسبت به آن است و این که جان انسان نسبت به آن موضوع هوشیاری به خرج ‌دهد. به قول فیلسوفان نسبت به موضوع در عقل نظری مشکلی نداریم، بلکه در عقل عملی و رعایت وظایف خود نسبت به آن موضوع مشکل داریم.


و لذا یک نحوه بی‌تفاوتی نسبت به جدّی‌ترین مرحله‌ی زندگی در ما ایجاد ‌شده است. امام(ع) در این فراز با ما یک بیدارباش بزرگی را در میان گذارده‌اند، که ای انسان‌ها گرفتاری‌های شما در زندگی دنیایی موجب شده که از جهت‌گیری‌ نسبت به مهم‌ترین قسمت حیات باز بمانید.


ما سعی می‌کنیم با مثال‌های متعدد برای عزیزان علم حصولی به قیامت را به علم حضوری بکشانیم به طوری که عزیزان إن‌شاءالله بتوانند قیامت را در منظر خود بیابند، و لذا از کثرت مثال‌ها خستگی به خود راه ندهید، سعی بفرمایید از هر مثالی دریچه‌ای به سوی معاد خود بگشایید و از آن دریچه خود را در ابدیت بیابید.

در راستای غفلت از مهم‌ترین قسمت حیات گسترده‌ی خود به عنوان مثال؛

شخصی را در نظر بگیرید که حرفه‌ی خیاطی همه‌ی فکر و ذکرش را مشغول کرده است، اگر جلسه‌ای باشد که راجع به قیامت هم صحبت شود، چون او عمده‌ی توجه قلبی خود را در حرفه‌اش مشغول کرده، بیشترِ حواسش به مدل لباس شرکت‌کنندگان در جلسه خواهد بود و نه به مسئله‌ی قیامت. این خیاط نوعی زندگی خود را گزینش کرده است که حساسیتش بر روی مدل لباس، او را از اهمیّت مقصد حیات بازداشته.

حال راه نجاتش چیست؟


راه نجات این است که امامی بیاید تا به او تذکر دهد که ای انسان! مهمِ حیاتت را به هیچ چیزِ دیگر مفروش، هر تخصصی می‌خواهی داشته باشی، داشته باش، هر ذوق و سلیقه‌ای می‌خواهی داشته باشی، داشته باش ولی متوجه باش وجه مهمِ حیات تو چیزی فوق این تخصص‌ها و سلیقه‌ها است.


غفلت از جدّی بودن معاد و حیات ابدی نمی گذارد ما در زندگی درست انتخاب کنیم و فرعیات برای ما اصل می‌شود. بسیاری از اوقات روزمرگی‌ها موضوع مهمِ زندگی را بی‌رنگ می کنند.

امام می‌فرمایند: مراقب باش این روزمرگی‌ها مهمّ حیاتت را -که همان توجه به ابدیت و اصلاح آن‌جا است- بی‌رنگ نکنند.



ما در این راستا باید به خودمان تذکّر دهیم، آیا قبول داری مهمّ حیاتت همان است که امام معصوم(ع) می‌گویند؟ پس عمل خود را در دنیا براساس حیات ابدی‌ات تنظیم کن! مسئله از جهت تصوّر عقلی روشن است و همه قبول داریم که در زندگی دنیایی قلّه‌ی بلندی را باید پشت سر بگذاریم ولی خیزش برای صعود به آن قلّه باید با هوشیاری قلبی شروع ‌شود. گردنِ روح را از دنیا باید از یقه‌ی دنیا بالا کشید و به سوی عالم معنویت جهت داد و این همان طی‌کردن آن‌ گردنه‌ی بلند است.


یاعلی مدد

نقش انفاق در حیات ابدی _ بخش چهارم _برکات انفاق_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده

برکات انفاق


نمی‌دانم چه اندازه در احوالات اهل معنا تفکر کرده‌اید؟


آنها آن‌قدر بیدارند که به راحتی و در هر فرصتی که پیش می‌آید مال دنیا را می‌بخشند، آن‌قدر که از بخشش مالشان لذّت می‌برند، هرگز از جمع‌کردن مال و داشتن آن لذّت نمی‌برند.

شیطان است که انسان را از فقر می‌ترساند و مانع بخشش می‌شود خدا می‌داند حتّی یک بار هم نمی‌شود انسان مال خود را ببخشد و در مال و در روح وسعت پیدا نکند.


شخصی می‌گفت: من چندین سال از دادن خمس فرار می‌کردم.

مثلاً با پول‌هایی که داشته چیزی می‌خریده و می‌گفته خدایا! ما که اضافه بر سال، پولی نداریم که خمسش را بدهیم، تا این که یک سال تصمیم می‌گیرد خمس مالش را بدهد، به گفته‌ی خودش از آن به بعد یک برکتی در زندگی و مالش به‌وجود می‌آید که الآن چندین سال است خمس‌های بزرگ‌ و بزرگ‌تر می‌دهد.


یکی از دوستان تعریف می‌کرد که ما دو تا رادیو داشتیم؛ یک رادیو قدیمی که موج FM داشت و بحث‌های آیت‌الله جوادی«حفظه‌الله‌تعالی» را با آن می‌شنیدیم و یک رادیوی جدیدِ خیلی خوب که موج FM نداشت، همان وقت مسجد محل نیاز به یک رادیو پیدا کرد. خداوند ما را در سر دو راهی قرار داد، رادیوی جدید را دلم نمی‌آمد بدهم، رادیوی قدیمی را نیز نیاز داشتم، امّا بالأخره دل را به دریا زدم و رادیوی جدید را به مسجد دادم، چیزی نگذشت خداوند آنچنان نشانم داد که در حال حاضر هشت رادیو در خانه داریم. همان شب در خواب دیدم که همه‌ی اموالم و همه‌ی شهر را آب برده و فقط من ماندم و آن رادیویی که به مسجد دادم و یک تکه فرش - آن رادیو، این فرش را هم برایش آورد - خداوند هم در عالم معنا نشانش داده بود که آن رادیو فقط برایت ماند و هم در بیرون نشان او دادند در نتیجه به جای آن یک رادیو، هشت رادیو پیدا کرد.


خداوند وقتی دید کسی دستِ دادن دارد، امور مردم را از طریق این شخص حل می‌کند، فقط باید بیدار باشد و این‌ها را مالِ خودش نداند. سخن حضرت در افق بالاتری مطرح است و آن استفاده از انفاقات در ابدیت است، ابدیتی با آن همه ظرافت و گستردگی وجودی.


تأکید حضرت این است که فرصتِ بخشیدن به فقرا را غنیمت شمار و سرمایه‌ات را به حامل سرمایه بسپار. فرض کن پولی داری که بدان نیاز نداری، اگر آن را نگه داری، وبال تو خواهد شد و فردا باید حسابش را پس دهی، اگر هم بی‌جا خرج کردی، باید حساب آن را پس دهی، حالا خداوند کسی را در مسیرت قرار می‌دهد که محتاج مقداری از آن پول است، اگر بخل بورزی، آن پول را بیهوده نگه داشته‌ای، امّا اگر در حدّ توان آن پول را به محتاجش دادی، چون خود خداوند او را فرستاده خودش هم به بهترین نحو جبران می‌کند، مضافاً که بنا به گفته‌ی حضرت(ع) اهل فقر بارِ تو را می‌برند. بار سنگینی که فوق طاقت تو است و نمی‌توانی به تنهایی حمل کنی، چون دارایی‌ها، بدهکاری است.


سپس حضرت در ادامه می‌فرمایند:

«وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ»؛

و اگر قدرت مالی داری، بیشتر انفاق کن و آن را همراه آن فقیر بفرست، زیرا ممکن است در روز قیامت در جستجوی فردی باشی و او را نیابی.


طوری شرایط پیش آمده جهت انفاق را غنیمت شمار که در آن هیچ‌گونه کوتاهی و تعللی به خود راه ندهی و لذا هر اندازه که می‌توانی در انفاق به محتاج بیفزا، زیرا ممکن است آن شرایط از دست تو برود و هر چه به دنبال نیازمند واقعی بگردی او را نیابی.

نقل کرده‌اند که سائلی نزد امام معصوم رفت و تقاضای کمک کرد. امام به غلام خود می‌‌فرمایند آن کیسه پول را به او بده، غلام هم اشتباهاً به جای کیسه مورد نظر امام، کیسه‌ای را که پول خرج سال امام در آن بود به سائل می‌دهد.

سائل در راه می‌فهمد که نمی‌شود این‌همه پول به سائل بدهند، برمی‌گردد تا پول‌ها را پس بدهد. امام می‌فرمایند چیزی را که داده‌ایم پس نمی‌گیریم.


از خود باید پرسید این چه روحیه‌ای است که تا این حدّ آماده‌ی انفاق کردن ‌است؟ چون امامان معصوم(ع) در رابطه با مال دنیا و انفاق آن چیز دیگری را می‌بینند و لذا حضرت به فرزندشان می‌فرمایند: «وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ»؛ توشه‌دادن به شخص محتاج را افزون کن، زیرا این یک فرصت است و نباید حالا که می‌توانی از این فرصت استفاده کنی، فرصت را از دست بدهی، شاید بعداً چنین فرصتی و یا چنین فردی را نیابی.


می‌دانید که بخل موجب تنگی روح خواهد شد، و لذا انسان بخیل در قیامت خود را در فشار و در جهنّم می‌بیند. ولی انفاق برای خدا موجب وسعت روح خواهد شد.

البته حتماً باید بخشش برای خدا و جهتِ آبادانی قیامت باشد و موضوع عاطفی آن در مرحله‌ی بعد قرار گیرد چون کسی که دلش برای فقیری بسوزد و چیزی به او کمک کند، عملاً ‌خواسته ‌است به او کمک کند تا فشار عاطفی‌ خود را برطرف کند و دیگر دلش برای آن فقیر نسوزد، و عملاً با کمکی که به آن فقیر کرد، پاداشش را - که همان راحتی روح است گرفته است- امّا انفاق برای خدا چیز دیگری است.


زمانی که متوجه وجود محتاجی شدیم که البته ممکن است آن محتاج جوانی باشد که هنوز کار مناسب ندارد، وجود آن محتاج، تکلیف من را به من اعلام می‌کند، این شخص در نظام الهی فعلاً آمده است من را امتحان کند. خداوند از طریق سنت‌های خود فقر این شخص را رفع می‌کند، حالا آن سنّت یا به دست من است یا به دست کسِ دیگر.


شخص فقیر آن روز بدون رزق نمی‌ماند، بالاخره مایحتاجش که ممکن است کت و شلوارش باشد، برآورده می‌شود. امّا در این امتحان، من یا پیروز می‌شوم یا شکست می‌خورم.

امام در ادامه می‌فرمایند اگر کسی از تو چیزی خواست - که عملاً در راستای جبران آن در قیامت، وام حساب می‌شود - و تو قادر بودی که به او کمک کنی، آن موفقیت را غنیمت دان، تا در روزگار تنگدستی آن وام را به تو بازگرداند.


«وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ»

غنیمت بشمار قرض دادن را وقتی در حال غنا و دارایی هستی، برای وقتی که نداری و نیاز داری.


عرض شد فقر قیامت یک نوع فقر خاص است و با نیات معنوی که در دنیا داشته‌ای مرتفع می‌شود. در بحث «روزه؛ دریچه‌ای به عالم معنا» بیان شد که در قیامت، جان انسان تشنه می‌شود آن تشنگی به جهت بی‌خدایی است و با لطف الهی سیراب می‌شود. امروز جان ما تشنه بی‌انفاقی است، چون انفاق وسیله‌ی ارتباط با خداست، و بی‌خدایی انسان را آتش می‌زند. حضرت می‌فرمایند آن وقتی که شدیداً نیازمند هستی یعنی قیامت، آن کمک‌ها به مدد تو می‌آید و روح تشنه به معنویت تو را سیراب می‌کند.


پس با توجه به مباحث این جلسه اولاً؛ راه دوست داشتن اولیاء را باید فراموش نکنیم.

ثانیاً؛ اگر تحلیل ما از زندگی درست باشد و بیش از وظیفه، به امور دنیا وکسب مال نپردازیم - زیرا حمل آن سنگین و وبال ما خواهد شد- و اگر درست مطلب را بگیریم می‌فهمیم انفاق‌های ما به انسان‌های فقیر می‌تواند به گونه‌ای باشد که آن‌ها را حامل زاد و توشه‌ی قیامتی‌ خود بشناسیم، و انفاق کردن که ظاهراً تهدیدی است به فقر، وسیله‌ی ایجاد غنای ابدی ما، و اصلاح بهتر امور دنیایی ما گردد. إن‌شاءالله.


«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»



نقش انفاق در حیات ابدی _ بخش سوم _ریشه احساس فقر_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


ریشه احساس فقر


در روایت از پیامبر(ص) داریم:


«مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الدُّنْیَا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ وَ مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة»


هرکس هدفش در زندگی، دنیا باشد، خداوند کارهاى او را پریشان نموده و فقر و تهیدستى را در نظرش مجسّم می‌دارد و از مزایاى دنیا جز همان مقدار که بر او نوشته شده به او نخواهد رسید، ولى آن‌کس که در زندگی دنیایی، هدفش آخرت باشد، خداوند امور او را مرتب و منظم داشته و طبع و حالت بى‏نیازى در قلبش قرار می‌دهد و دنیا با کمال سهولت به او رو می‌کند.


چنانچه ملاحظه می‌فرمایید، رسول خدا(ص) می‌فرمایند خداوند اهل دنیا! - نه بی‌پول‌ها را- از صبح که بیدار می‌شوند جلوی چشمشان تابلویی از فقر می‌گذارد و لذا تا آخر احساس فقر می‌کنند.


حالا باز به جمله حضرت نگاه کنید که می‌‌فرمایند:

«إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ»؛ ای فرزندم! وقتی کسی از اهل فقر را پیدا کردی

«مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ»؛ که می‌تواند توشه‌ی تو را حمل کند.

تا کجا؟ «إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» تا قیامت؛

«فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً» و فردا به تو آن توشه را برمی‌گرداند.

چه وقت؟ «حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ» آن وقتی که شدیداً به آن احتیاج داری.

«فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ» این فرصت را غنیمت شمار و آن توشه را به او بسپار.


حتماً می‌دانید که در قیامت، قلب انسان نسبت به انوار الهی شدیداً احساس فقر و نیستی دارد، انفاق وسیله‌ی اتّصال به آن انوار است.

فقرا وسیله‌ای هستند که ما از طریق انفاق به آن‌ها، رابطه خود را با خدا محکم می‌کنیم و حجاب‌های بین خود و خداوند را مرتفع می‌نماییم. به همین جهت در روایت داریم اگر سائلی دست دراز کرد و به او چیزی دادی، دست خود را بر صورت بکش، چون «السائل رسول‌الله»؛ سائل فرستاده‌ی خدا است، پس تو آن چیز را به خدا دادی نه به سائل.


در هر حال حضرت با این توصیه‌ها هوشیاری ما را زیاد می‌کنند که برای آخرت خود، فقرا را وسیله‌ی ارتباط خود با خدا به شمار آوریم و با انفاق به آن‌ها بار سیر به سوی آخرت را سبک کنیم، با توجه به این‌که امروزه شدیدترین فقرها، فقر فرهنگی و معنوی است و جا دارد در کنار نذرهای مربوط به اطعام فقرا نذرهایی در راستای تعالی معنوی جامعه نیز صورت دهیم. هنر ما این باید باشد که اگر با فقیری روبه‌رو شدیم - اعم از فقیر اقتصادی یا معنوی - با جواب‌‌دادن به فقرش، توشه سیر به قیامت را فراهم کنیم.


یاعلی مدد

نقش انفاق در حیات ابدی _ بخش دوم _آفات غفلت از جهت حقیقی زندگی_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


آفات غفلت از جهت حقیقی زندگی


حضرت علی(ع) فرمودند:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ، وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ، وَ قَدِّرِ بَلَاغَکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر. فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛

فرزندم آگاه باش که راهی بس طولانی و دشوار در پیش داری و در پیمودن آن راه از کردار پسندیده و توشه‌ای چندان که تو را سبکبار به منزل برساند بی‌نیاز نیستی، پس خویشتن را گران‌بار مساز که آن وبال تو خواهد شد و تو را از ادامه‌ی راه باز می‌دارد.


رسیدیم به این ‌نکته که حضرت فرمودند: فرزندم راهی بس طولانی در پیش داری.

دلا راه تو پر پیچ و خطر بی

گذرگاه تو بر اوج فلک بی



خویشتن را در این مسیرْ گرانبار مگردان. بلکه برعکس؛

گر از دستت برآید پوست از تن

برآور تا که بارت کم ترک بی

«فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ»؛ بیش از طاقت خود بر پشتت بار مگذار، وگرنه «فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛ سنگینی این بار وبال تو می‌شود و تو را از سلوک به سوی پروردگارت باز می‌دارد و نمی‌توانی از صفات ناشایست عبور کنی و به فضائل برسی.


حضرت به اعتباری می‌فرمایند: اگر انسان‌ها در زندگی هدف داشته باشند، بیهوده خودشان را مشغول چیزهایی نمی‌کنند که ربطی به هدفشان ندارد. انسانی که در این دنیا باید سرمایه اصلی‌اش خدا داشتن و قیامت‌داشتن باشد، دنیا برایش ابزار است، نه مقصد.

هر چه ما را به خدا و به ابدیتمان نزدیک کند، هر آن‌چه انس ما را به خدا، به عنوان مقصد، و به قیامت به عنوان مأوی، نزدیک کند، همان باید مدّ نظر ما باشد، و چیزهایی که ما را مشغول به خودشان می‌کنند، بارمان را سنگین می‌نمایند و وقتمان را هدر می‌دهند، این‌ها را باید رها کرد. گفت:

در تمام کارها چندین مکوش

جز به کاری که بود در دین مکوش

عاقبت تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت ابتر و نان تو خام

بلکه خود را در صفا گوری کنی

در منّی او، کنی دفن منی

خاک او گردی و مدفون غمش

تا دمت یابد مددها از دمش

همان‌طور که می‌دانید غرب نسبت به اهداف متعالی و معنوی غافل شد بعد آن‌‌چنان تجمّلی گشت که تمام زندگی‌اش در حصار ابزارهای مدرن دفن گردید، از این مسئله به سادگی نگذرید.

اگر بخواهید ابعاد زندگی را درست گزینش کنید، باید جهت حیات را درست بشناسید، چرا ما به سنت گذشته توحیدی دل بسته‌ایم که در آن فرهنگ انسان به راحتی و با کمترین امکانات بهترین زندگی‌ها را داشت؟


چون هدف اصلی در آن عرصه مورد غفلت نبود، حالا همه چیز داریم ولی چیز اصلی که برای آن آفریده شده‌ایم را فراموش کرده‌ایم. شما تاریخ اسلام را نگاه کنید، خانه‌ی پیامبر خدا(ص) اصلاً حیاط نداشت، یک اطاق بود که درِ آن به مسجد باز می‌شد، کلاه سر خودمان نگذاریم که آن دوره گذشت.

چه کسی از آن دوره گذشت و این دوره را درست کرد؟

چه گرایشی در جان انسان‌ها ایجاد شد که چنین دوره‌ای پیدا شد؟


می‌گویند دیگر آن نوع زندگی مصلحت نیست، من هم نمی‌گویم به گذشته برگردید ولی لازم است روشن شود که چه کسی مصلحت را مصلحت کرد، اگر این مسئله روشن نشود، آینده هم ادامه‌ی وضع موجود خواهد بود که هدف اصلی در آن فراموش شده‌است. می‌گویند مصلحت است که اگر دختر بخواهد به خانه‌ی شوهر برود یک یخچال داشته باشد، یک فریزر، یک خانه، یک ماشین، ... چه کسی این‌ها را مصلحت کرد و از این طریق سن ازدواج را این‌چنین بالا برد؟

مگر ما تابع مصلحت عوام وَهم زده باید باشیم؟ ما تابع رسول خدا(ص) هستیم، همیشه رسول خدا (ص)ما را نجات می‌دهد، آری خانه‌ی پیامبر خدا(ص) اصلاً حیاط نداشت، دیگر نه مهمانخانه، نه طبقه بالا، و ... اگر مهمان می‌آمد چه می‌کردند؟


او را در همان اطاق مورد پذیرایی قرار می‌دادند. اگر مهمان آدم بسیار محترم و مورد علاقه‌ی خاص حضرت بود عبایشان را هم پهن می‌کردند تا روی عبا بنشیند، خود حضرت روی زمین می‌نشستند و روی زمین غذا می‌خوردند و روی زمین می‌خوابیدند، در وصف حضرت عیسی(ع) گفته‌اند، پاهایشان مرکبشان و دست‌هایشان بالش آن حضرت بود.


این چه تمدنی است که در اثر آن، زمین و خاک مزاحم زندگی ما شده است؟

فکر می‌کنید خیلی تمدن تمیز و بهداشتی و پیشرفته‌ای است که از خاک می‌ترسیم؟!

در حالی که خاک عامل بهداشت طبیعت است و آلودگی‌ها را از بین می‌برد. یکی از مشکلات امروز دنیا این است که نظام طبیعی و اکوسیستم‌ها به هم خورده است، خیابان‌های آسفالت‌شده، دیوارهای سیمانی، پشت‌بام‌های ایزوگام‌شده، در‌های آلومنیومی و آهنی، کمی آفتاب که به آن‌ها بتابد خانه و شهر را تبدیل به جهنّم می‌کند، در صورتی که اگر دیوارها خشتی و پشت‌بام‌ها کاهگِلی و خیابان‌ها سنگی یا خاکی بود، آفتاب که می‌تابید گرمای غیرقابل تحمّلی نداشت، شرایط موجود نه‌تنها اوضاع را جهت تحمل گرما و سرما سخت کرده، متأسفانه بستر رشد انواع میکروب‌ها شده است، در حالی‌که خاکْ در شرایط طبیعی عامل از بین برنده‌ی میکروب‌ها است.

چه شد که بدون دلیل منطقی چنین زندگی را بر خود حمل کردیم؟ و به اسم راحتی و بهداشت در سخت‌ترین نوع زندگی فرو افتادیم؟

حضرت علی(ع) می‌فرمایند مواظب باشید جهت حیات را گم نکنید وگرنه انواع پیرایه‌های دست ‌و پاگیر وارد زندگی شما می‌شود و امکان حرکت به سوی عالم معنا را از شما می‌گیرند، مثلاً فرهنگِ داشتن مهمانخانه چند سالی است که وارد زندگی ما مسلمان‌ها شده است، عموماً انسان‌های مرفّه و یا بی‌دین مهمانخانه و اطاق‌های تو در تو داشتند ولی مردم عادی یک اطاق و یا دو اطاق داشتند که محل خواب فرزندانشان از خودشان جدا باشد.


در آن شرایطی که امکان تهیه‌ی یک اطاق و یا دو اطاق برای اکثر مردم ممکن بود، چه کسی فقیر بود؟ آیا در آن فرهنگ اگر کسی یک اطاق داشته باشد و مهمان که آمد کنار همان اطاق بنشیند، آن شخص فقیر است و احساس فقر می‌کند؟ و یا آیا در آن فرهنگ اگر کسی اطاقی داشته باشد پر از مبلمان و به مهمانش فخر بفروشد او غنی است؟! و یا او از همه‌ی این‌ها فقیرتر است که مبل‌هایش را به دیگری نشان می‌دهد تا ضعف درونی‌اش را که ناشی از بی خدایی است، جبران کند.


مهمان‌خانه‌اش را عرضه می‌کند در حالی که برای عرضه‌ی این مهمان‌خانه‌ چه چیزها که بر خود حمل کرده و از هدف اصلی‌اش باز مانده و امکان سیرالی‌الله را از خود گرفته است.


حضرت می‌فرمایند: «فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ»؛ بیش از طاقتت چیزی را برای خود تحمیل نکن. چون تو می‌خواهی به طرف حق و به سوی قیامت بروی، چیزی که تو را از این جهت‌گیری باز دارد و در دنیا متوقف کند نپذیر، بر خود آن‌قدر بار حمل کن که از جهت اصلی باز نشوی.




زندگی برای خود یا برای دیگران؟؟؟


گاهی عمر ما لگدمال اهداف دیگران می‌شود، تا آنها به آرزوها و آرمان‌های دنیایی خود برسند، از خود نمی‌پرسیم این کارها به ما چه ربطی دارد؟

یک مرتبه می‌بینیم هزاران کار بیهوده و بی‌جا انجام داده‌ایم و بسیاری از فرصت‌ها را سوزانده‌ایم، بدون این‌که یک «چرا؟!» گفته باشیم!

حضرت می‌فرمایند: «فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛

این بارهای بی‌جا که بر زندگی خود تحمیل کرده‌ای وبال تو می‌شود، و نمی‌گذارد مسیر رسیدن به اهداف عالیه‌ات را ادامه بدهی. سپس می‌فرمایند در راه آبادانی قیامت خود زرنگ باش!

و اگر انسان نیازمندی را یافتی که بار تو را تا قیامت برای تو حمل می‌کند و در آن روزی که تو بدان نیاز داری به تو می‌دهد، بدون معطّلی این شرایط را غنیمت بشمار و به او انفاق کن.


درست همان اموالی که برای سیرالی‌الله وبال توست اگر آن‌ها را به کسی انفاق کنی، هم مشکل او را حل کرده‌ای، هم همان اموال سرمایه قیامت تو خواهد شد. به واقع اگر کسی را پیدا کردیم که در این دنیا چیزی از ما می‌گیرد و در روزی که شدیداً به آن نیاز داریم - یعنی در قیامت - به ما می‌دهد، آیا عاقلانه نیست که آن را انفاق کنیم؟

به همین جهت پیامبر(ص) و امامان‌ معصوم(ع) عاقلانه‌ترین روش را به ما پیشنهاد می‌کنند، عموماً روش و مشی آن عزیزان انفاق بوده است، با این‌که عموماً خلفا تلاش می‌کردند تا آن‌ها را فقیر نگه‌دارند، تا این مشی و منش انفاق را در اهل‌البیت(ع) از بین ببرند. ولی روحیه عدم علاقه به دنیا در اهل‌البیت(ع) طوری بود که اگر مشکل فقیری را حل می‌کردند بسیار لذّت می‌بردند، چون می‌خواستند از این طریق علاوه بر این‌که مشکل انسانی حل می‌شود، برای ابدیّت خود نیز کاری کرده باشند و مسافت طولانی تا قیامت را با سبک باری طی کنند.



امام‌الموحدین(ع) می‌فرمایند:

«وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ»؛

اگر از تنگدستان کسی را یافتی که توشه‌ی تو را تا رستاخیز برگیرد و فردا که بدان نیاز داری آن توشه را به تو بازگرداند، غنیمت شمار و آن را به او ببخش.



اهل فقر وسیله‌ی امتحان ما و حاملانِ سرمایه‌ برای قیامت ما هستند، چون خدا می‌تواند فقیران را غنی یا اغنیا را فقیر نماید. پس موضوع فقط امتحان است تا هرکس در شرایطی که حکمت خداوند اقتضا می‌کند، امتحان بدهد. به همین جهت فقیرِ راضی به رضای خدا محبوب خدا و رسول خدا(ص) است، همچنان‌که ثروتمندی که ثروتش را جهت خدمت به امور مسلمین به کار گیرد مورد رضای خداوند است و هر دو در امتحان خود موفق شده‌اند. هر دو توانسته‌اند تکلیف خود را به خوبی انجام دهند.


خداوند در قرآن می‌فرماید:

«فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ، وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ، کَلَّاَ»؛

و امّا چون پروردگار انسان، انسان را امتحان کند، پس نعمت فراوان به او بدهد، انسان گوید پروردگارم مرا بزرگ‌ داشت، و چون در راستای امتحان او، براو تنگ گیرد، گوید مرا خوار کرد، چنین نیست.


عدّه‌ای را خداوند رزقشان را تنگ می‌کند تا این‌گونه امتحانشان کند، و نیز رزق عده‌ای را وسیع می‌کند تا از آن طریق امتحانشان کند، این غیر از آن فقری است که به جهت گناه و ظلم برای اهل دنیا پیش می‌آید، که حتی هر چقدر هم که داشته باشند باز احساس فقر می‌کنند.


یاعلی مدد

نقش انفاق در حیات ابدی _ بخش اول _مدیریت عقل و قلب_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده

بسم‌الله‌الرحمن‌‌الرحیم


«...وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى لکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ. وَ قَدْرِ بَلَاغِکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ. فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ. فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ. وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ. فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ. وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ. فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ. وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ. لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ.»


فرزندم... بدان! راهى پر مشقّت و بس طولانى در پیش روى دارى، و در این راه بدون کوشش بایسته، و تلاش فراوان، و اندازه گیرى زاد و توشه، و سبک کردن بار گناه، موفّق نخواهى بود. بیش از تحمّل خود بار مسئولیّت‏ها بر دوش منه، که سنگینى آن براى تو عذاب آور است. اگر مستمندى را دیدى که توشه‏ات را تا قیامت مى‏برد، و فردا که به آن نیاز دارى به تو باز مى‏گرداند، کمک به او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى، بیشتر انفاق کن و همراه او بفرست، زیرا ممکن است روزى در رستاخیز در جستجوى چنین فردى باشى و او را نیابى. به هنگام بى‏نیازى، اگر کسى از تو وام خواهد، غنیمت بشمار، تا در روز سختى و تنگدستى به تو باز گرداند.


مدیریت عقل و قلب


شهادت رسول خدا و امام حسن مجتبی«علیهما‌‌السلام» را از صمیم قلب تعزیت عرض می‌کنم و امیدوارم حزن ما نسبت به رحلت و شهادت این ذوات مقدسه، سرمایه‌ای برای حیات ابدی ما باشد.


با نظر به موضوع رحلت و شهادت این دو انسان دوست‌داشتنی بحث را در ادامه‌ی توصیه‌های حضرت علی(ع) به فرزندشان قرار می‌دهیم تا ببینیم چگونه می‌توان برای سیرِ مسافت طولانی به سوی قرب الی‌الله به کمک محبّت به اولیاء الهی، آن مسیر را راحت‌تر طی کرد.

به‌طور کلّی می‌توان گفت دو نوع شخصیت داریم؛ یک نوع شخصیت که جنبه عقلانیت در او غلبه دارد، و یک نوع شخصیت که جنبه احساسات بر او غلبه دارد. شخصیت نوع اول اگر خود را تربیت نکند جنبه عقلانیت او در امور دنیایی و محاسبات دنیایی رشد می‌کند و اگر خود را تربیت کند، جنبه عقلانیت او در سیر به سوی معقولات عالم اعلا رشد می‌کند.


شخصیت نوع دوم نیز که بیشتر جنبه احساسات و شیفتگی در او غلبه دارد، اگر آن جنبه را تربیت نکند شیفته دنیا و امور دنیا می‌شود و با دنیا معاشقه می‌کند، ولی اگر آن روحیه را تربیت کند قلب او - که مرکز احساسات متعالی است - رشد می‌کند و با وجود حقایق مرتبط می‌شود.


اگر حافظ می‌گوید:


عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود در کارگاه هستی


نظر به ایجاد شیفتگی از نوع دوم در روح دارد. می‌گوید در این دنیا مسلمان معمولی نباش، شیفته و شیدا باش، امّا شیفته و شیدای خوبی‌ها و حقایق. کسی که شیفته‌ی خوبی‌ها و حقایق شد از بسیاری از مسائل وَهمی و بازی‌های نفس امّاره، آزاد است، دیگر چیزهایی که بقیه را مشغول خود می‌کند، مثل تجمّلات، توجه به نظر مردم و امثال این‌ها، برای این فرد دغدغه نیست.

روحِ شیفته خوبی‌ها و حقایق، شیفتگی خود را مدیریت می‌کند که اوّلاً: گرفتار شیفتگی‌های وَهمی نشود. ثانیاً: خود را از عوامل شیفتگی حقیقی محروم ننماید، و به واقع آنچه را که موجب مسرورشدن جان و قلب اولیاء الهی است بشناسد و مسرور شود.



قلب حضرت یعقوب(ع) از این نوع قلب‌ها است و لذا با دیدن حضرت یوسف(ع) که مجسمه‌ی عصمت و صفا و پاکی است، مسرور می‌شود و با از دست دادن او محزون می‌گردد، چون غم و شادی خود را مدیریت کرده و این مخصوص هرکسی است که جهت قلب خود را به سوی حقایق و معنویات سیر داده است.


پس ابتدا باید متوجه باشیم، روحی که شیفته نیست روح مرده است، ولی روحی هم که بر دنیا شیفته است روحی است سراسر بی‌محتوا، برعکسِ روحی که شیفته حقایق و اولیاء الهی و ائمه معصومین(ع) است، چنین روحی زنده و امیدوار می‌باشد. پس باید کاری کرد تا در کنار عقل، قلب هم به صحنه بیاید و نسبت به حقایق شیفتگی پیشه کند، منتها شیفتگی‌اش جهت‌دار باشد. گفت:

مهر خوبان در میان جان نشان

جان مده الّا به مهر دل خوشان

بعضی از افراد دل به دنیا ندارند، دنیا هم نمی‌تواند آن‌ها را به شعف بیاورد ولی به جای آن‌که شور و شیفتگی خود را مدیریت کنند، سرکوب می‌کنند، و خلاصه خیلی عقلانی می‌شوند و میدانی برای قلب در زندگی خود باز نمی‌کنند، دوست داشتن را گم می‌کنند و عملاً این افراد از حضور در بعضی از زوایای زندگی خود را محروم‌ می‌کنند.


ممکن است انسان با توجه به آثار گناه و عقوبت‌های مربوط به آن، گناه نکند، ولی شور بندگی چیز دیگری است، آن‌طور که انسان عاشق با خدا ارتباط داشته باشد و در همان راستا بندگی ‌کند و بندگان معصوم خدا را دوست بدارد.

خداوند از ما والِهْ و شیداشدن می‌خواهد، و لذا می‌گوید: «قولوا لااله الا الله تُفلحوا»؛ بگویید اِله و معبود و دلبری جز خدا نیست تا رستگار شوید و زندگی‌تان به نتیجة مطلوب برسد. نگفت بگویید خالقی جز خدا نیست! «اِله» آن است که جان را شیفته و شیدا می‌کند. جان باید با محبّت به حق شعله بکشد. باید عاشقی را در خودمان ایجاد کنیم. به گفته‌ی مولوی:


عشق است بر آسمان پریدن

صد پرده به هر نفس دریدن

اوّل نفس از نفس گسستن

اوّل قدم از قدم بریدن

نادیده گرفتن این جهان را


مر دیده خویش را بدیدن

در جلسات آینده إن‌شاءالله چگونگی این نوع عشق طرح می‌شود.



شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرماید: «تشیّع مکتب عشق است.» چون شیعه کسانی را در منظر خود دارد که ارزش عشق‌ورزیدن دارند، و آن‌ها ائمه‌ی معصومین(ع)اند و خداوند هم مودّت به آن‌ها را به ما توصیه فرموده است.

شما به قلبتان رجوع کنید، ببینید نسبت به حزن و سرور رسول خدا(ص) در چه شرایطی هستید، آیا سرمایه‌ای برای قلب خود بهتر از این سراغ دارید که نسبت به سرور رسول خدا (ص)مسرور و نسبت به غم آن حضرت محزون باشید؟!

این یعنی قلبی که شیفتگی خود را مدیریت کرده و لذا به محبوب‌های واقعی دست پیدا کرده. گفت:


اگر که یار نداری چرا طلب نکنی

اگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی

به خیرگی بنشینی‌که این‌عجب‌کاری است

عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی

وقتی امام خمینی«رحمة‌الله‌علیه» رحلت کردند سه نوع قلب در صحنه بود:

یکی قلب‌های پشت کرده به خوبی‌ها و خوبان، که آن‌ها خوشحال شدند، به امید آن‌که دوباره حکومت شاهنشاهی را راه بیندازند با آن‌همه پستی و پلشتی، این قلب‌ها خیلی تاریک‌اند.

یک نوع قلب هم که خود را درست رشد نداده و شیفتگی و شیدایی را نمی‌شناخت فقط ناظر حادثه بود، مثل کویری بدون سبزه و خرّمی.

یک نوع قلب‌ هم بود که در اثر شیدایی و شیفتگی نسبت به ایشان از عمق دل اشک ریخت و مزه‌ی دوست‌داشتن را به زیباترین شکل احساس کرد و سوخت تا در این سوختن زنده شود.


مسلّم زنده‌ترین قلب‌های روی زمین در آن زمان این‌ها بودند که گفت:

بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو


کجا دیدی که بی‌آتش کسی را بوی عود آمد




پس ابتدا باید برنامه‌ی ما طوری باشد که قلبمان شیفته خوبی‌ها گردد، تا در آن‌ها قلب سرمایه‌ی حزن از شهادت اولیاء، و سُرُور به جهت موفّقیت آن‌ها، ظهور کند که این سرمایه‌ی بسیار خوبی است.

ممکن است سال‌های متمادی بیاید و برود تا قلب ما نسبت به شهادت اولیاء خدا و یا تولد امامان معصوم(ع) و یا پیروزی اهل تقوا حساسیت لازم را بیابد و خود را تربیت کند، تا بتواند درست دوست بدارد و در راستای دوست‌داشتن وارد غم‌ها و شادی‌های مقدّس شود.


یکی از غم‌های مقدّس غم رحلت رسول خدا(ص) است، خیلی‌ها در شهر مدینه با رحلت رسول خدا(ص) روبه‌رو شدند، یکی مثل حضرت علی(ع) با غمی جانکاه مشغول غسل وکفن آن حضرت شد و فرمود: «ای رسول خدا صبر در مرگ عزیزان نیکو است امّا نه برای از دست‌دادن تو.» آن حضرت اشک ریخت و سوخت، و با این سوختن به کمالی که باید برسد رسید.


عدّه‌ای هم جسد مبارک پیامبر خدا(ص) را رها کردند و رفتند سقیفه را به راه انداختند، اصلاً یادشان رفت که بهترین انسانی که باید دوست داشته باشند، رحلت کرده است، چون سرمایه شیفتگی به رسول خدا(ص) را نداشتند.

در تاریخ داریم ابابکر و عایشه در دفن پیامبر(ص) حاضر نبودند. براساس کتاب‌های معتبر اهل سنت، عایشه گفته: «وَاللهِ ما عَلِمْنَا بِدَفنِ رَسول‌الله حَتّی سَمِعْنَا صَوتَ المَساعی فی جَوفِ لَیلَةِ الاَربَعاء» به خدا قسم ما نفهمیدیم چه موقع رسول خدا دفن شد تا این که شنیدیم در شب چهارشنبه دفن شد.


آیا پیامبر خدا(ص) علاوه بر پیامبربودن، شوهر عایشه نبود؟ آیا داماد ابابکر محسوب نمی‌شد؟ درست از پیش از ظهر روز دوشنبه 28 صفر - همان روزی که رسول خدا (ص)رحلت کردند- رفتند مشغول سقیفه شدند، درحالی که امیر‌المؤمنین علی(ع) مشغول غسل و کفن پیامبر خدا(ص) بودند. آن حضرت در رحلت رسول خدا(ص) جمله عجیبی دارند. می‌فرمایند:


«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاکَ وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیکَ سَوَاءً وَ لَوْ لَا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَکَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْکَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلَّا لَکَ وَ لَکِنَّهُ مَا لَا یُمْلَکُ رَدُّهُ وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْکُرْنَا عِنْدَ رَبِّکَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِک»

«پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با مرگ تو رشته‏اى پاره شد که در مرگ دیگران اینگونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبرى، و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانى گسست. مصیبت تو، دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایى واداشت، و همه را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. و اگر به شکیبایى امر نمى‏کردى، و از بى‏تابى نهى نمى‏فرمودى، آنقدر اشک مى‏ریختم تا اشک‏هایم تمام شود، و این درد جانکاه همیشه در من مى‏ماند، و اندوهم جاودانه مى‏شد، که همه اینها در مصیبت تو ناچیز است! چه باید کرد که زندگى را دوباره نمى‏توان بازگرداند، و مرگ را نمى‏شود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن، و در خاطر خود نگهدار!



می‌فرمایند: جزع زشت است امّا نه برای تو. امیر‌المؤمنین قلب خود را تربیت کرده‌اند برای شیفتگی، آن هم شیفتگی نسبت به خوبی‌ها و خوبان. شما بالاخره چندین سال عمر می‌کنید، ولی باید به یک نحوی یک بار هم که شده علی‌وار در غم رحلت رسول خدا(ص) محزون باشید.

همان‌طور که یک عمر نماز می‌خوانید تا شاید دو رکعت نماز همراه با شوق بندگی بخوانید و از این دنیا بروید، همه این نمازهایی که به وقت می‌خوانید، برای این است که شاید یکی از نمازهایتان، آن بشود که باید بشود تا همه‌ی نمازها را بر اساس آن نماز حساب کنند.


این نوع محبت‌ و غم‌ و سُرُور نسبت به اولیاء الهی، پله‌های نردبان قرب به سوی خداوند است. وقتی حجاب‌ها عقب رفت، همه‌ی حرکاتی که مقدمه برای مرحله‌ی آخرین بوده، آن مرحله‌ی آخرین، نتیجه را حساب می‌کنند.

هر سال به حزن رحلت رسول خدا(ص) می‌نشینیم، شاید یک‌بار علی‌وار حزن رحلت رسول خدا(ص) را سرمایه قلبمان کنیم که در آن صورت تمام این حزن‌ها را بر اساس همان حزن علی‌وار به‌حساب می‌آورند، که این سرمایه‌ی بزرگی است. پیامبر(ص) مهربان‌ترین و با صفاترین انسان روی زمین بودند و لذا دوست داشتن چنین انسانی حق قلب و روان ما است.



انوار الهی گاهی تجلّی می‌کند و ظاهر می‌شود و گاهی در خفا و حجاب می‌رود، گاهی آن نور با وجود نبی جلوه می‌کند، و گاه با رحلت آن حضرت در خفا می‌رود. کسی که نظر به آن جلوه دارد، از تجلی‌‌اش مسرور است و از خفایش محزون. همچنان‌که در شهادت فاطمه زهرا(س) و ائمه(ع) برایتان پیش می‌آید، این اشک‌ها که در شهادت امیرالمؤمنین(ع) می‌ریزید به جهت شناخت جلوه‌ی حق است در آینه‌ی وجود آن حضرت، و چون از طریق آن حضرت با نور الهی مأنوس شدید، وقتی آن نور در خفا می‌رود، اشک جاری می‌گردد.



بیشتر تأکید بنده این است که عزیزان، فرهنگ محزون بودن نسبت به فقدان اولیاء الهی را بشناسند شاید که آن فرهنگ سرمایه‌ی قلب ما شود. قرار است ما برای سرمایه‌اندوزی در صحنه باشیم.

چرا شما در رحلت رسول خدا (ص)به امام زمان(عج) تعزیت می‌گویید؟

چون آن حضرت قلب کلّ است و جزع او جزع کلّ، همان‌طور که قلب علی (ع) در رحلت نبی‌الله(ص) در حزن بود. قلب حضرت فاطمه(س) یک لحظه از فقدان پیامبر خدا(ص) آرام نمی‌گیرد، این غیر از غصه‌ای است که سایر مسلمانان از رحلت رسول‌ خدا(ص) داشتند، قلب حضرت فاطمه(س)، جمال رسول خدا(ص) را محل تجلّی حق می‌دید، همانی که خودِ حضرت(ص) فرمودند که؛ «مَنْ رَانِی فَقَدْ رَأی الحَق» هر کسی مرا ببیند حق را دیده است.


ملاحظه بفرمایید که چگونه یک قلب این‌قدر در دوست داشتن آزاد است و کسی را می‌تواند دوست داشته باشد که باید دوست داشت، برعکسِ سقیفه‌سازان که از دوست داشتن پیامبر(ص) محروم بودند. کودک وقتی اسباب‌بازی‌اش می‌شکند جزع می‌کند، قلب این کودک اسیر اسباب‌بازی است، ولی یک قلب وقتی پیامبر خدا(ص) از صحنه می‌رود جزع می‌کند، این قلب متعلق به نبی‌الله(ص) است.

حالا آن پیامبر(ص) برای آن که قلب ما بعد از رحلت آن حضرت سرگردان نباشد فرمود: «فاطِمَةُ بِضْعةٌ مِنّی»؛ فاطمه پاره من است، پس هر کس می‌خواهد از طریق من رابطه‌ی محبّتش با خدا قطع نشود، به فاطمه(س) بنگرد و حق و حقیقت را در حرکات و سکنات او دنبال کند.


روی این مطلب وقت بگذارید که چه قلبی باید در صحنه جان ما باشد که رحلت نبی(ص) برای ما وسیله‌ی‌ تقرّب به فاطمه(س) باشد؟ از این زاویه نگاه کنید که اهل‌البیت (ع)همگی نورند، پس بودشان و شهادتشان توجه به نور خدا است و عامل هدایت ما، رحلت نبی(ص) برای قلب بیدار، عامل ایجاد سرمایه است، همچنان‌که تولّد و حیات نبی(ص) عامل ایجاد سرمایه است.

با این مقدمه‌ی نسبتاً طولانی، به سراغ توصیه‌های امیر‌المؤمنین(ع) به فرزندشان امام حسن(ع) می‌رویم تا إن‌شاءالله بتوانیم قلبی شیفته نسبت به خوب‌ها و خوبی‌ها تربیت کنیم.


یاعلی مدد

آداب و ادب سلوک إلی الله _ بخش چهارم _فرار از سختی ها،نه،، مدارا، آری!!_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


فرار از سختی ها،نه،، مدارا، آری!!


سپس حضرت می‌فرمایند:

«فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»

فرزندم! در راستای سیر به سوی هدفِ مقدس، پشتت را بیش از طاقتت سنگین نکن، وگرنه آن سنگینی وبالت می‌شود.


سالک باید همواره قدرت سیر و سلوک خود را محفوظ نگه دارد، و از طرفی تعلقات دنیایی مانع جلو رفتن روح به سوی عوالم معنوی است و به تعبیر حضرت، تعلقات دنیایی وَبال انسان می‌شود. در سلوکی که مقصد قرب الی‌الله است، می‌فرمایند: از هر کاری که بارتان را سنگین ‌کند به طوری که از این سیر غافل شوید، بگذرید.


ما سالکیم، هر چیزی که بار ما را سنگین کند وَبال ما است و نمی‌گذارد برویم. به قول مولوی:

ما به فلک بوده‌ایم، یار ملک بوده‌ایم

باز همان‌جا رویم جمله،که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم، وز ملک افزون‌تریم

زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریا است

عالم خاک از کجا، گوهر پاک از کجا

بر چه فرود آمدید، بازکنید این‌چه جاست

بخت‌جوان‌یار ماست،دادن جان‌کار ماست

غافله‌سالار ما، فخر جهان مصطفی است

می‌فرماید: «دادن جان کار ماست» یعنی برای رسیدن به ساحت برتر، به راحتی می‌توان از بدن گذشت، تا جان ما متوجه جانان شود، چرا که قافله سالار ما که این راه را به ما نشان داده است فخر جهان مصطفی(ص) است.


در مسیر رسیدن به قرب الهی هیچ چیز نباید ما را به خود مشغول کند حتی عبادت‌های سنگینِ شرعی.

بالأخره می‌خواهیم برویم، پس هر چیزی که ما را می‌برد می‌خواهیم، و هر چیزی که ما را نگه می‌دارد - خواه مقام، خواه پست، خواه علم و اطلاعات- نمی‌خواهیم.

به ما تذکر داده‌اند اگر نمازتان در چشم شما جلوه کرد، همین سقوط شما می‌شود. چون سالک همه توجه‌اش به مقصد است، به چیزی که او را مشغول خود کند نگاه نمی‌کند، محو نظر به مطلوب خودش است.


در حدیث معراج داریم که خداوند می‌فرماید: «ای احمد! بندگانی داریم که چون روح آن‌ها به طرف ما آمد» از آن‌ها می‌پرسیم: «کَیْفَ تَرَکْتَ الدُّنْیَا؟ فَیَقُولُ إِلَهِی وَ عِزَّتِکَ وَ جَلَالِکَ لَا عِلْمَ لِی بِالدُّنْیَا أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِی خَائِفٌ مِنْکَ فَیَقُولُ اللَّهُ صَدَقْتَ عَبْدِی کُنْتَ بِجَسَدِکَ فِی الدُّنْیَا وَ رُوحُکَ مَعِی فَأَنْتَ بِعَیْنِی سِرُّکَ وَ عَلَانِیَتُک»


چه خبر بود در دنیا، مدتی که در آن جا به سر بردی؟ جواب می‌گوید: خداوندا! به عزّت و جلالت سوگند، من به دنیا علم و آگاهی ندارم و از روزی که مرا خلق کردی در خوف تو به‌سر می‌بردم. پس خداوند می‌فرماید: راست گفتی ای بنده من، تو با جسم خود در دنیا بودی ولی روحت نزد من بود و آشکار و نهانت زیر نظر من بود.


این انسان آنچنان در دنیا محو توجه به حق بوده که اصلاً نفهمیده است در دنیا چه می‌گذرد. این یعنی داشتن شخصیتی که در دنیا تماماً به سلوک الی الله فکر می‌کند، و مواظب است تا در هیچ صحنه‌ای از صحنه‌های دنیا جهت‌گیری قلب او به‌جز به سوی خدا، به طرف دیگری نباشد، حتی در سیاسی‌ترین صحنه‌ها، تمام توجهش به طرف حق است، و مواظب است انگیزه سلوکی‌اش تحت‌تأثیر امورات دیگر قرار نگیرد.

این آدم با این انگیزه «بلاغ» خود را سبک انتخاب کرده و آنچه که این سیر را به مشکل بیندازد رها می‌کند.


موضوع اصلی زندگی در دنیا کاملاً روشن است، و آن عبارت است از سیردادن قلب به سوی خداوند، چه در سلوک عقلی و علمی، و چه در سلوک قلبی و عملی.

باید دقّت کرد تا این سلوک درست انجام گیرد، نه این‌که برای خودمان هزاران تکلیف بسازیم و مشغول آن تکالیف شویم، به امید این که سیر ما محقق شود و خدای نکرده مشغول ظاهر آن کارها شویم و از موضوع اصلی باز بمانیم، غافل از این‌که در همه این کارها باید قلب را تا حدی که ممکن است از سیر الی‌الله خارج نکنیم، تا إن‌شاء‌الله نتایج گرانقدری پیش آید.


عمده آن است که قلب را طوری کنترل کنیم که از جهت اصلی‌اش منحرف نشود، و مواظب اعضاء خودمان باشیم که قلب را مشغول شنیدنی‌ها و دیدنی‌های لغو نکنیم.


مرحوم راشد در کتاب «فضیلت‌های فراموش‌شده» می‌فرمایند: پدرم مرحوم ملا عباس تربتی تشریف آوردند تهران، من برای پدرم اماکن مختلفی را که از آن‌ها رد می‌شدیم معرفی می‌کردم، ولی می‌دیدم ایشان حتی سرشان را هم بالا نمی‌آورند که به آن‌ها نگاه کنند. از ایشان پرسیدم: پدر حرام است به این‌ها نگاه کنید؟! فرمودند: نه! ولی قلبم را مشغول می‌کند.


اگر انسان در راستای سلوک الی الله برای حل مشکلات خودش و حل مشکلات جامعه و به حکم وظیفه الهی چیزهایی یاد بگیرد و یا فعالیت‌هایی داشته باشد، این‌ها به همان سلوک برمی‌گردد. عمده آن است که دائماً در منظر خود حضور حق را با هر اسم و صفتی در نظر داشته باشیم.

مثلاً هنگام سر برداشتن از سجده، امام معصوم ذکر «الله اکبر» را گفته‌اند، ما هم می‌گوییم، این ذکر ربطی به سجده ندارد، ولی امام معصوم خواسته‌اند در حرکتِ سر از سجده برداشتن هم، توجه قلب‌شان به خدا از دست نرود.


رسول خدا(ص) به اباذر می‌فرمایند: «لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْ‏ءٍ نِیَّةٌ حَتَّى فِی النَّوْمِ وَ الْأَکْل»

«اى اباذر! باید براى تو در هر چیزى نیتِ توجه به خدا باشد، حتى در خوردن و خوابیدن.»


حضرت امیرالمؤمنین(ع) به فرزندشان فرمودند: با توجه به این که راهی طولانی در پیش داری، کاری کن که اگر فعالیت‌هایی در جامعه به عهده تو هست، آن فعالیت‌ها سلوک الی‌اللهِ تو را از بین نبرد.

در همین راستا می‌فرماید: کاری که پشت تو را سنگین می‌کند و از سلوک غافل می‌نماید انجام نده، زیرا که آن وبالت می‌شود.


ما عموماً کارهای بی‌فایده زیادی می‌کنیم، با سایه‌های ذهنی که برای خودمان می‌سازیم عمر و فرصت خود را گرفتار بازی‌های پوچ و بی‌ثمر می‌نمائیم. مثلاً این کار را بکنم تا فلانی خوشش بیاید، بگویند من هم مهم هستم، با این ذهنیات و وَهمیات هزار مشکل برای خودمان می‌تراشیم. گفت:

در تمام کارها چندین مکوش

جز به کاری که بود در دین مکوش

عاقبت، تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت ابتر و نان تو خام

اگر بخواهیم از زوایه مدیریتی امروز کار حضرت علی(ع) را ارزیابی کنیم، شاید نسبت به مدیرانی که همه‌ی فکر و ذهن خود را مشغول رضایت مردم می‌کنند، آن هم راضی کردن وهمیات مردم، آن حضرت را مدیر موفقی ندانیم، و تصور کنیم در طول مدیریت خود ضعیف عمل کردند، ولی باید توجه داشت که دغدغه حضرت برآورده‌کردن میل‌های این و آن نبود، حضرت نمی‌ترسند که مردم بگویند امیر‌‌المؤمنین مدیریتش خوب نبود، وگرنه نباید شب‌ها وقت خود را صرف نماز شب می‌کرد تا از بقیه‌ی کارها باز بماند.


حضرت نمی‌ترسند که مردم بگویند معاویه پیروز شد، حضرت دغدغه حرف مردم را ندارند، تنها دغدغه ایشان بندگی‌ کردن است، این‌جاست که در وسط بازار شلاق بر سر گرانفروش می‌زنند، چون می‌ترسند بندگی نکرده باشند، وقتی می‌بینند زنی مشک آب را به تنهایی به خانه می‌برد می‌پرسند: مگر کسی نیست برایت مشک آب را بیاورد، و زن می‌گوید: شوهرم در جنگ صفین یکی از فرماندهان سپاه علی بود و کشته شد و ما بی‌سرپرست شدیم، خدا تقاس ما را از علی بگیرد، حضرت علی(ع) تمام وجودشان می‌لرزد و مشک را تا خانه برایش می‌برند، بعد سریعاً برمی‌گردند برای بچه‌ها غذا و گوشت تهیه می‌کنند و می‌روند خانه با بچه‌ها بازی می‌کنند، خم می‌شوند تا بچه‌ها سوارشان شوند، تا لبخندی به لبان آن‌ها بیاید.

به بچه‌ها می‌گویند علی را ببخشید. برایشان نان می‌پزند و با دستان مبارکشان غذا دهان بچه‌ها می‌گذارند و می‌گویند از علی راضی باشید و بعد در حالی‌ که دارند نان برایشان می‌پزند، صورت خود را به آتش نزدیک می‌کنند و می‌گویند: ای علی! سوزانندگی آتش را احساس کن و در امر یتیمان کوتاهی نکن.


حضرت از این نمی‌ترسند که بگویند علی در مدیریتش کوتاهی کرده است، از این می‌ترسند که خدا از ایشان راضی نباشد. نمی‌گذاشتند بارشان آنچنان سنگین باشد که سلوکشان تهدید شود. نمی‌ترسیدند که دنیا را از دست بدهند، می‌ترسیدند که سلوک الی‌الله از دستشان برود.


اگر می‌خواهیم سلوک ما به سوی پروردگارمان با موفقیت انجام شود باید به این جمله حضرت که به فرزندشان می‌فرمایند: «وَ قَدِّرْ بَلَاغِکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ» آنچه تو را به مقصد می‌رساند، درست ارزیابی و اندازه‌گیری کن، در عین این‌که باید مواظب باشی با توشه‌ای حرکت کنی که بار تو در سیر الی‌الله سنگین و طاقت فرسا نباشد.


این توصیه وجوه زیادی در بر دارد و از آن جمله این که مواظب باشیم با سنگین ‌کردن تکالیفِ بی دلیل، کار خود را سخت نکنیم.

درست است که فرمودند راه طولانی است و طی‌کردن آن سخت است و باید باری را برداری که تو را برساند، ولی باید توجه داشت با هر کاری و حتی با هر کار نیکی نمی‌توان به مقصد رسید، باید بلاغ و عامل رسیدن خود را مشخص و معین کنیم، به طوری که مطمئن باشیم این بلاغ واقعاً عامل سیر به سوی الله است و خدای ناکرده با درست انتخاب نکردن بلاغ خود، بازی نخوریم.


آری؛ درست است که ما را حساس می‌کنند تا سلوک الی‌الله را سرسری نگیریم و با دقّت و حساسیت کامل سیر خود را انجام دهیم، ولی در انتها می‌فرماید: نباید این حساسیت طوری باشد که تو را به وسواس بکشاند و خوف تو از رجاء تو بیشتر شود و خود را به مشقّت بیندازی.


باید به خدا اطمینان کنیم و بعد از انجام واجبات، به اندازه طاقت خودمان در مستحبات قدم بگذاریم. إن‌شاءالله به نتیجه می‌رسیم. ما بسیاری از اوقات به جای این‌که راه را درست انتخاب کنیم و با آرامش کامل برویم، راه را درست انتخاب نمی کنیم و با تلاش زیاد راه غلط را طی می‌کنیم. راه درست همانی است که علماء و فقهای ما مطرح می‌کنند.

همین راه اگر با معرفت و امید طی شود و جهت سلوکی سیر و توجه قلب به سوی خدا را حتی‌الامکان حفظ کنیم، إن‌شاءالله به نتایج فوق‌العاده‌ای خواهیم رسید.


«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»




آداب و ادب سلوک إلی الله _ بخش سوم _دقت در وسیله رسیدن_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


دقت در وسیله رسیدن


بعد می‌‌فرمایند: فرزندم! آیا می‌شود این راه را بدون توشه بروی؟ ‎آیا می شود که این راه را بدون وسیله بروی؟ می‌فرمایند:

«وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ»؛

تو بی‌نیاز نیستی از این‌که در این راه وسیله خوبی انتخاب کنی و طلب خوبی داشته باشی، پس فرزندم!

«وَ قَدِّرْ بَلَاغَکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر»؛


«بلاغ»؛ یعنی آنچه که انسان را به مقصد می‌رساند. ما وقتی می‌خواهیم به خانه برسیم بلاغمان یا پاهایمان است، یا وسیله نقلیه، می‌فرماید: اگر می‌خواهی به مقامات معنوی برسی، بلاغت را تعیین کن و آن را اندازه بزن، ببین آیا قدرت آن را دارد که تو را به مقصد برساند؟ آن هم در حالتی که تو سبکبار باشی.


گاهی انسان می‌خواهد به مسافرت برود اما آنقدر بار خود را سنگین می‌کند که تا رسیدن به مقصد جان می‌کَند.

در زمانِ کودکی ما، پیرمردی در همسایگی ما بود - خدا رحمتش کند- می‌گفت: می‌خواستم پیاده به مکه بروم، با مقداری کشک کوبیده و مقداری آرد و کمی پول به راه افتادم، با آردها نان می‌پختم و کمی از کشک‌ها را در آب حل می‌کردم و با نان می‌خوردم. می‌گفت: غذای من در این سفر نان و کشک بود، رفتم مکه و برگشتم.

نمی‌خواهم بگویم شما این‌گونه باشید. می‌خواهم بگویم که ملاحظه کنید وقتی مقصد متعالی است چقدر راحت انسان می‌تواند با کمترین بار خود را به مقصد برساند، مطمئن باشید عموماً سنگینی بار، هم در دنیا روح ما را از تحرّک می‌اندازد و هم در قیامت تعلقات روحی نمی‌گذارد ما سبکبار به سوی لقاءالهی سیر کنیم. تعلقات، روح را سنگین می‌کند و از سیر به سوی مقصد متعالی‌اش که همان لقاءالهی است باز می‌دارد.


حضرت می‌فرمایند: فرزندم! اندازه‌ی آنچه که تو را به مقصد می‌رساند تعیین کن، و جایگاه آن را در زندگی خود مشخص نما. ببین چه چیزی تو را به خدا می‌رساند؟ مسلّم شریعت الهی توان آن را دارد که ما را به مقصد برساند، چون شریعت الهی ما را از تعلقات بیهوده آزاد می‌کند و از وهمیاتِ دست و پاگیر نجات می‌دهد.

وقتی خواستیم به دستورات شریعت الهی عمل کنیم، عملاً مجبوریم از خیلی از تعلقات دست برداریم. اگر انسان بخواهد نماز اول وقت بخواند و در ضمن ببیند آخر فلان سریال هم چه می‌شود، و دلش با آن فیلم باشد به تضاد می‌افتد. یا بخواهد شب تا دیر وقت، به مهمانی برود برای نماز شب هم بیدار شود، این نمی‌شود، و با این کارها از مقصدهای متعالی باز می‌ماند، و برای رسیدن به مقصد، وسیله سبکی انتخاب نکرده، این آدم بلاغش سنگین است، و تعلقات او حرکتش را به سوی اهداف عالیه مشکل می‌کند.


وقتی حضرت می‌فرماید: «وَ قَدِّرْ بَلَاغَکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر»؛ وسیله رساندنت را به اندازه انتخاب کن در عینی که بر پشت تو سنگینی نکند.

پس باید وسیله رسیدن ما به مقاصد متعالی درست تعیین شود و در راستای چنین انتخابی مواظب باشیم پشت خود را با تعلقات دنیایی سنگین نکنیم، و لذا باید از هر چیزی که ما را در سلوک به بیراهه می‌اندازد دست برداریم، چون سلوک الی‌الله اصل است. اگر انسان به این درجه از بصیرت رسید ‌که در راه دینداری از طریق شریعت الهی، باید از یک چیزهایی بگذرد، به راحتی می‌گذرد.


دوباره به قلبتان تفهیم کنید که بلاغ ما که همان دینداری ناب است، باید راحت انجام شود و خودمان را گرفتار کارهایی نکنیم که در انجام دستورات دین به سختی بیفتیم. ما متأسفانه زندگی مشکلی را برای خودمان شکل می‌دهیم بعد می‌خواهیم دینداری هم بکنیم، این نمی‌شود، این دو با هم جمع نمی‌شود. به گفته حافظ:


غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گدا صفتی کیمیاگری آموخت

یعنی آن انسانی بزرگ است، که عافیت طلبی‌های دنیا را بسوزاند و نگذارد این میل‌ها او را از آن سیر بزرگ و آن مقصد اعلی محروم کند. باید بلاغ خود را بندگی و گداصفتی در مقابل خدا، یعنی تواضع و تقوا قرار داد و از این طریق کیمیای رسیدن به مقصد را به دست آورد.


بیایید طوری زندگی‌هایتان را عوض کنید که در راه انجام دستورات الهی به زحمت نیفتید، آن وقت ببینید دینداری چقدر شیرین است. البته ممکن است این کار در ابتدا سخت باشد، چون با رفع تعلقات وَهمی همراه است.

خود حضرت می‌فرمایند این سلوک «ذا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ» کاری است که زمان می‌برد و دارای سختی‌های شدیدی است.

آری؛ دینداری سخت نیست، ولی برای آن‌که شرایط دینداری را فراهم کنیم باید تلاش کنیم، اما نمی‌شود به صرف سخت‌بودن از انجامش سر باز زد، سخت است ولی باید عمل کرد و چون مطابق فطرت است برای انسان گوارا است و مدد ولی‌الله اعظم حضرت بقیة‌الله(عج) حتمی است، چون کار بزرگ و پر نتیجه‌ای است، آسان نیست.


اگر آسان بود امام به فرزندشان از سختی آن سخن نمی‌گفتند.

حضرت می‌فرمایند: این سیر سخت و زمانبر است، پس ما دنبال آسانی نباشیم و از سختی‌های پرنتیجه نهراسیم، مشکل آن است که اگر زندگی‌تان را دینی نکنید، مشکلات شیرین آن به سختی‌های طاقت‌فرسا تبدیل می‌شود، و شرایط به گونه‌ای می‌گردد که دیگر نماز صبح را هم به راحتی نمی‌توانید بخوانید، و این بدبختی بزرگی است، درست است که در ابتدا سخت است که مثلاً بعد از نماز مغرب و عشاء تلویزیون نگاه نکنیم یا به دیدن کسی نرویم و زود بخوابیم تا قبل از اذان صبح بیدار شویم و از آن فرصت طلایی، نهایت استفاده را بکنیم، اما این سختی‌ها شما را وارد عالم سیر و سلوک می‌کند و در هر قدمی که در این مسیر بردارید، قدمی به مقصد خود نزدیک شده‌اید.


ولی سختی‌های دنیا شما را از سلوک و رسیدن به مقصد باز می دارد، پس شما به گونه‌ای سختی بکشید که زندگی دینی‌تان حفظ شود. مگر بی‌دینان برای رسیدن به مقاصد دنیایی سختی نمی‌کشند؟ هزار برابر بیشتر سختی می‌کشند، ولی به نتایجی می‌رسند که در آن «خَسِرالدُّنیا وَ الآخِرَة» می‌شوند، در حالی که دینداران، چه آن‌هایی که شهید شدند و در خون خود غلطیدند، و چه آن‌هایی که ماندند، مشکلاتی داشتند و دارند که آن‌ها را در سیر و سلوک به سوی مقصد عالیه جان و روح، سیر می‌دهد، و در عمق جانشان رضایت فوق‌العاده‌ای احساس می‌کنند که اهل دنیا تصور آن را هم نمی ‌توانند بکنند.


یاعلی مدد

آداب و ادب سلوک إلی الله _ بخش دوم _نماز،سیر به سوی حق_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده



خصوصیت طی مسافت در دین


دوباره فرمایش امام علی(ع) را می‌خوانیم تا با این مقدمه قلب با آمادگی بیشتر آن را بگیرد. می‌فرمایند:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛

فرزندم! بدان که در مقابل تو راهی است که اولاً؛ بلند و طولانی است. به بلندی از تو تا خدا، خدا کجا و ما کجا!


مگر ما نمی‌خواهیم به همان معنایی که دین گفته است، به خدا نزدیک شویم؟ پس خیلی باید از خودمان به در آییم و این مسافت از خود درآمدن و تماماً بنده حق شدن خیلی طولانی است. گفت:

رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم


ثانیاً؛ طی این راه دارای مشقت و سختی‌هایی است، چون همچنان که مستحضرید باید از خودمان درآییم. آیا از این سخت‌تر راهی وجود دارد؟! انسان باید از خودش به عنوان یک موجود زمینی با هزاران آرزوی دنیایی به در آید. عموماً انسان‌ حاضر است هزاران مسافت را در زمین طی کند ولی به او نگویند باید از کبر خود درآیی و به سوی تواضع سیر کنی.


ولی ما سالکیم، باید برویم، و رفتن هم رفتن زمینی نیست، رفتن از زمین است ولی نه به سوی زمین،به سوی مراتب عالی‌تر از آنچه در آن هستیم، و به سوی عالَمی برتر از زمین، حسد را در نظر بگیرید؛ فرض بگیرید تا حالا حسود بوده‌ایم. خداوند ابتدا انسان را همراه با ‌چنین ضعف‌هایی می‌آفریند ولی می‌خواهد با تلاش خود از حسادت درآییم. قرآن می‌فرماید:

«إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا، إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا»

به راستى که انسان سخت حریص خلق شده است، چون صدمه‏اى به او رسد عجز و لابه کند.


انسان حریص و بی‌قرار و کم‌صبر آفریده شده، و چون سختی به او برسد بی‌تاب خواهد شد و از سکینه و آرامشِ لازم در مقابل سختی‌ها در ابتدای امر بی‌بهره است. حالا وقتی می‌خواهیم از این نوع ضعف‌ها مثل حسادت کنده شویم، تلاش می‌خواهد.


برای خارج شدن از حسادت انسان باید به جای این‌که نتواند ببیند کسی چیزی دارد، به جایی برسد که در مقابل دارایی دیگران راحت باشد و اصلاً در هیچ کجای روحش آرزو نکند ای کاش او چنین امکاناتی را نداشت. اولش ممکن است سخت باشد، ولی این که انسان از ضعف حسادت به انسان غیرحسود تبدیل شود، سیر از ظلمات است به سوی نور، و معنی ابتدایی سلوک همین‌ها است. البته این نوع سیرها، سیر اولیه است، و عبور از حجب ظلمانی کاملاً مشخص است.


اگر کمی فکر کنیم خواهیم دید چقدر زشت است که انسان نتواند ببیند دیگری مقداری آجر و سنگ و آهن، در قالب یک خانه دارد. این روحیه به جهت آن است که انسان هنوز دنیا برایش اهمیت دارد و انوار عالم غیب را نمی‌شناسد. اگر کسی بخواهد با این چیزها که همه‌اش دنیاست خود را مهم کند عملاً از اصل اصیل خودش غافل شده است. این چیزها هیچ ربطی به حقیقت انسان ندارد، مهم شدن با این چیزها، مهم‌شدن با سایه‌های ذهنی است، هرچه در این دنیا وجود دارد همین‌طور است، سنگ و خاک است، و سالک کسی است که به راحتی از این‌ها عبور کرده باشد، اصلاً این‌ها را چیزی نمی‌بیند، تا بگوید ای کاش من داشتم و او نداشت.


این بدبختی بزرگی است برای انسان که اگر کسی آجر بیشتری داشته باشد اولاً: غصه بخورد که چرا من ندارم. ثانیاً: بگوییم ای کاش او هم نداشت.

آیا اصلاً این روح می‌تواند به آسمان نظر کند؟ آیا می‌تواند سالک باشد؟ او که تمام توجه روحش به آجر و سنگ است، اصلاً سالک نیست، چون راه نیفتاده است. او اگر صدهزار رکعت نماز هم بخواند، در سلوک خود مُرده است چون می‌خواهد فلانی دنیا را نداشته باشد و خودش داشته باشد، برای همین هم پیامبر خدا(ص) می‌فرمایند: حسود بر قضای الهی خشمگین است. کسی که چنین صفاتی دارد مسلم بوی بهشت به مشامش نمی‌رسد.


در اسلام صوفی‌گری نداریم، پس هیچ اشکالی ندارد که انسان خانه‌ و امکانات زندگی داشته باشد و از آن‌ها به عنوان بستر عبادت الهی استفاده کند و آن‌ها را وسیله سیر و سلوک خود قرار دهد، عمده آن است که جایگاه زندگی دنیایی را فراموش نکنیم. یکی از بزرگان می‌گوید: «کسی که تلاش دارد فقط نو بپوشد، اسیر است و کسی هم که تلاش دارد فقط کهنه بپوشد او نیز اسیر است، ولی آن‌که تلاش دارد هر چه پیش آید بپوشد، آزاد است». سالک کسی است که از این خواستن‌ها آزاد است، چون دائم نظر به مقصد متعالی خود دارد. شما در این دنیا سالک هستید و هر روز که سیر نکنید از فلسفه وجودی خود خارج شده‌اید چون حقیقت شما در این دنیا، سلوک است، پس هر روز که جان شما به سوی مقصد متعالیتان سیر نکند، در آن روز مرده‌اید.


امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند:

«مَنِ اعْتَدَلَ یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ کَانَتِ الدُّنْیَا هَمَّهُ اشْتَدَّتْ حَسْرَتُهُ عِنْدَ فِرَاقِهَا، وَ مَنْ کَانَ غَدُهُ شَرّاً مِنْ یَوْمِهِ فَهُوَ مَحْرُومٌ، وَ مَنْ لَمْ یُبَالِ بِمَا رُزِیَ عَنْهُ مِنْ آخِرَتِهِ إِذَا سَلِمَتْ لَهُ دُنْیَاهُ فَهُوَ هَالِکٌ، وَ مَنْ لَمْ یَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ غَلَبَ عَلَیْهِ الْهَوَى، وَ مَنْ کَانَ فِی نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَه»

«هر کسى دو روزش برابر باشد مغبون است، و هر که دنیا، همّت او باشد هنگام مرگ، سخت افسوس خورَد، و هر که فردایش بدتر از دیروز است، محروم است، و هر که با تأمین دنیایش باکى از نقص و کمبود آخرتش ندارد نابود است، و هر که نقص خود را رسیدگى نکند هوس بر او چیره شود، و هر که در کاستى است، مرگ براى او بهتر است.»



سیر به سوی ناکجا آباد!!

در روایت داریم که روز قیامت فرد نگاه می‌کند به زندگی دنیایی‌اش، می‌بیند که اکثر وقت‌ها مرده بوده است، فقط در سجده‌هایش زنده بوده - چون بهترین حالت بنده در سجده است- بنده در سجده می‌گوید: «سُبْحَانَ‌الله»؛ و از طریق این ذکر توجه قلب را از دنیا به سوی حقیقت سبحان‌اللّهی حضرت حق می‌اندازد، و در نتیجه به ذلت خود می‌نگرد و از این طریق تا نزدیکی به جلال الهی خود را جلو می‌برد، و به واقع این یک سیر اساسی است به سوی مقصدی متعالی.

وقتی توجه ما به فرش خانه‌مان می‌افتد می‌گوئیم چه فرش خوبی! این توجه و سیر یک سیر حقیقی به سوی مقصدی واقعی نیست، اما وقتی می‌گوئیم: «سُبْحَانَ‌الله» قلب ما به سوی حق، از آن جهت که سبّوح و بلند مرتبه است، سیر می‌کند، آن هم سیر وجودی و نه سیر مفهومی.


همین‌که می‌گوییم: «سُبْحَانَ رَبِیَّ الْاَعْلَی وَ بِحَمْدِهِ» چشمِ قلب متوجه بلند مرتبه بودن پروردگارمان می‌شود که بسی اعلا و قابل ستایش است، و خود را در تماشای زیبایی‌های او می‌بینیم و از این طریق قلب جهت می‌گیرد و سیر می‌کند، به طوری‌که دیگر دلش نمی‌آید سر از سجده بردارد و خود را از این سیر و از این تماشا محروم کند.

در حالی که وقتی می‌گویید: «چه فرش خوبی!» سیری نکرده‌اید، چون جایی نرفتید، در همان زمینی که بودید، باز هستید. آری؛ در توهّم و خیال خود یک وجه مطلوبی برای آن فرش در نظر گرفتید و قلب را متوجه آن وجه مطلوبِ وَهمی کردید، ولی آن وجه مطلوب یک وجه واقعی نیست تا قلب حقیقتاً از نور آن سیراب شود، ولذا سیری واقع نشده است.


دقیقاً مثل این است که توجه قلب از سنگی به سنگ دیگر منتقل شود، اما وقتی که گفتید: «الله اکبر!» و قلب را متوجه کبریایی حق نمودید، به واقع این سیر در جان شما واقع شد، و از عالم مادون به عالم برتر سیر کردید، و چون کبریائی الهی حدّ ندارد، هر چقدر بروی، سیر کرده‌ای، اما در توجه قلب به فرش کجا سیر کرده‌ای؟

صورت وَهمی فرش در ذهن ما که یک حقیقت بی‌نهایت نیست، سیر به ناکجاآبادی است بی‌ثمر و پوچ، چون شأن قلب توجه به حقایق بالا بود، حالا ما آن را متوجه عوالم سفلی نمودیم. برعکس؛ عباداتی که خداوند به بشر هدیه کرده‌است، تماماً سیر است، در عبادات نظر به خدا دارید و در منظر خود پیامبر و امام (ع)را مجسم می‌کنید.

خدا، یعنی افق هستی و اصل اساس وجود و کمال، و پیامبر و امام(ع) یعنی افق انسان. در واقع با نظر به خداوند، به کمالِ بی‌نهایت نظر دارید، و با نظر به پیامبر و امام(ع) به بی‌نهایت انسانیت نظر داریم که راه ارتباط با خدا می‌باشند. اگر در جایی این دو افق مدّ نظر نبود، بدانید آنجا سخن دین مطرح نیست.



نماز،سیر به سوی حق


در ابتدای نماز، «الله اکبر» می‌گویید، آرام‌آرام به سوی نور کبریائی خداوند سیر می‌کنید، به تشهد می‌رسید، در ابتدای تشهد نظر به وحدانیت و یگانگی حق، به عنوان قطب قلب هر انسان توجه می‌کنید و می‌گویید: «اَشْهَدُ اَنْ لاالَهَ اِلّا الله» و سپس از سیر من‌الحق منتقل می‌شوید به سیر الی‌الخلق مع الحق، و در منظر خود تعین توحید الهی را در جمال بنده کاملش یعنی رسول‌خدا(ص) می‌بینی و می‌گوئی: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه» پس در واقع می‌بینی که آن حضرت نشان از او دارد که می‌گویی «رسوله»، هم عبودیت الهی در همه‌ی حرکات و سکنات او نمایان است، و هم پیام‌آور توحید الهی است، آری نظر به پیامبر(ص) یک نحوه نظر به حق است.



سپس نظر به عباد صالح خدا می‌کنید و می‌گویید: «السَّلامُ عَلَیْنَا وَ عَلَی عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِین» از این طریق بر مسیری که مسیر اسلام است و ما هم در آن هستیم، سلام می‌کنیم و به عباد صالح یعنی ائمه معصومین(ع)؛ که تجسم عینی مسیر اسلام‌اند، سلام می‌کنیم به همان عباد صالحی که حضرت ابراهیم(ع) از خدا می‌خواهد که به آن‌ها ملحق شود.



پس معلوم است یک عده‌ای به عنوان حقایق متعالی در عالم هستند و می‌شود به سوی آن‌ها سیر کرد و حضرت ابراهیم(ع) هم آن‌ها را می‌شناسد که از خدا تقاضا می‌کند به آن‌ها ملحق شود. قرآن از زبان حضرت ابراهیم (ع) می‌آورد که از خدا تقاضا می‌کند: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ اَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِین» «پروردگارا به من دانش و حکمت عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرماى». بعد در سیر «من الحق الی الخلق» با مؤمنینی که نشان از حق دارند روبه‌رو می‌شوید و می‌گویید: «اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ‌الله ‌وَ بَرَکاتُهُ» سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.


با مثال نماز می‌خواستم عرض کنم سلوک یا توجه به حق است، یا توجه به انسان کامل، اعم از پیامبر(ع) و یا ائمه معصومین(ع). و یا توجه به مؤمنین، که همه آنها به حق برمی‌گردد، حال یا در آینه وجود مخلوق متوجه حق می‌شوید که این سیر «من الخلق الی الحق» است، و یا در آینه‌ی وجود حضرت پروردگار متوجه جمال حق در جلوات آیات الهی می‌شوید که سیر «من الحق بالحق الی الخلق » است، در هر صورت در همه‌ی مراحلِ سیر، جهت قلب به سوی حق است.


بس که هست از همه جا ، از همه سو، روی به تو

به تو برگردد اگر راهروی برگردد


حالا با این مقدمه طولانی ملاحظه کنید ببینید امام(ع) می‌خواهند ما را به کجاها سیر دهند. که می‌فرمایند: «وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ» در مقابل تو راهی است طولانی، طولانی به اندازه سیر از خود به سوی کبریایی خدا، به سوی همنشینی با انسان کامل و همراه با سختی‌های زیاد، به اندازه سختی خارج شدن از کبر و غضب و حسادت و امثال آن‌ها.


یاعلی مدد