شرح لقب " کوثر "--شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی

بسم رب الحـــــــیدر


شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی


شرح عرفانی لقب "کوثر"


در نکته قبل در مورد اتحاد روح حضرت زهرا(س) با اسم الحیّ خداوند صحبت کردیم و گفتیم که در بهشت یازده رودخانه وجود دارد که سرچشمه آنها چشمه و رود "کوثر" است و اشاره کردیم که چون تمام مفسرین شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که کوثر اشاره به حضرت زهرا(س) است پس حضرت زهرا(س) منبع و معدن کل حیات عالم غیب و شهادة است.


در سوره مبارکه کوثر خداوند میفرماید:"إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ "ما به تو کوثر اعطا کردیم.این کوثر اشاره به مقام دیگری میکند.

کلمه"کوثر" اشاره به خیر کثیر دارد.مابه تو کوثر دادیم یعنی به تو خیر کثیر و زیاد دادیم.

کوثر اشاره به دو مقام میکند.یکی مقام منشاء و سرچشمه آن 11 نهر و اینکه حیات به طور کلی از ناحیه حضرت زهرا(س) است.


آیه دیگری از جنبه دیگر این کوثر را معنی میکند.

یُؤتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ(سوره بقره آیه 269)


خداوند حکمت را به هرکسی که بخواهد میدهد و به هرکسی که حکمت داد،به او خیر کثیر داد.

بر از این آیه برمی آید که خیر کثیر همان حکمت است و همانطور که اشاره شد که کوثر به معنای خیر کثیر است،پس کوثر یعنی حکمت.و چون کوثر اشاره به حضرت زهرا(س) دارد پس حضرت زهرا(س) دارای حکمت هستند و اشاره به مقام حکمت ایشان میکند.


حال حکمت چیست؟؟

حکمت را در علم اخلاق و عرفان و فلسفه و علم اسماء الهی معنا و تفسیر کرده اند.

در فلسفه حکمت به معنای علمی است که انسان میتواند به هوسیله استدلال های عقلی در احوال وجود تحقیق کند و حقایق مربوط به وجود را کشف کند.


در علم اخلاق همانطور که در قسمت " حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" اشاره شد،حکمت عبارت است از حد وسط قوه فکریه.


قوه فکری که باعث میشود انسان فکر کند.این قوه رئیس دو قوه غضبیه و شهوت است.یعنی انسان فکر میکند که از چه راهی منافع کسب کند بعد که راهی به نظرش رسید قوه شهویه  را میفرستد به دنیال آن منافع و یا قوه فکریه فکر میکند که چظوری این ضرر را دفع کند تا راهی به فکرش رسید قوه غضبیه را  تحریک میکند تا این ضرررا دفع کند.


افراط این قوه را شیطنت میگویند.یعنی کسی که فکر شیطانی میکند. فکرای عجیب غریب میکند.کاری میکند که به عقل جن هم نمیرسد.

به حد تفریط هم میگویند ابلح یا کودن.اصن نمیتواند فکر کند که چطوری امروز برای خودم نان بدست آورم.

حد وسط این قوه را حکمت میگویند.


در علم اسماء الحسنی حکمت یعنی محکم کاری.یعنی وقتی کسی کاری را انجام میدهد،طوری باشد که جای هیچ شک و شبهه ای باقی نگذارد.محکم کاری کند.

خداوند وقتی عالم را خلق کرد،محکم خلق کرد:

تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ..الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ (سوره ملک آیه 1-3)

بزرگوار و متعالی است خداوندی که ، فرمانروایی به دست اوست و او بر هرچیزی تواناست...آن که هفت آسمان طبقه طبقه را بیافرید در آفرینش خدای رحمان هیچ خلل و، بی نظمی نمی بینی پس بار دیگر نظر کن ، آیا در آسمان شکافی می بینی ؟


خداوند در این آیات میفرماید که عالم آفرینش طوری خلق شده است که هیچ گونه دوگانگی و خلل و شکاف و بی نظمی در آن نمیبینی چون خداوند عالم را بطور محکم آفریده است.


در عرفان که مورد نظر ماست حکمت به معنای معرفت شهودی به الله و اسماء و صفات خداوند است.اینکه انسان به جایی برسد که اسماء و صفات خداوند به شهود کند.این معرفت شهودی را خداوند به هرکسی که بخواهد عطا میکند."یُؤتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاء".اکتسابی نیست و در علم و مدرسه بدست نمی آید.این حکمت فضل و هدیه خداوند به بعضی از انسان های خاص است.


یک معنای دیگر هم میشود برای حکمت کرد و آن این است که حکمت یعنی قدرت مشاهده باطن افراد و افعال و اشیاء.البته فرقی ندارد چون همانطور که توضیح داده شد همه عالم ظهورات اسماء خداوند است و باطن هرچیزی که میبینیم،اسماء الهی است و اگر کسی اسماء الهی را شهود کند،در واق باطن افراد و افعال و اشیاءرا مشاهده کرده است.

پس بطور کلی حکمت عبارت است از قوه ی باطن بینی. کسی که حکمت دارد میتواند باطن افراد را مشاهده کند که آیا این فرد بهشتی است یا جهنمی!! میتواند مشاهده کن که آیا این غایی که جلوی من گذاشته اند نورانی است و یا ظلمانی!! حلال است یا حرام!!

میتواند باطن پولی که بدست می آورد را ببیند که آیا این پول نورانی است یا ظلمانی!!


این که ما شک میکنیم که آیا با این فرد ازدواج کنم و یا اینکه آیا با این فرد شریک بشوم،این شک و تردید نشان از آن دارد که ما حکمت نداریم.نمیدانیم باطن این افراد چیست.



حضرت علی(ع) می فرمایند که من خدایی را که نبینم نمی پرستم.در واقع این جمله حضرت اشاره به مقام حکمت دارد که میتواند خدا و اسماء و صفات را مشاهده کند.

در روایتی از امام صادق(ع) است که ایشان میفرماید:" لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِى قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ"

علم به تعلیم و درس و مدرسه نیست بلکه علم نوری است از طرف خداوند که به هرکسی که بخواهد ، به قلب او عطا میکند.

این علم همان حکمت است و در روایت عنوان بصری از امام صادق(ع) راه رسیدن به این علم و حکمت را معرفی شده است.دستور سلوکی امام صادق(ع) به شخصی به نام عنوان بصری است.(البته راه رسیدن به حکمت 2 جور است که در آخر به آن اشاره میشود)


در این روایت گفته شد که جایگاه این نور و حکمت و علم،قلب انسان است.(علم،نور و حکمت به یک معناست)

فرض کنید میخواهید با ماشین به مشهد بروید و جاده تاریک و ظلمانی است و هیچ چراغی ندارد و ماه هم نمیتابد.ظلمت محض.اگر ماشین چراغ نداشته باشد به مقصد نمیرسید.مثل ما مثل این ماشین است.ما در این دنیا در یک حالت تاریک و ظلمانی داریم زندگی میکنیم.

خداوند هرچیزی را که خلق کرد یک جنبه خیر و یک جنبه شرّ دارد.

" قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ" بگو پناه می‏برم به پروردگار صبحدم .از شر هر چه که او خلق کرده و داراى شر است .


اگر بخواهیم که جنبه خیر و نیک هرچیزی را انتخاب کنیم باید بتوانیم باطن آن چیز را مشاهده کنیم.یعنی در واقع اگر حکمت و به معنای دیگر نور را نداشته باشیم نمی توانیم انتخاب درست داشته باشیم.و چون باطن افعال و افراد و اشیاء را نمیتوانیم مشاهده کنیم و در تصمیم گیری دچار شک و تردید هستیم،همین شک و تردید نشان از این دارد که در ظلمت هستیم و نور حکمت را نداریم.مثل ماشینی که چراغ ندارد.

به همین دلیل است که مدام اشتباه میکنم،خطا میکنیم  و در شک و تردید هستیم چون نور حکمت در قلب ما نیست.اگر در قلب نور بود،ظلمت را برطرف میکرد مثل همان ماشینی که در ظلمت است ولی اگر چراغ داشته باشد میتواند جلویش را روشن کند و به مقصد برسد.

قلب،مرکز نور است.به عبارتی مرکز نور خداست.قلب انسان جایی است که وقتی شیطان به آدم سجده نکرد و رانده شد،از خداوند درخواست که تا پایان عمر دنیا به او وقت بدهد و اورا بر اولاد آدم مسلط کند و بتواند آنها را وسوسه کند و کاری کند که مثل خود در درون انسانها جاری باشد،خدا هم قبول کرد منتها وقتی شیطان درخواست کرد که به او اجازه بدهد که من به قلب انسان هم دسترسی داشته باشم خداوند اجازه نداد و فرمود:الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ.قلب مال من است.


منتها مسئله این است که چرا این نور را نداریم؟؟

اگر این نور از طرف خداست و خدا هم در قلب ما هست،پس چرا نور بیرون نمیزند؟؟


دقیقا مثل ماشینی است که چراغ دارد ولی روی شیشه چراغ را گِل فرا گرفته است.نور از طرف خداست و خدا همیشه هست.یا به عبارتی مثل یک اتاقی است که پرده های اتاق را کشیده ایم و انتظار داریم نور خورشید وارد اتاق بشود.ما هیچ وقت نمیتوانیم کاری کنیم که نور وارد اتاق شود.چون نور خورشید دست ما نیست.ما میتوانیم فقط پرده ی اتاق را کنار بزنیم تا نور وارد اتاق بشود.در واقع به عبارتی نور همیشه هست.فقط کافی است پرده  و حجاب قلب را کنار بزنیم.

قرآن میفرماید: "کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ"(یعنى گناهان مانند زنگى و غبارى شد که روى جلاى دلهاشان را گرفت، و آن دلها را از تشخیص خیر و شر کور کرد) قلب های مردم از ناحیه چیزهایی که کسب میکنند دارای چرک ها و آلودگی هاست.


اگر کسی توانست حجاب ها و آلودگی های قلب را پاک کند،به همان اندازه قلب نورانی میشود.اگر قلب نورانی شد میتواند انتخاب درست بکند.این است که وقتی زلیخا یوسف را به اتاق خود دعوت کرد و درها را قفل کرد و به یوسف(ع) گفت که من خود را برای تو آماده کرده ام و میل به یوسف کرد،چون حضرت یوسف(ع) برهان رب داشت میل نکرد.

"وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ" سوره یوسف.


برهان رب همان یعنی اینکه وقتی یوسف در آن شرایط قرار گرفت  ناگهان آتشی را مشاهده کرد.در روایات دیگری هست که یوسف(ع) اژدهایی را مشاهده کرد.این آتش و اژدها باطن عمل زنا بوده است.

این برهان رب همان حکمت و به معنای دیگری همان حکمت است که حضرت یوسف(ع) از آن برخوردار است.

همین علم و نور و به عبارتی حکمت است که باعث عصمت میشود.


کسی که عصمت دارد به معنای این است که اصلا میل به گناه ندارد.این عصمت ذاتی و ازلی مخصوص کسانی است که طهارت ذاتی دارند.

البته  ممکن است خیلی از افراد بخاطر ترس از خداوند و یا شوق بهشت جلوی خود را نگه دارند و گناه مرتکب نشوند ولی در قلب میل به گناه دارند که این دسته جزء طهارت ظاهری یا افعالی هستند.اما اگر طهارت به قلب برسد و قلب از هرگونه آلودگی پاک شود دیگر میل به گناه از بین میرود.

نکته دیگری هم هست که این تغییر میل دست ما نیست بلکه به اراده ی خداوند است.اگر کسی بخاطر خداوند چشم از گناه بپوشد و به فرض مثال با اینکه میل به نگاه به نامحرم دارد ولی جلوی خود را بگیرد،کم کم به مرور زمان خداوند میل اورا تغییر میدهد و دیگر اصلا میل به نگاه به نامحرم از درون قلبش خارج میشود.در واقع خداوند به او به اندازه ظرفیتش به او حکمت و نور میدهد.

همانطور که اشاره شد نکته ایجاست که باید آلودگی های قلب را پاک کنیم.


دو راه برای رسیدن به حکمت وجود دارد.

یکی اینکه با مجاهدت و ریاضت شرعی و عبادات قلب ( در حدیث عنوان بصری ،امام صادق (ع) راه رسیدن به نور و حکمت رابیان کرده اند) را به مرور زمان پاک کنیم تا نور خداوند در قلب ما بتابد.همه انسانها باید بتوانند قلب خود را نورانی کنند.اگر کسی توانست در این دنیا قلب خود را نورانی کند در قیامت با نور قلبخ ود میتواند از صراط عبور کند و وارد بهشت شود ولی اگر کسی نورانیتی کسب نکرد،نمیتواند از صراط رد بشود.


راه دوم این است که یک عده ای هستند که بدون زحمت این نور را بدست می آورند.اینها کسانی هستند که از وسعت وجودی و قوت قلب برخوردارند که میتوانند به مقام قرب خداوند برسند و آنقدر این قرب شدید است که خود خداوند آنها را تحت عنایات خودش قرار میدهد.در واقع نور مستقیم را ا خداوند دریافت میکنند.آنها 14 معصوم هستند که مطهر به طهارت ازلی و ذاتی هستند.


نتیجه این شد که حکمت ، اعطایی از خداوند است و به هرکس بخواهد بدهد مقامی است که میتواند اسم جامع الهی و صفات خداوند را مشاهده کند و وقتی اسماء و صفات حق را بتواند مشاهده کند در واقع توانسته است باطن افعال و افراد و اشیاء را مشاهده کند.

کوثر که به معنای خیر کثیر است اشاره به حضرت زهرا(س) دارد و در سوره بقره ذکر شد که خیر کثیر به معنای حکمت است پس بنابراین حضرت زهرا دارای مقام حکمت است.


والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

شرح عرفانی مهریه حضرت زهرا(س)_قسمت دوم--شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی

بسم رب الحـــــــیدر


شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی


شرح عرفانی مهریه حضرت زهرا(س)_قسمت دوم


صحبت در مورد مهریه حضرت زهرا(س) بود و اینکه خداوند 4 رودخانه را در زمین مهریه ایشان قرار داده است.

در قسمت قبل در مورد سرّ این موضوع تا حدی بحث شد.

و همچنین گفته شد که منظور از رودخانه،کنایه از مقامات آن حضرت است.و اینکه اسم از آن 4 رودخانه برده است ممکن است بخاطر این بوده باشد که آن 4 تا رودخانه  از رود های بزرگ و مهم در آن زمان بوده اند.در اروپا و آمریکا هم رودهای برگی بوده است ولی چون در آن زمان در نیم کره غربی تمدنی آنچنانی نبوده است،اسم از فرات و نهروان و بلخ و نیل برده است.ولی خصوصیتی آنچنانین دارد بلکه منظور کنایه از آب های زمین است.

ولی اینکه چرا 4 تا رودخانه نام برده است،چرا 5 تا نام نبرده است؟؟!! در مورد سرّ عدد 4 کمی صحبت میکنم.


در بهشت 11 رودخانه وجود دارد که اسم آنها در قرآن آورده شده است.

سوره محمد آیه 15:


مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى وَلَهُمْ فِیهَا مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ کَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِی النَّارِ وَسُقُوا مَاء حَمِیمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءهُمْ

وصف بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده این است که در آن نهرهایی ، است از آبهایی تغییر ناپذیر و نهرهایی از شیری که طعمش دگرگون نمی شود ونهرهایی از شراب که آشامندگان از آن لذت می برند و نهرهایی از عسل مصفی و در آنجا هر گونه میوه که بخواهند هست و نیز آمرزش پروردگارشان آیا بهشتیان همانند کسانی هستند که در آتش جاودانه اند و آنان را از آبی جوشان می آشامانند چنان که روده هایشان تکه تکه می شود ؟


در این آیات برای متقین چهارتا رود و چشمه اسم برده است.رودخانه آب و شیر و شراب و عسل که هرکدام سرّی دارد که باید بررسی شود.در حد اشاره اول باید توجه داشت که اینها کنایه از مقامات بهشتی است.شیر کنایه از حکمت است.شراب کنایه از عشق کلی که ناشی از ترشح وجود مطلق است و هکذا.


دو تا چشمه نصیب اهل خوف است .سوره الرحمن آیه 50:

فِیهِمَا عَیْنَانِ تَجْرِیَانِ

در آن دو ، دو چشمه جاری است



دوتا چشمه نصیب اهل یمین است.سروه الرحمن آیه 66:

فِیهِمَا عَیْنَانِ نَضَّاخَتَانِ

در آن دو ، دو چشمه هموار جوشنده هست



3 تا چشمه هم مربوط به اهل ابرار و نیکان

«یشرَبُون مِن کأس کانَ مِزاجُهاکافُوراً».(سوره ی دهر ،آیه 6)
نیکان، از جامی نوش جان می کنند که شراب آن با« کافور» که خوش بو و خنک است، آمیخته است

«کانَ مزاجُها زَنجَبیلاً».(سوره ی دهر ،آیات 17و18)
«مِزاجُه مِن تَسنِیم».(سوره مطففین ، آیه ی 27)


سه رودخانه کافور و زنجبیل و تسنیم است که هرکدام اشاره به مقاماتی دارد که بحث آن فضای دیگری را میطلبد.


یک چشمه ای است که از همه بزرگتر به نام "کوثر".این کوثر اصل و سرچشمه آن 11 رودخانه است.این کوثر همانی است که در روایات آورده شده که حضرت علی(ع) ساقی آن میباشد.کوثر اشاره به حضرت زهرا(س) دارد که بطور مفصل در نکات بعدی بحث میشود ولی تا اینجا این را دانستیم که کوثر اشاره به حضرت زهرا(س) دارد.

همانطور که 11 اماماصل و وجود خودشان را از حضرت زهرا(س) میگیرند،در بهشت هم این 11 رودخانه وجود خودشان را از سرچشمه اصلی یعنی کوثر میگیرند.


خداوند در قرآن میفرماید:"جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کلَّ شَیءٍ حَی" و هر موجود زنده‌ای را از آب آفریدیم .

همانطور که در این دنیا حیات از آب تأمین میشود و آب مظهر حیات است و با توجه به اینکه آب مهریه حضرت زهراست یعنی حیات عالم از انسان گرفته تا ملائکه و حیوانات و گیاهان و نباتات از روحانیت فاطمی تأمین میشود.


در بهشت هم 11 رودخانه وجود دارد که حیات بهشت و سرسبزی بهشت را تأمین میکنند که آن 11 رودخانه از "کوثر" تأمین میشوند.به عبارتی یعنی حیات بهشت و قیامت هم از آن حضرت زهرا(س) است.

در واقع حضرت زهرا(س) یک احاطه کلی و اشراف تام نسبت به همه موجودات دارند.نسبت به تک تک موجودات علم و آگاهی دارند.از آن ماهی ریز در اعماق اقیانوس گرفته تا آن بوته خاری که در وسط بیابان حیات دارد،تحت عنایت حضرت زهرا(س) میباشد.در واقع از کُنه وجودی همه موجودات با خبر است.اگر علم و آگاهی به تک تک موجودات نداشت،اصلا حیاتی وجود نداشت.


کمی هم در مورد عدد 4 صحبت کنیم.عدد 4 یک عدد کاملی است.در ریاضی محض اصول اعداد از 1 تا 10 است.بقیه اعداد ترکیب این این اعداد هستند.بطور مثال 11 میشود 10+1، 22 میشود 10+10+2 و الی آخر...در نوع دسته بندی صفر عدد نیست.صفر یعنی یک دایره توخالی.یعنی هیچ و پوچ.اعداد 1 تا 10 اعداد بسیط  و مابقی اعداد مرکب هستند.

در بین این 10 تا عدد،عدد 4 یک عدد کاملی است.درون عدد 4،اعداد 3و 2 و 1 هستند که اگر آنهارا با هم جمع کنیم،با عدد تام و کامل 10برابر است. پس به معنایی 4 و 10 با هم برابرند.


لذا اگر میفرماید 4 تا رودخانه مهریه حضرت زهرا(س) است به معنای این است که مالک همه آبهای کل زمین به طور تمام و کمال ایشان است و چون آب مظهر حیان است،حضرت زهرا(س) مبنع اصلی حیات در عالم است و چون منشاء و معدن حیات در اسم الحیّ در ذات خداوند است،حضرت زهرا(س) یک اتحاد تام و کامل با اسم الحیّ پیدا کرده است.


در جاهای دیگر هم این عدد 4 استفاده شده است.بطور مثال حاملان عرش 4 تا مَلَک هستند.جبرائیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل.

همانطور که قبلا اشاره شد عزرائیل از ملائکه دیگر علم و حیات و رزق میگیرد و به موجودات میدهد و آنها را از نقص به کمال میرساند.در واقع میشود گفت که عزرائیل خدمتکار آن 3 تا ملائکه است.اگر عزرائیل نبود،پیشرفت و کمالی هم نبود و آن 4 تا با همدیگر عالم آفرینش را تدبیر میکنند.


بادهایی که میوزند 4 نوع هستند.تعداد فصل های سال 4 تا است.مزاج های بدن 4 نوع است(دموی،بلغم،سودا و صفرا)

.زنان بهشتی چهار نفر هستند(حضرت زهرا(س)،حضرت مریم(ع)،حضرت خدیجه(س) و حضرت آسیه(ع)) و الی آخر.


پس اصل حیات،روح حضرت زهرا(س) است و اگر ما حیات داریم تحت عنایات حضرت زهرا(س) است.در واقع ما حیّ به حیات فاطمی هستیم.اگر به خودمان رجوع کنیم،حیات خود را مظهری از حیات فاطمه زهرا(س) میابیم.

اگر دست بلند میکنم به نیروی حضرت زهرا(س) بلند میکنم.اگر حرف میزنیم و راه میرویم به نیرو و قوت حضرت زهراست پس جا دارد که بجای لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ بگوییم لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِالزهرا(س)


والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

شرح عرفانی مهریه حضرت زهرا(س)--شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی

بسم رب الحـــــــیدر


شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی


شرح عرفانی مهریه حضرت زهرا(س)



امام باقر ـ علیه السلام ـ می‌فرمایند:
جُعِلَتْ لها فی الارض اربعة انهار: الفرات و نیل مصر و نهروان و نهر بلخ.
یعنی چهار نهر فرات، نیل، نهروان و بلخ در روی زمین برای حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ قرار داده شده است.[مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 43، ص 113، حدیث 34. ]


خداوند در زمین چهار رودخانه را مهریه ایشان قرار داد.این را هم زیاد شنیدید که آب مهریه حضرت زهراست.

در واقع اینها کنایه از مقاماتی است که حضرت زهرا(س) دارای این مقامات هستند.همانطور که در نکات قبلی اشاره شد،شجره طوبی اشاره به مقام محبت و اُنس کلی از شهود اسم الله است پس نباید به طور ظاهری به این مسئله نگاه کرد.




همه حقایقی که در عالم ملکوت هستند،در عالم دنیا دارای یک مظهر و صورت هستند.بیت اول شعر عارف بزرگوار میرفندرسکی به همین موضوع اشاره دارد.

چرخ با این اختران ، نغز و خوش و زیباستی .....صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی 
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت ......بررود بالا همان بااصل خود یکتاستی 
این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری ......گر ابونصراستی و گر بوعلی سیناستی 

میرفندرسکی

هر موجودی را در عالم ماده ببینید،اصلش در عالم ملکوت است.مثل این است که تعدادی از پرنده ها در آسمان پرواز کنند و سایه های آنها روی زمین بیافتد.آدم عاقل این سایه هارا اصل نمیگیرد بلکه پرندگانی که در آسمان هستند را اصل میگیرد.


حال یکی از حقایقی که در عالم ملکوت است،صفت حیات است.حیّ یکی از صفات خداوند است که خدارا بخاطر داشتند این صفت میگویند "الحیّ" به معنای صاحب حیات.


دوتا معنی برای حیات گفته اند.یک معنای محدود و یک معنای فراگیر و دقیق.

معنی اول که محدود است به این گونه است که حیات یعنی آن قوه ای که در موجودات است و باعث رشد و نمو  میشود.اگر اینگونه تعریف کردیم فقط گیاهان و حیوانات و انسانها دارای حیات هستند و جامدات و ملائکه دارای حیات نمیشوند.


معنای دوم که دقیق و فراگیر است اینگونه است که حیات عبارت است از آن قوه ای که موجودات به واسطه آن قوه میتوانند از خود اثر به نمایش بگذارند.هر موجودی یک اثر دارد.آتش از خود اثر گرما و حرارت نشان میدهد.نمک از خود شوری به نمایش میگذارد و همینطور شکر،از خود شیرینی نشان میدهد.

اگر این معنا را بکار ببریم همه موجودات اعم از جمادات و نباتات و حیوانات و نسانها و ملائکه دارای حیات هستند چون هر کداوم از آنها یک اثری از خود به نمایش میگذارند.

خورشید زنده است چون نور و گرما دارد.آب زنده است چون رطوبت دارد.درخت زنده است چون میوه میدهد.ملائکه زنده اند چون هر کدام اثری از خود به نمایش میگذارند.

یک حیات ،ساری و جاری در میان همه موجودات عالم است.ما موجود بی اثر در عالم نداریم.

این قوه حیات که در همه موجودات است از ناحیه اسم الحیّ خداوند است.خداوند صاحب اسم الحیّ است چون همه عالم اثر خداوند است.ولی ما آن اسم را بواسطه خداوند داریم.این اسم یک اسم فراگیر است و همه موجودات را تحت سیطره خود گرفته است.

اگر موجودی این اسم را نداشته باشد،عدم است.یعنی اصلا وجود ندارد.پس همه موجودات در همه عوالم تحت لوای این اسم دارند زندگی میکنند و اصل این اسم از خداوند ناشی میشود.


اگر عزرائیل اثر توفی یعنی جان ستانی و انتقال را بروز میدهد،اگر میکائیل اثر رزق بخشی را بروز میدهد،اگر جبرئیل اثر علم بخشی را بروز میدهد و ... تحت پوشش  اسم الحیّ هستند.

این اسم الهی یک مظهری دارد چنانچه عرض شد که همه حقایق ملکوتی و اسمائی که در ذات خداوند هستند،یک مظهر و صورت دارند.

آب مظهر اسم الحیّ در عالم ماده است.لذا برای همین است که میگویند آب مایه حیات است.


از طرفی روایت میفرماید که آب مهریه حضرت زهراست.زن مالک و صاحب مهریه است.پس حضرت زهرا(س) مالک آب است.به این معنا که حضرت زهرا(س) معدن و منشاء اسم الحیّ و حیات است.به عبارتی دیگر روح حضرت زهرا(س) با اسم الحیّ خداوند اتحاد برقرار کرده است و مصداق کامل و اتم اسم الحیّ شده است.


پس اگر جبرئیل از خودش اثربه نمایش میگذارد،اگر عزرائیل جان میگیرد،اگر درختی میوه میدهد،اگر آتشی میسوزاند و ...همه و همه حیات خود را از حضرت زهرا(س) میگیرند.

خود ما هر لحظه که نفس میکشیم،لحظه به لحظه از ناحیه حضرت زهرا(س) دارد بر ما حیات وارد میشود.

البته یکی از مظاهر اسم الحیّ ملکی است به نام اسرافیل.اسرافیل ملک حیات است.در واقع 4 ملک هستند که عالم آفریش را تدبیر میکنند.عزرائیل،جبرئیل،میکاییل و اسرافیل.

جبرئیل علم میبخشد.در واقع کسی که دارد علمی یاد میگیرد و صاحب علمی میشود،این عملش از ناحیه جبرئیل است.میکائیل موکل رزق موجودات است.هرکسی رزقی میگیرد چه مادی و چه معنوی این از ناحیه حضرت میکائیل است.عزرائیل موکل موت یا انتقال است.موت به معنی انتقال است.این که مولوی سیرتکامل انسان را معرفی میکند در واقع به همین موضوع اشاره دارد که موت و مرگ به معنی انتقال است.



از جمادی مُردم و نامی شدم

وز نما مُردم به ‌حیوان سرزدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟

حمله دیگر بمیرم از بشر

تا برآرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک پران شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چو ارغنون

گویدم کانا الیه راجعون

   

مُردن یک نقص و کم شدن نیست بلکه یک انتقالی است از مرحله پایین به مرحله بالاتر.پس عزرائیل ملکی است که انسان هارا از نقص خار میکند و به کمال میرساند.برای همین است که اگر یک گندم در درون خاک قرار میگیرد و این گندم تبدیل میشود به یک خوشه گندم،در واقع این عزرائیل است که اورا از حالت بذر بودن خارج میکند و به حالت خوشه میرساند.


اگر یک نطفه در رحم از نطفه به علقه و بعد به مضقه و بعد به یک جنین تبدیل میشود،اگر درفصل بهار  درختان سبز میشوند اینها تحت حمایت حمایات عزرائیلی است. بطور کلی هرچیزی که نقصی را از دست میدهد و کمالی را بدست می آورد،بواسطه ی حضرت عزرائیل است.


اگر دانش آموزی علمی بدست می آورد،دارد از نقص خارج و به کمال علمی وارد میشود.در واقع حضرت عزرائیل  علم را از جبرئیل میگیرد و به این شخص میدهد و اورا به مرحله بالاتر وارد میکند.

هر مریضی که بهبود میابد و یه هر نوزادی که متولد میشود در واقع دارند از نقصی که داشتند خارج و به مرحله بالاتر وارد میشوند و اینها تحت حمایات عزرائیل است.


حضرت عزرائیل محیط کارش وسیع است و همه عالم آفریش را در بر گرفته است.

حال حضرت عزرائیل که دارد اثر انتقال را از خود بروز میدهد،حیات خود را از حضرت زهرا(س) میگیرد.


این 4 ملک تحت این حیاتی که از حضرت زهرا(س) میگیرند دارند عالم آفریش را تدبیر میکنند.اگر جبرئیل اثری از خودش بروز میدهد،از عنایات حضرت زهرا(س) است.اگر میکائیل رزق میدهد،در حقیقت حیات خودش را حضرت زهرا(س) گرفته است.

اسرافیل هم که ملک حیات است،حیات خودش را از حضرت زهرا(س) میگیرد.نکته ای که اینجا قابل ذکر این است اینکه هر ملکی میتواند به مرتبه پایین تر از خودش سیطره داشته باشد.اسرافیل به مرتبه پایین تر از خودش میتواند حیات ببخشد.ملائکه بالاتر منجمله ملائکه ای که در مقام علیین هستند،اینها از مرتبه اسرافیل بالاتر هستند و این ملائکه حیات خودشون را بطور مستقیم از حضرت زهرا(س) میگیرند.


پس تا اینجا مطلب این شد که طبق روایات،آب مهریه حضرت زهرا(س) است.آب مظهر حیات است و از اینجا معلوم میشود که روح حضرت زهرا(س) با اسم الحیّ خداوند اتحاد کامل برقرار کرده است و هر موجودی که از خودش اثری بروز میدهد در سایه آن حیاتی است که از حضرت زهرا(س) میگیرد و اگر گفته شد که اسرافیل ملک حیات است یعنی خود اسرافیل هم دارد حیات خودش را از حضرت زهرا(س) میگیرد و این ملک شأنی از شئون حضرت زهرا(س) است.


اینکه در روایت هست که 4 تا رودخانه،انشالله در قسمت های عدی در مورد این موضوع تا حدی بحث میشود ولی اصل مطلب این است که اینها کنایه از مقامات است.


نکته دیگری هم که شایان ذکر است این است که این مقامات مربوط به جسم این بزرگواران نیست بلکه مربوط به روح است.روح همیشه هست و هیچ موقع از بین نمیرود.اینطور نیست که بگوییم چون حضرت زهرا(س) از دنیا رفته است پس دیگر این مقامات را ندارد.در واقع مرگ برای این بزرگواران معنی ندارد.

اگر اهل معرفت گفته اند که حضرت زهرا(س) نمرده است و نمیمیرد،این یک حقیقت است.حضرت علی(ع) نمرده و هرگز نمیمیرد.این نیست که اگر حضرت علی(ع) در روز 21 ماه رمضان به شهادت رسید به ظاهرا از دینا رفت دیگر از بین ما رفته است بلکه هنوز زنده هستند.


یک عده ای هستند که به آنها مُسَرَّحین گفته میشود.مسرحین یعنی آزاد شدگان.یعنی کسانی هستند که از قید زمان و مکان آزاد شده اند.ما در این دنیا در قید زمان و مکان هستیم.نمیتوانیم بعد از مرگ حتمی به دنیا برگردیم و یا در زمان حال از دنیا به قیامت و برزخ برویم.ولی این عده میتوانند به هر کجا که میخواهند در هر زمانی بروند.اصلا مردن برای این عده معنی ندارد.هر موقع بخواهند میتوانند برای خود جسم مادی و چشم مثالی یا برزخی ایجاد کنند و به دنیای طبیعت و عالم برزخ بیایند و هر موقع بخواهند به  قیامت بروند.لذا اینکه میبینید یک آدمی تمام عمرش را شرور بوده و کارهای بدی میکرده و یک مرتبه توبه میکند و آدم خوبی میشود بخاطر این است که یکی از آن 14 نفر به جهنم رفته آن فرد را به بهشت آورده است.لذا در عالم طبیعت اینگونه ظهور میکند که این فرد یک مرتبه آم خوبی میشود.برعکس هم هست.یک فردی خوب بوده و مومن بوده و یک مرتبه آدم کافر و بی دینی میشود.این بخاطر تصرف یکی از آن 14 نفر است که آن شخص را از بهشت به جهنم میبرد.البته این جابجایی ها طبق مصلحت هایی است که ما آن را نمیفهمیم.


لذا اینطور نیست که بهشت و جهنم بعدا که مرگ را رسید مارا به آنجا میبرند بلکه همین الآن به واسطه اعمالی که انجام میدهیم یا در بهشت هستیم و یا در جهنم منتها چون سرگرم دنیا شدیم،از لذت بهشت و عذاب جهنم غافلیم و آن هارا نمیفهمیم.


چه بسا بزرگانی بودند که اهل بیت را بعد از فوتشان و چند قرن بعد با بدن مادی دیدند.البته در آن زمان برای همه مردم ظاهربودند و همه میتوانستند از نعمت وجود انها استفاده کنند ولی بخاطر ظرفیت کم جامعه و مردن آن زمان،این نعمت از همه گرفته شد و الآن فقط اولیاء و بزرگان میتوانند آنها را ببینند.


پس در کل این شد که همه حیات وجود عالم از عقل اول گرفته تا پایین ترین مرتبه وجود یعنی عالم ماده از حضرت زهرا(س) است.حیات من و شما ملک حضرت زهراست یعنی شأنی از حیات زهراست.حیات او در درون وجود ماست. در واقع حضرت زهرا(س) در درون ماست و ما از او غافلیم...

بیدلی در همه احوال خدا با او بود....او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد


والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


شرح عرفانی مقام"شجره طوبی"--شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی

بسم رب الحـــــــیدر


شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی


شرح عرفانی مقام"شجره طوبی"


روایتی است از پیامبر(ص) که می فرمایند:وَ لَقَدْ نَحَلَ اللَّهُ طُوبَى فِی مَهْرِ فَاطِمَةَ (س) فَجَعَلَهَا فِی مَنْزِلِ عَلِیٍّ (ع‏)

خداوند مهریه حضرت زهرا(س) را طوبی قرار داد و این طوبی را در منزل علی(ع) قرار داد.البته روایت های دیگری هم در مورد مهریه حضرت زهرا(س) هست که اشاره به چهار رودخانه بزرگ دارد.شاید شنیده باشید که آب مهریه حضرت فاطمه(س) است.

انشالله در نکات بعدی به شرح آن مقامات هم میپردازیم.


در مورد مسئله طوبی باید گفت که تمام اینها مقامات است.شجره طوبی یک مقام است.در شبهای قبل اگر پیامبر(ص) فرمود که فاطمه(س) "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" یعنی یک فرشته ی انسانی است اشاره به مقام "ایناس" دارد که بهش پرداخته شد.

و یا آنجایی که میفرماید چهار رودخانه مهریه حضرت فاطمه(س) است اشاره به مقامات معنوی حضرت دارد و ظهور آن مقامات در این دنیا بصورت آب و رودخانه است.


پیامبر(ص) در جریان معراج حقایقی را مشاهده کردند که قوه خیال ایشان،آن حقایق و مقامات را به شکل صورتی برای ایجاد متمثل کرد.مثلا حضرت در معراج یک مردی بد اخلاق را مشاهده کرد که یک لوحی در دستش دارد.از جبرئیل سوال کرد که این مرد کیست؟ جبرئیل فرمود این عزرائیل است واز اول روزی که خداوند خلقش کرده است خنده نکرده و در آن لوح نگاه میکند تا ببیند مرگ چه کسی فرا رسیده است تا جانش را بگیرد.


اینها در واقع اینطوری نیست.عزرائیل نه مرد است و نه زن.نه خوش خلاق است و نه بد اخلاق.بلکه عزرائیل یک حقیقتی است از عالم ملکوت که تجلی اسم توفی خداوند است.این فرمایشی که پیامبر(ص) فرمودند در واقع تمثلاتی است که در هنگام برخورد با آن حقیقت،قوه ی خیال ایشان متناسب با این دنیا ایجاد کرد.


در مسئله طوبی هم همینطور است که اگر پیامبر(ص) میفرماید درخت طوبی،در واقع مقامی است از مقامات ملکوتی حضرت زهرا(ع) که قوه ی خیال پیامبر(ص)این مقام را به صورت یک درخت متمثل کرد.


مثلا در خواب میبینید که یک مار و یک پلنگ به شما حمله میکند.وقتی بیدار شویم این طوری نیست که امروز یک مار، مارا نیش میزند و یا یک پلنگ به ما حمله میکند.در واقع یک حقیقت دیگری است که قوه خیال ما در خواب به این صورت برای ما تصویرش کرد.

لذا اگر پیش یک معبّر تعبیر کنید به شما میگوید که شما یک دشمنی دارید که دارد برعلیه شما نقشه میکشد.لذا معبّر یعنی عبور کننده،کسی که از ظاهر عبور میکند و به حقیقت و باطن مسئله می رسد.


مسئله معراج رسول خدا(ص) هم نیاز به تعبیر دارد.

شخصی در خواب پیامبر(ص) را دید که بهش یک کاسه شیر داد.وقتی از خواب بیدار شد رفت یک لیوان شیر خورد.گفت من در خواب دیدم که پیامبر(ص) بهم یک کاسه شیر داد،منم برای اینکه به خواب عمل کرده باشم رفتم یک کاسه شیر خوردم.

این شخص اشتباه کرد.اینکه حضرت به این شخص یک کاسه شیر دادند یعنی بهره هایی از حکمت و علم اهلی نصیب این فرد میشود.لذا تا این کار را کرد دیگر آن معرفت و علم الهی نصیبش نشد.برای همین خواب نیاز به تعبیر دارد و به همین دلیل است که نباید به ظاهر خواب عمل کرد.


درسته که حضرت ابراهیم(ع) در خواب مشاهده کرد که پسرش را ذبح میکند ولی در واقع خدا ازش نخواسته بود که اسماعیل را ذبح کند.در واقع خدا ازش خواسته بود که گوسفندی را به شکرانه اینکه تونستی از نفس خودت(از منیت و خودبینی) بگذری،ذبح کن و لذا خداوند گوسفندی را برای ذبح کردن برای او فرستاد.اینجا حضرت ابراهیم(ع) نباید به ظاهر خواب عمل میکرد برای همین در قرآن خدا میفرماد:قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا یعنی تو خوابت را تصدیق کردی و به ظاهرش عمل کردی ولی ما ازت نخواسته بدیم که اسماعیل را ذبح کنی.


حالا اینا سوال پیش می آید که در اینجا حضرت ابراهیم اشتباه کرد؟

نه اشتباه نکرد.

اهل معرفت میگویند چون حضرت ابراهیم(ع) در مقام هَیَمان بود این کار را کرد.

اسماء الهی دو دسته هستند.اسماء جلالی و جمالی.روبه رو شدن با اسماء الهی برای انسان یک عشق و محبت می آورد.اگر با اسماء جمالی روبه رو شد مثل لطیف،رحیم،ودود و رحمن و ...عشقی از جنس محبت در قلب انسان ایجاد میشود.اگر با اسماء جلالی مثل منتقم،شدید العقاب،قهار و ... روبه رو شد عشقی در قلب انسان ایجاد میشود که او را به حیرت و پریشانی و خشوع شدید میکشاند.به عبارتی دیگر عشقی که از رویت اسماء جمالی بوجود بیاید به آن محبت و به عشقی که از رویت اسماء جلالی ایجاد شود به آن هَیَمان میگویند.

پس چون حضرت ابراهیم(ع) در مقام هَیَمان بود آنقدر عشق خدا در قلبش زیاد بود که وقتی خواب دید که پسرش را ذبح میکند رفت تا به ظاهر خواب عمل کند.لذا فکر نکرد که در واقع خدا چیز دیگری از او خواسته است.


به طور کلی در انسانهایی که در هَیَمان هستند،عقل ضعیف است به این معنا که فرصت فکر کردن ندارند.مثل عاشقی که در خواب میبیند که معشوقش به او میگوید که فردا صد میلیون پول برای من بیار.این عاشق هم فردا صد میلیون پول آماده میکند.عشق ،عقل سوز است.لذا حضرت ابراهیم(ع) خطا نکرد.در واقع خواب حضرت ابراهیم نشان از آن داشت که خداوند میخواست به او بفهماند که تو تونستی از نفس خودت بگذری و عبور کنی.تونستی محبت همه را از قلب خودت خارج کنی و فقط خدارا در قلب خودت جای بدی.از منیت و خودبینی گذشتی.لذا خواب دید که پسرش را ذبح میکند. چون پسر به منزله ی نفس و جان پدر است،و ذبح کردن پسر یعنی اینکه ابراهیم توانسته از نفس خودش بگذرد.


پس به طور کلی در جریان خواب انسان هرچه را میبیند باید تعبیر کند و به معبّر نیاز دارد.این نکته هم قابل ذکر است که اشتباه نشود.معراج پیامبر یک خواب نبود و پیامبر آن حقایق را در خواب مشاهده نکرد.بلکه روح پیامبر در بیداری عروج کرد به عوالم بالا و حقایقی را مشاهده کرد.

در خواب انسان های عادی هم روح از عالم ماده به عالم برزخ میرود و چون برزخ محدود به مکان و زمان نیست روح میتواند به گذشته و آینده برود و حقایقی را ببنید و قوه خیال این حقایق را برای این شخص متناسب با صورت هایی که با این دنیا مأنوس است، تصویر میکند.بطور مفصل در نکات معرفت نفس توضیح داده شد.


خود پیامبر(ع) هم میفرماید که وقتی به دیدار خداوند رسیدم ،خداوند اینقدر بهم شیر داد که از ناخن هایم بیرون زد و تعبیر کردم که خداوند بهم علم و حکمت میدهد.خود حضرت هم قضایای معراج را تعبیر میکند.


شجره طوبی هم نیاز به تعبیر دارد.طوبی یعنی چیزی که دارای طیب است.خوشبو است.چیزی که موافق طبع انسان است و از آن لذت میبرد.

طوبی را تفسیر میکنند به مقام محبت و اُنس که این محبت و اُنس محصول شهود اسماء الهی است و در جایی برای انسان رخ میدهد که در اشد قرب حق تعالی باشد و بتواند اسم جامع الله را شهود کند.


در واقع سالک در سلوک خودش باید از تک تک اسماء عبور کند.به عبارتی دیگر وقتی انسان دارد به سوی خداوند سیر میکند باید از دو دسته اسماء جلالی و جمالی عبور کند تا به اسم جامع الله برسد.خود الله اسم است.خدا با صفت علم میشود عالم.با صفت قدرت میشود قادر.با صفت زنده کنندگی میشود محیی.با صفت شنوا بودن میشود سمیع....

حال وقتی همه صفات را در نظر بگیرید میشود اسم الله.


لذا اگر از اسم های جلالی و جمالی عبور کرد و به اسم الله برسد و اتصال پیدا کند، یک محبت و اُنس کلی برای انسان ایجاد میشود.اگر به یکی از اسماء اتصال پیدا کند یک محبت جزئی ایجاد میشود.هر چه با اسماء بیشتری روبه رو شود محبت هم بیشتر میشود چون در واقع اسماء ،کمالات خداوند هستند.کمال زیباست.


انسان وقتی در مقابل کمال قرار میگیرد محبت و عشق آن زیبایی در قلبش ایجاد میشود.بطور کلی عشق و محبت محصول شهود کمال است.

یک مرد وقتی یک زن زیبا و یک زن زشت را ببیند،عشق و محبت آن زن زیبا در قلبش ایجاد میشود.زیبایی است که عشق می آرود.زشت یعنی عدم تعادل آن اعضا و جوارح.زشت یعنی عدم تعادل.عدم که محبت و عشق نمی آورد.زیبایی یعنی وجود تعادل.پس زیبایی یک امر وجودی است و عشق می آرود.


اسماء الهی،کمالات خداوند هستند.وقتی یک اسمی از اسماء الهی را سالک مشاهده میکند،یک نوع محبت جزئی در قلبش ایجاد میشود و اگر با کل اسماء الهی یعنی اسم الله روبه رو شود محبت کلی در قلبش ایجاد میشود.


از این نوع محبت و اُنس به طوبی تعبیر شده است.یعنی رسول خدا(ص) وقتی در معراج از این دو رشته اسماء الهی یعنی جمالی و جلالی عبور کرد و به الله رسید یک محبت و اُنس شدید نسبت به خداوند در قلب خودش پیدا کرد.این عشق و محبت را به صورت یک درخت مشاهده کرد.صورت خیالی و متمثل شده ی آن اُنس و محبت کلی که از قرب و شهود الله در قلب پیامبر(ص) پیدا میشود،به شکل درخت طوبی است.


باز در روایت داریم که شاخه های این درخت طوبی در خانه های شیعیان علی(ع) است.این بخاطر این است که شیعیان در مقام محبت جزئی هستند.هیچ کسی جز اهل بیت نمیتوانند با اسم الله اتصال پیدا کنند.ما میتوانیم با مظهر اسم الله که روح مقدس علی(ع) است ارتباط برقرار کنیم.هرکس بتواند با وجود امام علی(ع) یک اتصال روحانی پیدا کند،بهره ای از شاخه های درخت طوبی یعنی محبت جزئی دارد.لذا به همین دلیل است که میفرمایند شاخه های آن درخت طوبی در خانه های شیعیان علی(ع) است.پس به عبارتی غیر از شیعیان،همه از آن محبت محروم هستند.


خود پیامبر(ص) به مقام قرب اصلی الله رسیدو محبت الله در قلبش ایجاد شد.حضرت علی(ع) هم به تبعیت از پیامبر به آن مقام رسید و مظهر و تجلی آن مقام شد.در واقع علی(ع) مظهر آن اسم اصلی الله است.

لذا خداوند به حضرت موسی(ع) که میخواست به دیدار خدا نائل شود، دستور داد که وجودش را از محبت هرکسی به غیر از خودش(یعنی خداوند) خالی کند ولی در معراج دستور به حب علی(ع) به پیامبر داده شد.یعنی بدون حب علی(ع) این معراج غیرممکن بود.سرّی است از اسرار الهی که دست ما از آن کوتاه است.بگذریم...


خلاصه مطلب تا اینجا عرض شد که طوبی مقام اُنس و محبت کلی است از مشاهده اسم جامع الله و اینکه پیامبر(ص) فرمود که طوبی مهریه حضرت زهرا(س) است، نشان از این دارد که مظهر تام و کامل آن محبت و اُنس کامل،فاطمه زهرا(س) است،چون حضرت زهرا(س) بیشترین اُنس و قرب را با حضرت علی(ع) داشته است.در واقع حضرت زهراست که توانسته به قرب و اُنس روحانیت علی (ع) برسد لذا تنها حضرت زهرا(س) است که کُفو علی(ع) است.آن نزدیکی و قرب شدید روحانی در آن عالم باعث شد که در این دنیا هم کُفو همدیگر شوند و با هم ازدواج کنند.


به بیان دیگر فاطمه(س) مظهر مقام اُنس و محب مطلق و کلی به اسم الله است و چون مظهر اسم الله علی (ع) است ،حضرت زهرا(ع) بیشترین نزدیکی و قرب را به علی(ع) دارد و برای همین است که مهریه حضرت زهرا(س) طوبی و در خانه حضرت علی(ع) قرار داده شده است.


البته این نکته شایان ذکر است که همه چهارده معصوم مظهر اسم الله و مظهر طوبی هستند.در واقع حقیقت آنها یک نور است منتها چون اولین مظهر تام و کامل اسم الله پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) هستند،این نامگذاری به این صورت انجام شده و همچنین چون فاطمه زهرا(س) بیشتر از دیگران توانست آن انس و محبت را در این عالم طبیعت طبق شرایط زمانی و مکانی بروز دهد،مظهر این مقام به ایشان تعلق گرفت.


این که میگوییم فاطمه زهرا(س) مظهر تام و کامل شجره طوبی است به این معنا نیست که بقیه اهل بیت دارای این مقام نباشند.بلکه همه آنها دارای این مقام هستند ولی پیامبر(ص) بخاطر وظیفه نبوت و شرایطی که ایشان داشتند نتوانستند آن مقام را در این عالم به طور کامل و مطلق بروز و جلوه دهند.فقط حضرت زهرا(س) بود که شرایط برایشان فراهم شد و آن مقامی که در باطن و ملکوت داشتند را به طور کامل ظهور دادند.مابقی اهل بیت به طور مثال امام رضا(ع) دارای این مقام هستند و ظهور هم دادند ولی لازمه اینکه بتوانند بطور کامل آن مقام را ظهور دهند باید همزمان با امام علی(ع) زندگی میکردند که این شرایط فراهم نبود.بقیه اهل بیت هم همینطور...

البته بعد از تمام شدن نکات استاد مروّجی،نکته تکمیلی در رابطه با یکسان بودن حقیقت 14 معصوم در اختیار دوستان قرار میدهم.



والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته



شرح لقب " لأنها طاهرة لا تحیض "--شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی

بسم رب الحـــــــیدر


شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی


این قسمت شرح لقب " لأنها طاهرة لا تحیض "


در روایات خصوصیتی درباره آن بانوی بزرگوار ذکر شده که  امام صادق علیه‏ السلام فرمودند:

حرم اللَّه النساء على علی ع ما دامت فاطمة ع حیة"، قال: قلت: و کیف قال" لأنها طاهرة لا تحیض".

« تا فاطمه‏ ی زهراء علیها السلام زنده بودند، ازدواج مجدد بر امیرالمؤمنین علیه‏ السلام حرام بود. راوی گوید: سؤال کردم: چرا اینگونه بود؟ امام علیه‏السلام فرمودند: زیرا حضرت زهراء علیها السلام هیچ‏گاه حیض نمی‏شد و همیشه «طاهره» بود.»
(الوافی، ج21، ص316 و...)

 

امام باقر علیه‏ السلام از پدران خود علیهم‏ السلام نقل فرمودند:

إِنَّمَا سُمِّیَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرَةَ لِطَهَارَتِهَا مِنْ کُلِّ دَنَسٍ وَ طَهَارَتِهَا مِنْ کُلِّ رَفَثٍ وَ مَا رَأَتْ قَطُّ یَوْماً حُمْرَةً وَ لَا نِفَاساً.

« فاطمه‏ ی زهرا علیها السلام چون از هرگونه پلیدی و گناه پاک بودند، «طاهره» نامیده شدند. هرگز فاطمه‏ ی زهرا علیهاالسلام خون حیض و یا خون نفاس ندیدند. »
(بحارالأنوار، ج43، ص19)

 

آن حضرت طاهره ای بود که عادت زنانه را نداشت و لذا در تمام طول ماه از عبادات الهی بهره مند بود و در عباداتش خللی وارد نمیشد.

اینکه میفرمایند "طاهرة" نشان از یک طاهر بودن خاص میدهد که آن حضرت به مقامی رسیده بود که آن عادت زنانه را نداشت.این نوع طهارت در اعماق وجود آن حضرت ریشه دوانده و اثرش بر روی جسم اینگونه ظاهر شده که اورا از زنان دیگر جدا کرده است.

برای روشن شدن این نکته نیاز به دو مقدمه است:


مقدمه اول:


طهارت در انسان دارای مراتبی است.اولین و ظاهری ترین طهارت،طهارت لباس و بدن است.

گاهی اوقات بدن و لباس ما نجس میشود.در شریعت نجاساتی که باعث نجس شدن لباس و بدن میشود را معرفی کرده و همچنین راه برطرف کردن نجاسات هم ذکر شده است.


دومین مرتبه از طهارت،طهارت افعال است.یعنی افعال انسان از آلودگی و نجاسات پاک باشد.آلودگی افعال عبارت است از انجام گناهان.مثلا نجاست زبان دروغ گفتن،غیبت،تهمت و .... و نجاست چشم دیدن مناظر گناه و نجاست دست،دزدی کردن و ... است. تطهیر کردن اینگونه نجاسات دیگر مثل مرتبه گذشته نیست بلکه تطهیر کردنی مربوط به خودش را نیاز دارد.از جمله توبه  و استغار کردن و برگشت از کارهایی که قبلا مرتکب شده است همراه با اظهار پشیمانی و انجام دادن دستورات شریعت که برای توضیح دادن بیشتر فرصت دیگری را میطلبد.


مرتبه سوم،طهارت خیال است.ما خیال پردازی های مختلفی داریم.گاهی یک منظره گناه را در خیال خود ایجاد میکنیم و یا گاهی نقشه میکشیم که چطوری سر دیگران را کلاه بگزاریم.و یا آروزی های دور ودراز دنیایی میکنیم.همه اینها نجاسات مرتبه خیال است.طهارت این مرتبه هم این است که خیال را از همه اینگونه گناهان و کارهای بیهوده حفظ کنیم.


مرتبه چهارم طهارت عقل است.طهارت عقل دو قسمت دارد.طهارت نظری و عملی.

طهارت نظری به این معناست که عقل انسان بتواند در استدلال های عقلی خودش درست حرکت کند و نتیجه ی خطا نگیرد.

در زمینه عملی هم عقل انسان باید بتواند حُسن و قُبح افعال را تشخیص دهد.مثلا فردی که میگوید شراب خوردن در حد کم برای انسان خوب است،عقل عملی این فرد آلوده به نجاسات است چون انسان که فقط جسم نیست بلکه لایه های وجودی عمیقی دارد و این فرد نتوانسته تاثیر شراب را بر لایه های وجودی انسان تشخیص دهد.عقل او به همه ابعاد وجودی انسان پی نبرده است.

تطهیر عقل به این است که اینقدر قوی بشود که استدلال های عقلی درستی و صحیحی داشته باشد و هرچه را که تشخیص میدهد خوب است،از نظر دین و شریعت و عقل هم خوب باشد.یعنی این عقل کاملا منطبق بر شرع مقدس باشد.


مرتبه دیگر طهارت،طهارت قلب است.ما هر عملی که انجام میدهیم،هر خیالی که تصور کنیم و هر استدلالی که بکنیم و یا هر لباسی که بپوشیم،همه و همه بر قلب تاثیر میگذارند.

اگر لباس و بدن ما نجس باشد،اگر افعال و خیال ما نجس باشد،اگر عقل ما دچار آلودگی باشد،قلب ظلمانی میشود.


اینقدر قلب حساس است که حتی لباس وبدن نجس باعث تاریک شدن و ظلمت قلب میشوند.درسته که از نظر فقهی نجس بودن لباس و نجس مشکلی ندارد تا زمانی که موقع نماز فرا رسد و برای نماز خواندن باید خود را تطهیر کنیم ولی از نظر عرفانی مادامی که لباس و بدن نجس باشد،روی قلب تاثیر ظلمانی میگذارد.


به همین دلیل در شریعت توصیه شده که دائم الوضو باشید و اینکه در نجاسات نماند چون قلب کاسب است.کاسب یعنی مرتب دارد کسب ظلمت میکند.

لذا قرآن میفرماید "کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ"(یعنى گناهان مانند زنگى و غبارى شد که روى جلاى دلهاشان را گرفت، و آن دلها را از تشخیص خیر و شر کور کرد) قلب های مردم از ناحیه چیزهایی که کسب میکنند دارای چرک ها و آلودگی هاست.


پس بطور کلی همه اعمال ما روی قلب تاثیر میگذارند.حتی کارهای لغو و بیهوده هرچند حلال ولی روی قلب تاثیر ظلمانی دارد.لذا در قرآن توصیه شده که مومنین کسانی هستند که از کارهای لغو دوری میکنند" قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون(سوره مومنون آیه 1-3)"


سریال تماشا کردن و فوبتال دیدن درسته مشکلی نداره ولی کار لغو و بیهوده است و همین هاست که باعث میشود قلب ظلمانی شود.

به خاطر همین قلب های آلوده به نجاسات است که ما هیچ ادارک ملکوتی نداریم.تسبیح موجودات را نمیشنویم.ملائکه را نمیبینیم.الهاماتی که ملائکه بر قلب ما وارد میکنند را نمیفهمیم.بطور کلی از همه امور ملکوتی محروم هستیم.


 «قال رسول الله ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها» پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود: در ایام زندگی شما، نفحاتی را خداوند در اختیارتان قرار می دهد، بکوشید از آن فرصت ها استفاده کنید .


گفت پیغمبر که نفحت های حق....اندر این ایام می آرد سبق

گوش هش دارید این اوقات را.....در ربائید این چنین نفحات را

نفحه ای آمد شما را دید و رفت....هر که را می خواست جان بخشید و رفت

نغمه ای دیگر رسید آگاه باش.....تا از این هم وا نمانی خواجه باش

مولوی


اینکه ما این نسیم های الهی را حس نمیکنم بخاطر قلب ماست.تنها راه ارتباط با عالم ملکوت از راه قلب است.عالم ملکوت،عالم طهارت محض است.عالم قدس است.هیچ آلودگی آنجا راه ندارد.برای اینکه قلب ما بتواند با عالم ملکوت ارتباط داشته باشد باید یک نوع سنخیتی بین قلب و آن عالم ایجاد شود که آن سنخیت طهارت است.اگر یک ذره قلب آلوده باشد به آن عالم راه ندارد.بخصوص در نماز این مسئله خیلی مهم است.نماز واقعی،نمازی است که با طهارت قلب خوانده شود.باید سعی کرد که طهارت قلبی را بدست آوریم هرچند مشکل است.در کتاب آداب الصلاة امام خمینی(ره) بطور مفصل راه های تطهیر قلب آورده شده است.


نکته ای که باید در نظر گرفت منظور از قلب،این قلب گوشتی در بدن نیست بلکه منظور آن مرتبه اعلای روح انسان است.اینکه در قرآن خدا میفرماید" فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ " منظور از قلب،مرتبه اعلای روح است.

 

قرآن یک حقیقت روحانی و ملکوتی است که رسول خدا(ص) این حقیقت را از عالم ملکوت توسط جبرئیل میگیرد آن هم از مرتبه اعلای عالم ملکوت.پیامبر قلبش لطیف و وسیع است لذا با آن عالم ارتباط برقرار میکند و وحی را از آنجا میگیرد.


اینکه قرآن میفرماید قرآن را بر قلبت نازل کردیم یک قاعده کلی است یعنی اگر انسان بتواند قلبش را طاهر و وسیع کند میتواند با عالم ملکوت اتصال پیدا کند.میتواند بوی بهشت را در همین دنیا استشمام کند و ملائکه را ببیند و خیلی از حقایق دیگر را درک کند.


به طور کلی قلب مثل استخری از آب زلال و شفاف است که از جوی های مختلفی دارد با آب سیاه رنگ تغذیه میشود.بعد از مدتی این استخر رنگش سیاه میشود.برای پاک نگه داشتن استخر باید اول جلوی ورود آب های سیاه را بگیریم.

باید لباس و بدن،افعال و خیال و عقل خود را پاک نگه داریم.بعد بوسیله مجاهدت و ریاضت شرعی قلب را پاک کنیم.

 

مرتبه دیگر طهارت،طهارت روح است.طهارت روح این است که روح آنقدر لطیف و قوی باشد که بتواند در عالم ملکوت تا اعلا مراتب بالا رود و با آن حقایق موجود در آن عالم اتصال پیدا کند و حقایقی را از آنها بگیرد.

این مرتبه از دست ما کوتاه است و مخصوص اهل بیت است.به عبارتی دیگر برای بدست آوردن طهارت روح باید در طول عمر خویش هیچ گونه آلودگی و نجاست در همه مراتب نداشته باشد.همیشه لباس و بدن پاک باشد.هیچ فعل خطا و بیهوده  و خیال لغو نداشته باشد.هیچ استدلال غلطی نداشته باشد و قلب او یک ذره آلودگی نداشته باشد تا طهارت روح برای او حاصل شود.

 

مقدمه دوم:


بسم الله الرّحمن الرّحیم
(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَّکْنُونٍ * لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ)(سوره واقعه آیه 77-79)

که این قرآنى است ارجمند*(که قبلا) در کتابى پنهان از بشر بود*که جز پاکان کسى از آن آگاه نیست .


قرآن یک حقیقتی را مطرح میکند و آن این است که اصل قرآن این کتابی که دست ماست،نیست.بلکه قرآن مجموعه آیاتی است که توسط جبرائیل بر قلب پیامبر نازل شد.البته اینکه میگوییم بر قلب پیامبر نازل شد اینطور نیست که جبرائیل نزول کرده باشد بلکه مسئله،مسئله نزول جبرائیل نیست چون آنها مقام معلوم دارند و از مقامشون نه بالاتر و نه پایین تر میروند لذا روح پیامبر آین وقدر وسعت پیدا کرده و لطیف شده که سعود میکند به عالم بالا و با مقام جبرائیلی اتحاد پیدا میکند و قرآن را از آنجا میگیرد.

تنها روح انسان است که میتواند بالا برود و از ملائکه هم سبقت بگیرد و هم میتواند پایین بیاید و از حیوانات هم پست تر بشود.

 

در سوره واقعه خداوند میفرماید فِی کِتابٍ مَّکْنُونٍ قرآن در کتاب مکنون است.

عالم آفرینش دارای مراتبی است که عالی ترین مرتبه آفرینش را عقل اول و یا کتاب مکنون میگویند.عقل اول ،اولین مخلوق خداوند است. رسول‌ اکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ فرمودند:

أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ.«نخستین‌ چیزی‌ که‌ خداوند خلق‌ نموده‌ است‌، عقل‌ است‌.»


عقل اول موجودی است که همه موجودات عالم از ازل تا ابد در عقل اول حضور دارند.حقیقت همه موجودات در آنجا هست.به عبارتی دیگر حقیقت موجودات از علم خداوند که عرش الهی است می آید به عقل اول و بعد به نفس کل که مقام جبرائیلی است و بعد نزول میکند به عالم ماده.


حال قرآن در عقل اول است.اینکه میفرماید کتاب مکنون،کتاب یعنی بسته شده یعنی هرکسی نمیتواند به آن حقیقت دست پیدا کند.

چه کسانی میتوانند به آن حقیقت دست پیدا کنند؟؟

لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ فقط مطهرون میتوانند به حقیقت قرآن که در عقل اول است دست پیدا کنند.مطهرون کسانی هستند که روحشان آنقدر قوت دارد و لطیف است که میتواند اوج بگیرد و از ملائکه هم بالا رود و به مقام عقل اول برسد و در اعلا مراتب عقل اول به حقیقت قرآن دست پیدا کد.


از طرفی در جای دیگر قرآن در سوره احزاب مطهرون معرفی شده اند:

إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِب عَنکمُ الرِّجْس أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطهِّرَکمْ تَطهِیراً ..

خداوند اراده کرده است که شما اهل بیت را از هرنوع پلیدی  پاک کند و شمارا طاهر گرداند.


این طهارت یک نوع طهارت اختصاصی است چون برای تاکید" إِنَّمَا" آورده شده است یعنی چنین است و جز این نیست. در ثانی خداوند خودش اراده کرده است که آنها را پاک کند.پس طاهر بودن آنها طهارت اکتسابی نیست که بدست آورده باشند بلکه خداوند به آنها داده است.ثالثا " تَطهِیراً" دوباره برای تاکید آورده شده است.


در تفسیر این آیه مفسرین شیعه و سنی نقل کرده اند که شأن نزول این آیه در مورد پیامبر(ص) و حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) است.

این نوع طهارت،طهارت ذاتی است که شامل طهارت همیشگی جسمانی،افعالی،خیال،قلب و روح است.

این طهارت برای آنها عصمت می آورد.البته خیلی از افراد میتوانند در حد خودشون به عصمت برسند.مثلا عصمت افعال و یا عصمت خیال ولی این نوع طهارت خاص مخصوص 14 نفر است.

نتیجه اینکه اگر زنی بتوان به این درجه از طهارت برسد طبق قسمت اول که روشن شد که روح بدن را حفظ میکند،طهارت ذاتی حضرت زهرا(س) در بدن اینگونه تجلی کرده که ایشان را از عادت زنانه باز داشته است.




والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

شرح لقب "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ"--شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی

بسم رب الحـــــــــیدر(ع)


شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی


این قسمت شرح لقب "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ"


اکثر مردم با مقامات ظاهری اهل بیت آشنایی دارند و کمتر کسی است که از مقامات باطنی و غیبی اهل بیت باخبر باشد.

یکی از القاب حضرت زهرا(س) که در روایات زیاد به آن برمیخوریم لقب"حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" به معنای فرشته انسانی است.


 یک مقامی است که حضرات عرفا در مورد این مقام زیاد بحث میکنند،مقامی است به اسم "ایناس" .مقام انیاس یعنی مقام انس.و در این عبارتی که در  روایات آمده میخواهد این مطلب را بگوید که حضرت زهرا(س) در مقام ایناس قرار دارد.


انسان موجودی است که در میان همه موجودات عالم که روح  و جسم او قابلیت این را دارد که از حالت تعادل خارج بشود و یا به حالت قبل برگردد..مثل ملائیکه و حیوانات نیست.

ملائکه همانیکه بودند،هستند و خواهند بود و از مقامشون خارج نمیشوند.وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ (سوره صافات آیه 164)

آن تعادلی که ملائکه بر آن خلق شدند هیچ وقت از بین نمیرود.همانی که هستند، خواهند بود و از مقتضای خلقت خود خارج نمیشوند.

اگر جبریئل وظیفه دارد که وحی برساند تا آخر همین وظیفه را دارد و قدرت عصیان هم ندارند. اینطوری نیست که جبرئیل بگوید من دیگر وحی نمیرسانم و یا عزرائیل بگوید من دیگر جان کسی را نمیگیرم.

" لا یَعْصونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ".هر چه خدا بگوید نافرمانی نمی کنند و همان می کنند که به آن مامور شده اند(سوره تحریم آیه 6)


پس عصیان خدارا نمیکنند و از مقتضای خلقت خودشون هم خارج نمیشوند.یک مقام خاصی دارند وتا آخر هم در آن مقام هستند.

حیوانات هم همینطور هستندویک تعادل مزاجی دارند و از همان تعادل خارج نمیشوند.


در حدیث آمد که یزدان مجید.....خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گره را جمله عقل و علم و جود.....آن فرشته ست او نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا.....نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی.....هم چو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف.....از شقاوت غافلست و از شرف
این سوم هست آدمی زاد و بشر......نیم او ز افرشته و نیمیش خر
نیم خر خود مایل سفلی بود.....نیم دیگر مایل عقلی بود
مولوی


انسان در میان موجودات عالم، موجودی است که هم نظر روحانی و هم جسمانی قابلیت این را دارد که از تعادل خارج بشود.

این دو بعد در انسان است.بُعد ملکی و بُعد انسانی.هرکدام از این دو بُعد یک نقطه تعادل دارند.به اصطلاح میگوید مزاج انسان یک حالت تعادلی دارد. گاهی میبینید که مزاج انسان از حالت تعادل خارج میشود.اگر خارج شد این آدم مریض میشود.کار دکتر این است که این مزاجی که از حالت تعادل خارج شده به حالت عادی برگرداند.اگر کسی هندوانه و خیار و ماست بخورد مزاج از تعادل خارج میشود.باید به آن مواد غذایی که طبع گرم دارند داد تا مزا او به حالت تعادل نزدیک شود.


هیچ انسانی در عالم پیدا نمیکند که مزاجش در حالت تعادل مطلق باشد. چهار نو مزاج در انسان وجود دارد.

صفردا دموی که نماینده طبع گرمی و سودا و بلغم که نماینده سردی هستند.


تمامی انسان ها که در عالم زندگی میکند اینها بلا استثناء در حالت تعادل جسمانی نیستند جز یک نفر که آن انسان کامل و امام هست.امام انسانی است که تعادل جسمانی او در تعادل مطلق است.ولی انسان های دیگر در تعادل محض نیستند و یک مزاج یا دو مزاج غلبه دارد.تنها انسان کامل و امام معصوم است که مزاج جسمانی او در تعادل محض است.


بُعد ملکی و روحانی به دو قسمت تقسم میشود.بعد صفات انسان و روح انسان یا به عبارنی بُعد نفس انسان و بُعد روح انسان.

نفس آن مرتبه ای است که صفات انسان در آن تجلی میکند.اینکه انسان مثلا گاهی دارای جود و بخشش و کینه و حسد است این صفات در مرتبه نفس انسانی است.نفس مجرد است.یک وقت هست که انسان در مرتبه نفس در حالت تعادل صفات نیست.مثلا حسادت غلبه دارد مثل بعد جسمانی که گاهی سودا و بلغم غلبه دارد و گاهی مزاج های گرم غلبه دارد.یا به عبارت دکتر های امروزی خون غله دارد و یا چربی و یا نمک....


در بعد نفسانی گاهی کینه و یا ایثار و یا هر صفت دیگری غلبه دارد.فرقی نمیکند.چه جود و بخشش غلبه داشته باشد و چه کینه وحسد، باز نفس انسان در حالت تعادل نیست.

این مسئله را علمای اخلاق ذکر میکنند که انسان در مرتبه صفات،دارای یه 3صفت کلی است.یا دارای سه قوه اصلی است.قوه شهویه ،قوه غضبیه و قوه فکریه.

هر کدام از این سه قوه یک مرتبه افراط و یک مرتبه تفریط دارند.

قوه شهویه آن قوه است که انسان را به دنبال منافع  حرکت میدهد.مثلا یک کاسب که صبح از خانه بیرون میرود این قوه شهویه است که اورا به طرف مغازه میکشاند تا منفعت کسب کندقوه شهویه در کار جذب منافع و قوه غضبیه در کار دفع مضرات است.انسان را از مضرات دور میکند.مثلا اگر در خیابان باشد و ببیند که ماشینی با سرعت به طرف او می آید،پای انسان را تحریک میکند که فرار کند.


در بعضی ها قوه شهوت در حال افراط است.افراط این قوه را میگویند شَرَح. در فارسی میگوییم آزمندی.آنهایی که قوه شهویه آنها در حد شَرَح هست اینها مرتب به دنبال دنیا میروند و میخواهند لذت و منافع دنیا را بدست آورند و سیری ناپذیرند.این میشود افراط.


گاهی قوه شهوت در حد تفریط است.به این حالت میگویند خَمول یا خمودگی یا خستگی.این شخص بیکاره و تن پروره است و تن به کار نمیدهد.بنابراین در جلب منافع دنیا کاری نمیکند.بی حال و تنبل است.

اما این قوه یک حد تعادل دارد که این حد تعادل قوه شهوت را عفت میگویند.عفت آن حالتی است که انسان میره توی  دنیا ولی به حد نیاز برمیداره.نه تن پروره که دنبال دنیا نرود و نه در دنیا غرق لذات و منافع میشود. بلکه در حد نیاز برمیدارد.یعنی به قدری وارد دنیا میشود که به قدر کفاف بتواند حاجات خود را برطرف کند.


قوه غضبیه که انسان را از ضرر دور میکند هم یک حد افراط و یک حد تفریط دارد.

حد افراط را میگود تَهَوُر و یا بی باکی.یعنی انسان هر مهلکه ای که میبیند خودش را میزند به اون مهلکه. اصلا فکر نمیکند که آیا به صلاح هست یا نیست که من خود را به این حادثه بزنم یا نزنم. بی مهابا خودش را به مهلکه می اندازد.خب اینکار پسندیده نیست.


حد تفریط جبن یعنی ترسویی است که به هیچ عنوان حاضر نیست وارد مهلکه بشود.خودش را همیشه دور میکند از این جور چیزها.حد تعادل قوه غضبیه شجاعت است.


شجاعت آن حالتی  است که اگر ببیند واقعا یک ضرری به طرفش می آید، در یک حد معمول در مقابل این ضرر می ایستد وترس ندارد.مثلا فرض کنید یک عده آمند تا  مقامش  و یا خانه اش  را از او بگیرند.در حدی در مقابل آنها می ایستد که آنها را دفع کند ولی اینطوری نیست که اگر دفعش کرد اینقدر دنبال آنها برود و  به اشد وجود آنها را مجازات کند.

در مقابل خظر در حدی که شرع و عقل می پسندد در مقابلش می ایستد.


قوه فکری که باعث میشود انسان فکر کند.این قوه رئیس دو قوه دیگر است.یعنی انسان فکر میکند که از چه راهی منافع کسب کند بعد که راهی به نظرش رسید قوه شهویه  را میفرستد به دنیال آن منافع و یا قوه فکریه فکر میکند که چظوری این ضرر را دفع کند تا راهی به فکرش رسید قوه غضبیه را  تحریک میکند تا این ضرررا دفع کند.


افراط این قوه را شیطنت میگویند.یعنی کسی که فکر شیطانی میکند. فکرای عجیب غریب میکند.کاری میکند که به عقل جن هم نمیرسد.

به حد تفریط هم میگویند ابلح یا کودن.اصن نمیتواند فکر کند که چطوری امروز برای خودم نان بدست آورم.

حد وسط این قوه را حکمت میگویند.

نه کودن و احمق است و نه کسی است که افکار شیطنت آمیز داشته باشد.یک حد وسط است.


بنابراین انسان در حد نفس خودش سه قوه دارد که یک تعال داردو.اگر کسی بتواند در عمر خویش روی خودش کار کند و این سه قوه را در حد تعادل در بیاورد،از امتزاج این سه قوه شجاعت و حکمت و عفت یک قوه چهارمی برای انسان ایجاد میشود به نام عدالت.

در این جا دیگر برای انسان صفت عدالت ایجاد میوشد.خیلی ها هستند که افعالشون عدالت آمیزه ولی صفت عادلت ندارند.یعنی کسی هست که ظلم به مردم نمیکند ومسائل شرعی را رعایت مکیند و  مواظب کارهای خود هست.هرچند در درون خودش میل به دنیا و گناه دارد..میل دارد ولی به خاطر ترس از جهنم خود را کنترل میکند. این عدالت در حد افعال و اعضای بدن است ولی این صفت نیست.به این حالت عدالت صغری میگویند.


اگر کسی بتواند آن صفت عدالت را ایجاد کند که عرض کردیم صفت عدالت از امتزاج آن سه صفت عفت و شجاعت و حکمت بوجود می آید،نفس انسان، نفس عادلی میشود.دیگر انسان قدرت انجام گناه را ندارد.اصن قدرت نداره که بخواهد گناه بکند چون افعال از صفات ایجاد میشود.کسی که در درونش صفت جود و بخشش دارد افعالش هم جود و بخش دارد یعنی دست میکند تو جیبش و خیلی راحت  به دیگران پول میدهد.


افعال انسان از صفات انسان میجوشند.کسی که بخیل است نمیتوانید مجبورش کنید که جودو بخشش کند.انسانی که صفت عدالت دارد اصلا نمیتواند که عدالت نکند و ظلم بکند..مثلا شیشه ای که آبی رنگه نمیتواند رنگ زرد را از خودش عبور بدهد.نوری که عبور میدهد رنگ آبی است.

اگر کسی بتواند آن صفت عدالت را در نفش حود ایجاد کند به این حالت عدالت کبری میگویند.

البته این مسلتزم رنج بسیاری است و سالیان سال باید بکوشد تا صفت عدل را در نفس خودش ایجاد کند.انسان میتواند در حد افعال عدالت را اجرا بکند ولی اینکه بخواهد در نفس خود صفت عدالت را ایجاد کند، این کار هرکسی نیست.

یک عدالت روحانی هم داریم.

انسان تنها موجودی است که تمامی اسما و صفات خدا در او تجلی کرده است."وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا"

خداوند همه اسمائش را  به انسان آموخت.واین آموختن  و تعلیم دادن به معنای تجلی است.اگر خداوند علیم و قدیر و حی و سمیع و .. است ،این اسماء الهی را در روح انسان تجلی داد.منظور از علم تجلی است.بنابراین روح انسان مجمع تمامی اسما خداست.

«ان الله خلق آدم علی صورته»صورت یعنی حقیقت یعنی خداوند آدم را بر حقیقت خودش آفرید.خداوند حقیقتش این است که بی نهایت کمال دارد.بی نهایت اسم دارد.بنابراین روح انسانی روحی است که تمامی اسماء الهی در او تابیده شده است.مثل دیگر موجودات نیست.مثلا در میکائیل  اسم رزاقیت تابیده شده در عزرائیل اسم توفی کنندگی خدا تابیده شده است.



ما انسان ها به طور طبیعی و معمولی بعضی از اسماء  خدارا ظهور میدهیم.برای همین ما در حد تعادل نیستیم.بعضی ها اسما جمالی خداوند مثل رحمن و رحیم و رافت و .. را ظهور میدهند.مثلا آدمی است که خوش قلب و مهربان است.اهل جود و بخشش است و  خوش رفتاره.بعضی ها اسم جواد غلبه کرده و به هرکسی که بتواند میبخشد.


در بعضی هم اسم جلالی تجلی کرده است.به طور مثال اسم منتقم تجلی کرده و اهل انتقامه.اسم مضل تجلی کرده و بندگان را به بی راهه میکشد.اسم قهار تجلی کرده دیگران را مقهور خودش میکند.

 انسان باید بتواند یک طوری بشود که تمام اسماء الهی را در حد تعادل ظهور بدهد یعنی به همان اندازه که خوش خلق و مهربانه به همون اندازه شدید و سخت گیر هستند. "اَشِد‌أُ‌ عَلَی‌ الکُفارِ‌ رُحَمأُ‌ بَینَهُم‌".


اگر انسان بتواند تمامی اسما را به نمایش بگذارد. هرچند ما تمام اسماء الهی را داریم ولی تجلی ندادیم.به عبارتی دیگر ما بصورت بلقوه اسماء الهی را داریم ولی بلفعل نکرده ایم.

اگر کسی بتواند همه اسماء را از حالت بلقوه به صورت بلفعل درآورد میشود مظهر اسم الله. الله یعنی آن اسم جامع خداوند که شامل همه اسما است.الله مزاجش مزاج تعادل است چون تمامی اسما هم جلالی و جمالی در الله وجود دارند.اگر انسانی بتواند خودش را در معرض تابش اسم الله قرار بدهد، همان تعادلی که در الله حاکم است در روح این فرد هم آن حالت تعادل ایجاد میشود و روحش دارای تعادل میشود.


یک نفر در عالم وجود دارد که مظهر الله است و آن امام است.امام کسی است که از لحاظ روحانی مظهر الله است لذا از لحاظ اسما و صفات در حد تعادل است.از لحاظ نفسانی در حد تعادل است یعنی در مرتبه ای است که قوای سه گانه در حد تعادل است.واز لحاظ جسمانی هم در حال تعادل است.تعادل مطلق . عرفان به این مقام میگویند مقام انیاس یعنی مقامی که روح و جسم انسان انس گرفته است. چنینی انسانی از لحاظ روحانی به ملائکه اُنس میگیرد و از لحاظ جسمانی با بشر اُنس میگیرد.


اینکه در مورد حضرت زهرا(س) فرمودند "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" یعنی ملکی است انسانی اشاره به این مقام دارد.از لحاظ روحانی مظهر اسم الله و ر مرتبه نفس در عدالت کبری و در مرتبه جسم در تعادل مزاجی است.

کسی که در مرتبه اسم جامع الله است میشود خلیفة الله یعنی میشود خلیفه و جانشین اسم الله  و همانطور که الله کارگردان همه عالم آفرینش است این انسان هم میشود کاگردان همه عالم آفرینش. همانطور که الله، رب العالمین است همین انسان میشود رب العالمین البته با اذن حق تعالی.


پس همه امور عالم دست انسان کامل  تدبیر میشود.اینکه میفرماید "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" یک فرشته انسانی است.یک انسان روحانی و ملکی است.در این انسان جنبه انسانی و ملکی در حد تعادل است.مثلا مثل حضرت عیسی(ع) نیست که جنبه روحانی بر جنبه جسمانی غلبه پیدا کرده  و لذا میبینید که حضرت عیسی(ع) ازدواج نکرد چون جنبه روحانی این حضرت غلبه کرده نمیتواند ازدواج کند. به طور کلی بزرگان دین مسیحیت ازدواج نکردند حضرت مریم(ع) و عیسی(ع) و یحیی(ع).


ولی انسان کامل انسانی است که در هر سه مرتبیه روحانی،نفسانی و جسمانی به حالت تعادل مطلق برسد.لذا این حضرت در جنبه روح خودش  با عالم ملکوت انس گرفته و با ملائکه انس گرفته و از جنبه جسمانی با عالم انسانها انس گرفته. و هر دوعالم را تدبیر میکند.مدبر و رب هردو عالم باشد.

یک نکته ای که هست دو گروه موجودات وجود دارند که دارای عمر جاویدان هستند. یکی ملائکه که روحانیت محض هستند و روح نمیمیره.بنابریان ارواح و ملائکه هیچ گاه نمیمیرند.

یکی هم انسان که در عالم طبیعت آن انسان هایی که روح و جسمشان در حالت تعادل است نمیمیرند.

از لحاظ  روحانی و نفسانی در حالت تعادل است.جسم هم در حالت تعادل است و مزاج های انسانی هیچ کدام غلبه ندارد.این انسان عمر جاودانه داره.مرگ سراغشون نمیاد.


ولی یک مساله ای هست که چرا اهل بیت شهید شدند؟؟

مرگ اینها مرگ اختیاری است.اجباری نیست.مثلا عزرائیل می آید جان من را بگیرد و من نمیخوام ولی او به اجبار جان من را میگیرد.اما در این انسانها اگر  میمیرند، مرگشون به اختیار خودشون است. یعنی وقتی زهر وارد بدنشان میشود  به هیچ وجه تحث تاثیر قرار نمیگرد جون وقتی روح در تعادل است و نفس در عدالت است خود این روح جسم را در حالت تعادل نگه میدارد.یعنی این روح ،روح قدسی است و نمیگذارد از تعادل خارج بشود.از هلاکت بن جلوگیری میکند.


در شرح حال امام علی(ع) هست که راوی میگوید که در زمستان و تابسان لباس حضرت دو تکه پارچه بود یکی روی شانه است و یکی دور کمرش.راوی میگوید رفتم در خانه حضرت.زمسنان و  هوا سرد بود.دیدم حضرت با یک پارچه که دور کمرش بسته آمد دم در. عرض کردم آقا هوا به این سردی لباستان کجاست؟؟

اشاره کرد لباس هایم را شستم و انداختم روی بند خشک بشود، لباس دیگری هم ندارم.


با این حال در تاریخ نخوانده ایم که حضرت سرما خورده باشه و یا مریضی صعب العلاجی گرفته باشد.اینها گرما و سرما را احساس نمیکنند.چنان روح در تعادل است که همواره نمیگذارد سرما و گرما و میکروب و سم، جسم را از تعادل خارج کند.

جسم زمانی میمرد که تعادلش به هم بخورد.این انسانها اصلا گرسنگی احساس نمیکنند.اینکه میفرماید "قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ‏ وَ مِنْ طُعْمِهِ‏ بِقُرْصَیْه‏"، "آگاه باشید که امام شما از دنیای خویش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان کفایت کرده" بخاطر همین تعادل مطلق است.


اینکه در احوالش میفرمایند که حضرت در شب شهادتش دخترشان برای حضرت شیر  و نمک آورد. حضرت فرمود دخترم  کی دیدی من دو نوع خورشت بخورم یکی را بردار.نمک را بردارشت. ایشان گفت نه، شیر را بردار.

خب یک انسان معمولی با این رژیم غذایی نمیتواند بدن خود را حفظ کند.آن قدرتی که حضرت در جنگ ها به نمایش میگذاشت که کسی جرات رویارویی با حضرت را نداشت با آن رژیم غذایی که نان جو و نمک بود فقط برای ایشان ممکن بود.همش بخاطر روح تعادل است.


قوتت از قوت حق می‌زهد....نه از عروقی کز حرارت می‌جهد

این چراغ شمس کو روشن بود....نه از فتیل و پنبه و روغن بود

سقف گردون کو چنین دایم بود....نه از طناب و استنی قایم بود

قوت جبریل از مطبخ نبود......بود از دیدار خلاق وجود

همچنان این قوت ابدال حق......هم ز حق دان نه از طعام و از طبق

مولوی


اگر میبینم که یک امام را زهر دادند و این زهر امام را به شهادت میرساند بخاطر این است که خود امام به زهر اجازه میدهد  که تعادل جسم را بر هم بزند و مرگ، مرگ اختیاری است. در احوالات رسول خدا(ص) میخوانیم که در حالت احتضار که بودند، در خانه رازدند .وقتی که  در را باز کردند دیدند که عزارائیل آمده و واجازه میخواهد که وارد خانه بشود و جان رسول خدا(ص) را بگیرد. از اینکه اجازه میگرد معلوم میشود که مرگ حضرت به دست خودش است.


او باید به عزارائیل اجاره بدهد.وگرنه به طور طبیعی این انسان هیچ موقع نمیمیرد.هیچ گاه مریض نمیشود.اینکه روایت داریم بدن شهدا و اهل بیت و اولیا خدا در قبر نمیپوسد بخاطر همین است.چون نفس قدسی و روح مجرد حافظ جسم در زیر خاک است .لذا این بدن همیشه در زیر خاک میماند.لذا در اینجا راز عمر طولانی امام زمان(عج) را بفهمید.


بنابراین حضرت زهرا(س) با توجه به اینکه از جنین تعادلی برخوردار است هیچگاه نمیمیرد.

اهل بیت چون علم به قضای الهی دارند و راضی به قضای الهی هستند،به سم و ضربه شمشیر اجازه میدهند تا اثر بگذارند.مثلا در شب 21 ماه رمضان حضرت علی(ع) علم دارد که قضای الهی بر این است که من باید به شهادت برسم.این را میداند.و از طرف دیگر راضی به اراده خداست.بنبابراین چون راضی است در مقابل آن زهر و شمشیر مقاومت نشان نمیدهد.



پس با توجه به این نکاتی که عرض شد مقام "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" حضرت زهرا(س) کمی قابل فهم میشود.البته همه اهل بیت در این مقام هستند.



والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته