غدیر،اتمام حجتی گویا - بخش اول-دو نوع حاکمیت، دو نوع برداشت از زندگی-استاد طاهرزاده


بخش اول

دو نوع حاکمیت، دو نوع برداشت از زندگی


آن‌چه در این فرصت بنا دارم عرض کنم؛ در این رابطه است که واقعه غدیر، اتمام حجّتی بود بر همه دینداران، تا مسلمانان، بعد از رحلت رسول‌خدا(ص) هیچ توجیه و بهانه‌ای برای فاصله‌گرفتن از حیات دینی، در نظام سیاسی و اقتصادی و تربیتی خود، نداشته باشند.

چراکه از همان اوایل اسلام، دو تفکر در بین مسلمانان مطرح بود، یک تفکر که اشراف تازه مسلمان به آن دامن می زدند، که نظام سیاسی و اقتصادی به روال قبل از اسلام ادامه یابد، منتها افراد در زندگی فردی، مسلمان باشند، و عملاً بر این پندار بودند که تکلیف سیاست و ثروت و قدرت را خود مردم باید تعیین کنند و نه خدا.

و یک تفکر معتقد به حاکمیت اسلام در همه ابعاد زندگی بود و معتقد بود چون حاکمیت سیاسی جامعه در سرنوشت خلق خدا نقش دارد و سعادت و شقاوت مردم نمی‌تواند جدا از نظام سیاسی جامعه باشد.


پس خداوند نسبت به این مسئله مهم که در سرنوشت مردم نقش دارد بی‌تفاوت نیست، و چون حق حاکمیت از آن خداوند است و حکومت بر مردم یک نحوه تصرف در امور مردم است، پس باید حکومت از طریق کسی بر مردم اِعمال شود که بتواند حکم خدا را در جامعه جاری کند. و غدیر یعنی تثبیت تفکر نوع دوم و با حذف پیام غدیر در سقیفه و به پا شدن خلافت ابابکر، آرام‌آرام تفکر نوع اول جای خود را باز کرد و جهان اسلام را به جایی رساند که شما امروز شاهد آن هستید به طوری که توان اسلام از توان دین‌های تحریف شده یهودیت و نصرانیت در عرصة جهانی کمتر است.


پس در اسلام دو نحوه حاکمیت در برهه های‌ مختلف تاریخ اسلام جلوه‌گر شد: یکی حاکمیت امام‌الموحّدین‌علی(ع) که مظهر حکومت دینی بود و یکی هم حاکمیت ابابکر و عمر و عثمان که بالاخره به حاکمیت معاویه ختم شد.

حاکمیت معاویه، حاصل تفکر اشراف قبل از اسلام به حساب می‌آید و بدیهی است که چنین حاکمیتی مظهر دغلکاری و فریب خواهد بود، منتها با پوشش اسلام.


بدین ترتیب دو حکومت متفاوت در همان اوایل شکل‌گیری اسلام مطرح شد که باید تفاوت این دو نوع حکومت را در تفاوت برداشت طرفداران آنها از فلسفة زندگی دانست.

برای روشن شدن علّت تفاوت و مقابله این دو نوع حاکمیت و اصرار طرفداران تثبیت فرهنگ غدیر در نظام سیاسی و اجتماعی جامعه، ذکر چند مقدّمه لازم است:

اوّل این‌که شیعه متوجه است اسلام؛ کلّ حیات زمینی انسان را یک امتحان برای اثبات بندگی می‌داند.

دوم این‌که اسلام تأکید دارد، قسمتی از این حیاتِ زمینی، فردی است و قسمتی از آن اجتماعی است و اسلام برای هر دوی آن برنامه دارد.

سوم این‌که ملاک موفقیت در حیات فردی و اجتماعی، بندگی خدا است و راه بندگی هم پیروی از شریعت است. شریعتی که خالق هستی به‌وسیله پیامبرش فرستاده است، و در نظر شیعه «نبوت»؛ سنت خدا است تا خداوند از طریق نبی‌الله، حکم خدا را در تمام ابعاد فردی و جمعیِ انسان‌ها حاکم و جاری کند.

پس هم در حیات فردی و هم در زندگی اجتماعی، شریعت ملاک عمل است و هر کس در حیات فردی و اجتماعی به دین اقتدا نکند، وظیفه حیات زمینی خود را انجام نداده و معنی زندگی روی زمین را گم کرده است. از طرفی حیات زمینی، قسمتی از حیات ابدی انسان است و در واقع مقدّمه ابدیت انسان است، تا انسان در ابدیت و قیامت خود، با یک خودِ پذیرفته‌شده در آن مرحله به‌سر ببرد، و نه با یک خود فراری از خود.


حیات زمینی؛ قسمت حیاتِ دارای اختیار و امتحان انسان است و انسان در حیات زمینی که دارای اختیار و مورد امتحان است، به هدایت نیاز دارد تا چیزی را انتخاب کند که صحیح باشد و در امتحان شکست نخورد و این هدایت، توسط شریعت انجام می‌گیرد.

در حیات زمینی - چه فردی و چه اجتماعی- شریعت الهی ما را یاری می‌کند تا به هدایت مورد نیازمان دست یابیم؛ پس حاکمیت اجتماعی باید دینی و شرعی باشد تا از آن طریق صورت هدایت خداوند در صحنه زندگی اجتماعی آشکار گردد و انسان‌ها با تئوری‌های بشر ساخته، گرفتار پوچی و بی‌هدفی نگردند.

در غیر این‌صورت انسان در دنیا و در زندگی زمینی خود، وظیفه‌اش را به نحو اَحسن انجام نداده و مقصد حیاتِ زمینی را گم کرده است و اگر انسان مقصد حیات زمینی‌اش را گم کرد، دیگر زندگی‌اش را منطبق بر دین قرار نمی‌دهد و حکومت دینی را نمی‌خواهد و ضرورت آن را برای خود درک نمی‌کند.

چنین انسانی، انسانی است که در دنیا گمشده است و لذا هر چه می‌دود، تشنه‌تر می‌شود و هر چه تشنه‌تر شد، بیشتر می‌دود، تا نهایتاً به هلاکتش می‌انجامد. نمونه این سرگشتگی و آشفتگی را شما در زندگی سراسر غیر دینی غربی‌ها می‌بینید و ای کاش خوب ببینید که در چه بلایی گرفتار هستند.


عرض شد که در برهه‌ای از تاریخِ اسلام دو نوع حاکمیت مقابل هم ایستاده‌اند و در واقع روش و عاقبت این دو نوع حاکمیت، آینه خوبی شد تا چشم بشریت باز شود و بفهمد که بعد از آن، چه باید بکند؛ یکی حاکمیت کسی که می‌خواهد دین را علاوه بر زندگی فردی، در نظام اجتماعی - اعم از سیاسی، اقتصادی و تربیتی- هم حاکم کند و آثار آن را ظاهر نماید؛ و دیگری‌که می‌خواهد خود و اندیشه‌های خودش بر جامعه و روابط اجتماعی حکومت کند و نه دین، و دین را یک امر فردی می‌داند که انسان باید از طریق آن، بین خود و خدا رابطه برقرار کند.

یک طرز فکر، حکومت را بستر بندگی می‌داند به نام طرز فکر «علوی» و دیگری حکومت را مقصدی برای برآورده شدن حوائج نفس امّاره می شناسد به نام طرز فکر «اُموی».


یاعلی مدد