شرح لقب "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ"--شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی

بسم رب الحـــــــــیدر(ع)


شرح عرفانی القاب حضرت زهرا(س) توسط استاد عبدالحمید مروّجی


این قسمت شرح لقب "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ"


اکثر مردم با مقامات ظاهری اهل بیت آشنایی دارند و کمتر کسی است که از مقامات باطنی و غیبی اهل بیت باخبر باشد.

یکی از القاب حضرت زهرا(س) که در روایات زیاد به آن برمیخوریم لقب"حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" به معنای فرشته انسانی است.


 یک مقامی است که حضرات عرفا در مورد این مقام زیاد بحث میکنند،مقامی است به اسم "ایناس" .مقام انیاس یعنی مقام انس.و در این عبارتی که در  روایات آمده میخواهد این مطلب را بگوید که حضرت زهرا(س) در مقام ایناس قرار دارد.


انسان موجودی است که در میان همه موجودات عالم که روح  و جسم او قابلیت این را دارد که از حالت تعادل خارج بشود و یا به حالت قبل برگردد..مثل ملائیکه و حیوانات نیست.

ملائکه همانیکه بودند،هستند و خواهند بود و از مقامشون خارج نمیشوند.وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ (سوره صافات آیه 164)

آن تعادلی که ملائکه بر آن خلق شدند هیچ وقت از بین نمیرود.همانی که هستند، خواهند بود و از مقتضای خلقت خود خارج نمیشوند.

اگر جبریئل وظیفه دارد که وحی برساند تا آخر همین وظیفه را دارد و قدرت عصیان هم ندارند. اینطوری نیست که جبرئیل بگوید من دیگر وحی نمیرسانم و یا عزرائیل بگوید من دیگر جان کسی را نمیگیرم.

" لا یَعْصونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ".هر چه خدا بگوید نافرمانی نمی کنند و همان می کنند که به آن مامور شده اند(سوره تحریم آیه 6)


پس عصیان خدارا نمیکنند و از مقتضای خلقت خودشون هم خارج نمیشوند.یک مقام خاصی دارند وتا آخر هم در آن مقام هستند.

حیوانات هم همینطور هستندویک تعادل مزاجی دارند و از همان تعادل خارج نمیشوند.


در حدیث آمد که یزدان مجید.....خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گره را جمله عقل و علم و جود.....آن فرشته ست او نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا.....نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی.....هم چو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف.....از شقاوت غافلست و از شرف
این سوم هست آدمی زاد و بشر......نیم او ز افرشته و نیمیش خر
نیم خر خود مایل سفلی بود.....نیم دیگر مایل عقلی بود
مولوی


انسان در میان موجودات عالم، موجودی است که هم نظر روحانی و هم جسمانی قابلیت این را دارد که از تعادل خارج بشود.

این دو بعد در انسان است.بُعد ملکی و بُعد انسانی.هرکدام از این دو بُعد یک نقطه تعادل دارند.به اصطلاح میگوید مزاج انسان یک حالت تعادلی دارد. گاهی میبینید که مزاج انسان از حالت تعادل خارج میشود.اگر خارج شد این آدم مریض میشود.کار دکتر این است که این مزاجی که از حالت تعادل خارج شده به حالت عادی برگرداند.اگر کسی هندوانه و خیار و ماست بخورد مزاج از تعادل خارج میشود.باید به آن مواد غذایی که طبع گرم دارند داد تا مزا او به حالت تعادل نزدیک شود.


هیچ انسانی در عالم پیدا نمیکند که مزاجش در حالت تعادل مطلق باشد. چهار نو مزاج در انسان وجود دارد.

صفردا دموی که نماینده طبع گرمی و سودا و بلغم که نماینده سردی هستند.


تمامی انسان ها که در عالم زندگی میکند اینها بلا استثناء در حالت تعادل جسمانی نیستند جز یک نفر که آن انسان کامل و امام هست.امام انسانی است که تعادل جسمانی او در تعادل مطلق است.ولی انسان های دیگر در تعادل محض نیستند و یک مزاج یا دو مزاج غلبه دارد.تنها انسان کامل و امام معصوم است که مزاج جسمانی او در تعادل محض است.


بُعد ملکی و روحانی به دو قسمت تقسم میشود.بعد صفات انسان و روح انسان یا به عبارنی بُعد نفس انسان و بُعد روح انسان.

نفس آن مرتبه ای است که صفات انسان در آن تجلی میکند.اینکه انسان مثلا گاهی دارای جود و بخشش و کینه و حسد است این صفات در مرتبه نفس انسانی است.نفس مجرد است.یک وقت هست که انسان در مرتبه نفس در حالت تعادل صفات نیست.مثلا حسادت غلبه دارد مثل بعد جسمانی که گاهی سودا و بلغم غلبه دارد و گاهی مزاج های گرم غلبه دارد.یا به عبارت دکتر های امروزی خون غله دارد و یا چربی و یا نمک....


در بعد نفسانی گاهی کینه و یا ایثار و یا هر صفت دیگری غلبه دارد.فرقی نمیکند.چه جود و بخشش غلبه داشته باشد و چه کینه وحسد، باز نفس انسان در حالت تعادل نیست.

این مسئله را علمای اخلاق ذکر میکنند که انسان در مرتبه صفات،دارای یه 3صفت کلی است.یا دارای سه قوه اصلی است.قوه شهویه ،قوه غضبیه و قوه فکریه.

هر کدام از این سه قوه یک مرتبه افراط و یک مرتبه تفریط دارند.

قوه شهویه آن قوه است که انسان را به دنبال منافع  حرکت میدهد.مثلا یک کاسب که صبح از خانه بیرون میرود این قوه شهویه است که اورا به طرف مغازه میکشاند تا منفعت کسب کندقوه شهویه در کار جذب منافع و قوه غضبیه در کار دفع مضرات است.انسان را از مضرات دور میکند.مثلا اگر در خیابان باشد و ببیند که ماشینی با سرعت به طرف او می آید،پای انسان را تحریک میکند که فرار کند.


در بعضی ها قوه شهوت در حال افراط است.افراط این قوه را میگویند شَرَح. در فارسی میگوییم آزمندی.آنهایی که قوه شهویه آنها در حد شَرَح هست اینها مرتب به دنبال دنیا میروند و میخواهند لذت و منافع دنیا را بدست آورند و سیری ناپذیرند.این میشود افراط.


گاهی قوه شهوت در حد تفریط است.به این حالت میگویند خَمول یا خمودگی یا خستگی.این شخص بیکاره و تن پروره است و تن به کار نمیدهد.بنابراین در جلب منافع دنیا کاری نمیکند.بی حال و تنبل است.

اما این قوه یک حد تعادل دارد که این حد تعادل قوه شهوت را عفت میگویند.عفت آن حالتی است که انسان میره توی  دنیا ولی به حد نیاز برمیداره.نه تن پروره که دنبال دنیا نرود و نه در دنیا غرق لذات و منافع میشود. بلکه در حد نیاز برمیدارد.یعنی به قدری وارد دنیا میشود که به قدر کفاف بتواند حاجات خود را برطرف کند.


قوه غضبیه که انسان را از ضرر دور میکند هم یک حد افراط و یک حد تفریط دارد.

حد افراط را میگود تَهَوُر و یا بی باکی.یعنی انسان هر مهلکه ای که میبیند خودش را میزند به اون مهلکه. اصلا فکر نمیکند که آیا به صلاح هست یا نیست که من خود را به این حادثه بزنم یا نزنم. بی مهابا خودش را به مهلکه می اندازد.خب اینکار پسندیده نیست.


حد تفریط جبن یعنی ترسویی است که به هیچ عنوان حاضر نیست وارد مهلکه بشود.خودش را همیشه دور میکند از این جور چیزها.حد تعادل قوه غضبیه شجاعت است.


شجاعت آن حالتی  است که اگر ببیند واقعا یک ضرری به طرفش می آید، در یک حد معمول در مقابل این ضرر می ایستد وترس ندارد.مثلا فرض کنید یک عده آمند تا  مقامش  و یا خانه اش  را از او بگیرند.در حدی در مقابل آنها می ایستد که آنها را دفع کند ولی اینطوری نیست که اگر دفعش کرد اینقدر دنبال آنها برود و  به اشد وجود آنها را مجازات کند.

در مقابل خظر در حدی که شرع و عقل می پسندد در مقابلش می ایستد.


قوه فکری که باعث میشود انسان فکر کند.این قوه رئیس دو قوه دیگر است.یعنی انسان فکر میکند که از چه راهی منافع کسب کند بعد که راهی به نظرش رسید قوه شهویه  را میفرستد به دنیال آن منافع و یا قوه فکریه فکر میکند که چظوری این ضرر را دفع کند تا راهی به فکرش رسید قوه غضبیه را  تحریک میکند تا این ضرررا دفع کند.


افراط این قوه را شیطنت میگویند.یعنی کسی که فکر شیطانی میکند. فکرای عجیب غریب میکند.کاری میکند که به عقل جن هم نمیرسد.

به حد تفریط هم میگویند ابلح یا کودن.اصن نمیتواند فکر کند که چطوری امروز برای خودم نان بدست آورم.

حد وسط این قوه را حکمت میگویند.

نه کودن و احمق است و نه کسی است که افکار شیطنت آمیز داشته باشد.یک حد وسط است.


بنابراین انسان در حد نفس خودش سه قوه دارد که یک تعال داردو.اگر کسی بتواند در عمر خویش روی خودش کار کند و این سه قوه را در حد تعادل در بیاورد،از امتزاج این سه قوه شجاعت و حکمت و عفت یک قوه چهارمی برای انسان ایجاد میشود به نام عدالت.

در این جا دیگر برای انسان صفت عدالت ایجاد میوشد.خیلی ها هستند که افعالشون عدالت آمیزه ولی صفت عادلت ندارند.یعنی کسی هست که ظلم به مردم نمیکند ومسائل شرعی را رعایت مکیند و  مواظب کارهای خود هست.هرچند در درون خودش میل به دنیا و گناه دارد..میل دارد ولی به خاطر ترس از جهنم خود را کنترل میکند. این عدالت در حد افعال و اعضای بدن است ولی این صفت نیست.به این حالت عدالت صغری میگویند.


اگر کسی بتواند آن صفت عدالت را ایجاد کند که عرض کردیم صفت عدالت از امتزاج آن سه صفت عفت و شجاعت و حکمت بوجود می آید،نفس انسان، نفس عادلی میشود.دیگر انسان قدرت انجام گناه را ندارد.اصن قدرت نداره که بخواهد گناه بکند چون افعال از صفات ایجاد میشود.کسی که در درونش صفت جود و بخشش دارد افعالش هم جود و بخش دارد یعنی دست میکند تو جیبش و خیلی راحت  به دیگران پول میدهد.


افعال انسان از صفات انسان میجوشند.کسی که بخیل است نمیتوانید مجبورش کنید که جودو بخشش کند.انسانی که صفت عدالت دارد اصلا نمیتواند که عدالت نکند و ظلم بکند..مثلا شیشه ای که آبی رنگه نمیتواند رنگ زرد را از خودش عبور بدهد.نوری که عبور میدهد رنگ آبی است.

اگر کسی بتواند آن صفت عدالت را در نفش حود ایجاد کند به این حالت عدالت کبری میگویند.

البته این مسلتزم رنج بسیاری است و سالیان سال باید بکوشد تا صفت عدل را در نفس خودش ایجاد کند.انسان میتواند در حد افعال عدالت را اجرا بکند ولی اینکه بخواهد در نفس خود صفت عدالت را ایجاد کند، این کار هرکسی نیست.

یک عدالت روحانی هم داریم.

انسان تنها موجودی است که تمامی اسما و صفات خدا در او تجلی کرده است."وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا"

خداوند همه اسمائش را  به انسان آموخت.واین آموختن  و تعلیم دادن به معنای تجلی است.اگر خداوند علیم و قدیر و حی و سمیع و .. است ،این اسماء الهی را در روح انسان تجلی داد.منظور از علم تجلی است.بنابراین روح انسان مجمع تمامی اسما خداست.

«ان الله خلق آدم علی صورته»صورت یعنی حقیقت یعنی خداوند آدم را بر حقیقت خودش آفرید.خداوند حقیقتش این است که بی نهایت کمال دارد.بی نهایت اسم دارد.بنابراین روح انسانی روحی است که تمامی اسماء الهی در او تابیده شده است.مثل دیگر موجودات نیست.مثلا در میکائیل  اسم رزاقیت تابیده شده در عزرائیل اسم توفی کنندگی خدا تابیده شده است.



ما انسان ها به طور طبیعی و معمولی بعضی از اسماء  خدارا ظهور میدهیم.برای همین ما در حد تعادل نیستیم.بعضی ها اسما جمالی خداوند مثل رحمن و رحیم و رافت و .. را ظهور میدهند.مثلا آدمی است که خوش قلب و مهربان است.اهل جود و بخشش است و  خوش رفتاره.بعضی ها اسم جواد غلبه کرده و به هرکسی که بتواند میبخشد.


در بعضی هم اسم جلالی تجلی کرده است.به طور مثال اسم منتقم تجلی کرده و اهل انتقامه.اسم مضل تجلی کرده و بندگان را به بی راهه میکشد.اسم قهار تجلی کرده دیگران را مقهور خودش میکند.

 انسان باید بتواند یک طوری بشود که تمام اسماء الهی را در حد تعادل ظهور بدهد یعنی به همان اندازه که خوش خلق و مهربانه به همون اندازه شدید و سخت گیر هستند. "اَشِد‌أُ‌ عَلَی‌ الکُفارِ‌ رُحَمأُ‌ بَینَهُم‌".


اگر انسان بتواند تمامی اسما را به نمایش بگذارد. هرچند ما تمام اسماء الهی را داریم ولی تجلی ندادیم.به عبارتی دیگر ما بصورت بلقوه اسماء الهی را داریم ولی بلفعل نکرده ایم.

اگر کسی بتواند همه اسماء را از حالت بلقوه به صورت بلفعل درآورد میشود مظهر اسم الله. الله یعنی آن اسم جامع خداوند که شامل همه اسما است.الله مزاجش مزاج تعادل است چون تمامی اسما هم جلالی و جمالی در الله وجود دارند.اگر انسانی بتواند خودش را در معرض تابش اسم الله قرار بدهد، همان تعادلی که در الله حاکم است در روح این فرد هم آن حالت تعادل ایجاد میشود و روحش دارای تعادل میشود.


یک نفر در عالم وجود دارد که مظهر الله است و آن امام است.امام کسی است که از لحاظ روحانی مظهر الله است لذا از لحاظ اسما و صفات در حد تعادل است.از لحاظ نفسانی در حد تعادل است یعنی در مرتبه ای است که قوای سه گانه در حد تعادل است.واز لحاظ جسمانی هم در حال تعادل است.تعادل مطلق . عرفان به این مقام میگویند مقام انیاس یعنی مقامی که روح و جسم انسان انس گرفته است. چنینی انسانی از لحاظ روحانی به ملائکه اُنس میگیرد و از لحاظ جسمانی با بشر اُنس میگیرد.


اینکه در مورد حضرت زهرا(س) فرمودند "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" یعنی ملکی است انسانی اشاره به این مقام دارد.از لحاظ روحانی مظهر اسم الله و ر مرتبه نفس در عدالت کبری و در مرتبه جسم در تعادل مزاجی است.

کسی که در مرتبه اسم جامع الله است میشود خلیفة الله یعنی میشود خلیفه و جانشین اسم الله  و همانطور که الله کارگردان همه عالم آفرینش است این انسان هم میشود کاگردان همه عالم آفرینش. همانطور که الله، رب العالمین است همین انسان میشود رب العالمین البته با اذن حق تعالی.


پس همه امور عالم دست انسان کامل  تدبیر میشود.اینکه میفرماید "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" یک فرشته انسانی است.یک انسان روحانی و ملکی است.در این انسان جنبه انسانی و ملکی در حد تعادل است.مثلا مثل حضرت عیسی(ع) نیست که جنبه روحانی بر جنبه جسمانی غلبه پیدا کرده  و لذا میبینید که حضرت عیسی(ع) ازدواج نکرد چون جنبه روحانی این حضرت غلبه کرده نمیتواند ازدواج کند. به طور کلی بزرگان دین مسیحیت ازدواج نکردند حضرت مریم(ع) و عیسی(ع) و یحیی(ع).


ولی انسان کامل انسانی است که در هر سه مرتبیه روحانی،نفسانی و جسمانی به حالت تعادل مطلق برسد.لذا این حضرت در جنبه روح خودش  با عالم ملکوت انس گرفته و با ملائکه انس گرفته و از جنبه جسمانی با عالم انسانها انس گرفته. و هر دوعالم را تدبیر میکند.مدبر و رب هردو عالم باشد.

یک نکته ای که هست دو گروه موجودات وجود دارند که دارای عمر جاویدان هستند. یکی ملائکه که روحانیت محض هستند و روح نمیمیره.بنابریان ارواح و ملائکه هیچ گاه نمیمیرند.

یکی هم انسان که در عالم طبیعت آن انسان هایی که روح و جسمشان در حالت تعادل است نمیمیرند.

از لحاظ  روحانی و نفسانی در حالت تعادل است.جسم هم در حالت تعادل است و مزاج های انسانی هیچ کدام غلبه ندارد.این انسان عمر جاودانه داره.مرگ سراغشون نمیاد.


ولی یک مساله ای هست که چرا اهل بیت شهید شدند؟؟

مرگ اینها مرگ اختیاری است.اجباری نیست.مثلا عزرائیل می آید جان من را بگیرد و من نمیخوام ولی او به اجبار جان من را میگیرد.اما در این انسانها اگر  میمیرند، مرگشون به اختیار خودشون است. یعنی وقتی زهر وارد بدنشان میشود  به هیچ وجه تحث تاثیر قرار نمیگرد جون وقتی روح در تعادل است و نفس در عدالت است خود این روح جسم را در حالت تعادل نگه میدارد.یعنی این روح ،روح قدسی است و نمیگذارد از تعادل خارج بشود.از هلاکت بن جلوگیری میکند.


در شرح حال امام علی(ع) هست که راوی میگوید که در زمستان و تابسان لباس حضرت دو تکه پارچه بود یکی روی شانه است و یکی دور کمرش.راوی میگوید رفتم در خانه حضرت.زمسنان و  هوا سرد بود.دیدم حضرت با یک پارچه که دور کمرش بسته آمد دم در. عرض کردم آقا هوا به این سردی لباستان کجاست؟؟

اشاره کرد لباس هایم را شستم و انداختم روی بند خشک بشود، لباس دیگری هم ندارم.


با این حال در تاریخ نخوانده ایم که حضرت سرما خورده باشه و یا مریضی صعب العلاجی گرفته باشد.اینها گرما و سرما را احساس نمیکنند.چنان روح در تعادل است که همواره نمیگذارد سرما و گرما و میکروب و سم، جسم را از تعادل خارج کند.

جسم زمانی میمرد که تعادلش به هم بخورد.این انسانها اصلا گرسنگی احساس نمیکنند.اینکه میفرماید "قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ‏ وَ مِنْ طُعْمِهِ‏ بِقُرْصَیْه‏"، "آگاه باشید که امام شما از دنیای خویش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان کفایت کرده" بخاطر همین تعادل مطلق است.


اینکه در احوالش میفرمایند که حضرت در شب شهادتش دخترشان برای حضرت شیر  و نمک آورد. حضرت فرمود دخترم  کی دیدی من دو نوع خورشت بخورم یکی را بردار.نمک را بردارشت. ایشان گفت نه، شیر را بردار.

خب یک انسان معمولی با این رژیم غذایی نمیتواند بدن خود را حفظ کند.آن قدرتی که حضرت در جنگ ها به نمایش میگذاشت که کسی جرات رویارویی با حضرت را نداشت با آن رژیم غذایی که نان جو و نمک بود فقط برای ایشان ممکن بود.همش بخاطر روح تعادل است.


قوتت از قوت حق می‌زهد....نه از عروقی کز حرارت می‌جهد

این چراغ شمس کو روشن بود....نه از فتیل و پنبه و روغن بود

سقف گردون کو چنین دایم بود....نه از طناب و استنی قایم بود

قوت جبریل از مطبخ نبود......بود از دیدار خلاق وجود

همچنان این قوت ابدال حق......هم ز حق دان نه از طعام و از طبق

مولوی


اگر میبینم که یک امام را زهر دادند و این زهر امام را به شهادت میرساند بخاطر این است که خود امام به زهر اجازه میدهد  که تعادل جسم را بر هم بزند و مرگ، مرگ اختیاری است. در احوالات رسول خدا(ص) میخوانیم که در حالت احتضار که بودند، در خانه رازدند .وقتی که  در را باز کردند دیدند که عزارائیل آمده و واجازه میخواهد که وارد خانه بشود و جان رسول خدا(ص) را بگیرد. از اینکه اجازه میگرد معلوم میشود که مرگ حضرت به دست خودش است.


او باید به عزارائیل اجاره بدهد.وگرنه به طور طبیعی این انسان هیچ موقع نمیمیرد.هیچ گاه مریض نمیشود.اینکه روایت داریم بدن شهدا و اهل بیت و اولیا خدا در قبر نمیپوسد بخاطر همین است.چون نفس قدسی و روح مجرد حافظ جسم در زیر خاک است .لذا این بدن همیشه در زیر خاک میماند.لذا در اینجا راز عمر طولانی امام زمان(عج) را بفهمید.


بنابراین حضرت زهرا(س) با توجه به اینکه از جنین تعادلی برخوردار است هیچگاه نمیمیرد.

اهل بیت چون علم به قضای الهی دارند و راضی به قضای الهی هستند،به سم و ضربه شمشیر اجازه میدهند تا اثر بگذارند.مثلا در شب 21 ماه رمضان حضرت علی(ع) علم دارد که قضای الهی بر این است که من باید به شهادت برسم.این را میداند.و از طرف دیگر راضی به اراده خداست.بنبابراین چون راضی است در مقابل آن زهر و شمشیر مقاومت نشان نمیدهد.



پس با توجه به این نکاتی که عرض شد مقام "حَوْراءُ ‌الْإِنْسِیَّةُ" حضرت زهرا(س) کمی قابل فهم میشود.البته همه اهل بیت در این مقام هستند.



والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته