برکات انفاق
نمیدانم چه اندازه در احوالات اهل معنا تفکر کردهاید؟
آنها آنقدر بیدارند که به راحتی و در هر فرصتی که پیش میآید مال دنیا را میبخشند، آنقدر که از بخشش مالشان لذّت میبرند، هرگز از جمعکردن مال و داشتن آن لذّت نمیبرند.
شیطان است که انسان را از فقر میترساند و مانع بخشش میشود خدا میداند حتّی یک بار هم نمیشود انسان مال خود را ببخشد و در مال و در روح وسعت پیدا نکند.
شخصی میگفت: من چندین سال از دادن خمس فرار میکردم.
مثلاً با پولهایی که داشته چیزی میخریده و میگفته خدایا! ما که اضافه بر سال، پولی نداریم که خمسش را بدهیم، تا این که یک سال تصمیم میگیرد خمس مالش را بدهد، به گفتهی خودش از آن به بعد یک برکتی در زندگی و مالش بهوجود میآید که الآن چندین سال است خمسهای بزرگ و بزرگتر میدهد.
یکی از دوستان تعریف میکرد که ما دو تا رادیو داشتیم؛ یک رادیو قدیمی که موج FM داشت و بحثهای آیتالله جوادی«حفظهاللهتعالی» را با آن میشنیدیم و یک رادیوی جدیدِ خیلی خوب که موج FM نداشت، همان وقت مسجد محل نیاز به یک رادیو پیدا کرد. خداوند ما را در سر دو راهی قرار داد، رادیوی جدید را دلم نمیآمد بدهم، رادیوی قدیمی را نیز نیاز داشتم، امّا بالأخره دل را به دریا زدم و رادیوی جدید را به مسجد دادم، چیزی نگذشت خداوند آنچنان نشانم داد که در حال حاضر هشت رادیو در خانه داریم. همان شب در خواب دیدم که همهی اموالم و همهی شهر را آب برده و فقط من ماندم و آن رادیویی که به مسجد دادم و یک تکه فرش - آن رادیو، این فرش را هم برایش آورد - خداوند هم در عالم معنا نشانش داده بود که آن رادیو فقط برایت ماند و هم در بیرون نشان او دادند در نتیجه به جای آن یک رادیو، هشت رادیو پیدا کرد.
خداوند وقتی دید کسی دستِ دادن دارد، امور مردم را از طریق این شخص حل میکند، فقط باید بیدار باشد و اینها را مالِ خودش نداند. سخن حضرت در افق بالاتری مطرح است و آن استفاده از انفاقات در ابدیت است، ابدیتی با آن همه ظرافت و گستردگی وجودی.
تأکید حضرت این است که فرصتِ بخشیدن به فقرا را غنیمت شمار و سرمایهات را به حامل سرمایه بسپار. فرض کن پولی داری که بدان نیاز نداری، اگر آن را نگه داری، وبال تو خواهد شد و فردا باید حسابش را پس دهی، اگر هم بیجا خرج کردی، باید حساب آن را پس دهی، حالا خداوند کسی را در مسیرت قرار میدهد که محتاج مقداری از آن پول است، اگر بخل بورزی، آن پول را بیهوده نگه داشتهای، امّا اگر در حدّ توان آن پول را به محتاجش دادی، چون خود خداوند او را فرستاده خودش هم به بهترین نحو جبران میکند، مضافاً که بنا به گفتهی حضرت(ع) اهل فقر بارِ تو را میبرند. بار سنگینی که فوق طاقت تو است و نمیتوانی به تنهایی حمل کنی، چون داراییها، بدهکاری است.
سپس حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ»؛
و اگر قدرت مالی داری، بیشتر انفاق کن و آن را همراه آن فقیر بفرست، زیرا ممکن است در روز قیامت در جستجوی فردی باشی و او را نیابی.
طوری شرایط پیش آمده جهت انفاق را غنیمت شمار که در آن هیچگونه کوتاهی و تعللی به خود راه ندهی و لذا هر اندازه که میتوانی در انفاق به محتاج بیفزا، زیرا ممکن است آن شرایط از دست تو برود و هر چه به دنبال نیازمند واقعی بگردی او را نیابی.
نقل کردهاند که سائلی نزد امام معصوم رفت و تقاضای کمک کرد. امام به غلام خود میفرمایند آن کیسه پول را به او بده، غلام هم اشتباهاً به جای کیسه مورد نظر امام، کیسهای را که پول خرج سال امام در آن بود به سائل میدهد.
سائل در راه میفهمد که نمیشود اینهمه پول به سائل بدهند، برمیگردد تا پولها را پس بدهد. امام میفرمایند چیزی را که دادهایم پس نمیگیریم.
از خود باید پرسید این چه روحیهای است که تا این حدّ آمادهی انفاق کردن است؟ چون امامان معصوم(ع) در رابطه با مال دنیا و انفاق آن چیز دیگری را میبینند و لذا حضرت به فرزندشان میفرمایند: «وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ»؛ توشهدادن به شخص محتاج را افزون کن، زیرا این یک فرصت است و نباید حالا که میتوانی از این فرصت استفاده کنی، فرصت را از دست بدهی، شاید بعداً چنین فرصتی و یا چنین فردی را نیابی.
میدانید که بخل موجب تنگی روح خواهد شد، و لذا انسان بخیل در قیامت خود را در فشار و در جهنّم میبیند. ولی انفاق برای خدا موجب وسعت روح خواهد شد.
البته حتماً باید بخشش برای خدا و جهتِ آبادانی قیامت باشد و موضوع عاطفی آن در مرحلهی بعد قرار گیرد چون کسی که دلش برای فقیری بسوزد و چیزی به او کمک کند، عملاً خواسته است به او کمک کند تا فشار عاطفی خود را برطرف کند و دیگر دلش برای آن فقیر نسوزد، و عملاً با کمکی که به آن فقیر کرد، پاداشش را - که همان راحتی روح است گرفته است- امّا انفاق برای خدا چیز دیگری است.
زمانی که متوجه وجود محتاجی شدیم که البته ممکن است آن محتاج جوانی باشد که هنوز کار مناسب ندارد، وجود آن محتاج، تکلیف من را به من اعلام میکند، این شخص در نظام الهی فعلاً آمده است من را امتحان کند. خداوند از طریق سنتهای خود فقر این شخص را رفع میکند، حالا آن سنّت یا به دست من است یا به دست کسِ دیگر.
شخص فقیر آن روز بدون رزق نمیماند، بالاخره مایحتاجش که ممکن است کت و شلوارش باشد، برآورده میشود. امّا در این امتحان، من یا پیروز میشوم یا شکست میخورم.
امام در ادامه میفرمایند اگر کسی از تو چیزی خواست - که عملاً در راستای جبران آن در قیامت، وام حساب میشود - و تو قادر بودی که به او کمک کنی، آن موفقیت را غنیمت دان، تا در روزگار تنگدستی آن وام را به تو بازگرداند.
«وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ»
غنیمت بشمار قرض دادن را وقتی در حال غنا و دارایی هستی، برای وقتی که نداری و نیاز داری.
عرض شد فقر قیامت یک نوع فقر خاص است و با نیات معنوی که در دنیا داشتهای مرتفع میشود. در بحث «روزه؛ دریچهای به عالم معنا» بیان شد که در قیامت، جان انسان تشنه میشود آن تشنگی به جهت بیخدایی است و با لطف الهی سیراب میشود. امروز جان ما تشنه بیانفاقی است، چون انفاق وسیلهی ارتباط با خداست، و بیخدایی انسان را آتش میزند. حضرت میفرمایند آن وقتی که شدیداً نیازمند هستی یعنی قیامت، آن کمکها به مدد تو میآید و روح تشنه به معنویت تو را سیراب میکند.
پس با توجه به مباحث این جلسه اولاً؛ راه دوست داشتن اولیاء را باید فراموش نکنیم.
ثانیاً؛ اگر تحلیل ما از زندگی درست باشد و بیش از وظیفه، به امور دنیا وکسب مال نپردازیم - زیرا حمل آن سنگین و وبال ما خواهد شد- و اگر درست مطلب را بگیریم میفهمیم انفاقهای ما به انسانهای فقیر میتواند به گونهای باشد که آنها را حامل زاد و توشهی قیامتی خود بشناسیم، و انفاق کردن که ظاهراً تهدیدی است به فقر، وسیلهی ایجاد غنای ابدی ما، و اصلاح بهتر امور دنیایی ما گردد. إنشاءالله.
ریشه احساس فقر
در روایت از پیامبر(ص) داریم:
«مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الدُّنْیَا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ وَ مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة»
هرکس هدفش در زندگی، دنیا باشد، خداوند کارهاى او را پریشان نموده و فقر و تهیدستى را در نظرش مجسّم میدارد و از مزایاى دنیا جز همان مقدار که بر او نوشته شده به او نخواهد رسید، ولى آنکس که در زندگی دنیایی، هدفش آخرت باشد، خداوند امور او را مرتب و منظم داشته و طبع و حالت بىنیازى در قلبش قرار میدهد و دنیا با کمال سهولت به او رو میکند.
چنانچه ملاحظه میفرمایید، رسول خدا(ص) میفرمایند خداوند اهل دنیا! - نه بیپولها را- از صبح که بیدار میشوند جلوی چشمشان تابلویی از فقر میگذارد و لذا تا آخر احساس فقر میکنند.
حالا باز به جمله حضرت نگاه کنید که میفرمایند:
«إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ»؛ ای فرزندم! وقتی کسی از اهل فقر را پیدا کردی
«مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ»؛ که میتواند توشهی تو را حمل کند.
تا کجا؟ «إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» تا قیامت؛
«فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً» و فردا به تو آن توشه را برمیگرداند.
چه وقت؟ «حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ» آن وقتی که شدیداً به آن احتیاج داری.
«فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ» این فرصت را غنیمت شمار و آن توشه را به او بسپار.
حتماً میدانید که در قیامت، قلب انسان نسبت به انوار الهی شدیداً احساس فقر و نیستی دارد، انفاق وسیلهی اتّصال به آن انوار است.
فقرا وسیلهای هستند که ما از طریق انفاق به آنها، رابطه خود را با خدا محکم میکنیم و حجابهای بین خود و خداوند را مرتفع مینماییم. به همین جهت در روایت داریم اگر سائلی دست دراز کرد و به او چیزی دادی، دست خود را بر صورت بکش، چون «السائل رسولالله»؛ سائل فرستادهی خدا است، پس تو آن چیز را به خدا دادی نه به سائل.
در هر حال حضرت با این توصیهها هوشیاری ما را زیاد میکنند که برای آخرت خود، فقرا را وسیلهی ارتباط خود با خدا به شمار آوریم و با انفاق به آنها بار سیر به سوی آخرت را سبک کنیم، با توجه به اینکه امروزه شدیدترین فقرها، فقر فرهنگی و معنوی است و جا دارد در کنار نذرهای مربوط به اطعام فقرا نذرهایی در راستای تعالی معنوی جامعه نیز صورت دهیم. هنر ما این باید باشد که اگر با فقیری روبهرو شدیم - اعم از فقیر اقتصادی یا معنوی - با جوابدادن به فقرش، توشه سیر به قیامت را فراهم کنیم.
یاعلی مدد
آفات غفلت از جهت حقیقی زندگی
حضرت علی(ع) فرمودند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ، وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ، وَ قَدِّرِ بَلَاغَکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر. فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛
فرزندم آگاه باش که راهی بس طولانی و دشوار در پیش داری و در پیمودن آن راه از کردار پسندیده و توشهای چندان که تو را سبکبار به منزل برساند بینیاز نیستی، پس خویشتن را گرانبار مساز که آن وبال تو خواهد شد و تو را از ادامهی راه باز میدارد.
رسیدیم به این نکته که حضرت فرمودند: فرزندم راهی بس طولانی در پیش داری.
دلا راه تو پر پیچ و خطر بی |
گذرگاه تو بر اوج فلک بی |
خویشتن را در این مسیرْ گرانبار مگردان. بلکه برعکس؛
گر از دستت برآید پوست از تن |
برآور تا که بارت کم ترک بی |
«فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ»؛ بیش از طاقت خود بر پشتت بار مگذار، وگرنه «فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛ سنگینی این بار وبال تو میشود و تو را از سلوک به سوی پروردگارت باز میدارد و نمیتوانی از صفات ناشایست عبور کنی و به فضائل برسی.
حضرت به اعتباری میفرمایند: اگر انسانها در زندگی هدف داشته باشند، بیهوده خودشان را مشغول چیزهایی نمیکنند که ربطی به هدفشان ندارد. انسانی که در این دنیا باید سرمایه اصلیاش خدا داشتن و قیامتداشتن باشد، دنیا برایش ابزار است، نه مقصد.
هر چه ما را به خدا و به ابدیتمان نزدیک کند، هر آنچه انس ما را به خدا، به عنوان مقصد، و به قیامت به عنوان مأوی، نزدیک کند، همان باید مدّ نظر ما باشد، و چیزهایی که ما را مشغول به خودشان میکنند، بارمان را سنگین مینمایند و وقتمان را هدر میدهند، اینها را باید رها کرد. گفت:
در تمام کارها چندین مکوش |
جز به کاری که بود در دین مکوش |
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام |
کارهایت ابتر و نان تو خام |
بلکه خود را در صفا گوری کنی |
در منّی او، کنی دفن منی |
خاک او گردی و مدفون غمش |
تا دمت یابد مددها از دمش |
همانطور که میدانید غرب نسبت به اهداف متعالی و معنوی غافل شد بعد آنچنان تجمّلی گشت که تمام زندگیاش در حصار ابزارهای مدرن دفن گردید، از این مسئله به سادگی نگذرید.
اگر بخواهید ابعاد زندگی را درست گزینش کنید، باید جهت حیات را درست بشناسید، چرا ما به سنت گذشته توحیدی دل بستهایم که در آن فرهنگ انسان به راحتی و با کمترین امکانات بهترین زندگیها را داشت؟
چون هدف اصلی در آن عرصه مورد غفلت نبود، حالا همه چیز داریم ولی چیز اصلی که برای آن آفریده شدهایم را فراموش کردهایم. شما تاریخ اسلام را نگاه کنید، خانهی پیامبر خدا(ص) اصلاً حیاط نداشت، یک اطاق بود که درِ آن به مسجد باز میشد، کلاه سر خودمان نگذاریم که آن دوره گذشت.
چه کسی از آن دوره گذشت و این دوره را درست کرد؟
چه گرایشی در جان انسانها ایجاد شد که چنین دورهای پیدا شد؟
میگویند دیگر آن نوع زندگی مصلحت نیست، من هم نمیگویم به گذشته برگردید ولی لازم است روشن شود که چه کسی مصلحت را مصلحت کرد، اگر این مسئله روشن نشود، آینده هم ادامهی وضع موجود خواهد بود که هدف اصلی در آن فراموش شدهاست. میگویند مصلحت است که اگر دختر بخواهد به خانهی شوهر برود یک یخچال داشته باشد، یک فریزر، یک خانه، یک ماشین، ... چه کسی اینها را مصلحت کرد و از این طریق سن ازدواج را اینچنین بالا برد؟
مگر ما تابع مصلحت عوام وَهم زده باید باشیم؟ ما تابع رسول خدا(ص) هستیم، همیشه رسول خدا (ص)ما را نجات میدهد، آری خانهی پیامبر خدا(ص) اصلاً حیاط نداشت، دیگر نه مهمانخانه، نه طبقه بالا، و ... اگر مهمان میآمد چه میکردند؟
او را در همان اطاق مورد پذیرایی قرار میدادند. اگر مهمان آدم بسیار محترم و مورد علاقهی خاص حضرت بود عبایشان را هم پهن میکردند تا روی عبا بنشیند، خود حضرت روی زمین مینشستند و روی زمین غذا میخوردند و روی زمین میخوابیدند، در وصف حضرت عیسی(ع) گفتهاند، پاهایشان مرکبشان و دستهایشان بالش آن حضرت بود.
این چه تمدنی است که در اثر آن، زمین و خاک مزاحم زندگی ما شده است؟
فکر میکنید خیلی تمدن تمیز و بهداشتی و پیشرفتهای است که از خاک میترسیم؟!
در حالی که خاک عامل بهداشت طبیعت است و آلودگیها را از بین میبرد. یکی از مشکلات امروز دنیا این است که نظام طبیعی و اکوسیستمها به هم خورده است، خیابانهای آسفالتشده، دیوارهای سیمانی، پشتبامهای ایزوگامشده، درهای آلومنیومی و آهنی، کمی آفتاب که به آنها بتابد خانه و شهر را تبدیل به جهنّم میکند، در صورتی که اگر دیوارها خشتی و پشتبامها کاهگِلی و خیابانها سنگی یا خاکی بود، آفتاب که میتابید گرمای غیرقابل تحمّلی نداشت، شرایط موجود نهتنها اوضاع را جهت تحمل گرما و سرما سخت کرده، متأسفانه بستر رشد انواع میکروبها شده است، در حالیکه خاکْ در شرایط طبیعی عامل از بین برندهی میکروبها است.
چه شد که بدون دلیل منطقی چنین زندگی را بر خود حمل کردیم؟ و به اسم راحتی و بهداشت در سختترین نوع زندگی فرو افتادیم؟
حضرت علی(ع) میفرمایند مواظب باشید جهت حیات را گم نکنید وگرنه انواع پیرایههای دست و پاگیر وارد زندگی شما میشود و امکان حرکت به سوی عالم معنا را از شما میگیرند، مثلاً فرهنگِ داشتن مهمانخانه چند سالی است که وارد زندگی ما مسلمانها شده است، عموماً انسانهای مرفّه و یا بیدین مهمانخانه و اطاقهای تو در تو داشتند ولی مردم عادی یک اطاق و یا دو اطاق داشتند که محل خواب فرزندانشان از خودشان جدا باشد.
در آن شرایطی که امکان تهیهی یک اطاق و یا دو اطاق برای اکثر مردم ممکن بود، چه کسی فقیر بود؟ آیا در آن فرهنگ اگر کسی یک اطاق داشته باشد و مهمان که آمد کنار همان اطاق بنشیند، آن شخص فقیر است و احساس فقر میکند؟ و یا آیا در آن فرهنگ اگر کسی اطاقی داشته باشد پر از مبلمان و به مهمانش فخر بفروشد او غنی است؟! و یا او از همهی اینها فقیرتر است که مبلهایش را به دیگری نشان میدهد تا ضعف درونیاش را که ناشی از بی خدایی است، جبران کند.
مهمانخانهاش را عرضه میکند در حالی که برای عرضهی این مهمانخانه چه چیزها که بر خود حمل کرده و از هدف اصلیاش باز مانده و امکان سیرالیالله را از خود گرفته است.
حضرت میفرمایند: «فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ»؛ بیش از طاقتت چیزی را برای خود تحمیل نکن. چون تو میخواهی به طرف حق و به سوی قیامت بروی، چیزی که تو را از این جهتگیری باز دارد و در دنیا متوقف کند نپذیر، بر خود آنقدر بار حمل کن که از جهت اصلی باز نشوی.
زندگی برای خود یا برای دیگران؟؟؟
گاهی عمر ما لگدمال اهداف دیگران میشود، تا آنها به آرزوها و آرمانهای دنیایی خود برسند، از خود نمیپرسیم این کارها به ما چه ربطی دارد؟
یک مرتبه میبینیم هزاران کار بیهوده و بیجا انجام دادهایم و بسیاری از فرصتها را سوزاندهایم، بدون اینکه یک «چرا؟!» گفته باشیم!
حضرت میفرمایند: «فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»؛
این بارهای بیجا که بر زندگی خود تحمیل کردهای وبال تو میشود، و نمیگذارد مسیر رسیدن به اهداف عالیهات را ادامه بدهی. سپس میفرمایند در راه آبادانی قیامت خود زرنگ باش!
و اگر انسان نیازمندی را یافتی که بار تو را تا قیامت برای تو حمل میکند و در آن روزی که تو بدان نیاز داری به تو میدهد، بدون معطّلی این شرایط را غنیمت بشمار و به او انفاق کن.
درست همان اموالی که برای سیرالیالله وبال توست اگر آنها را به کسی انفاق کنی، هم مشکل او را حل کردهای، هم همان اموال سرمایه قیامت تو خواهد شد. به واقع اگر کسی را پیدا کردیم که در این دنیا چیزی از ما میگیرد و در روزی که شدیداً به آن نیاز داریم - یعنی در قیامت - به ما میدهد، آیا عاقلانه نیست که آن را انفاق کنیم؟
به همین جهت پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) عاقلانهترین روش را به ما پیشنهاد میکنند، عموماً روش و مشی آن عزیزان انفاق بوده است، با اینکه عموماً خلفا تلاش میکردند تا آنها را فقیر نگهدارند، تا این مشی و منش انفاق را در اهلالبیت(ع) از بین ببرند. ولی روحیه عدم علاقه به دنیا در اهلالبیت(ع) طوری بود که اگر مشکل فقیری را حل میکردند بسیار لذّت میبردند، چون میخواستند از این طریق علاوه بر اینکه مشکل انسانی حل میشود، برای ابدیّت خود نیز کاری کرده باشند و مسافت طولانی تا قیامت را با سبک باری طی کنند.
امامالموحدین(ع) میفرمایند:
«وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ»؛
اگر از تنگدستان کسی را یافتی که توشهی تو را تا رستاخیز برگیرد و فردا که بدان نیاز داری آن توشه را به تو بازگرداند، غنیمت شمار و آن را به او ببخش.
اهل فقر وسیلهی امتحان ما و حاملانِ سرمایه برای
قیامت ما هستند، چون خدا میتواند فقیران را غنی یا اغنیا را فقیر نماید. پس موضوع
فقط امتحان است تا هرکس در شرایطی که حکمت خداوند اقتضا میکند، امتحان بدهد. به
همین جهت فقیرِ راضی به رضای خدا محبوب خدا و رسول خدا(ص) است، همچنانکه ثروتمندی که ثروتش
را جهت خدمت به امور مسلمین به کار گیرد مورد رضای خداوند است و هر دو در امتحان خود
موفق شدهاند. هر دو توانستهاند تکلیف خود را به خوبی انجام دهند.
خداوند در قرآن میفرماید:
«فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ، وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ، کَلَّاَ»؛
و امّا چون پروردگار انسان، انسان را امتحان کند، پس نعمت فراوان به او بدهد، انسان گوید پروردگارم مرا بزرگ داشت، و چون در راستای امتحان او، براو تنگ گیرد، گوید مرا خوار کرد، چنین نیست.
عدّهای را خداوند رزقشان را تنگ میکند تا اینگونه امتحانشان کند، و نیز رزق عدهای را وسیع میکند تا از آن طریق امتحانشان کند، این غیر از آن فقری است که به جهت گناه و ظلم برای اهل دنیا پیش میآید، که حتی هر چقدر هم که داشته باشند باز احساس فقر میکنند.
یاعلی مدد
بسماللهالرحمنالرحیم
«...وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى لکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ. وَ قَدْرِ بَلَاغِکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ. فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ. فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ. وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ. فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ. وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ. فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ. وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ. لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ.»
فرزندم... بدان! راهى پر مشقّت و بس طولانى در پیش روى دارى، و در این راه بدون کوشش بایسته، و تلاش فراوان، و اندازه گیرى زاد و توشه، و سبک کردن بار گناه، موفّق نخواهى بود. بیش از تحمّل خود بار مسئولیّتها بر دوش منه، که سنگینى آن براى تو عذاب آور است. اگر مستمندى را دیدى که توشهات را تا قیامت مىبرد، و فردا که به آن نیاز دارى به تو باز مىگرداند، کمک به او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى، بیشتر انفاق کن و همراه او بفرست، زیرا ممکن است روزى در رستاخیز در جستجوى چنین فردى باشى و او را نیابى. به هنگام بىنیازى، اگر کسى از تو وام خواهد، غنیمت بشمار، تا در روز سختى و تنگدستى به تو باز گرداند.
مدیریت عقل و قلب
شهادت رسول خدا و امام حسن مجتبی«علیهماالسلام» را از صمیم قلب تعزیت عرض میکنم و امیدوارم حزن ما نسبت به رحلت و شهادت این ذوات مقدسه، سرمایهای برای حیات ابدی ما باشد.
با نظر به موضوع رحلت و شهادت این دو انسان دوستداشتنی بحث را در ادامهی توصیههای حضرت علی(ع) به فرزندشان قرار میدهیم تا ببینیم چگونه میتوان برای سیرِ مسافت طولانی به سوی قرب الیالله به کمک محبّت به اولیاء الهی، آن مسیر را راحتتر طی کرد.
بهطور کلّی میتوان گفت دو نوع شخصیت داریم؛ یک نوع شخصیت که جنبه عقلانیت در او غلبه دارد، و یک نوع شخصیت که جنبه احساسات بر او غلبه دارد. شخصیت نوع اول اگر خود را تربیت نکند جنبه عقلانیت او در امور دنیایی و محاسبات دنیایی رشد میکند و اگر خود را تربیت کند، جنبه عقلانیت او در سیر به سوی معقولات عالم اعلا رشد میکند.
شخصیت نوع دوم نیز که بیشتر جنبه احساسات و شیفتگی در او غلبه دارد، اگر آن جنبه را تربیت نکند شیفته دنیا و امور دنیا میشود و با دنیا معاشقه میکند، ولی اگر آن روحیه را تربیت کند قلب او - که مرکز احساسات متعالی است - رشد میکند و با وجود حقایق مرتبط میشود.
اگر حافظ میگوید:
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید |
ناخوانده نقش مقصود در کارگاه هستی |
نظر به ایجاد شیفتگی از نوع دوم در روح دارد. میگوید در این دنیا مسلمان معمولی نباش، شیفته و شیدا باش، امّا شیفته و شیدای خوبیها و حقایق. کسی که شیفتهی خوبیها و حقایق شد از بسیاری از مسائل وَهمی و بازیهای نفس امّاره، آزاد است، دیگر چیزهایی که بقیه را مشغول خود میکند، مثل تجمّلات، توجه به نظر مردم و امثال اینها، برای این فرد دغدغه نیست.
روحِ شیفته خوبیها و حقایق، شیفتگی خود را مدیریت میکند که اوّلاً: گرفتار شیفتگیهای وَهمی نشود. ثانیاً: خود را از عوامل شیفتگی حقیقی محروم ننماید، و به واقع آنچه را که موجب مسرورشدن جان و قلب اولیاء الهی است بشناسد و مسرور شود.
قلب حضرت یعقوب(ع) از این نوع قلبها است و لذا
با دیدن حضرت یوسف(ع) که مجسمهی عصمت و صفا و
پاکی است، مسرور میشود و با از دست دادن او محزون میگردد، چون غم و شادی خود را
مدیریت کرده و این مخصوص هرکسی است که جهت قلب خود را به سوی حقایق و معنویات سیر
داده است.
پس ابتدا باید متوجه باشیم، روحی که شیفته نیست روح
مرده است، ولی روحی هم که بر دنیا شیفته است روحی است سراسر بیمحتوا، برعکسِ روحی
که شیفته حقایق و اولیاء الهی و ائمه معصومین(ع) است، چنین روحی زنده و امیدوار میباشد. پس باید کاری کرد تا در
کنار عقل، قلب هم به صحنه بیاید و نسبت به حقایق شیفتگی پیشه کند، منتها شیفتگیاش
جهتدار باشد. گفت:
مهر خوبان در میان جان نشان |
جان مده الّا به مهر دل خوشان |
بعضی از افراد دل به دنیا ندارند، دنیا هم نمیتواند آنها را به شعف بیاورد ولی به جای آنکه شور و شیفتگی خود را مدیریت کنند، سرکوب میکنند، و خلاصه خیلی عقلانی میشوند و میدانی برای قلب در زندگی خود باز نمیکنند، دوست داشتن را گم میکنند و عملاً این افراد از حضور در بعضی از زوایای زندگی خود را محروم میکنند.
ممکن است انسان با توجه به آثار گناه و عقوبتهای مربوط به آن، گناه نکند، ولی شور بندگی چیز دیگری است، آنطور که انسان عاشق با خدا ارتباط داشته باشد و در همان راستا بندگی کند و بندگان معصوم خدا را دوست بدارد.
خداوند از ما والِهْ و شیداشدن میخواهد، و لذا میگوید: «قولوا لااله الا الله تُفلحوا»؛ بگویید اِله و معبود و دلبری جز خدا نیست تا رستگار شوید و زندگیتان به نتیجة مطلوب برسد. نگفت بگویید خالقی جز خدا نیست! «اِله» آن است که جان را شیفته و شیدا میکند. جان باید با محبّت به حق شعله بکشد. باید عاشقی را در خودمان ایجاد کنیم. به گفتهی مولوی:
عشق است بر آسمان پریدن |
صد پرده به هر نفس دریدن |
اوّل نفس از نفس گسستن |
اوّل قدم از قدم بریدن |
نادیده گرفتن این جهان را |
|
در جلسات آینده إنشاءالله چگونگی این نوع عشق طرح میشود.
شهید مطهری«رحمةاللهعلیه»
میفرماید: «تشیّع مکتب عشق است.» چون شیعه کسانی را در منظر خود دارد که ارزش عشقورزیدن
دارند، و آنها ائمهی معصومین(ع)اند و خداوند هم مودّت به آنها
را به ما توصیه فرموده است.
شما به قلبتان رجوع کنید، ببینید نسبت به حزن و سرور رسول خدا(ص) در چه شرایطی هستید، آیا سرمایهای برای قلب خود بهتر از این سراغ دارید که نسبت به سرور رسول خدا (ص)مسرور و نسبت به غم آن حضرت محزون باشید؟!
این یعنی قلبی که شیفتگی خود را مدیریت کرده و لذا به محبوبهای واقعی دست پیدا کرده. گفت:
اگر که یار نداری چرا طلب نکنی |
اگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی |
به خیرگی بنشینیکه اینعجبکاری است |
عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی |
وقتی امام خمینی«رحمةاللهعلیه» رحلت کردند سه نوع قلب در صحنه بود:
یکی قلبهای پشت کرده به خوبیها و خوبان، که آنها خوشحال شدند، به امید آنکه دوباره حکومت شاهنشاهی را راه بیندازند با آنهمه پستی و پلشتی، این قلبها خیلی تاریکاند.
یک نوع قلب هم که خود را درست رشد نداده و شیفتگی و شیدایی را نمیشناخت فقط ناظر حادثه بود، مثل کویری بدون سبزه و خرّمی.
یک نوع قلب هم بود که در اثر شیدایی و شیفتگی نسبت به ایشان از عمق دل اشک ریخت و مزهی دوستداشتن را به زیباترین شکل احساس کرد و سوخت تا در این سوختن زنده شود.
مسلّم زندهترین قلبهای روی زمین در آن زمان اینها بودند که گفت:
بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو |
کجا دیدی که بیآتش کسی را بوی عود آمد |
پس ابتدا باید برنامهی ما طوری باشد که قلبمان شیفته خوبیها گردد، تا در آنها قلب سرمایهی حزن از شهادت اولیاء، و سُرُور به جهت موفّقیت آنها، ظهور کند که این سرمایهی بسیار خوبی است.
ممکن است سالهای متمادی بیاید و برود تا قلب ما نسبت به شهادت اولیاء خدا و یا تولد امامان معصوم(ع) و یا پیروزی اهل تقوا حساسیت لازم را بیابد و خود را تربیت کند، تا بتواند درست دوست بدارد و در راستای دوستداشتن وارد غمها و شادیهای مقدّس شود.
یکی از غمهای مقدّس غم رحلت رسول خدا(ص) است، خیلیها در شهر مدینه با رحلت رسول خدا(ص) روبهرو شدند، یکی مثل حضرت علی(ع) با غمی جانکاه مشغول غسل وکفن آن حضرت شد و فرمود: «ای رسول خدا صبر در مرگ عزیزان نیکو است امّا نه برای از دستدادن تو.» آن حضرت اشک ریخت و سوخت، و با این سوختن به کمالی که باید برسد رسید.
عدّهای هم جسد مبارک پیامبر خدا(ص) را رها کردند و رفتند سقیفه را به راه انداختند، اصلاً یادشان رفت که بهترین انسانی که باید دوست داشته باشند، رحلت کرده است، چون سرمایه شیفتگی به رسول خدا(ص) را نداشتند.
در تاریخ داریم ابابکر و عایشه در دفن پیامبر(ص) حاضر نبودند. براساس کتابهای معتبر اهل سنت، عایشه گفته: «وَاللهِ ما عَلِمْنَا بِدَفنِ رَسولالله حَتّی سَمِعْنَا صَوتَ المَساعی فی جَوفِ لَیلَةِ الاَربَعاء» به خدا قسم ما نفهمیدیم چه موقع رسول خدا دفن شد تا این که شنیدیم در شب چهارشنبه دفن شد.
آیا پیامبر خدا(ص) علاوه بر پیامبربودن، شوهر عایشه نبود؟ آیا داماد ابابکر محسوب نمیشد؟ درست از پیش از ظهر روز دوشنبه 28 صفر - همان روزی که رسول خدا (ص)رحلت کردند- رفتند مشغول سقیفه شدند، درحالی که امیرالمؤمنین علی(ع) مشغول غسل و کفن پیامبر خدا(ص) بودند. آن حضرت در رحلت رسول خدا(ص) جمله عجیبی دارند. میفرمایند:
«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ
لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ
النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ
مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاکَ وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیکَ سَوَاءً وَ
لَوْ لَا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ
مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَکَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْکَمَدُ مُحَالِفاً وَ
قَلَّا لَکَ وَ لَکِنَّهُ مَا لَا یُمْلَکُ رَدُّهُ وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ
بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْکُرْنَا عِنْدَ رَبِّکَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِک»
«پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با مرگ تو رشتهاى پاره شد که در مرگ دیگران اینگونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبرى، و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانى گسست. مصیبت تو، دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایى واداشت، و همه را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. و اگر به شکیبایى امر نمىکردى، و از بىتابى نهى نمىفرمودى، آنقدر اشک مىریختم تا اشکهایم تمام شود، و این درد جانکاه همیشه در من مىماند، و اندوهم جاودانه مىشد، که همه اینها در مصیبت تو ناچیز است! چه باید کرد که زندگى را دوباره نمىتوان بازگرداند، و مرگ را نمىشود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن، و در خاطر خود نگهدار!
میفرمایند: جزع زشت است امّا نه برای تو. امیرالمؤمنین
قلب خود را تربیت کردهاند برای شیفتگی، آن هم شیفتگی نسبت به خوبیها و خوبان.
شما بالاخره چندین سال عمر میکنید، ولی باید به یک نحوی یک بار هم که شده علیوار
در غم رحلت رسول خدا(ص) محزون باشید.
همانطور که یک عمر نماز میخوانید تا شاید دو رکعت نماز همراه با شوق بندگی بخوانید و از این دنیا بروید، همه این نمازهایی که به وقت میخوانید، برای این است که شاید یکی از نمازهایتان، آن بشود که باید بشود تا همهی نمازها را بر اساس آن نماز حساب کنند.
این نوع محبت و غم و سُرُور نسبت به اولیاء الهی،
پلههای نردبان قرب به سوی خداوند است. وقتی حجابها عقب رفت، همهی حرکاتی که
مقدمه برای مرحلهی آخرین بوده، آن مرحلهی آخرین، نتیجه را حساب میکنند.
هر سال به حزن رحلت رسول خدا(ص) مینشینیم، شاید یکبار علیوار حزن رحلت رسول خدا(ص) را سرمایه قلبمان کنیم که در آن صورت تمام این حزنها را بر اساس همان حزن علیوار بهحساب میآورند، که این سرمایهی بزرگی است. پیامبر(ص) مهربانترین و با صفاترین انسان روی زمین بودند و لذا دوست داشتن چنین انسانی حق قلب و روان ما است.
انوار الهی گاهی تجلّی میکند و ظاهر میشود و گاهی
در خفا و حجاب میرود، گاهی آن نور با وجود نبی جلوه میکند، و گاه با رحلت آن
حضرت در خفا میرود. کسی که نظر به آن جلوه دارد، از تجلیاش مسرور است و از خفایش
محزون. همچنانکه در شهادت فاطمه زهرا(س) و ائمه(ع) برایتان پیش میآید، این اشکها که در شهادت امیرالمؤمنین(ع) میریزید به جهت شناخت جلوهی
حق است در آینهی وجود آن حضرت، و چون از طریق آن حضرت با نور الهی مأنوس شدید،
وقتی آن نور در خفا میرود، اشک جاری میگردد.
بیشتر تأکید بنده این است که عزیزان، فرهنگ محزون بودن نسبت به فقدان اولیاء الهی را بشناسند شاید که آن فرهنگ سرمایهی قلب ما شود. قرار است ما برای سرمایهاندوزی در صحنه باشیم.
چرا شما در رحلت رسول خدا (ص)به امام زمان(عج) تعزیت میگویید؟
چون آن حضرت قلب کلّ است و جزع او جزع کلّ، همانطور که قلب علی (ع) در رحلت نبیالله(ص) در حزن بود. قلب حضرت فاطمه(س) یک لحظه از فقدان پیامبر خدا(ص) آرام نمیگیرد، این غیر از غصهای است که سایر مسلمانان از رحلت رسول خدا(ص) داشتند، قلب حضرت فاطمه(س)، جمال رسول خدا(ص) را محل تجلّی حق میدید، همانی که خودِ حضرت(ص) فرمودند که؛ «مَنْ رَانِی فَقَدْ رَأی الحَق» هر کسی مرا ببیند حق را دیده است.
ملاحظه بفرمایید که چگونه یک قلب اینقدر در دوست داشتن آزاد است و کسی را میتواند دوست داشته باشد که باید دوست داشت، برعکسِ سقیفهسازان که از دوست داشتن پیامبر(ص) محروم بودند. کودک وقتی اسباببازیاش میشکند جزع میکند، قلب این کودک اسیر اسباببازی است، ولی یک قلب وقتی پیامبر خدا(ص) از صحنه میرود جزع میکند، این قلب متعلق به نبیالله(ص) است.
حالا آن پیامبر(ص) برای آن که قلب ما بعد از رحلت آن حضرت سرگردان نباشد فرمود: «فاطِمَةُ بِضْعةٌ مِنّی»؛ فاطمه پاره من است، پس هر کس میخواهد از طریق من رابطهی محبّتش با خدا قطع نشود، به فاطمه(س) بنگرد و حق و حقیقت را در حرکات و سکنات او دنبال کند.
روی این مطلب وقت بگذارید که چه قلبی باید در صحنه جان ما باشد که رحلت نبی(ص) برای ما وسیلهی تقرّب به فاطمه(س) باشد؟ از این زاویه نگاه کنید که اهلالبیت (ع)همگی نورند، پس بودشان و شهادتشان توجه به نور خدا است و عامل هدایت ما، رحلت نبی(ص) برای قلب بیدار، عامل ایجاد سرمایه است، همچنانکه تولّد و حیات نبی(ص) عامل ایجاد سرمایه است.
با این مقدمهی نسبتاً طولانی، به سراغ توصیههای امیرالمؤمنین(ع) به فرزندشان امام حسن(ع) میرویم تا إنشاءالله بتوانیم قلبی شیفته نسبت به خوبها و خوبیها تربیت کنیم.
یاعلی مدد