تفاوت دو نوع برخورد با اسلام 2

منزل اصلی هرکس ، قیامت است . ما در زمین آمده ایم تا شایسته ی زندگی قیامتی شویم و دین هم برای قیامتی کردن ما آمده است ، حال اگرفکری آمد که ما را به کلی از قیامت غافل نمود و تماماً متوجیه دنیا کرد این فکر، در تقابل با سعادت انسان است.

تحت تأثیر چنین فکری آرام آرام احساس می کنید دیگر مؤمنان را دوست ندارید، دنیاداران را بیشتر دوست دارید و به نوع زندگی و برنامه های آن ها علاقه مند هستید. کم کم متدینین را مسخره خواهید کرد ، نسبت به روحانییت بی توجه می شوید و می گویید:این ها نقش تولیدی ندارند، می گویید: ادیسون برق اختراع کرد، آخوندچه کار می کند؟ در حالی که برق در عین این که می تواند وسیله ای جهت راحت کردن امور زندگی باشد ولی هرگز با برقی که ادیسون اختراع کرد،نمی توان زندگی زمینی را آسمانی نمود .

پیامبران آمدند زمینی ها را به ابدیت متصل گردانند و آن ها را به ساحتی فوق ساحت زمین دعوت نمایند. اگر ذهن و فکر جوانان ما را تولید بدون توحید اشغال کرد، دیگرگوششان نسبت به سخنان پیامبران شنوا نیست تا بخواهند بر اساس دستورالعمل پیامبران الهی زندگی کنند . و اگر این راه ادامه یابد روح کلی جامعه به مسیری می رود که تحملِ به قتل رساندن قدسی ترین انسان هابرایش آسان می شود.

به همین جهت است که می توان گفت فرهنگی که در سقیفه پایه گذاری شد فرزند پیامبر را در کربلا کشت . آن ها فکرنمی کردند، حرکت شان منجر به چنین فاجعه ای شود، ولی حضرت زینب به ما نشان دادند که کربلا از کجا پایه ریزی شد . همچنان که اصالت دادن به ارزش های غربی در صدر مشروطه، روح جامعه را به سمتی کشاند که شیخ فضل الله نوری را مانع اهداف خود دید و لذا تحمل شهادت او برای جامعه آسان شد . و پس از آن بود که پنجاه سال حکومت وابسته پهلوی پای گرفت.



اباعبدالله فکر و فرهنگ دنیاپرستی را رسوا کردند . وقتی پس از رحلت رسول خدا عده ای به اسم دین بر رأس جامعه قرار گرفتند ولی از اسلام صرفاً اداره ی امور دنیایی شان را می فهمیدند، در نهایت کار به حاکمیت یزیدِ میمون بازِ غرب زده می کشد و اباعبدالله را به عنوان کسی که بر امیرالمؤمنین جهان اسلام خروج کرده به قتل می رسانند.

حضرت با این که فلسفه ی قیام خود را امر به معروف و نهی از منکر اعلام می کنند و می فرمایند می خواهم سنّتِ جدم را إحیاء کنم، باز عده ای از مذهبی های آن زمان به او نصیحت می کنند که از این کار منصرف شو. چون در آن شرایط حساسیت جامعه بر روی اصل دیانت کم شده وامور فرعی بیشتر در زندگی ها عمده گشته بود.

علامه طباطبائی در کتاب « معنویت تشیع » میفرمایند : در ده سال که امام حسین بعد از شهادت امام حسن در مدینه بودند آنقدر شرایط سخت شده بود که کسی به ایشان رجوع نمی کرد تا مسائل فقهی خود را بپرسد و لذا از امام حسین حدیث فقهی باقی نمانده است. این بدین معنی است که امویان شرایط فرهنگی جامعه را طوری قبضه کرده بودند که همه، همه کاره اند و امام هیچ کاره، و مؤمنین واقعی و در رأس آن ها امام حسین(ع) هیچ نقشِ فرهنگی در جامعه نداشته اند و در انزوای کامل بودند، هر بی سر و پایی به عنوان کارشناس و متخصص اسلام حق نظر داشت مگر فرزند رسول خدا با آن همه تأکیدی که رسول خدا نسبت به آ نها کردند.



حضرت اباعبدالله در بدو خروج از مدینه نامه ای که به محمد حنفیه می نویسند و می گویند:
من براى سرکشى و عداوت و فساد کردن و ظلم نمودن خروج نکردم، بلکه ؛ جز این نیست که من به منظور اصلاح در دین جدم قیام نمودم، من در نظر دارم امر به معروف و نهى از منکر نمایم . من می خواهم مطابق سیر هی جدم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب رفتار نمایم.

با توجه به نکته ی فوق؛ حال ببینید نهضت اباعبدالله چگونه جهت کلی جامعه اسلامی را تغییر داد، به طوری که چیزی نمی گذرد، چهار هزار دانشمند از سراسر جهان اسلام پای درس امام صادق حاضر می شوند. چون با شهادت امام حسین جهان اسلام متوجه شد با حذف اهل البیت کارش به کجا کشید ، در اثر همین رجوع همگانی بود که بنی عباس توانستند با شعار برگشت به اهل البیت پیامبر بنی امیه را از صحنه بیرون کنند .

به همین جهت باید گفت : اسلام را کربلا نگه داشته است چون کربلا حامل یک فکر و بینش بود، کربلا یک خاطره نبود بلکه نمایش عمق فاجعه ای بود که جامعه مسلمین بدان گرفتار شده بود و به همین جهت اولین اعتراضها از دربار عبیدالله و یزید شروع شد.

امروز هم باید پیام کربلا را بگیریم و با آن زندگی کنیم، و متوجه شویم اگر اصالت را به چیزی جز ایمان دادیم دیر یا زود بهترین چهره های معنوی خود را به مسلخ می کشانیم .

یا علی مدد

تفاوت دو نوع برخورد با اسلام

تفاوت دو نوع برخورد با اسلام

باید در جریان شهادت حضرت سیدالشهداء به این موضوع فکر کرد که چرا پس از پنجاه سال از هجرت رسول خدا عده ای از مسلمانان حاضر شدند دست به کشتن کسی بزنند که معتقدند رسول خدا در مورد او و برادرش سفارش ها کرده و حضرت سیدالشهداء در مقابل لشکر عمرسعد فرمودند :
أَولَم یبلُغْکُم ما قَالَ رسولُ اللَّهِ لِی و لِأَخِی هذَانِ سیدا شَبابِ أَهلِ الْجنَّة
آیا به راستى سخن پیامبر خدا در مورد من و برادرام به شمایان نرسیده است که فرمود : این دو ؛ سید و سالار جوانان اهل بهشت اند ؟
این طور نیست که منکر سخن حضرت سیدالشهداء بودند، مشکل آن بود که در فرهنگی قرار داشتند که رعایت سخن رسول خدا را مصلحت نمی دانستند، و این آن فرهنگی است که در سقیفه ظهور کرد.

یک نوع فکر و فرهنگی در سقیفه ظاهر شد که معتقد است از اسلام استفاده کند ولی هرجا به نظر او اسلام جواب نداد با نظر خودش کار را ادامه دهد، زیرا معتقد است اسلام هم مثل هر چیزی کهنه می شود و دورانی دارد . این طرز فکر را در گفته خلیفه دوم به وضوح می توان دید، وقتی می گوید: همان طور که یک شتر در طول عمرش حالات گوناگونِ توانایی و جوانی و ناتوانی و پیری دارد، اسلام همین طور است.

از این جمله بر می آید که اسلام هم یک طرز فکر بشری است، مثل طرز فکر افلاطون و جان لاک که در عین قابل احترام بودن نمی توان تا ابد به آ ن مقید بود . حرفشان این است که اسلام مربوط به زمان پیامبر بود، امروز باید خودمان با فکر خودمان به اسلام کمک کنیم.

آیا نبا ید تعجب کرد که چگونه به دینی که خالق هستی برای کلّ بشر آورده و فوق عالَم است و شامل مرور زمان نمی شود، از این من ظر نگاه می شود؟ چون فکر می کردند دین خدا هم یک پدیده مادی و عصری است و همان طور که ماده فرسایش پیدا می کند، آن هم فرسایش پیدا می کند! حال اگر امام حسین بخواهد جامعه را به زمان رسول خدا برگرداند و بگوید:

من براى سرکشى و عداوت و فساد کردن و ظلم نمودن خروج نکردم بلکه ؛ جز این نیست که من به منظور اصلاح در دین جدم قیام نمودم، من در نظر دارم امر به معروف و نهى از منکر نمایم . من می خواهم مطابق سیره ی جدم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب رفتار نمایم .

در منظر آن ها چنین فردی طغیان گر است و طبق عقل جامعه عمل نمی کند و می خواهد ما را به گذشته برگرداند.

در ابتدا هیچ کس فکر نمی کرد با تفکری که در سقیفه ظهور کرد کار به قتل فرزند پیامبر بکشد، ولی چون پس از رحلت رسول خدا یادشان رفت که قرآن آمده است تا بشر را آسمانی کند غدیر فراموش شد و امام به شهادت رسید . آسمانی شدن بشر ممکن نیست مگر این که کسی مدیریت جامعه را در دست بگیرد که به عنوان انسانی معصوم، با باطن قرآن مرتبط باشد، همان شخصیت هایی که ابتدا قرآن آن ها را به عنوان اهل البیت، عین عصمت و طهارت معرفی کرد و سپس فرمود:
" إِنَّه لَقُرْآنٌ کَرِیم * فِی کِتَابٍ مکْنُون * لَّا یمسه إِلَّا الْمطَهرُون " آن قرآن، قرآن بلند مرتبه ای است که در کتابی پنهان و دور از دسترس همه قرار دارد و هیچ کس نمی تواند با آن تماس پیدا کند مگر آن مطهرون و اهل عصمت و طهارت .

وقتی مقصد اصلی قرآن فراموش شد هم سقیفه جای غدیر می نشیند و هم یزید جای حسین(ع) و هم امام در کربلا شهید می شوند.

مؤمن واقعی کسی است که به حقایق قدسی و معنوی عالم ایمان دارد و متوجه نقش فعال آن ها در تمام مناسبات بشری است .

نظام سرمایه داری با تکیه بر لیبرال دموکراسی، گمان کرد با کار و تولید می تواند امور جامعه را سر و سامان دهد و جایی برای رهنمودهای انبیای الهی در مناسبات اقتصادی و اجتماعی قائل نبود و نه تنها معنویت را به چیزی نگرفت، بلکه روحیه ی کینه ورزی با امور معنوی را تقویت نمود و درنتیجه بشر را امروز با بحرانی این چنین سهمگین روبه رو کرد . همان بحرانی که جهان اسلام با حضور امویان با آن روبه رو شد، بحران مقابله با قداست ها که منجر به شهادت حضرت امام حسین (ع)شد .

ریشه ی همه ی این بحران ها را باید در توجه بیشتر به زمین و غفلت از آسمان معنویت جستجو کرد، این روحیه در سقیفه به یک نحو ظاهر شد و در مارکسیم لنینیسم به نحوی دیگر و در لیبرال دمکراسی به صورتی دیگر.

یا علی مدد