مقاله اول-فصل اول-شرح کتاب آداب الصلاة امام خمینی(ره)

مقاله اول-فصل اول


یکى از آداب قلبیّه در عبادات و وظایف باطنیّه که فرد سالک باید به آن توجه داشته باشد، توجّه به عزّ ربوبیّت و ذلّ عبودیّت است؛ و آن یکى از مهمترین منازل  سالک است  که میزان سلوک هر کس به مقدار میزان و توجه به این نظر است. همچنین کمال و نقص انسانیّت تابع کمال و نقص این امر است.


و هر چه نظر انانیّت و خودبینى و خودخواهى در انسان غالب و بیشتر باشد، از کمال انسانیّت دور و از مقام قرب ربوبیّت مهجور است. و حجاب خودبینى و خودپرستى از همه حجاب ها برگتر و ضخیم تر است و پاره کردن و گذشتن از این حجاب از تمام حجب مشکلتر است و باید همه حجاب های دیگر را پاره کنی و از آنها بگذری تا دست آخر به این حجاب برسی...


تا انسان به خودش نظر کند و خود را مهم بداند و خود را در مقابل حق ،کسی بداند و بخواهد خود را برتر از دیگران بداند،از بهره مندی از کمالات حق و سعادت محروم است و اوّلین شرط سلوک الى اللَّه خروج از این منزل است، بلکه میزان و درجه برای سنجش در ریاضت حق و باطل همین است.


پس هر سالکی که  بخواهد با خودبینی و خودخواهی و خودپرستی قدم در راه سلوک بگذارد،سلوکش باطل است.نه تنها باطل است بلکه دچار هلاکت و گمراهی میشود.

 مادر بتها بت نفس شما است...زانکه آن بت ما رو این بت اژدهاست


نمونه بارزی که بخواهیم مثال بزنیم،شیطان است.شیطان 6 هزار سال عبادت کرد و به مقامی رسیده بود که برای ملائکه سخنرانی میکرد.مقام بالایی داشت ولی از آنجا که آخرین حجاب،حجاب خودخواهی و خودبینی است،شیطان خودرا برتر از انسان دانست و به خداوند عرض کرد که من از انسان بهترم و همین باعث هلاکت وی شد.


احساس"من" کردن آن هم به صورت مستقل از خدا،حالتی است که برای انسان های غیرالهی مطرح است.

چرا"من" خود را "من" حس میکنم؟؟ چون در مقایسه با دیگران به خود نظر میکنم و خود را جدای از دیگران حس میکنم و این میشود"من".

همه این"من" و "من" ها با مقایسه با غیر مطرح است و از طرفی غیرها اعتبار شخصیتی استقلالیشان هیچ کدام اصالت ندارند،شخصیت آنها در رابطه با نسبت ها و مقایسه ها در ذهن پیدا میشود.

کلا هرچیزی که تغییر کند،وجود خیالی و وهمی است و حقیقت ندارد.مثلا زیبایی و شهرت و مقام و ثروت مدتی هست و مدتی نیست.در جوانی ممکن است زیبا باشد ولی در پیری زیبایی خود را از دست میدهد.پس کلا هرچیزی که بتوان تغییر داد واقعی و حقیقی نیست.ولی "بندگی" را هیچ وقت نمیشود تغییر داد.ما همیشه چه در پیری و جوانی و چه در کودکی و چه در ثروت و فقر،همیشه بنده خدا هستیم و این حقیقت دارد.

متاسفانه من همیشه خود را نسبت به دیگران میسنجیم و همین نسبت ها باعث نظر به"من" و خود میشود و خودپسندی ایجاد میشود.

حالا با دقت در این مقدمات ملاحظه خواهید کرد اگر این نسبت هارا از من بگیرند و همه عالم را تجلیات اسماءالهی ببینیم،خودبینی و خودخواهی و خود پسندی بوجود نمی آید.


قَالَ تَعالى: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً الَى اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللَّه(نساء/100)

کسی که از خانه اش بیرون شود درحالی که هجرت کننده به سوی خدا و رسول اوست،آنگاه که مرگ ،اورا دریابد،پاداش او برخدا لازم شده است.


هجرت دو نوع داریم:

یک نوع هجرتی که از خانه و منزل خویش بیرون میشویم به به مکه و یا زیارت اهل بیت میرویم که این هجرت ظاهری است.

نوع دیگر هجرت،هجرت معنوی است که از خانه نفس و دنیای مادی خارج میشویم و به سوی خدا و روسل خدا میرویم.این نوع هجرت باطنی است و در خود انسان صورت میگیرد و همان مقام رسیدن به مقام قرب الهی است.


تا زمانی که تعلق به دنیا داریم و به خودیت و خودپرستی تعلق داریم،هنوز مسافر نشدیم.


و در مصباح الشّریعة است: قالّ الصَّادِقُ علیه السّلام: العُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّةُ؛ فَما فُقِدَ مِنَ العُبودِیَّةِ وُجِد فِى الرُّبُوبِیَّةِ، وَ ما خَفِىَ مِنَ الرُّبُوبِیَّةِ أُصیبَ فى العُبودِیَّة

بندگی گوهری است که باطن آن ربوبیت است،پس هرچه از بندگی بدست نیامده باشد،در ربوبیت یافته میشود. و هرچه از ربوبیت پوشیده و پنهان باشد،در بندگی حاصل میگردد.


ظهور ربوبیت خداوند در عالم،عبودیت و بندگی است و در واقع باطن بندگی،ربوبیت است.

هرآنچه در راه بندگی و عبودیت از دست بدهیم،به روبیت زیرسایه ربوبیت خداوند میرسیم یعنی هرچی از میل ها و تعلقات دنیایی و نفس کوتاه بیایی،خدا خودشو بهت میده و به جایی میره که خداوند گفته است که من سمع و بصر و دست و پای او میشوم.


مثالی که مولوی میزند این است که .آب داخل کوزه با آب دریا فرق میکند ولی وقتی این کوزه بشکند و آب کوزه به دریا بریزد دیگر نمیشود آب کوزه را از آب دریا جدا کرد.به عبارتی دیگر آب کوزه به آب دریا وصل شد...

دقیقا کوزه این منیت و خودخواهی و خودپرستی و نفس ماست.اگر بتوانیم این بت نفس را بشکنیم،غرق در صفات حق تعالی میشویم.


به طوری که خداوند در مورد پیامبر میگوید:وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى(انفال/17)

 آنگاه که تیر می انداختی ، تو تیر نمی انداختی ، خدا بود که تیر می انداخت...


پیامبر بندگی و عبادت خود را به جایی رسانده بود که دیگر خودیت و منیتی برای خود قائل نبود و همه کارها را از آن خدا میدید.کاملا خود را تسلیم خداوند میدید.وقتی که خود را در اختیار خداوند قرار داد و برای خود،وجود مستقلی قائل نشد،خداوند هم ممکلت وجودی پیامبر را اداره میکند و اراده پیامبر در اراده خداوند فانی میشود.به عبارتی اراده خداوند در اراده و کارهای پیامبر ظهور میابد.برای همین است که خداوند در قرآن میفرماید که تو نبودی که تیر می اندخت بلکه خداوند بود...


یعنی به جایی انسان میتواند برسد که به مقام بندگی کامل دست پیدا کند و آن موقع خداوند ربوبیت خودش را در انسان ظاهر میکند.ربوبیت یعنی همان اسم "رب" خداوند است که خداوند با ظهور آن اسم امور موجودات عالم را تدبیر میکند.

"رب" در کلمه به معنای پرورش دهنده است...


چون از تصرّفات خود گذشت و مملکت وجود خود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در عزّ ربوبیّت شد، صاحب خانه خود متصرّف در امور گردد؛ پس تصرّفات او تصرّف الهى گردد؛ چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهى شود و به گوش حقّ بشنود.



پس بر سالک الى اللَّه واجب است که به مقام ذلّ خود پى‏ برد و بداند که خودش هیچی ندارد و سراسر فقر است و هرچه دارد از خداست  و بداند که در مقابل این ذلّت عبودیّت ، عزّت ربوبیّت باشد. و هر چه این نظر قوّت گیرد عبادت روحانى ‏تر شود و روح عبادت قویتر شود.


 اگر  توانست به دستگیرى خداوند و کمک پیامبر و امامان(ع)  به حقیقت عبودیّت برسد، از سرّ عبادت لذت هایی میبرد که دیگر حاضر نیست به هیچ وجه دست از عبادت بکشد.

  در جمیع عبادات- خصوصاً نماز که سمت جامعیّت دارد و همه عبادات به نحوی در نماز جمع است و نماز جامعیت دارد(هم قرآن  و هم ذکر و هم دعا و هم سلام بر اهل بیت  و هم سجده دارد) و منزله آن در عبادات، منزله انسان کامل است، میتوان به این دو مقام یعنی ذل عبودیت و عز ربوبیت برسیم.


و باید دانست که عبودیّت مطلقه از بالاترین مراتب کمال و بلند مرتبه ترین مقامات انسانیّت است که جز کامل ترین انسان ها یعنی محمّد صلّى اللَّه علیه و آله به اصالت و دیگر اولیاى کامل یعنی امامان که به واسطه و تبعیت از پیامبر به این درجه رسیدند،کسى دیگر را از آن نصیبى نیست و دیگران را پاى عبودیّت لنگ است و عبادت و عبودیّت آنها کامل نیست و جز با قدم عبودیّت محض نتوان به معراج حقیقى مطلق رسید؛ و لهذا در آیه شریفه فرماید: سُبحانَ الّذى اسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏(منزه است خداوندی که بنده اش را سیر داد-اسراء/1).


در این آیه خداوند چرا حضرت محمد(ص) را "رسول" خطاب نکرد؟؟

چون در معراج بحث،بحث عبودیت و بندگی است.نماز هم معراج مومن است.پس چون معراج بر اساس عبودیت و بندگی است و نماز هم طبق روایات معراج مومن است،پس میتوان نتیجه گرفت که نماز عبودیت محض است و فقط با نماز است که میتوان به عبودیت کامل رسید و دیگر عبادات کمک کننده به نماز هستند.


کسی نمیتواند به مقام پیامبر برسد،ما تمام سعی و تلاشمان این است که شبیه پیامبر باشیم،برای همین نه مایوس میشویم و نه متوقف.

درست که نمیتوانیم به مقام پیامبر  و درجه 100 برسیم ولی این دلیل نمیشود که هیچ تلاشی نکنیم و در صفر بمانیم.

حداقل میتوانیم به کمک اهل بیت  و دستوراتی که خداوند برای ما قرار داده است و سنت رسول خدا به آنها نزدیک شویم،همانطور که سلمان و اباذر به این مقام نزدیک شدند.


یاعلی مدد