پیامبر(ص) و مقام برزخیت کبری-مقامات پیامبراکرم،محمد مصطفی(ص)-استاد طاهرزاده



پیامبر و مقام برزخیت کبری



   بسم الله الرّحمن الرّحیم 

 

 

 


ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ﴿١﴾ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا شَیْءٌ عَجِیبٌ ﴿٢﴾

عموم مردم از این‌که انسانی به عنوان پیامبر حامل نوامیس عالم هستی باشد در تعجب‌اند، و کافران می‌گویند: آن چیز عجیبی است.

 

در این آیه یکبار میگوید عموم مردم تعجب میکنند و یک بار کافران میگویند که این چیز عجیبی است.

یک وقت تعجب از سر عظمت موضوع است و یک وقت تعجب از سرانکار است.

این چه ادعایی است که کسی بیاید بگوید که من از طرف خدا آمده ام و این قرآن،سخنان خداست و اگر شک دارید جمع بشید سوره ای مثل آن بیاورید!!آیا فقط در همین حد است؟؟؟


قضیه،چیز دیگری بود...ادعا خیلی بزرگتر از فرستاده ی خدا بودنه بلکه پیامبر میگوید که من خودم نمایش همه ی حقیقت هستم.حقیقت دین هم این است که همه ی اسماء الهی در انسان در همه ی ابعادش به تعادل برسد و تعادل اسماء الهی در شخص انسانی به نام "مُنْذِرٌ" تجلی کره است.


به طور کلی علت آن‌که کافر و غیر کافر از وجود پیامبر(ص) تعجب می‌کنند عبارت است از:

  الف: نشناختن خدا « وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ ....»

  ب: جایگاه نبی‌الله و مقام برزخیت کبری آن حضرت را نشناختند.

  ج: جایگاه و وسعت انسان را که تا کجاها می‌تواند وسعت یابد، را نشناختند.


 کفار واقعا باورشان نمی آمد که حد خدا چقدر است." وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ" .کل فلسفه اروپا خدا را در حد یک خالق قبول دارد.مثل شیطان.شیطان هم خدارا به عنوان خالق قبول داشت.باورشان نمی آمد که خداوند،پیامبر میفرستد.حق خدا و حق پیامبر را نمیدانستند.برای همین تعجب کردند.

اگر جایگاه نبی‌الله(ص)  و منذر را می‌شناخنتند برایشان عجیب نبود که باید به تعادل‌آمدن انسان، انسانی که در اوج تعادل است در منظر بشر قرار گیرد و بشر را متذکر تعادل واقعی خود نماید وگرنه دچار یک سرگردانی و نیهیلیسم بی‌کاراکتر می‌شود.

 


در سوره توحید داریم:"قل هوالله احد".خداوند احد است.احد یعنی یکی است که دو ندارد.در مقابلش کسی نیست.هرچه هست فقط وجود حق است."الله صمد".همه جارا پر کرده است.خداوند همه جا هست.حالا چقدر از خدا کجا هست؟؟معنی نمیدهد.خداوند همه اش،همه جا هست.کل عالم را وجود خدا پر کرده است.حقیقت عالم همین است.

خداوند تا جایی در صحنه است که میخواهد همه چیز را خودش بکند. شما الآن خودتی،میخواهد شمارا خودش بکند.شرطش این است که اسماء خودش را بر تمام وجود شما متجلی کند.در آن صورت شما چشم و گوش و قلبت الهی میشود.


اگر خداوند میخواهد تورا تا اینجاها ببرد پس باید فقط حکم خودش حاکم باشد.به عبارتی خداوند بی نهایت است.برای اینکه بی نهایت باشد نباید محدود باشد.نباید کسی در مقابلش باشد.حال برای اینکه فقط خدا در صحنه باشد،پس باید بقیه را به هیچ تبدیل کند یعنی هیچ خودیت و منیتی نباید باشد.


همه انسان ها باید به جایی برسند که از خودشان هیچ منیت و خودیتی نداشته باشند و خدارا در همه ابعاد نشان دهند.

آینه یعنی چیزی که خودش را نشان نمیدهد.اگر خودش را قرار بود نشان دهد که دیگر آینه نبود.آینه فقط تصویر را منعکس میکند.از خودش هیچی ندارد.اگر کسی بخواهد نمایش اسماء الهی باشد باید خودیت و منیت نداشته باشد.


اصلا انسان مقامش خلیفة الله است.خلیفه یعنی کسی که تمام ویژگی های خداوند را دارد.

داریم "وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا" خداوند به آدمیت،همه اسماء را آموخت.یعنی همه انسان ها بصورت بلقوه همه اسماء الهی را دارند ولی باید بلفعل کنند.فرشتگان و ملائکه بخاطر این مقام بود که به آدمیت سجده کردند.

باید انسان همه اسماء را در وجود خود نشان دهد.مقام جامعیت همه ی اسماء "الله" است.این هنر نیست که یکی عبدالرحمن و یکی عبدالرحیم بشود.هنر آن است که همه ی اسماء را به نور عبدالله در صنه تجلی دهد.

کمال انسان در همین است که مقامی که به صورت بلقوه دارد که آن مقام،مقام جامعیت همه اسماء یعنی الله است را نشان دهد.

خداوند هم محال است که کمال انسان را بخواهد ولی شرایط به کمال رسیدن انسان را فراهم نکند.حال چطوری؟؟ باید یک نمونه به ما نشان بدهد که بفهمیم چه کاری باید انجام دهیم.

شرایط به کمال رسیدن انسان فقط قرآن نیست بلکه در کنار قرآن،یک نمایش قرآن هم نیاز داریم.خدا به ما میگوید"اُنظُر" نگاه کن!! باید در خارج کسی مثل خود انسان باشد و به این درجه رسیده باشد که ما هم اورا الگو قرار بدهیم.

این الگو همان"مُنْذِرٌ" است که با آمدنش همه تعجب کردند.

ویژگی های این شخص منذر،مقام جامعیت است.یعنی همه اسماء را طوری دارد که هیچ یک در دیگری غلبه ندارد.الله یعنی مقام جامعیت.اسمی بر اسمی غلبه ندارد.همان قدر اسم رحمت هست که اسم غضب است.همان قدر اسم ایثار است که اسم قهار است.در تعادل مطلق است.یک اسم یا دو اسم داشتن هنر نیست.بلکه همه اسماء را در تعادل کامل داشتن هنر است.

به این مقام میگویند،مقام برزخیت کبری.برزخ یعنی بینابین.نه تفریط و نه افراط. چرا کبری؟؟

چون همه انبیا هم معصوم اند و هم جامع اند و همگی در تعادل اسمائی به سر میبرند ولی این مقام شدت و ضعف دارد و پیامبر اسلام در بالاترین این مقام قرار دارد.





     مقام جامعیت یا برزخیّت کبری نبی‌الله(ص)


1- هر یک از موجودات صراطى خاص و هدایتى مخصوص به خود دارند.حیوان و گیاهان و انسان یک راه مخصوص به خود را باید طی کند.جوجه مسیر تاملش این است که به مرغ تبدیل شود و گوساله به گاو.هیچ وقت مسیر جوجه این نیست که به گاو تبدیل شود.کمال هر موجودی مشخص است.


و لذا رسول خدا(ص)  فرمود: «وَ الطُّرُقُ إلى اللّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخلایِق.

و چون در هر تعیّن و انانیّت، حجابى است ظلمانى و در هر وجود و انّیّت، حجابى است نورانى، و  انسان از آن جهت که مجمع تعیّنات و جامع وجودات(انسان است که صفات تمام مخلوقات اعم از نباتات و حیوانات و ملائکه را دارد) است، محجوب‌ترین موجودات است از حق تعالى.

مجمع تعیات به این معنا است که ما صفات و کمالاتی را داریم.حالا اگر به صداقت خودمون توجه کردیم از مابقی صفات باز میمونیم و این میشود تعین.تعین به معنای محدود کردن است.خود دیدن صفات خوب هم حجاب است.

تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی

یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی



و شاید اشاره به این معنى باشد آیه کریمه «‏ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلین» و از این جهت، صراط انسانى طولانى‏ تر و ظلمانى‏ تر صراط‌ ها است.


 و چون «ربّ» انسان حضرت اسم اللّه اعظم است، که ظاهر و باطن و اول و آخر و رحمت و قهر و بالاخره اسماء متقابله نسبت به او على السّواء و مساوی  است، از براى خود انسان در منتهاى سیر باید مقام برزخیّت کبرى حاصل شود، و از این جهت صراط اوسخت تر و طولانی تر از همه صراط‌ها است.


 پس باید انسانی که در مقام تعیّن برزخیّت کبری است همواره مدّ نظر انسان‌ها باشد تا بتوانند از جنبه انحراف به بعضی از اسماء و غفلت از بعضی دیگر مصون باشند. ممکن است انسان از حجاب غلو یا کثرت خارج شده باشد ولی این رسیدن به برزخیّت و تعادل کبری نیست و به همین جهت معصوم می‌فرماید: « نَحْنُ آلُ محمدٍ، اَلنَّمَطُ الاوسطُ الَّذی لا یُدْرِکُنا الغالی و لا یَسْبِقُنا التالی».

 غالی و تالی به معنای کندروی و پیشروی است.یعنی مقامی است که کمالی بر کمال دیگری غلبه پیدا نمیکند.به عبارتی اگر صفت رحمت را بیشتر از صفت غضب داشت،این خودش نقص محسوب میشود.بلکه باید در عین داشتن همه رحمت،همه غضب را داشته باشد.


    2- «تقویم» انسان در اعلى علّییّنِ جمیع اسمائى است، و به همین جهت تا «اسفل سافلین» مردود شده و «صراط» او از «اسفل سافلین» شروع و به «اعلا علّیّین» ختم شود.

و این صراط آنهایى است که حق تعالى به آنها مرحمت فرموده به نعمت مطلقه، که آن نعمتِ کمالِ جمعِ اسمائى است که بالاترین نعمت‌هاى الهیّه است.

و صراط‌هاى دیگر، چه صراط سعداء و «منعم علیهم» باشد و چه صراط‌هاى اشقیاء باشد، به قدر نقصان از فیضِ نعمتِ مطلق، داخل در یکى از دو طرف افراط و تفریط خواهد بود. پس صراط انسان کامل فقط صراط «منعم علیهم» به قول مطلق است.

و این صراط بالاصاله مختص به ذات مقدّس نبىّ ختمى است، و براى دیگر اولیاء و انبیاء بالتبعیّه ثابت است.

یعنی بالاترین این مقام از آن روس الله است و دیگر انبیا و اولیا به کمک و دستگیری آن حضرت به این مقام رسیده اند و چون مقصد خلقت ما هم رسیدن به این مقام است باید از آن حضرت دستگیری کنیم.باید جهت زندگی و دین داری ما مقام رسول الله و مقام برزخیت کبری باشد.

 

  3- انسان کامل چون مظهر جمیع اسماء و صفات، و رب آن، حق تعالى به اسم جامع است، هیچ‌یک از اسماء را در آن غلبه تصرف نیست، و داراى مقام وسطیت و برزخیّت کبرى است و سیرش بر طریقه مستقیمه وسطیه ی اسمِ جامع است.

و سایر اَکوان هریک اسمى از اسماءِ محیطه یا غیر محیطه در آن‌ها متصرف است و مظهر همان اسم هستند، و بَدْء  و عود آن‌ها(آمدن و برگشتن آنها) به همان اسم است، و اسم مقابل آن در بطون است و متصرف آن نیست.


به عبارتی وقتی اسمی در این مقام ظهور کند،اسم دیگری مخفی میشود در حالی که این به معنای جامعیت نیست.باید هم ظاهر باشد و هم باطن.

پس، حق تعالى به مقام اسم جامع و رب الانسان بر صراط مستقیم است، چنانچه فرماید: «إنّ ربّى عَلى صِراطٍ مستقیم».


یعنى مقام وسطیت و جامعیت بدون برتری داشتن صفتى بر صفتى و ظهور اسمى بر اسمى است.  و مربوب آن ذات مقدس بدین مقام نیز بر صراط مستقیم است، بدون تفاضل مقامى از مقامى و شأنى از شأنى، و تقاضای «اهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» تقاضای صراطى است که ربّ الانسان الکامل بر آن است و دیگر موجودات و سائرین إلى اللّه هیچ‌یک بر صراط مستقیم نیستند، بلکه اعوجاج دارند، یا به جانب لطف و جمال، یا به طرف قهر و جلال.


و مؤمنین چون تابع انسان کامل هستند در سیر، قدم خود را جاى قدم او گذارند و به نورِ هدایت و مصباحِ معرفت او سیر کنند و تسلیم ذات مقدس انسان کامل هستند و از پیش خود قدمى برندارند و عقل خود را در کیفیت سیر معنوى إلى اللّه دخالت ندهند، از این جهت؛ صراط آن‌ها نیز مستقیم و حشر آن‌ها با انسان کامل و وصول آن‌ها به تبع وصول انسان کامل است، به شرط آن‌که قلوب صافیه خود را از تصرفات شیاطین و انیّت و انانیّت حفظ کنند، و یکسره خود را در سیر، تسلیم انسان کامل و مقام خاتمیت کنند.


یاعلی مدد

 

تذکری به مناسبت رحلت پیامبر(ص)-مقامات پیامبراکرم،محمد مصطفی(ص)-استاد طاهرزاده


تذکری به مناسبت رحلت پیامبر(ص)


بسم الله الرحمن الرحیم



« لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ ‏»

به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است‏



اساسا هدف خلقت را انبیاء به ما نشان دادند از آن طرف هر راهی به غیر از راه نبی سراب است و دروغ.

پیامبران هدف اصیل خلقت که همان بندگی است"وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ" را به ما نشان دادند و به اندازه ای که از سیره و سنت پیامبر(ص) جدا شدیم،به همان اندازه سرگردان شدیم.


اگر در مرگ پیامبر کمی تأمل کنیم،میبینیم که نه اضطرابی و نه ترس و وحشتی و نه فرار از مرگی اما در مقابل آن مسئله امروز بشر درست عکس آن است فرار و ترس از مرگ.

در خیلی از جاها و خیلی از مکان ها سخنران ها علاقه و توجه پیامبر و طریقه رحلت پیامبر را نقل کرده اند.

آیا فطرت ها این نوع مرگ را میپسندند یا نمی پسندند؟؟

پیامبر هیچ ادعایی ندارد جز اینکه اسلام مجسم است.حال آیا فطرت می پسندند یا نمی پسندند؟؟

باید به خودمون رجوع کنیم.امروز سالگرد رحلت پیامبری است که موفق تر از او در عالم نبود.کسی که حرف خودش را در هر جوَی زد و به هیچ عنوان عقب نشینی نکرد.همه شکستند و از بین رفتند بجز سنت و سیره پیامبر(ص).


تأمل کنید این زیباترین فوت،توشه چه مکتبی است؟؟به هر قدم که از دین فاصله گرفتیم،به همان اندازه به هلاکت نزدیک شدیم.این شخص بزرگ میگوید که سنت و سیره من را در قرآن میتوانید پیدا کنید.باید با قرآن بطور اصیل برخورد کنیم.کتابی که اساس زندگی هر انسانی در آن است نه یک کتاب اخلاقی.


باید در ایام رحلت پیامبر کمی تأمل کرد تا در ما عشقی ایجاد شود.از این عشق است که کار برمی آید.با عشق پیامبر(ص) است که میتوان با هوس روبه رو شد.

تا آخر عمر که نمیشود با هوس جنگید و در این جنگیدن جون بکنیم.


مولوی قضیه ای را نقل میکند:

روزی مجنون قصد لیلی کرد.سوار بر شتری شد و راه افتاد.شتری که سوار آن شد ماده بود و بچه ی آن در طویله بود.مجنون در راه از عشق لیلی توجه به هیچ چیزی نمیکرد و از طرفی هم شتر در دل هوای بچه ی خود را کرده بود.تا دید مجنون در عشق لیلی غرق شده و حواسش به چیزی نیست.راه خود را کج کرد و به طرف طویله راه افتاد.تا مجمنون به خود آمد دید که اصلا مسافتی را طی نکرده و در همان جای اول است.

دوباره سر شتر را کج کرد و به سوی خانه لیلی راه افتاد.وسط راه دوباره شتر از غافل شدن مجنون استفاده کرد و برگشت.چند بار این اتفاق افتاد و مجنون پی برد که با دو میل متفاوت نمیشود به مقصد رسید.


دقیقا قصه ما همین است.هم دوست اریم به بندگی برسیم و هم درونمون میل به دنیا و هوس ها وجود دارد.

باید کار را یکسره کرد.

درست است که سخت است ولی با محبت و عشق اینکار راحت میشود.

عشق قلبی بعد از معرفت ایجاد میشود.هرچه معرفت بیشتر باشد،کم کم اشتیاق هم بیشتر میشود.

سخترین چیزهارا میشود با محبت و عشق کنار گذاشت.فقط کافی است که در این ایام کمی در دین و مقام اهل غیبی اهل بیت و شریعت محمدی و قرآن تأمل کنیم.


یاعلی مدد






در سوگ پیامبر(ص)-نظری بر نقش پیامبر اسلام-مقامات پیامبراکرم،محمد مصطفی(ص)-استاد طاهرزاده

در سوگ پیامبر(ص)-نظری بر نقش پیامبر اسلام


امام علی(ع) در حینی که داشتند بدن پیامبررا غسل میدادند جملاتی فرمودند که به ما در این سوگواری کمک میکنند.

این جملات در خطبه 266 نهج البلاغه آورده شده است.

البته باید توجه داشت که جملات امام،یک سری جملات عاطفی و احساسی نیست بلکه بیان کننده حقیقت هستی و نظام هستی و به عبارتی تکوینیات است.معارف عمیقی در هر سخن اهل بیت وجود دارد که نباید ساده از آن گذشت.




وَ مِنْ کَلام لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
قالَهُ وَ هُوَ یَلى غُسْلَ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تَجْهیزَهُ

که به وـقت غسـل و تجهیز رسـول خـدا صلّى اللّه علیه وآله بیان فرمـود


بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى یا رَسُولَ اللّهِ، لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ ما لَمْ یَنْقَطِعْ
پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، هرآینه با مرگ تو قطع شد چیزى که با مرگ دیگران
بِمَوْتِ غَیْرِکَ، مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الاَْنْباءِ وَ اَخْبارِ السَّماءِ. خَصَّصْتَ حَتّى
قطع نمى شود و آن نبوت و احادیث دین و خبرهاى آسمانى است. خصوصیت مصیبت تو چنان است که تمام
صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِواکَ، وَ عَمَّمْتَ حَتّى صارَ النّاسُ
مصیبت زدگان عالم را به مصیبتشان به تسلیت و آرامش نشاند، وعمومیت مصیبتت دراین است که دل احدى ازمردم
فیکَ سَواءً، وَ لَوْلا اَنَّکَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَع  ِ،
در مصیبت تو فارغ از غم نیست، و اگر نه این است که ما را به صبر امر، و از جزع نهى فرموده اى،
لاََنْفَدْنا عَلَیْکَ ماءَ الشُّؤُونِ، وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً،

هرآینه تا خشک شدن اشک چشم بر تو مى گریستیم، و این درد براى ما بى درمان مى ماند،

وَالْکَمَدُ مُحالِفاً، وَ قَلاّ لَکَ، وَلکِنَّهُ ما لا یُمْلَکُ رَدُّهُ، وَ لا یُسْتَطاعُ
و حزن و اندوهمان همیشگى بود، ولى این همه در مصیبت تو کم است، اما برگرداندن مرگ و دفع آن
دَفْعُهُ. بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى، اُذْکُرْنا عِنْدَ رَبِّکَ، وَاجْعَلْنا مِنْ بالِکَ.
از کسى مقدور نیست، پدر و مادرم فدایت، ما را نزد پروردگارت به یاد آر، و در خاطر خود نگاه دار.


"لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ..." حضرت میفرمایند که با مرگ تو ای پیامبر،چیزی قطع شد که با مرگ هیچ پیامبری قطع نشد.آن هم نبوت مطلق و اخبار آسمانی و احادیث دین بود.

هرپیامبری که فوت میکرد یا شهید میشد،بالاخره امید بود که پیامبر بعدی می آید و باز نامه صاحب هستی یعنی خداوند از طریق شریعت به بشریت میرسد.

این غم بزرگی است که امام علی(ع) در خودش و در ما ایجاد میکند.دیگر با رحلت پیامبر آن نامه ای که خبر از خدا به بشریت میداد منقطع شد.

درسته که پیامبر دین کامل را آورد و دیگر باید وحی منقطع میشد ولی غم قطع شدن،در جای خودش باقی است.

بعد از حضرت موسی باید دین کامل تری می آمد چون حضرت موسی(ع) تجلی اسم جلالی خداوند بود و مقام ایشان،مقام قبض فرعونی بود.در هر صورت اسم جامع نبود.

حضرت عیسی(ع) هم همینطور.مقام ایشون مقام تجلی اسم جمال الهی بود،برای همین بیشتر جنبه رأفت داشتند.

تا دین جامع و کامل نیاید،ختم نبوت محقق نمیشود.اما وقتی که دین جامع آمد و نفس وحی قطع شد،این قطع شدن خیلی غم دارد.


برخی از مفسرین در بیان آیات قرآن دارند که مثلا در اقوام گذشته جنبه "السابقون" در آنها بیشتر از اقوام بعدی بوده است.اقوام بعدی مثل اقوام گذشته اصحاب یمین دارند ولی وقتی به "السابقون" میرسد میفرماید"قلیلُ منَ الآخرین" یعنی چون مقام گذشته مقام قرب است و مقام قرب،مقام بی واسطه است،در امت آخر الزمان،مقام قرب قلیل است.

این غم،غم ساده ای نیست که بشود ساده ازش عبور کرد.


تا وقتی پیامبر بود،حال و هوای عالم طور دیگری بود.بعد از پیامبر، آخر الزمان شروع شد.ایشان در فرمایشی میفرمایند که آخرالزمان و ظهور من مثل دو انگشت من است.یعنی به محض رفتن من،آخرالزمان شروع میشود.


آخر الزمان مقام غلبه کمیت ها و کثرت هاست.آن روح معنوی هیچ وقت از بین نمی رود ولی ظاهرا جنبه هایی در امت گذشته بوده است که در امت آخرالزمان با اینکه دین کامل شده بود ولی آن جنبه های معنوی کمرنگ شد.


مثلا در زمان قبل از نوح(ع) شریعت به معنای الآن وجود نداشت.پیامبر وحی با قلب خود دریافت میکرد و قلب های مردم مستعد میشد.یک حالت عجیبی بوده است.

برای روشن شدن قضیه در شرح حال عرفا است که میگویند:ما مدتی حالات معنوی عجیبی داشتیم و فکر میکردیم این حالات از آن خود ماست.بعد از آنکه آن عزیزی که باهاش در ارتباط بودیم فوت کرد،دیدم که خیلی از آن حالات معنوی هم رفت.بعدا متوجه شدیم که آن حالات عجیب فقط بخاطر حضور آن عزیز بوده است.


غم از دست دادن پیامبر(ص) از صفحه حیات ظاهری،غم عالمانه است نه یک غم احساسی و عاطفی.در چنین وقت هایی یادآوری غم خودش کمک میکند آدم بفهمد که یه چیزی در زیر این آسمان کم دارد و آن هم وجود مقدس پیامبر(ص) است.


غم داشتند کمک میکند که آن مددی که آن وجود مقدس به عزیزانشون دارند هم به ما برسد.


حضرت میفرماید:"خَصَّصْتَ حَتّى..."

تو خصوصیات یکانه مختص خودت داشتی که بعد از تو هرغمی قابل تحمل است.

یعنی نظام  هستی غم بی پیامبری را تحمل کرده است پس از این به بعد خیلی چیزها قابل تحمل میشود.به عبارتی آن غم بزرگ نباید از دست برود تا بقیه غم ها جای آن را بگیرد بلکه باید افق روح و جهت قلب همواره به این غم بزرگ متذکر باشد.


بعد میفرمایند:"وَ عَمَّمْتَ حَتّى صارَ النّاسُ..."

یعنی تو عمومیتی دادی در رفتنت به عنوان غم قلب ها که همه مصیبت زده شدند.تو یه جوری زندگی کردی که همه دوستت داشتند.

یهودیان صدر اسلام با پیامبر خوب نبودند.در حین جنگ احد در مدینه شایعه شد که پیامبر از دنیا رفت.شخصی به نام "مخریع" که یهودی بود تا این شایعه را شنید شمشیر خود را برداشت و به طرف جنگ رفت.پسرانش گفتند که کجا داری میروی؟ او پاسخ داد که من نمیتونم تحمل کنم که پیامبر را دارند میکشند و من نشسته باشم.


امام علی(ع) میفرماید که همه از رحلت تو سوختند حتی کسانی که بعد از تو خیلی ظلم کردند.وجود پیامبر و اهل بیت یک توانایی دارند که میتوانند وجه پنهانی و اصیل فطری بدترین آدم هارا تکان دهند.نمونه اش در کربلا.


میفرماید"عَمَّنْ سِواکَ" یعنی همه به طور مساوی غصه خوردند.شیعه،ظالم،منافق، عرب جاهل و...همه به طور مساوی غصه خوردند.

حال یکی تمام وجودشو به حضرت داده است،آن واقعا شریعت آن حضرت را هم گرفته است ولی یکی فقط صفای حضرت را گرفته است.


امام علی(ع) سهم کسانی که دین نداشتند ولی محب پیامبر بودند و غم از دست دادن پیامبر را داشتند را هم به رسمیت شمردند.


بعد میفرمایند که:" وَ لَوْلا اَنَّکَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ..." اگر دستور نداده بودی به صبر اینقدر گریه میکردم که اشک چشمانم خشک بشود.

یعنی این غم آنقدر بزرگ است که جا داره اینقدر گریه کرد.و جا داره که این غم را برای همیشه داشته باشیم و تازه این همه کار برای تو کم است.یعنی چیزی از دست دادیم که اگر همه این کارهارا بکنیم،کم است.


ما در غم غیبت امام زمان(ع) به شدت باید غصه بخوریم.یکی بگوید که چون خورشید پشت ابر هم به ما نور میدهد،برای ما بس است.نه!!!

ما خود حضرت را میخواهیم.با آمدن حضرت دنیا جور دیگه ای میشود.حال و هوای عالم هستی طور دیگری میشود به طوری که گفته اند که گرگ و گوسفند هم آخور میشوند.اصلا برای ما الآن قابل تصور نیست حال و هوای عالم در زمان وجود ظاهری حضرت.


بعد حضرت علی(ع) میفرمایند که نزد پروردگارت نزد ما و امت خودت باش و مارا در خاطر داشته باش.

این شبها برای این است که حداقل یاد پیامبر را خیلی داشته باشیم.


مقام حضرت حق،مقام احدیت است."قل هوالله احد" اوست که احد مطلق است.

"الله الصمد" همه جارا پر کرده است.جایی برای غیر نگذاشته است.شما فرض کنید یک اتاق را که تمام فضای اتاق را پر از خاک کنند.دیگر جایی برای غیر باقی می ماند؟؟ خیر...

خدا هم احد است.بی نهایت است.بی نهایت یعنی محدود نیست.محدود نبودن یعنی اینکه کسی جلوی او نباشد.اگر کسی در مقابل او قرار گرفت میشود دوتا و این دیگر بی نهایت نیست.

حال که خداوند همه جا هست،پس این همه موجودات چی هستند؟؟ این موجودات تجلی خداوند هستند.بودنشون عین ربط به خداوند است.مثل نور خورشید.تمام عالم را نور خورشید پر کرده است.اما آیا نور خورشید چیزی جدای خورشید است؟؟خیر.

خورشید وقتی تجلی کند،نورش همه عالم را پر میکند.خداوند هم اگر تجلی کند،موجودات بوجود می آیند.


درقرآن داریم"إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ" فطر به معنای باز کردن و گشودن است.مثل رابطه بنا و ساختمان نیست که بنا آجر و سیمان را کنار هم بگذارد و یک ساختمان ایجاد میکند. "فطر" به معنایاز عدم و نیستی ایجاد کردن است.

پس بقیه موجودات عین ربط به خداوند هستند.اگر این رابطه قطع بشود،موجودات هم نیستند.عدم میشوند.مثل نور خورشید که اگر مانعی جلویش بگذاریم،پشت مانع تاریک میشود.نور پایینی از خودش هیچی ندارد بلکه عین ربط به نور بالایی است.

موجودات هم همینطور هستند.


روح ما مجرد است.مجرد یعنی مکان و زمان و بُعد ندارد.وحدت دارد.اما ما در دنیا واقع شدیم.دینا یعنی کثرت.عالم کثرت،عالم نقص و جدایی از وحدت است.درسته که ما در دنیا قرار داریم ولی روح ما وحدت دارد و نباید بگذاریم اسیر کثرات دنیا بشود.

اگر بخواهیم در عالم کثرت و دنیا،روح ما از وحدت خارج نشود باید با احد ارتباط پیدا کنیم.ارتباط با احد هم با قلب محقق میشود.باید قلبی پیدا شود که خودش به احدیت رسیده باشد و آن قلب هم، قلب مقدس پیامبر (ص) است.

حالا اگر این قلب احدی شد،نامه ای از طرف خداوند برای احدی کردن مردم و نجات آنها از کثرت دنیا به او داده میشود که آن شریعت محمدی(ص) است.

دین آمده است که انسان را به احدیت خودش نائل کند.


مرحوم شیخ جعفر مجتهدی در بمباران شهر غم خیلی غصه میخوردند.به او گفتند که چرا اینقدر غصه میخوری.شما که نباید از مرگ بترسی!! او گفت که تمام اذیت هایی که به مردم وارد میوشد،به من هم وارد میشود.

یعنی اینقدر روحش وسعت پیدا کرده و به احدیت نزدیک شده که خودش را با بقیه احساس میکند.


یا نقل شده است که امام صادق(ع) در راه مکه گریان بودند.اصحاب به او گفتند که چرا گریه میکنید؟؟ حضرت جواب دادند که میترسم به مکه بروم و بگویم "لبیک" ولی پاسخ بشنوم"لا لبیک".

اصحاب گفتند مگر میشود؟؟شما حجت زمانی،قلب عالم امکان شما هستی.


خود راوی نقل میکند که حضرت صادق(ع) دارای مقام احدیت بودند و در کل هستی جریان پیدا کرده بودند.برای همین از آن میترسیدند که مردم به مکه بروند و اینگونه پاسخ بشنوند.غم مردم را حس میکردند.

وقتی کسی به مقام احدیت برسد در کل نظام هستی حاضر میشود.مثل نور خورشید که تمام فضای عالم هستی را پر کرده است و در همه جا حضور دارد،این شخص هم در کل هستی حضور دارد.نه فقط در عالم خلق بلکه در عوالم بالاتر هم حضور دارد.

یعنی در کُنه وجودی هر موجودی حاضر است.برای همین که امام علی(ع) میفرمایند : من میشنوم که همه ذرات عالم دارند میگویند" اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله".

پیامبر اکرم(ص) به بالاترین مقام احدیت دست پیدا کرد و با نور حضرت حق یکی شد.پس وقتی بگوییم"اشهد محمد رسول الله " در واقع داریم میگوییم"اشهد ان لا اله الا الله".


انسان باید به قلب پیامبر نزدیک بشود تا به مقام احدیت برسد.قلب پیامبر همان شریعت است که باید بیشتر به آن نزدیک شویم.باید خود را خالصانه به نماز و دعا و روزه و دستورات شریعت نزدیک کنیم.

برای اینکه خود را خالص کنیم،نباید خودیت و منیت داشته باشیم.همانطور که گفتیم خدا بی نهایت است.حالا اگر ما باشیم،او دیگر بی نهایت نیست.اگر او بی نهایت نباشه،پس دیگر خدا نیست.پس ما بی خدا میشویم. نه اینکه خدا از خدایی بیافتد بلکه ما از خداداری می افتیم.

برای اینکه ما خودیت و منیت نداشته باشیم باید بنده باشیم و بنده بودن با نزدیک شدن به شریعت محمدی(ص) ممکن است.


یاعلی مدد