بخش پنجم
چرا معاویه پسندیدنی شد؟؟
بینش امکان جدایی دین از سیاست، عاملی بود که مقاومت مردم در مقابل معاویه را از بین برد. همان چیزی که همواره ملتها را - چه دیروز و چه امروز- تهدید میکند و تهدید خواهد کرد. مثل اینکه امروزه در بعضی محافل میگویند: «مردم نان میخواهند، با تقوا که شکم مردم سیر نمیشود» چنین طرز فکرِ سکولاریستی ریشه همه انحرافها بوده و هست.
آری با چنین فکری، مردم حیلههای معاویه را پسندیدند، معاویه پولها خرج کرد، و اشرافیتِ کهنهشده را دوباره زنده کرد، مردم را به رفاه و تجمّل سرگرم نمود.
مردمِ طالب بازیهای دنیا هم، خوششان آمد، مردمی که ندانند قسمتی از زندگی دینی، حکومت است و آن هم حکومتِ دینی، و از آن طرف، کلّ زندگی در دنیا، قسمتی از زندگی ابدی است، نمیتوانند در زندگیِ خود راه صحیح را انتخاب کنند و در نتیجه دنیا را مقصد و مأوای ابدی میگیرند و لذا نمیتوانند از حکومت دینی دلخوش باشند و از آن با دل و جان و به حکم وظیفه شرعی دفاع کنند، و بالأخره هم از حکومت دینی خسته میشوند.
امروز از چادر خسته میشوند، فردا از مانتو و پسفردا از سایر دستورات دین. چنین ملّتی که گرفتار نفس امّاره شد، امروز این دستور و حکم دین به مذاقش خوش نمیآید، و فردا دستور و حکم دیگر، و کمکم از ذوق دینی خارج میشود. ملّتی که از ذوق دینی خارج شد، در حین حاکمیت علی(ع) حکومت پرزحمت عثمان را فراموش میکند و بهراحتی بدون آنکه بخواهد به حکومت ظالمانه و خشن معاویه تن میدهند.
بالاخره بعد از رحلت رسولاکرم(ص) و پس از چندی معاویه آمد و علی(ع) رفت؛ این حادثهای است که در تاریخ واقع شده است. علی(ع) را خدا از مردم گرفت، منتها به وسیله شمشیر ابنملجم. آری؛ ملّتی که علی(ع) را نخواهد، خدا هم علی(ع) را از آنها میگیرد. این ملّت کاری کردند که حضرت در بالای منبر کوفه سیلی به صورت خود زد، و گفت: «خدایا مرا از آنها بگیر و کسی را که دوست دارند به آنها بده!»، و خدا معاویه را به آن مردم داد.
خصوصیات حکومت دینی و غیر دینی
حال با این مقدمات که عرض شد؛ به نظر شما آیا قضیه غدیر یک اتمام حجّت گویا برای همیشه تاریخ و برای همه انسانها، بهخصوص ملت مسلمان و بالاخص مردم شیعه، نیست؟!
غفلت از واقعه غدیر و روبهروشدن با حاکمیت معاویه، یک عبرت تاریخی است، و به ما پیام میدهد که ای انسانها! بدانید رویگردانی و پشتکردن به حکومتی که خدا در غدیر اعلام کرد، خواهی نخواهی انتخاب و پذیرش حکومت غیردینی را به دنبال دارد و حکومت غیردینی، حکومت پیرایهها و به خود مشغول شدن و در غفلت وتجمّل فرورفتن و در نهایت راضیشدن به معاویه است، و حکومت دینی، حکومت سادگی در دنیا و به خدا مشغولشدن و تعالی روح و به کمتر از حاکمیت معصوم قانع نشدن است! و اگر ملتی تقاضایش حاکمیت امام معصوم بود و فهمید حاکمیت امام معصوم یعنی چه، ظهور امامزمان(عج) را محقق مینماید. إنشاءالله
هروقت ملاحظه کردید که در حکومتی پیرایهها و تجملات، رفاهزدگیها و خوشگذرانیهای افراطی و سرگرمیهای پوچ و اشرافیت، زیاد است، بدانید آن حکومت، حکومت علوی نیست، هرچند مسؤلانش ادعای ارادت به علی(ع) را داشته باشند و هر وقت سادگی و صفا و دلسوزی برای مردم و رفاقت با آنها و تدبیر و حکمت و تأکید بر ارزشهای دینی در صحنه بود، آن حکومت، حکومت علوی است و جامعه را تا اتصال به خدا بالا میبرد.
حکومتِ علوی یعنی حکومتی با نظام اداری ساده و بدون پیچیدگیهایی که مردم را سرگردان کند، تا مردم بهراحتی به کارهای خود برسند و گرفتار دارالعمارهها نباشند و فرصتهای خودسازی و خودیابی از دستشان نرود.
پستها و مسؤلیتها در حکومتِ علوی آنقدر ساده و بدون ابهّت است که اگر به کسی مسئولیتی و پستی داده شد، احساس غرور و تکبّر نمیکند تا برای نگهداری آن سر و دست بشکند؛ ولی ملّت هوسزده، سادگی علی(ع) را به رسمیت نشناختند و آنچنان ظاهر فریبنده حکومت معاویه چشمها را پر کرده بود که گویا حکومت آن است که معاویه میکند و نه علی(ع) و سختیهای موجود در نظام معاویه را طبیعی میدانستند و به آنها تن دادند و همه چیزشان شده بود رفع مشکلاتی که نظام معاویه برایشان پدید آورده، چرا که برای زندگی، هدف بالاتری را جستجو نمیکردند، هدفی که اگر سادگی حکومت علی(ع) را پذیرفته بودند، بدان دست مییافتند.
غدیر برای همه بشریت اتمام حجّت است که؛ ای انسانها! اگر پذیرش حکومت دینی همه اعتقاد شما نشد، اگر به حاکمان غیردینی امیدوار شدید، سرنوشتی خواهید داشت همچون سرنوشت کسانی که غدیر را نادیده گرفتند و از همه چیز زندگیِ حقیقی محروم گشتند و در واقع فراموش کردند برای چه هدفی در این دنیا آمدهاند.
و ای کاش ما برای اینکه عید غدیر را در حقیقت عید گرفته باشیم، میفهمیدیم حکومتی که تمام ابعاد و مقصدش دینداری افراد جامعه نباشد، ملّتِ خود را در عین ظاهری اسلامی، مشغول تجمّلات میکند و از جهتهای اصلی زندگی باز میدارند. حاصل چنین حکومتی یأس از زندگی و حتی یأس از دین است، چون مسئولانش ادعای دینداری دارند هرچند دیندارانه حکومت نکردند.
شما ملاحظه کنید؛ غرب با عمده کردن تکنولوژی و ابزارهای رفاه، دین و زندگی حقیقی را از دست داد. ما هم گاهی با عمده کردن وسعت خیابانها و کثرت پلها و پارکها، فرهنگ دینی جامعه را بیرنگ میکنیم. علی(ع) نخلستان احداث میکرد و بهواقع به فکر رفاه مردم بود، ولی همه تلاش آن حضرت آن بود که چیزی غیر خدا و غیر دین، برای مردم عمده نشود، ولی طرز فکر و تلاش اُموی آن است که رفاه دنیوی را عمده کند تا مردم از حیات دینی باز بمانند و در چنین شرایطی بحرانها پشت سر هم زندگی بشر را اشغال میکند و بشر فرصت به خودآمدن را از دست میدهد.
اگر فهمیدید که باید حکومت دینی را طلب کنید، چراکه حکومت دینی، حکومت سادگی است برای رسیدن به قرب الهی، عیدِ غدیر عید شماست و شما بهواقع به ولایت امیرالمؤمنین(ع) - که راه اتصال به عشق الهی است - دل بستهاید، نه به ولایت تجمل و طاغوت.
حیف که بشریت نمیداند زیر چکمه تجمّلگراها و پیرایهسازها و کسانی که برای اهداف خود کارهای مندرآوری به این مردم تحمیل میکنند، چگونه دارد له میشود، و حیف که سخن فاطمهزهرا(س) را که به این مسئله اشاره دارد، کسی نفهمید!
چگونگی احیای غدیر
در حکومت دینی که از غدیر ریشه گرفته، نه رقابتهای دنیایی ونه تجمل و نه رودربایستی و نه تلویزیونی که کلید طلایی را به رخ ما بکشد، از هیچکدام خبری نیست.
حکومتِ علوی، در زمان غیبت امام معصوم(ع)، حکومتِ فقه آلمحمد(ع) است. و ولایت فقه آلمحمد(ع)، البته باید توجّه داشت که ملّت طاغوتزده را آرامآرام باید به ولایتفقیه رسانید. ولی وای به حالِ برنامهریزانی که به بهانه عدم آمادگیِ مردم نسبت به پذیرش ارزشهای دینی، آنها را مشغول دنیا و تجمّل کنند.
اگر ملّتی به هر بهانهای مشغول تجمّل شد، دیگر غدیر ندارد و آینده زندگی را در احیاء فرهنگ غدیر جستجو نمیکند، آینده خود را در نزدیکی به امثال کشور ژاپن میداند، چنین ملتی بدون آنکه بداند، آهستهآهسته از حکومت ولایت فقیه خسته میشود و حتی آن را مزاحم برنامههای خود تصوّر میکند و ممکن است نقشه بکشد چگونه از دستش خلاص شود.
این جملات که گاهی در روزنامهها و مجلات به صورت مرموزی مطرح میشود که «آیا توسعه با دین سازگاری دارد یا نه؟» با عمدهکردن توسعه به شکل غربی، میخواهند دلیل بیاورند که دین برای توسعه تنگنا ایجاد میکند و چون توسعه برای آنها اصل است، پس باید برای دین، فکری کرد.
آری؛ اگر احیاء غدیر را میخواهید، این گفتهها و سخنان را ساده نگیرید!
غدیر، یک عبرت است؛ غدیر یک اتمام حجّت است. پیامبر(ص) در روز غدیر به ما نشان داد که اگر حکومت از طریق امام معصوم و یا فرهنگ معصومین اداره نشود، و اگر برای نظام سیاسی جامعه برنامهای که از طرف خدا ارائه شده، جریان نداشته باشد هرچه باشد، فشار و سختی و پوچی است.
از طریق غدیر به من و شما اتمام حجّت شده است و راه صحیح نمایان شد. مردم علاوه بر زمان رحلت رسولخدا(ص) در سقیفه، دو مرحله دیگر از حضرت علی(ع) دست برداشتند؛ یک بار در آن شورای ساخته دست خلیفه دوم که در نتیجه عثمان نصیبشان شد، و یکبار در حین حکومت آن حضرت، از او دست برداشتند و آنطور که باید و شاید او را یاری نکردند و در نتیجه معاویه و در نهایت حجّاجبنیوسفثقفی برایشان ماند.
امروز هم شما مسلّم بدانید که اگر از ولایت فقیه به بهانههای واهی، دست برداریم و حاکمیت فقه آلمحمد(ع) را ساده بگیریم و به نفوذ ولایتفقیه در تمام بدنه جامعه اهمیّت ندهیم و با احترام به ولی فقیه، کار خودمان را بکنیم و به دنبال تئوریهای عربی خودمان باشیم، سرنوشت ما همچون سرنوشت کسانی میشود که رضاخان نصیبشان شد.
تمسّک به ولایت امیرالمؤمنین(ع) دو بُعد و جنبه دارد؛ یک بُعد آن به جنبه اجتماعی زندگی انسانها مربوط میشود، که آن عبارت است از بیدار شدن انسانها نسبت به برکات حاکمیت حکم خدا و دلبستن به حکومت دینی، حکومتی که مشروعیت سیاسیاش از مشروعیت دینیاش جدا نیست، و جنبه دیگر ولایت امیرالمؤمنین(ع) که باید مدّ نظر قرار گیرد.
این است که حضرت علی(ع) یک انسان کامل و یک مقام معنوی عظیمی است، که اگر خواستید نجات پیدا کنید باید کاری کنید که محبت به امیرالمؤمنین(ع) تمام جانتان را فرا بگیرد. از طرفی هم جان شما آماده دوستداشتن و محبت بهآن حضرت است، و هم مقام آن حضرت، مقام تصرف در قلبهاست؛ این محبت، هم پردهها و حجابها را کنار میزند تا انسان بتواند حقایق عالم غیب را ببیند، و هم مشکلات دنیاییتان را مرتفع میکند. نزدیکی به انسان معصوم جان را به تعادل میکشاند و از افراط و تفریط آزاد میکند.
بنده در این بحث خواستم در حدّ یک تذکر، عزیزان را متوجه یک عبرت تاریخی کرده باشم وگرنه بحث در حول موضوع غدیر و مسائل تاریخی آن، ابعاد مختلف و عرض عریضی دارد.
بخش چهارم
اداره ی جامعه با دو روش
سرانجام حضرت علی(ع) حکومت بر مردم را پذیرفتند و نزدیک به پنچ سال دو جبهه علوی و اُموی بهطور صریحتر روبهروی هم قرار گرفتند. یک طرف معاویه (پسر ابوسفیان) از طایفه اُمویان بود، شمشیرهای خونینی که همواره گردن بنیهاشم و خانواده پیامبر(ص) را نشانه میرفتند و سخت تلاش داشتند به روش اشرافیتِ قبل از اسلام که با فرهنگ رُمیِ شام ترکیب شده، جامعه را اداره کنند - هرچند مردم جامعه مسلمان باشند- و یک طرف حضرت علی (ع) از طایفه بنیهاشم؛ مجسمه تعادل و دیانت و تقوا و مُصرّ بر حاکمیت حکم خدا بر تمام روابط اجتماعی و فردی جامعه بود.
این دو گروه در سراسر تاریخ روبهروی هم بودند و واقعه غدیر گویای جدایی آن دو است. یعنی جدایی حکومت دین و دینداری از حکومتی که بنا است بر اساس نظر و طرح و برنامه حاکمان اداره شود، و معتقد بودند جای دین در حاکمیت جامعه نیست. اینجاست که میتوان متوجه بود با پشتکردن به غدیر پایه یک نظام سیاسی سکولار ریخته شد، هرچند در ابتدا و در زمان خلفای اول و دوم، به شکلی که در حکومت معاویه آشکار شد، آشکار نبود.
عملاً دو نوع حکومت در طول تاریخ رودرروی هم قرار گرفتند.
درخششی علنی از حکومت دینی - با فرماندهی علی(ع)- در مقابلِ حکومت غیر دینی - با فرماندهی معاویه- که برای ادامه حیات خود از حیلهگری و تبلیغات دروغ و ترویج هوس، اِبایی ندارد.
حضرت علی(ع) حدود پنجسال نشان دادند که وظیفه حکومت چیست و معنی زندگی را به مردم فهماندند، نه اینکه حاکمان، زندگی واقعی را از آنها بگیرند و آنها را صرفاً مشغول آب و نان دنیا کنند.
چراکه در اسلام ولایت و امامت و حکومت، همه و همه یکی از شؤون و جلوههای نبوت و رسالت است. یعنی به همان اندازه که بقیه ابعاد دین باید تحقق یابد، حاکمیت دینی نیز باید محقق شود، و بر علی(ع) واجب است که در تحقق آن کوتاه نیایند، و اصرار آن حضرت بر این نوع حاکمیت باعث شد که دشمنانِ تشنه قدرت به حضرت تهمت بزنند که او به حکومت حریص است. مولوی در این رابطه میگوید:
آنکـه او تـن را بدینسان پـیکنــد |
حرصِمیری و خلافت کی کند |
زان به ظاهر کوشد اندرجاه و حکم |
تا امیـری را نمـایــد راه حکـم |
تـا امیـری را دهــــد جــان دگــــر |
تا دهـــد نخـل خلافـت را ثمر |
انبیاء آمدند که بگویند: ای انسانها! زندگی زمینی موقت است و به پیرایهها و سایههای زندگی دل نبندید و از دنیا و تجملات آن بازی نخورید. شما در این دنیا آمدهاید تا با قلبی پاک و بدون شرک و ریا، به عالَم غیب و قیامت بروید، نیامدهاید که در دنیا بمانید و دنیایی شوید. پس بیش از آنکه در آبادانی دنیایتان کوشش کنید، در آبادانی ابدیت خود همت کنید؛
و ائمه معصومین(ع) برای ایجاد چنین شرایطی باید حکومت را در دست میگرفتند.
ولی معاویه حکومت را عبارت از قدرت و پیرایهها و پارچههای حریر و کاخ سبز و اشرافیت و تشریفات و تجمّل میداند و در نتیجه مردم را هم مشغول اینگونه امور میکند؛ به نام رفع نیازهای مردم، مردم را اسیر نیازهای کاذب کردن و اهداف دروغین را در حیات اجتماعی بر مردم تحمیل نمودن، کجا! و زندگی سالم و ساده و بیپیرایه پیشنهادی در حکومت علی(ع) کجا؟!
مردمی که با خود و نیازهای حقیقی خود آشنایند و همت و هدفشان تعالی معنوی است، مسلم طالب حکومت دینیاند، ولی مردمی که از زندگیشان هوس میبارد و خنده و مضحکه و تفریح و سرگرمی و غفلت، تمام زندگیشان را فراگرفته، حتماً از حکومت دینی خسته میشوند و با ظهور چنین روحیهای، خطر از دستدادن حکومت دینی، شروع میشود و خواهی و نخواهی سرنوشت چنین مردمی به دست معاویه میافتد.
مردم از علی(ع) خسته میشوند!
حدود پنجسال امیرالمؤمنین(ع) حکومت کردند، آهستهآهسته مردم تجربه حکومت 25ساله غیردینی - بهخصوص زمان عثمان- را با آنهمه اسراف و قبیلهگرایی، فراموش کردند و ظلمهایی که برسرشان بارید، از یادشان رفت. تجربه اینکه اگر امامی بر جامعه حاکم نباشد که همه همت و فکرش حاکمیت دین است، تمام زندگی افراد جامعه به بازی گرفته میشود را دوباره از دست دادند.
فاطمهای هم نمانده بود که دوباره فریاد بزند، و اگر کسی هم فریاد میزد، کسی گوش نمیداد، همچنانکه گوش ندادند؛ چراکه ملّتِ بازیخورده، هیچ حرف جدّی را، جدّی نمیگیرد، همچنانکه زندگی خودش را هم جدّی نمیشناسد و هر دم به کاری میافتد.
آری! ملّتی که آلوده به هوس شود، ملّتی که روحش، روح تجمّل و رفاه شود، و در یک کلمه وقتی نفس امّاره میداندار زندگی انسانها شد، از حکومت دینی خسته میشوند و به همین دلیل از حکومت علی(ع) خسته شدند؛ وقتی جهل رونق دارد، علم بیرونق است و بیاثر، بهخصوص که بنیامیه و معاویه یک روز علی(ع) را در طول حکومتش راحت نگذاشتند و با جنگ جمل و صفین و نهروان مردم را خسته کردند، آن هم مردمی که خوب فکر نمیکردند و عمق مشکلات را نمیشناختند و همة زندگی را در امروزشان میدیدند.
نهایتاً حیلههای معاویه بر افکار مردم اثر کرد، و معاویه و همفکران اُمویاش به صحنه نظام سیاسی، اجتماعی جامعه آمدند و بر علیه نظام ارزشی جهان اسلام تلاش خود را شروع کردند.
مردم معتقد نبودند باید با چنگ و دندان از حکومت علی(ع) به عنوان امام معصومی که از طرف خدا منصوب شده است، دفاع کنند. ولی لشگریان معاویه با انواع انگیزههای باطل، بهخوبی از نظام حکومتی معاویه دفاع میکردند، و بهطور کلی آنطور که باید و شاید لشگریان حضرت علی(ع) در ابعاد نظامی و فرهنگی مبارزه و مقاومت لازم را نکردند، زیرا دوباره این عقیده در بین مردم پیدا شد که چه اشکال دارد معاویه زرنگ و باهوش، حکومت کند و علی متدیّن هم در گوشه مسجد به هدایت مشغول شود؟!
یاعلی مدد
بخش سوم
آفت زندگی دینی بدون حاکمیت دینی
دوست و دشمن که ناظر بر رحلت پیامبر اکرم(ص) بودند، همه قبول داشتند یک قلب است که همه دین است و آن هم قلب حضرت علی(ع) است. ولی مردم در اثر تبلیغات سقیفهسازان و در آن فضای تبلیغاتی که بهوجود آورده بودند، تصوّر میکردند چه اشکالی دارد آدمهای خوب و سرشناسی از قریش مثل «ابابکر» و«عمر» و«ابوعبیده جرّاح» و «عبدالرحمنبنعوف» دایره حکومت را بهدست گیرند و امور زندگی اجتماعی مردم را با فکر خودشان اداره کنند و در زندگی فردی از شریعت پیامبر اکرم (ص)استفاده کنیم.
مشکل اساسی آنها این بود که نفهمیدند زندگی دینی بدون حاکمیت دینی تحقّق نمییابد، و تا این حدّ به پیام دین پی نبرده بودند. عمق پیام غدیر در اثر تبلیغات منافقان که سعی داشتند آن مسئله را مورد غفلت قرار دهند، در جامعه بیرنگ شد.
در سقیفه هم بسیاری از افراد، دیندارترین شخصیت روی زمین را حضرت علی(ع) میدانستند، ولی معتقد بودند میشود، مسلمانانی حاکمیت جامعه را
به دست گیرند با عقل خودشان حکومت را اداره کنند و سیاستگذاری و جهتدهی نمایند،
نه انسانهای معصومی که با دین و حکم خدا میخواهند جامعه را تدبیر و اداره کنند.
تنها کسی که خوب فهمید و به همه مردم هم اعلام کرد که این بینش یک فاجعه بسیار عمیق است، حضرت فاطمه (س)است.
تنها انسانی که فهمید و پیام خود را به همه ابلاغ کرد، که اگر حکومت، کاملاً دینی نباشد، بشر همهچیز خود را از دست میدهد، فاطمه(س) بود.
حضرت فاطمه(س) در عین اینکه در خانه خود تربیت فرزندانش را بهعهده داشت و همسرداری میکرد، حافظ حریم نبوت و ولایت نیز بود، یکمرتبه چادر به سر انداخت و در مسجد مدینه فریاد کشید که: «ای مردم! فاجعهای بزرگتر از این نیست که پایههای حکومت، غیردینی بشود».
آن زمان مردم هم میشنیدند که فاطمه(س) چه میگوید و هم تا حدی میفهمیدند، ولی قبول نداشتند آنچه فاطمهزهرا(س)میفرماید محقّق میشود. باورشان نمیآمد که اگر امامی معصوم در رأس حاکمیت جامعه نباشد، نه تنها ارزشهای دینی از صحنه جامعه رنگ میبازد، بلکه همان دینِ فردی هم از صحنه جامعه رخت برمیبندد.
در همان روزِ اوّل رحلت پیامبر(ص) و با حذف علی (ع) از مصدر حاکمیت اسلامی، همه آن تعهدات و تأکیدات روز غدیر پایمال شد،یک بینش روی کار آمد که آری علی(ع) حق است، ولی اگر پیشکسوتانِ جامعهپسندِ ظاهرالصّلاحِ تاجرپیشهای مثل خلیفة اوّل بر رأس حاکمیت بیایند برای جامعه بهتر است، مخصوصاً اگر سیاستمداری مثل «ابوعبیدةجرّاح» آن مرد متفکّر عرب و عمر آن شمشیرزنِ قاطع، کنار ابابکر در اداره حکومت، او را یاری کنند، دیگر ایدهآل خواهد شد.
از طرفی حضرت علی (ع) به عنوان یک انسان متفکر به هدایت اجتماعی بپردازد - حتماً میدانید که در زمان ابابکر و عمر هدایت اجتماعی را از حضرت نگرفتند- پیرو طرز فکری که میشود غیر اماممعصوم بر جامعه حکومت کند، 25سال گذشت تا ملّت اسلام بیدار شد که چه بینش خطرناکی در ابتدا پایهگزاری شد و چه فاجعه بزرگی است اگر حکم خدا و دین ناب در صحنه برنامهریزی جامعه حاکم و جاری نباشد، مردم از نتیجه کار سیاستمداران ظاهرالصلاح، کارد به استخوانشان رسید.
چون وقتی در حکومت بر ارزشهای دینی تأکید نشود، آرامآرام تصمیمگیریِ جامعه بهدست افراد غیر متعهدی چون مروانِبنحکم میافتد که بیشتر به فکر خود و قبیلهشان بودند، مردم از گفته و تصوّر خویش که علی (ع) حکومت نکند ولی هدایت اجتماعی را به دست بگیرد، ضربه محکمی خوردند.
آنچنان از این طرز فکر ضربه خوردند که بعد از 25سال متوجّه شدند تمام آرمانهایی را که در راستای اسلام تعقیب میکردند از دست دادهاند و تمام زحمات پیامبر(ص) از جامعه رخت بربسته است.
معنی زندگیِ زمینی و هدف حیات در بین افکار جامعه تغییر کرد. انسان در آن شرایط دیگر معنی خود را از دست داده بود، دیگر انسان در آن شرایط که با حاکمیت خلفای سهگانه بهوجود آمد،آن انسانی نبود که پذیرفته باشد کرامت به تقوا، و سعادت هرکس در آبادانی قیامت او است و در یک کلمه انسانها دیگر قبول نداشتند دنیا مقصد نباشد.
خلیفه سوم بر سر کار آمد؛ او از صحابه پیامبر(ص) است ولی در شخصیت او نیز همان بینش در کار است که معتقد است، باید با فکر خودمان جامعه را اداره کنیم و برنامههای دین؛ یا برنامههای فردی است و یا دورهاش گذشته است.
گفتند: مردم دیگر آن حرفهای زمان پیامبر(ص) را نمیخواهند- و از خود نپرسیدند چه شد که مذاق و گرایش مردم عوض شد؟- نتیجه چنین بینشی این شد که بنا به گفته ابنابیالحدید در شرح خطبه سوم نهجالبلاغه؛ زیر چتر خلیفه، همه بیتالمال حیفومیل میشود، ظلم و بیعدالتی و قبیلهگرایی تمام جامعه را فرا میگیرد و تجملات گسترده میشود. از طرفی هم فضایی درست کردند که به هیچوجه نمیتوان به شخص خلیفه ایراد گرفت، چراکه «عثمان» صحابه پیامبر(ص) و اهل نماز و عبادت است. حتی وقتی رفتند او را بکشند، در حال خواندن نماز بود - البته؛ توجّه داشته باشید که آنچه در اینجا مورد بحث است، بینشی است که حاکم شد نه شخصیت مذهبی او و امثال او، که بخواهیم در مورد کیفیت نمازخواندنشان بحث کنیم-.
در زمان خلیفه سوم، کار به جایی رسید و فضا آنچنان از نظر درخشش ارزشهای دینی تاریک گشت تا مردمی که سوز دین داشتند و نگران وضع جامعه بودند، کشتن خلیفه را تنها راهچاره یافتند و در یک شورش عمومی خلیفه را در سال 36 هجری کشتند.
این عمل در مذاق تاریخ بسیار تلخ و وحشتناک بود و اصلاً جامعه اسلامی باور نمیکرد کار به کشتن خلیفه برسد و علی(ع) بسیار تلاش کردند تا کار به اینجا نکشد، ولی خلیفه و اطرافیانش انحراف را از حدّ گذرانده بودند و کنترل مردم بسیار مشکل شده بود. سپس یک بیداری و بصیرتی به صحنه آمد که باید به علی(ع) رجوع کنند. مردم بصره - که بیشتر ایرانی بودند- و مردم مصر -که بیشتر رومیهای تازهمسلمان بودند- و عدّهای از مردم مدینه، از گذشته عبرت گرفتند و به طرف علی(ع) حرکت کردند و امید داشتند جامعه اسلامی به راه صحیح خود برگردد.
حضرت علی(ع) در خطبه سوم نهجالبلاغه میفرماید:
«مردم آنچنان به طرف منآمدند که مانند موهای دور گردن کفتار، دور مرا گرفتند، نزدیک بود حَسَنَیْن تلف شوند، به پهلویم فشار آمد. جمعیّتی همچون گوسفندان بیچوپان، همه سر به زیر به طرف من میآمدند...».
در واقع حرف مردم این بود که: ای علی! ما اشتباه کردیم؛ بینش ما غلط بود، سخن پیامبر (ص) را در غدیر نشنیدیم، حسّاسیت و ضجههای فاطمه(س) را نفهمیدیم و حالا عبرت گرفتیم. ضجّههای این زنِ بیدار تاریخ که در مکتب پیامبر(ص) تربیت شده بود، ضجههایی بود که میدید بشریت جهتش را گم کرده است، ولی ما نفهمیدیم و حالا به تو رجوع کردهایم.
البته فعلاً جای بحث آن اینجا نیست، ولی حالا هم که مردم به علی(ع) رجوع کردند نه به عنوان اینکه علی(ع) امامی است معصوم که از طرف خدا منصوب شده است، بلکه به عنوان انسانی بزرگ و صحابه پیامبرکه پیامبرخدا(ص) سفارش او را نمودهاند، یعنی در واقع اکثر آنهایی که پس از قتل عثمان با علی (ع) بیعت کردند، مقام علی (ع) را نمیشناختند و به همین جهت هم تا انتها به آن حضرت و بر بیعت با آن حضرت وفادار نماندند، آنطور که امثال مالکاشترها و محمدبنابابکرها وفادار ماندند، چون امثال مالکاشتر امام را منصوب خدا میدانند که واجبالاطاعه است.
حضرت در آن شرایط که مردم برای بیعت هجوم آورده بودند، فرمودند: «مرا رها کنید!» مردم یک صدا میگفتند: «نمیتوانیم!» حضرت فرمودند: «من وزیری باشم ولی برای حاکمیت بروید سراغ کس دیگر». از محتوای کلام حضرت برمیآید که دیگر دیر شده است و مذاق مردم، مذاق یک زندگی تجمّلی و رفاهزده است و تحمّل حکومت دینی را با خصوصیات عدالت علوی ندارند.
جوانی از اهل بصره در بین جمعیت بلند میشود، سخنرانی میکند، میگوید: «ای علی! ما را میخواهی تنها بگذاری؟ ما به چه کسی رجوع کنیم؟ ما کسی را نداریم، اگر ما را تنها بگذاری، میبینی که حکومتمداران همه چیز ما را گرفتند، آیا این رمه بیچوپان را نمیخواهی رهبری کنی؟» حضرت فرمودند: «فردا به مسجد بیایید!» چرا که « بیعت با من نباید مخفی باشد» .
مردم در مسجد جمع شدند، اکثراً بهجز عدهای انگشتشمار با آن حضرت بیعت کردند و حضرت در طول خلافتشان نمونه یک حکومت دینی را به نمایش گزاردند، هرچند اشرافِ عادتکرده به ویژهخواری نگذاشتند علی(ع) آنچه در سر داشت پیاده کند ولی حضرت دو چیز را به بشریت نشان دادند.
یکی اینکه حکومت دینی چه خصوصیتی دارد و دیگر اینکه اگر فکر کنید برای اداره اجتماع، راهی بهتر هست و به حکومت دینی تن ندهید و از آن پشتیبانی نکنید، آیندهای سخت وحشتناک برای خود رقم خواهید زد، در خطبه سوم نهجالبلاغه یعنی در خطبه شقشقیه حضرت گله میکند که من حریص به این نحوه حاکمیت نبودم و میدانستم شماها مانع اجرای برنامههای من هستید، ولی دوچیز مانع شد که من از پیشنهاد شما برای بهدست گرفتن حاکمیت سرباز زنم.
یکی اینکه تعداد زیادی ادعا میکردند حاضرند مرا یاری کنند و لذا به ظاهر حجت بر من تمام شد، و دیگر اینکه خداوند از عالِمان به دین تعهد گرفته که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم آرام نگیرند و اگر شرایطی برای چنین کاری فراهم است کوتاهی نکنند. میفرمایند:
«لَوْلا حُضُوُرالْحاضِرِ َو قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِالنّاصِرِ، َو مَااَخَذَاللهُ عَلَیالْعُلَماءِ اَنْ لایُقارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظالِمِ وَ لاسَغْبِ مَظْلُومٍ لَألَْقَیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها»
«اگر حضور حاضران نبود و حجّت بر من به سبب وجود یاران تمام نمیشد، و اگر خداوند از عالمان دین تعهّد نگرفته بود که بر سیری ستمگر و گرسنگی مظلوم راضی نباشند، افسار شتر خلافت را بر گردنش میانداختم و رهایش میکردم»
بخش دوم
آغاز بلوغ تاریخی بشر
قضیه از اینجا شروع شد که «در هجدهم ذیالحجّه سال دهم هجری» حقیقتی از طریق غیب به گوش پیامرسان غیب، یعنی پیامبراکرم(ص) رسید که:
ای پیامبر! ادامه شریعت را از طریق حاکمیت علی(ع) بر رأس نظام اجتماعی حفظ کن: «یا اَیُّهَاالرَّسُولُ
بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّک»
یعنی؛ ای پیامبر! آن چیزی را که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، به گوش امت
برسان.
با این آیه در واقع فضای تاریخ پرمعنا گشت و در عالم بشری حال و هوای خاصّی ایجاد شد. شرایط تاریخی در آن زمان برای ارائه چنین کلماتی فراهم شد - هرچند شرایط برای پذیرش آن هنوز آماده نبود - زمین آماده شد تا این فکر و فرهنگ حضور علمی خود را پیدا کند، هرچند حضور عملی آن به یک بلوغ دیگری در تاریخ بشر نیاز داشت.
در آن زمان که عموماً رؤسای قبایل خود را صاحب حق برای حاکمیت می دیدند، یکمرتبه ندا آمد ای زمینیان! برای ادامه حیات دینی، بعد از اتمام صورت دین و بعد از به انتها رسیدن آیات قرآن، باید حاکمیت دینی را طلب کنید و ما برای شما حاکمیت دینی را تصویب کردیم. در راستای چنین فرهنگی، خداوند حضرت علی(ع) را به پیامبر(ص) معرفی کرد، آنگاه رسول اکرم(ص) آن را به مردم ابلاغ نمود و بدینترتیب طرح حاکمیت دینی با ولایت انسانی معصوم، شروع شد.
پس از این واقعه است که خدا فرمود: «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُالْاِسْلامَ دینًا» یعنی؛ حال با ولایت امام معصوم از طریق ما(خدا)، دین شما کامل گشت و نعمت خود را بر شما تمام کردم و دیگر راضی هستم که چنین اسلامی دین شما باشد.
پیام آیه این است که؛ ای مسلمانان با روشن شدن این فکر و فرهنگ و مشخص شدن فردی که حاکمیت دین را بهعهده دارد، دینتان کامل شد و از صورت تئوری صِرف، جهت عملی و اجتماعی به خود گرفت و از این طریق نعمت را تمام کردم و دیگر با این خصوصیات که دین به خود گرفت، اگر چنین دینی را پیروی کنید، من از شما راضیام.
پس از اینکه خداوند به پیامبرش خطاب کرد: «یا اَیُّهَاالرَّسول بَلِّغ ما اُنْزل اِلَیْک...»
پیامبرخدا(ص) همه را در محل غدیر جمع کردند و فرمودند:
«اَلَسْتُ اَوْلی بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُم؟» آیا من نسبت به شما برای تعیین تکلیف شما، مقدم نیستم؟
همه فریاد زدند «بَلی یا رسُول الله». باز جمله را تکرار فرمودند و مردم همان جواب را دادند. سپس فرمودند:
«مَنْ کُنْتُ مُولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ ....»
پس هرکس من مولا و سرپرست او هستم، این علی هم مولا و سرپرست اوست، خدایا دوست دار آنکس که او را دوست دارد، و او را به سرپرستی برگزیند، و دشمن بدار هرکس که با او دشمنی کند.....
و خطبه مفصلی ایراد فرمودند.. بعد از معرفی علی(ع) در همان محل، عمر با علی (ع)دیدار کرد و گفت: « هَنیئاً لَکَ یَابْنَ اَبیطالب! اَصْبَحْتَ مُولایَ وَ مَوْلَی کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مؤمِنَةٍ» یعنی؛ مبارک باد تو را ای فرزند ابیطالب در حالی که مولای من و مولای هر زن و مرد مؤمن شدی.
از جریان غدیر هفتاد و چند روز گذشت که پیامبر اکرم(ص) رحلت کردند. درآن روز همه میدانستند کسی که دین از قلب او و قلب او از
دین جدا نمیشود، فقط حضرت علی(ع) است و نه دیگری.
قاصیاسماعیل و نسائی و نیشابوری از علماء اهل سنت میگویند: درباره فضیلت هیچیک از صحابه روایاتی با اسناد صحیح مانند آنچه در مورد علی(ع) وارد شده، وارد نشده است.
ابنحجر از عایشه روایت میکند که پیامبر(ص) فرمود: بهترین برادرانم علی و بهترین عموهایم حمزه است، و یاد علی و سخن از او عبادت است.
عایشه در کتاب «صحیح مسلم» دربار حضرت علی(ع) میگوید: بارها پیامبر(ص) میفرمود: «اَلْحَقُّ مَعَ عَلیّ وَ عَلیٌّ مَعَ الْحَق»یعنی؛ حق با علی(ع) است و علی(ع) با حق. پس اگر خواستیم بدانیم حق در کجاست، باید ببینیم حضرت علی(ع) در کجاست.
و نیز پیامبر اکرم(ص) میفرمود:«حُبُّ عَلِیٍّ ایمانٌ وَ بُغْضُهُ نِفاقٌ»؛یعنی دوستی حضرت علی(ع) ایمان و کینه بر او، نفاق است. در روایت دیگر هست که بغض بر علی(ع) کفر است.
باز در اسناد اهل سنت داریم که پیامبر(ص) فرمودند: هرکس میخواهد به حضرت آدم (ع) در علمش و به نوح(ع) در تقوایش و به ابراهیم (ع) در بردباریاش و به موسی(ع) در هیبتش و به عیسی(ع) در عبادتش بنگرد، به علیبنابیطالب(ع) نگاه کند.
یاعلی مدد
بخش اول
دو نوع حاکمیت، دو نوع برداشت از زندگی
آنچه در این فرصت بنا دارم عرض کنم؛ در این رابطه است که واقعه غدیر، اتمام حجّتی بود بر همه دینداران، تا مسلمانان، بعد از رحلت رسولخدا(ص) هیچ توجیه و بهانهای برای فاصلهگرفتن از حیات دینی، در نظام سیاسی و اقتصادی و تربیتی خود، نداشته باشند.
چراکه از همان اوایل اسلام، دو تفکر در بین مسلمانان مطرح بود، یک تفکر که اشراف تازه مسلمان به آن دامن می زدند، که نظام سیاسی و اقتصادی به روال قبل از اسلام ادامه یابد، منتها افراد در زندگی فردی، مسلمان باشند، و عملاً بر این پندار بودند که تکلیف سیاست و ثروت و قدرت را خود مردم باید تعیین کنند و نه خدا.
و یک تفکر معتقد به حاکمیت اسلام در همه ابعاد زندگی بود و معتقد بود چون حاکمیت سیاسی جامعه در سرنوشت خلق خدا نقش دارد و سعادت و شقاوت مردم نمیتواند جدا از نظام سیاسی جامعه باشد.
پس خداوند نسبت به این مسئله مهم که در سرنوشت مردم نقش دارد بیتفاوت نیست، و چون حق حاکمیت از آن خداوند است و حکومت بر مردم یک نحوه تصرف در امور مردم است، پس باید حکومت از طریق کسی بر مردم اِعمال شود که بتواند حکم خدا را در جامعه جاری کند. و غدیر یعنی تثبیت تفکر نوع دوم و با حذف پیام غدیر در سقیفه و به پا شدن خلافت ابابکر، آرامآرام تفکر نوع اول جای خود را باز کرد و جهان اسلام را به جایی رساند که شما امروز شاهد آن هستید به طوری که توان اسلام از توان دینهای تحریف شده یهودیت و نصرانیت در عرصة جهانی کمتر است.
پس در اسلام دو نحوه حاکمیت در برهه های مختلف تاریخ اسلام جلوهگر شد: یکی حاکمیت امامالموحّدینعلی(ع) که مظهر حکومت دینی بود و یکی هم حاکمیت ابابکر و عمر و عثمان که بالاخره به حاکمیت معاویه ختم شد.
حاکمیت معاویه، حاصل تفکر اشراف قبل از اسلام به حساب میآید و بدیهی است که چنین حاکمیتی مظهر دغلکاری و فریب خواهد بود، منتها با پوشش اسلام.
بدین ترتیب دو حکومت متفاوت در همان اوایل شکلگیری اسلام مطرح شد که باید تفاوت این دو نوع حکومت را در تفاوت برداشت طرفداران آنها از فلسفة زندگی دانست.
برای روشن شدن علّت تفاوت و مقابله این دو نوع حاکمیت و اصرار طرفداران تثبیت فرهنگ غدیر در نظام سیاسی و اجتماعی جامعه، ذکر چند مقدّمه لازم است:
اوّل اینکه شیعه متوجه است اسلام؛ کلّ حیات زمینی انسان را یک امتحان برای اثبات بندگی میداند.
دوم اینکه اسلام تأکید دارد، قسمتی از این حیاتِ زمینی، فردی است و قسمتی از آن اجتماعی است و اسلام برای هر دوی آن برنامه دارد.
سوم اینکه ملاک موفقیت در حیات فردی و اجتماعی، بندگی خدا است و راه بندگی هم پیروی از شریعت است. شریعتی که خالق هستی بهوسیله پیامبرش فرستاده است، و در نظر شیعه «نبوت»؛ سنت خدا است تا خداوند از طریق نبیالله، حکم خدا را در تمام ابعاد فردی و جمعیِ انسانها حاکم و جاری کند.
پس هم در حیات فردی و هم در زندگی اجتماعی، شریعت ملاک عمل است و هر کس در حیات فردی و اجتماعی به دین اقتدا نکند، وظیفه حیات زمینی خود را انجام نداده و معنی زندگی روی زمین را گم کرده است. از طرفی حیات زمینی، قسمتی از حیات ابدی انسان است و در واقع مقدّمه ابدیت انسان است، تا انسان در ابدیت و قیامت خود، با یک خودِ پذیرفتهشده در آن مرحله بهسر ببرد، و نه با یک خود فراری از خود.
حیات زمینی؛ قسمت حیاتِ دارای اختیار و امتحان انسان است و انسان در حیات زمینی که دارای اختیار و مورد امتحان است، به هدایت نیاز دارد تا چیزی را انتخاب کند که صحیح باشد و در امتحان شکست نخورد و این هدایت، توسط شریعت انجام میگیرد.
در حیات زمینی - چه فردی و چه اجتماعی- شریعت الهی ما را یاری میکند تا به هدایت مورد نیازمان دست یابیم؛ پس حاکمیت اجتماعی باید دینی و شرعی باشد تا از آن طریق صورت هدایت خداوند در صحنه زندگی اجتماعی آشکار گردد و انسانها با تئوریهای بشر ساخته، گرفتار پوچی و بیهدفی نگردند.
در غیر اینصورت انسان در دنیا و در زندگی زمینی خود، وظیفهاش را به نحو اَحسن انجام نداده و مقصد حیاتِ زمینی را گم کرده است و اگر انسان مقصد حیات زمینیاش را گم کرد، دیگر زندگیاش را منطبق بر دین قرار نمیدهد و حکومت دینی را نمیخواهد و ضرورت آن را برای خود درک نمیکند.
چنین انسانی، انسانی است که در دنیا گمشده است و لذا هر چه میدود، تشنهتر میشود و هر چه تشنهتر شد، بیشتر میدود، تا نهایتاً به هلاکتش میانجامد. نمونه این سرگشتگی و آشفتگی را شما در زندگی سراسر غیر دینی غربیها میبینید و ای کاش خوب ببینید که در چه بلایی گرفتار هستند.
عرض شد که در برههای از تاریخِ اسلام دو نوع حاکمیت مقابل هم ایستادهاند و در واقع روش و عاقبت این دو نوع حاکمیت، آینه خوبی شد تا چشم بشریت باز شود و بفهمد که بعد از آن، چه باید بکند؛ یکی حاکمیت کسی که میخواهد دین را علاوه بر زندگی فردی، در نظام اجتماعی - اعم از سیاسی، اقتصادی و تربیتی- هم حاکم کند و آثار آن را ظاهر نماید؛ و دیگریکه میخواهد خود و اندیشههای خودش بر جامعه و روابط اجتماعی حکومت کند و نه دین، و دین را یک امر فردی میداند که انسان باید از طریق آن، بین خود و خدا رابطه برقرار کند.
یک طرز فکر، حکومت را بستر بندگی میداند به نام طرز فکر «علوی» و دیگری حکومت را مقصدی برای برآورده شدن حوائج نفس امّاره می شناسد به نام طرز فکر «اُموی».