آمادگی جهت حیات ابدی _ بخش سوم _شتاب بسوی قیامت_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


بخش سوم

اتحاد ناخود با خود


گاهی بدون ‌دنیا از خود تصوری نداریم و خود را بدون دنیا نمی‌توانیم بپذیریم. چه اندازه سخت و تنگ است این نوع زندگی!

مثلاً اگر به دانشجوی یکی از دانشگاه‌های مهم بگویند تو دانش‌آموز دبستان هستی و در آن صورت فشار به او آمد، این بدین‌معنی است که او بدون دانشجو ‌بودن، خود را قبول ندارد. برای او در آن شرایط دانشجو‌نبودن یعنی موجودنبودن.


گاهی علف‌های هرز در کنار گُلِ گلدان چنان رشد می‌کند و ریشه می‌دواند که ریشه‌اش با ریشه گل گره می‌خورد، حالا اگر بخواهی این علف‌های هرزه را بکنی مجبوری گل را هم بکنی، در حالی‌که بنا نداری گل را بکنی. هرگاه علف هرز جزء شخصیت گل ‌شود، آن‌وقت هر چه خواستیم گل را ببینیم، علف هرز نیز خود را می‌نمایاند. به صورت مهمانی در آمده که صاحب‌خانه را می‌خواهد از خانه بیرون کند. غفلت از قیامت، قلب را این‌چنین با دنیا گره می‌زند، به طوری‌که بی‌دنیا خود را به رسمیت نمی‌شناسد.


بعضی از صفات‌ و گرایش‌ها و میل‌ها آنچنان با شخصیت ما گره می‌خورد که اگر بخواهیم آن‌ها را از خود جدا کنیم باید خودمان را ناخود کنیم و نمی‌توانیم.


خیلی عجیب است! از خود بپرسیم چه کسی هستیم؟!

گاهی انسان جز شهوت و هوس نیست. برای خود ماورای شهوت و میل‌های نفسانی‌اش هیچ وجهی را در خود نمی‌یابد. این شخص نمی‌تواند از میل نفسانی و شهوترانی‌اش جدا شود.

گاهی انسان ماورای پول و دنیا هیچ وجهی برای خود نمی‌یابد، چون واقعیتی برای خود ماورای دنیا نمی‌شناسد.

حالا آیا این شخص می‌تواند عقبه کئودِ دنیا را با سبک‌باری طی کند؟

وقتی او را تکویناً به سوی قیامت می‌کشانند، ببینید به چه مشکلی می‌افتد. خواه جوان باشد خواه پیر، فقیر باشد یا غنی، به اندازه طیِّ اختیاری عقبة دنیا، رونده به سوی مقصد خود می‌باشد، غیر از این هر چه هست دنیاست، میهمان ناخوانده‌ای است که به جای صاحب‌خانه نشسته به طوری که ناخودِ ما به جای خودِ ما به میدان آمده است. چه فرقی می‌کند بنده جارو دستم باشد یا قلم، تا از دنیا بیرون نیامده‌ام، هر دوی آن‌ها دنیا است. چه فرقی می‌کند که مقصدم رضایت نظر شما باشد یا ارضای میل نفسانی خودم؟ باز هم هنوز دنیاست، من که بالاتر نرفتم.


حضرت علی(ع) به ما خطاب می‌کنند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً»؛ مدام به خودت بگو: گردنه‌ی بلندی در پیش خود داری و باید آن را طی کنی، پس شرایط طی‌کردن آن را، در زندگی ایجاد کن. قرآن خطاب به منکران زندگی ابدی می‌فرماید: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ، فَکُّ رَقَبَةٍ»؛ عقبه و گردنه‌ی نَفَس‌گیر را طی نکرده‌، چه می‌دانی از آن عقبه، آن عقبه عبارت است از آزادکردن گردن.


شما هنوز خودتان را آزاد نکرده‌اید، پس عقبه را طی نکرده‌اید، از خودتان آزاد نیستید. طی عقبه یعنی آزاد کردن این گردن، یعنی آزادی خود از خود. کار مشکلی نیست هرچند جادّه صافی هم نیست، آری وقتی انسان تلاش کند و نتیجه بگیرد، آن تلاش آسان است. عمده آن است که انسان دستورالعمل طی راه را حکیمانه بنگرد.

وقتی باید گردنه‌ی آزادشدن از خود را طی کنی، اگر سنگین بار باشی، آیا می‌توانی این گردنه را به راحتی طی نمایی و یا به سختی می‌افتی و لذا از ادامه‌ی راه منصرف می‌شوی؟ نباید بگوئیم فعالیت‌های دینی و انجام وظایف شرعی سخت است، از خود بپرسیم چرا طوری زندگی می‌کنیم که در آن زندگی انجام دستورات پروردگارمان برایمان سخت شده است؟


شتاب بسوی قیامت


حضرت می‌فرمایند: بارت را سبک کن تا به راحتی بتوانی مسیر این گردنه را طی کنی و آنچنان شوی که درون جانت طالب پیروی از دستورات حق باشد.

به گفته‌ی شبلی؛ «الصوفی لایری فی‌الدّارین مع‌اللهِ غیرالله»؛ صوفی در دو جهان جز خدا نبیند. و لذا خودی نمی‌بیند که بخواهد از میل خود پیروی کند. و در این حال اطاعت امر پروردگار تنها چیزی است که در زندگی برای او ارزش دارد.



حضرت علی(ع) در این فراز می‌فرمایند در دنیا به‌گونه‌ای موضع‌گیری کن که سیر به سوی قیامت تمام افق روح تو را در برگیرد. در این شرایط بسیاری از چیزهایی که مانع این سیر است زمین می‌گذاری. سبکبالی روش کسی است که به افق‌های بلندِ ماوراء دنیا دل بسته است. اگر انسان قیامتی شد حتماً سبکبالانه حرکت می‌کند، اصلاً مگر می‌شود مهمّ ما قیامت نباشد؟!

با توجه به زندگی قیامتی، خداوند خودش به انسان لطف می‌کند تا بفهمد اکثر گرایش‌های ما گرایش‌های خیالی و وَهمی است. و چون انسان فهمید آن گرایش‌ها خیالی و وَهمی است خود به خود اهمیت آن‌ها از چشمش می‌افتد و در نتیجه آن‌ها را از دوش خود پائین می‌گذارد. به‌همین جهت در ادامه می‌فرمایند:

«الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ»؛

کسی که سبکبار باشد نسبت به آن‌که بار خود را سنگین کرده، در سیر به سوی قیامت و در عبور از عقبه‌ی بلند دنیا، در حالت نیکویی قرار دارد.


کسی که با هزاران خیال و وَهم و ترس از حرف مردم، و ترس از فقر، عملاً با بارهای سنگینی سیر می‌کند، جان می‌کَند تا یک قدم به طرف قیامت برود، نهایتش او در حدّ انجام واجباتِ سرودست شکسته دینداری می‌کند، هم می‌خواهد به سوی قیامتی برود که در نهایت صفا و گستردگی است، هم خیلی چیزهای دنیایی را می‌خواهد، خلاصه هم می‌خواهد خدا را داشته باشد هم خرما را. این شخص سنگین می‌رود و چقدر محرومیت‌ها که به همراه دارد.

لذا حضرت در ادامه می‌فرمایند:

«وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ»؛

و آن‌کسی که کُند و سست حرکت می‌کند نسبت به کسی که با سرعت به سوی قیامت حرکت می‌کند، حال زشت و بدی دارد.

هم می‌داند که باید برای تمام اعمالش در قیامت حساب پس بدهد، و هم گرفتار امیال نفس امّاره است، و در کشاکش بین این دو بُعد از زندگی‌اش گیر کرده است.


ولی آن‌کس که خود را از امیال نفس امّاره آزاد کرده، نه‌تنها به سوی معنویات می‌دود بلکه پرواز می‌کند. چون در دلش به غیر از حق چیز دیگری مقدار و ارزش ندارد که به آن التفات داشته باشد و از راه باز ماند. بعد می‌فرمایند:

«وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛

چاره‌ای نیست، این مسیر و این گردنه یا به جهنّم ختم می‌شود و فرود می‌آید یا به بهشت.


شما که چاره‌ای ندارید در رسیدن به قیامت، چرا چشمتان باز نشود و این مسیر را به زیباترین موقعیت ختم نکنید، موقعیتی که در عین وسیع بودن و داشتن ظرفیت وسیع، ابدی و پایدار است. إن‌شاءالله که منزل اصلی و جدّی و مهم حیات ما، قسمت ابدیت ما باشد که در آن شرایط، خودمانیم و خودمان، جدا از نیازهای دنیایی و ما فیها.

امروز خودمان در حجاب اشیاء و اموال و عنوان‌ها گم شده‌است، وقتی هستی خود را بر غیر بنا کنیم و از خود گم شویم، همه‌ی توجّه ما به بیرون خودمان می‌افتد، انگار دهها نفر در جایی ایستاده‌اند و هر یک انگشت خود را به سویی دراز کرده‌ و به ما می‌گویند، «در آنجا» که اصلاً معلوم نیست آن‌جا کجاست. به گفته‌ی مولوی:

این بدین سو، آن به آن سو می کشد

هر یکی گوید منم راه رَشَد

این تردد عقبه راه حق است

ای خنک آن را که پایش مطلق است

این شک و تردیدها همان گردنه و عقبه‌ای است که باید با طی‌ آن به سوی حق برویم، خوشا به حال آن‌کسی که پایش از آن شک و تردیدها آزاد است.

وقتی نظرمان از ابدیتمان به جای دیگر افتاد، همین پیراهن من ناخودِ من می‌شود، ولی خود را به عنوان خودِ من به من تحمیل می‌کند. در این حالت همین پیراهن نمی‌گذارد من با خودم باشم و خودِ بیکرانه‌ی خود را بنگرم. در این فکر می‌روم که پیراهنی بپوشم که مردم نگویند بیچاره است، و عملاً به ناخود نظر کردم و آن ناخود، من را از خودم می‌ستاند. باید مواظب بود ناخودهای ما برایمان عمده نشود و عملاً قیامت که محل دریافت خود است از دست برود.


یاعلی مدد