بخش سوم-نجات از قوه واهمه-خلاصه کتاب روزه دریچه ای به عالم معنا

بخش سوم



همانطور که عرض شد هدف نهایی در روزه نفی خود است و حاکمیت حکم خدا بر میل نفس اماره.وقتی وارد عالمی شدیم که حکم خدارا بر حکم نفس اماره ترجیح دادیم،وارد بندگی خدا شده ایم چه در امور فردی و چه در امور اجتماعی.


روزه و نجات از قوه واهمه

از رسول خدا نقل شده است: هنگام احساس گرسنگی و تشنگی در ماه رمضان به یاد گرسنگی و تشنگی در روز قیامت باشید.

میخواهد به ما بگویند که از گرسنگی و تشنگی دنیا دریچه ای باز کنید به گرسنگی و تشنگی قیامت که از جنس دیگری است.

گرسنگی و تشنگی قیامت ظهور نیاز شدید جان انسان است به آب گوارای عقیده توحیدی و غذای اعمال صالح.

گرسنگی قیامت ،گرسنگی روح است که با انوار الهی جبران میشود مثل وقتی میشود که جسم شما به غذا نیاز ندارد ولی قوه واهمه ی شما موجب میشود که شما میل به غذا داشته باشید.

اینجا قوه واهمه باعث میشود که شما غذای روح را با غذای جسمانی اشتباه گرفته و میخواهد آن نیاز روح را با غذای جسمانی جبران کند، غافل از آن که این نیاز از جنس دیگری است.


اگر انسان در این دنیا نتواند با انوار الهی و اعمال صالح غذای روح خود را بدهد،در قیامت گرسنه و تشنه میشود ولی در آنجا دیگر آب و غذا نیست که این هوس گرسنگی و تشنگی را جبران کند. آنجاست که به شدت اذیت میشود.

نیاز به آب داشتن و تشنه بودن یک چیز است ولی هوس آب خوردن و کیف کردن چیز دیگریست.


آنچه در روزه داری باید ادب شود هوس آب خوردن و غذا خوردن است و اگر این هوس کنترل نشود در قیامت به شدت مارا اذیت میکند.

مثل معتادی که مواد مخدر در دست ندارد ولی اعتیاد به آن مواد را دارد.



توضیح بیشتر روی قوه واهمه

وهم چیست؟؟
دروغ راست نما!!!


مثالی زیبا برای وهم:


دیده اید بعضی از آدم ها از مرده میترسند.حالا چرا میترسند؟ میگویند چون مرده است!!
وقتی زنده بود از او نمیترسیدید،حالا که مرده است آیا خطرناک تر شده است یا از نظر بدنی هیچ شده است؟
قبلا که زنده بود یک آدم بود،دست و پا داشت،میتوانست با ما دعوا کند،حالا که مرده است هیچ کاری نمیتواند بکند پس چرا از او میترسی؟؟ چون هیچی است..

از چی میترسی؟؟ از هیچی...


ملاحضه میکنید که ما در خیال یک بعدی داریم"هیچی" را برای ما "چیز" میکند و مارا از آن فراری میدهد و از موقعیت دور میکند.
حال اگر بگویند آیا حاضری با این مرده نصف شب توی غسالخانه تا صبح بمانی؟؟ میگوید نه!!! چرا؟؟ چون مرده است..
میپرسی آیا مرده است یا زنده؟؟ میگوید مرده است...

میپرسیم آیا حاضری تنهایی بدون این مرده در این غسالخانه تا صبح بخوابی؟؟ میگوید باز هم میترسم اما بهتر از قبل است!!
حال اگر بگوییم حاضری با یک نفر آدم زنده ،دونفری با هم در غسالخانه تا صبح بمانید؟ میگوید بد نیست...
باز تکرار میکنیم که حاضری با یک مرده بخوابی؟؟ میگوید نه!!!این خطرناک است.

میگوییم حاضری با این مرده بخوابی و نصف شب هم مرده زنده شود و تا صبح با هم حرف بزنید؟؟میگوید نه،به هیچ وجه،وگرنه من میمیرم...


ملاحضه میکنید این چه بعدی از انسان است که دارد سر انسان را کلاه میگذارد؟آن وهم است...
شما یک عقل دارید و یک وهم..
"عقل" واقع بین است ولی" وهم "واقع بین نیست و هیچ را چیز میگیرد.


میگوید اگر با یک آدم زنده دونفری در غسالخانه تا نصف شب بشینیم صحبت کنیم قابل تحمل است،ولی اگر نصف شب مرده در کنار من در غسالخانه زنده شود،میمیرم،درحالی که اگر مرده زنده شود ،تازه میشود مثل حالت اول که برایت قابل تحمل بود که با یک آدم زنده در غسالخانه بشینی و صحبت کنی.


ولی وهم گوشش به این حرف ها نیست...



بحث به اینجا رسید که "قوه واهمه" باعث میشه آدم"هیچی" را "چیز "بگیرد.
به طور مثال اگر وهم در روح ما میدان گرفت،کار ما عملا به جایی میرسد که خواهیم گفت:از خدا که کاری برنمی آید.از حقوق آخر ماه کار برمیاید.میگوید:اگر حقوقم را ندهند بدبخت میشوم. یعنی چی بدون حقوق بدبخت میشوم؟؟؟یعنی آدم "هیچی" را "چیز" میگیرد...

روزه باعث میشه تا شما این بعد دروغ ساز را،خلع قدرت کنید.
روزه میخواهد بگوید که "وهم" را بکش،این بهترین نتیجه روزه است.


آدم میگوید اگر غذا نخورم می میرم.آقا این گوی و میدان...آرام آرام شروع کن،شایدابتدا باورت نیاید،وسط ماه رمضان به خودت ثابت کن که اینطور نیست که غذا و شکم پر،موجب سلامتی و قدرت ما میشه.

تازه برعکس،از حضرت علی (ع) روایت داریم که میفرماید:کمی غذا باعث سلامتی جسم و سبکی روح میشود.
حضرت علی(ع) با آنکه خیلی کم غذا میخورند،در جنگ ها آنچنان قدرتی داشتند که کسی جرعت رویاروی با حضرت را نداشت.

قدیمی ها داستان عبرت آموزی دارند،میگویند:
بین یک مار و یک زنبور مکامله ای صورت گرفت،زنبور ادعا کرد که زهر من کشنده تر از زهرِ توست ولی چون هیکلم کوچیک است ،انسان ها باورشان نمی آید که زهرِ من می میراند و چون مردن را به خودشان القاء نمیکنند،زهرِ من تاثیر واقعی اش را نمیکند و این ترس مردم از هیکلِ توست که مردم را میکشد و نه زهرِتو...
بالاخره بنا شد که برای اثبات ادعای زنبور برنامه ای ترتیب بدهند.
قرار بر این شد که هر دو بروند در کلونِ( قفل های بزرگ قدیمی) درِ باغی کمین کنند تا وقتی باغبان آمد و انگشت خود را در قفل کرد که در را باز کند،روز اول مار انگشت باغبان را نیش بزند و زنبور بیرون بپرد و روز دوم کار را برعکس کنند.

همین کار را کردند. در روز اول،باغبان یک مرتبه احساس کرد چیزی دستش را گزیده،دستش را بیرون آورد و دید یک زنبود بیرون پرید و رفت.کمی مقاومت کرده و دستش را مکید و رفت دنبال کارش.پیش خود گفت زنبور بود و چیزی نبود.

روز بعد زنبور نیش زد و مار بیرون آمد.باغبان فریاد زد واااااااای !!!! مار دستم را گزید و بیهوش شد...

البته این یک قصه است ولی نکته روانی دقیقی در آن نهفته است.

بعضی ها از ترس گرسنگی می میرند و نه اینکه گرسنگی آزارشان دهد.


یاعلی مدد

نظرات 1 + ارسال نظر
Bn دوشنبه 9 تیر 1393 ساعت 05:44 http://mehrabaniha.blogsky.com

داستان جالبی بود!
موفق باشید

ممنون بخاطر پیگیری مطالب

التماس دعا
یاعلی مدد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد