خداوند خطر غفلتِ قلبی و عقلی نسبت به احکام الهی و
نبوت انبیاء را اینطور گوشزد میکند که:
«أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا» ای پیامبر اینها که نبوت تو را نفی میکنند آیا سیری در زمین کردهاند تا با توجه به سرنوشت منکران نبوت، قلبی پیدا کنند که به کمک آن تعقل کنند؟
پس در فرهنگ دینی، یک نوع تعقل هست که قلبی است. میفرماید: «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» اگر به سرنوشت منکران نبوت نظر کنند برای آنها قلبی ایجاد شود که بتوانند تعقل کنند. ما اسم این قلب را قلب محمدی(ص) میگذاریم. این عقلی است که از نور قلب، منور است.
به همین جهت در عین تعقل، دارای احساسی است که حضور حق را در مییابد و قلبی که حضور حق را به دست میآورد، اهل ورع میباشد. علی(ع) میفرمایند: «العقلُ شجرةٌ أصلُها اَلتُّقی، و فرعُها ألحیاءُ، و ثَمرَتُها ألوَرعُ» عقل درختی است که ریشهی آن تقوا و شاخهی آن حیا و میوهی آن ورع است.
یک وقت ما براساس دستوراتی که از طرف حزب و گروهمان میآید چیزهایی را برای خود حرام میکنیم، این حرام و حلالِ حزبی است و منجر به آن نوع وَرعی که قلب را آماده نظر به حق میکند نمیشود. این آن نیست که قرآن در موردش میفرماید: «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» که انسان دارای شعوری شود که بین فهم و کشف جمع کند.
امیرالمومنین(ع) این طور عاقل بودند که بین فهم و کشف جمع میکردند و توصیهی رسول خدا(ص) به حضرت که فرمودند به کمک عقلِ خود جلو برو توصیه به این نوع تعقل بود و شما آثار آن را در نهج البلاغه ملاحظه میکنید که حضرت چگونه حکمت و شهود را در سخنان خود جمع کردهاند.
از امام صادق(ع) داریم «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ وَ فِی قُدْرَتِهِ» بالاترین عبادت، تفکرِ دائمی در خدا و در قدرت او است.
حضرت ما را دعوت به تفکر فیالله میکنند و این غیر از این است که فکر کنیم جای خدا کجاست و جنسش چیست، اینها نشانهی بیتفکری است. کسی که نمیفهمد تفکر چیست اینگونه سؤال میکند.
تفکر در خدا عبارت است از
سیر در اسماء و صفات الهی، تا انسان قلب خود را از حجابها آزاد کند و زمینهی
تجلی انوار اسماء الهی را بر جان خود فراهم نماید. ورع از محارم الله با چنین
تفکری حاصل میشود و با این تمرکز و تفکر است که انسان به حقیقت ورع در ماه رمضان
دست مییابد و میرسد به جایی که سراغ خدا را میگیرد، وقتی از پیامبر خدا سراغ خدا را گرفت خدا بدون هیچ واسطهای با او
حرف میزند و میفرماید: «اِنّیِ قَریب» من نزدیکم.
«تفکر دینی» در بین شیعه جاری و حاکم بوده است و حالا دارد از آن غفلت میشود. ما باید ابتدا بفهمیم؛ تفکر دینی یعنی چه، تا إنشاءالله معنی «وَرَع از محارم خدا» برایمان روشن شود. همچنان که عرض شد، اولاً؛ فکر دینی از فکر ریاضی جداست. شما در علم ریاضی، محاسبه میکنید که وزن و سنگینی این ستون را بر روی چه پایه و سطحی استوار کنید که سقف فرو نریزد، این کار، کار فکر ریاضی است و موضوعش به بیرون از وجود شما ربط دارد.
ثانیاً؛ فکر دینی در عین اینکه یک امر درونی است، ارتباط بین«عبد» و «رب» را تعیین میکند. این با فکر ریاضی فرق دارد. فکر دینی، هم خیلی آسان و هم خیلی سخت است. فکر ریاضی را باید با درس خواندن یاد گرفت، امّا فکر دینی تمرکز و توجّه بر روی حقایق را میطلبد.
فکر دینی را ابوذرِ بیسواد داراست امّا ابوسفیانِ با سواد دارا نیست. فکر دینی طوری است که گاهی آدمهای ساده از آن برخوردارند امّا ممکن است یک استاد دانشگاه از آن بیبهره باشد. فکر دینی یعنی حضور و توجّه قلبی نسبت به حقایق عالم و نسبت به اوامر و نواهی الهی.
تمرکز و توجه قلبی به «حقایق» و «اوامر و نواهی الهی»، با فراموشکاری، سهلانگاری، هر دم بهکاری و بیبند و باری، جمع نمیشود. تمرکز، وحدت قلبی میخواهد.
مولوی میگوید: این بیتمرکزیِ فکرها و عدم توجه به حقایقِ موجود در آدمها، مثل کار یک موش است که دهتا سوراخ را میشناسد و از این سوراخ به آن سوراخ میرود و همیشه در سوراخهای دنیا میخواهد سر بکشد و از مرز حس، پا را بیرون نمیگذارد. چنین آدمی همهی حوزهی زندگیاش در محدودهی کثرات دنیایی است و همهی استعدادهایش را هم صرف آبادکردن همین دنیا میکند و دنیا را وطن خود گرفته است. میگوید:
مرغ جانش موش شد سوراخ جو |
چون شنید از گربکان، او عَرَّجوا |
ز آن سبب جانش وطن دید و قرار |
اندر این سوراخ دنیا موشوار |
چون متوجه عالم غیب و معنا نشد، همین دنیا را محل قرار و آرامش خود قرار داد، مثل موش.
هم در این سوراخ بنایى گرفت |
در خور سوراخ دانایى گرفت |
پیشههایى که مر او را در مزید |
کاندر این سوراخ کار آید گزید |
حتی کارها و وظایفی را برای خود کار دانست که در حدّ همین سوراخ دنیا بهکار میآیند.
ز انکه دل بر کند از بیرون شدن |
بسته شد راه رهیدن از بدن |
کارش به جایی رسید که راه رهیدن از این بدن برایش بسته شد و دیگر وَرع را نمیشناسد تا بخواهد به آن بپردازد.
بر عکسِ چنین تفکری، تفکر ایمانی است. فکرِ ایمانی بیشتر غیبگراست؛ یعنی تمرکز و سیرش به سوی حقایقِ عالی است که با دل میتوان با آنها ارتباط پیدا کرد. گفت:
باغ سبز عشقْ کو بیمنتهاست |
جز غم و شادی در آنبس میوههاست |
عاشقی زین هر دو حالت برتر است |
بی بهار و بی خزان سبز و تَر است |
و این حالت را از درون میطلبد. عقل ایمانی میگوید:
این جهان خود حبس جانهای شما است |
هین روید آنجا که صحرای
شما است |
صحرای شما باغ غیب است. تمرکز روی «حقایق» و «اوامر و نواهی الهی» با هردم بهکاری و فراموشکاری به جهت اشتغالات زندگی سازگار نیست و اگر زندگیمان طوری است که خودمان را خیلی در مشغلههای دنیایی انداختهایم، بدانید که تمرکزِ مورد نیازِ زندگی دینی را از دست می دهیم و وَرعِ اساسی و کارسازی بهدست نمیآوریم.
وَرع با تعمّق ممکن است و نیاز به نگهبانیِ عمیقِ همهجانبهی درونی دارد. دربارهی «ورع» که در بسیاری موارد با تقوا به یک معنی بهکار میرود، نقل است که از سالکی پرسیدند تقوا چگونه است؟ گفت: هرگاه در زمینی وارد شدی که در آن خار وجود دارد چه میکنی؟ گفت: دامن برمیگیرم و خویشتن را مواظبت مینمایم. گفت: در دنیا نیز چنین کن که تقوا اینگونه است.
پس ملاحظه میکنید که در آن حال، مجبور هستی با تمام دقت، لباس بلند خود را جمع کنی و بالا بگیری. انسان متّقی نسبت به گناهان در این دنیا اینگونه زندگی میکند و به این معنا ورع و تقوا، حواس بسیار جمعی را طلب میکند.
پس اوّلاً؛ ورع نیاز به یک نوع نگهبانی عمیق و همهجانبه دارد. ثانیاً؛ این نگهبانی، نگهبانی و توجّه نسبت به حکم خداست؛ به طوری که دائماً انسان باید متوجّه حکم خدا باشد.
ثالثاً؛ در این مسیر متوجّه خودِ خدا باشد تا بتواند به آن ورعِ مطلوب دست یابد. زیرا اگر انسان بخواهد متوجّه خدا باشد باید نسبت به نحوهی حضور توحید در عالم فکر کند و تفکر دینی چیزی جز توجّه به حضور حضرت حق در عالم و رعایت احکام و دستورات او جهت قرب به ساحت الهی نیست.
این یک قاعده است که اوّل مردم بیفکر میشوند و سپس بیتقوا. و همیشه ریشهی بیبند و باری و بیدینی، بیفکری است. این بیفکری غیر از آن بیفکری است که مردم عادی نسبت به کامپیوتر دارند، آدم بیبند و بار میتواند یک برنامه منظمّ برای کامپیوتر به شما بدهد، امّا چون فکرِ توجه به حضور حضرت حق را ندارد، بیبند و بار است و نمیتواند امیال خود را مدیریت کند.
فکری که منجر به ورع میشود فکر خاصی است و انسان تا وقتی وارد آن فکر و تمرکز نشود از برخورد جدّی با خودش محروم است و نمیتواند با خودش گرم و جدّی باشد و حتّی نمیتواند مانع میلهایی شود که عقلاً نمیخواهد انجام دهد.
انسان در این حال هیچ راهی ندارد، مگر اینکه بتواند برروی دستورات خدا متمرکز شود و توجّه به حضرت حق پیدا کند، در آن حال به مرور و کمکم میتواند این کاری را که عقلاً نمیخواهد انجام دهد، ولی انجام میدهد را ترک کند.
در سرزمین روزه، رسیدن به تمرکزی که عرض شد بیشتر از سایر ماهها فراهم است و میتوانیم پایهی این نوع تمرکز را در ماه رمضان بگذاریم در حالیکه اگر از ماه رمضان خوب استفاده نکنیم به چنین تمرکزی نمیرسیم، در ماه رمضان است که اگر بخواهیم میتوانیم آن ورعی را که امیرالمؤمنین(ع) مأمور حفظ آن هستند، با تمرکز بر روی حقایق معنوی و توجه به اوامر و نواهی الهی، پیدا کنیم.
روزهداری، زمینهای است که این ورع با تمرکز و تفکّری
که روزه خودبهخود بهوجود میآورد، رشد کند و به بار نشیند. آنوقت دیگر نمیگویید
فهم معارف الهی و معارف اهلالبیت سخت است، بلکه چون از صرفکردنِ
فکر برروی موضوعات سطحی آزاد شدهاید و روی موضوعات عالی و الهی متمرکز هستید از
آنها لذت میبرید.
از امام صادقu داریم که: «اِنَّ اَمْرُنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لا یَحْتَمِلُهُ اِلاّ مَنْ کَتَبَاللهُ فِی قَلْبِهِ الْاِیْمان» امر ما، سختِ پیچیده به سختیها است و نمیتواند تحمل کند آن را مگر کسی که خداوند ایمان را در قلب او نگاشته است.
جامعهای که آمادگی تفکر و تمرکز بر روی حقایق و اوامر و نواهی الهی را ندارد و از اندیشههای عمیق گریزان است، آیندهاش در خطر است! و ملاحظه فرمودید چگونه گریز از تفکّر و تعمّق در مسائل دینی، مبدأ بیورعی و بیتقوایی شده است.
انسان غیرمتّقی، متوجه بیفکری خود نیست و حتّی اگر به او تذکر دهی که در تفکر صحیحی قرار نداری، بدش میآید. اگر به مهندسی که میتواند چندین نقشهی پیچیده را در یک روز بکشد، بگویید که فکر نداری، میگوید: پس چطور این نقشهها را میکشم؟ نمیداند که فکر اساسی که عبارت باشد از فکرِ توجه به حضور حق، در او به حاشیه رفته است.
هر اندازه نسبت به حضور حق بیشتر توجّه داشته باشیم، بیشتر در تفکّر و تأمّل معنوی وارد شدهایم. حیف نیست که بعضی جوانانِ ما با آنهمه آمادگی که در پذیرش معارف دینی دارند، اهل تفکر و تأمل و کشیک نفسکشیدن، نیستند؟ اینکه تأمل و تفکر معنوی چیز آسانِ سختی است، نکتهی قابل توجهی است. آسان است، چرا که ابوذرِ بیسواد هم میتواند آن را انجام دهد و سخت است، چون خیلی از با سوادان و افراد مطلع به علوم روز از آن محروماند. زیرا باید از خودِ مادون پا را بالاتر گذاشت و نظر را به مرتبهی دیگری از عالَم وجود انداخت.
هر چه نسبت به حضور حق بیشتر توجّه داشته باشیم، بیشتر تفکّر و تأمّل داریم و به همان اندازه از محارم الهی فاصله میگیریم. ملاحظه کردهاید که بعضیها ابداً دروغ نمیگویند. چون با تأمل و توجه به حضور حضرت حق، حرام بودن این عمل سراسر قلبشان را پر کرده است ولی بعضیها نمیتوانند به نامحرم نگاه نکنند، میل آنها از اختیارشان خارج است، همینکه با نامحرمی روبهرو شدند، بدون هیچ توقف و کنترلی به او چشم میدوزند. آنهایی که قلب و توجه خود را مشغول حضور حضرت حق کردهاند، حضور نامحرم آنچنان برایشان بیرنگ و غیر قابل توجه است که میل آنها نمیتواند در درونشان تحرکی داشته باشد و آنها را بهسوی نگاه به نامحرم بکشاند.
در زمان خلافت عثمان عموماً وقتی اباذر«رحمةاللهعلیه» از صحرا برمیگشت، چون خود را موظف میدانست که به امور مسلمین نظر کند، به سراغ دارالإماره میرفت تا از امور مطلع شود. یک روز میبیند در حالی که روز به انتها رسیده، مقدار زیادی درهم و دینار را در بیت المال گذاشتهاند و میخواهند بروند. به عثمان میگوید کجا میروی؟! عثمان میگوید: دارالإماره تعطیل است، میخواهیم برویم.
ابوذر میگوید: یادت هست یک شب که همراه یکدیگر در کوچههای مدینه میرفتیم، دیدیم برخلاف معمول، چراغ خانهی پیامبر اکرم(ص) روشن است، وقتی نزد ایشان رفتیم، عرض کردیم آیا امری دارید؟
حضرت فرمودند: دو درهم از بیتالمال نزد من مانده بود، میخواستم اینها را به صاحبانشان برسانم و بعد بخوابم، و آن پولها را به ما دادند تا به فقرا برسانیم؟ عثمان میگوید: آری؛ یادم هست.
ابوذر میگوید: پس کجا میروی، این اموال را به صاحبانشان برسان. کعبالاحبار یعنی آن یهودیِ به ظاهر مسلمان که در کنار عثمان بود، به ابوذر میگوید: از امیرالمؤمنین عثمان نمیترسی که این طور حرف میزنی.ابوذر میگوید: اینقدر قلبم از ترس خدا پر است که جایی برای ترس از عثمان نمانده است.
منظور از نقلِ این واقعه، جملهی اخیر ابوذر«رحمةاللهعلیه» است و حالی که جناب ابوذر«رحمةاللهعلیه» در آن بهسر میبرده است. به آن حال «وَرع» میگویند. حالتی که در قلب انسان جز حضور حق و حضور حکم حق هیچچیزی ارزش ندارد و یک حالت نگهبانی از حکم خدا تمام وجود انسان را اشغال کرده است ، عرض شد امام صادق(ع) میفرمایند:
«کانَ اَکْثَرُ عِبادَةِ اَبیذَرِّ رَحِمَهُالله، التَّفَکُّرُ وَ الاِعْتِبار» اکثر عبادت ابوذر«رحمةاللهعلیه» عبارت بود از تفکر و عبرتگیری.
تأکید مجدد بنده این است تفکری که حضرت میفرمایند، چه تفکّری است که اکثر عبادات ابوذر«رحمةاللهعلیه» را تشکیل میداده است. این تفکر، نه تفکّر ریاضی است و نه تفکّر فلسفی؛ بلکه تفکّرِ توجّه به حضور حضرت حق است و چنین تفکری موجب پدیدآمدن «وَرع» میگردد و رسولخدا(ص) میفرمایند: بالاترین اعمال در ماه رمضان همین وَرع از محارم الهی است که عبارت است از یک حالت نگهبانی و توجه قلبی نسبت به محارم الهی که منجر به سیر قلبی بهسوی خدا میشود.
زندگیت همیشه شیرین باشه و خوشبخت باشی
وب خوبی دارید
ممنون
وَرَع نیست جز اجتناب از حرام کز او بر حلال آیَدَت احترام
مخور آنچه آید به کامت لذیذ که جان گردد از لذت تن پلید
دل اندر وَرَع آن زمانی ست پاک که دور آید از لقمه شبهه ناک
کسانی که راه ورع رفته اند ره خوردن شُبهه نگرفته اند...