بخش دوم
مشکل کجاست؟؟
شما قبول دارید که محدود به بدن نیستید، و نیز قبول دارید که ابدی هستید همچنانکه میدانید در ابدیّتِ خود، خودتان هستید و خودتان، و در آن عالم هرکس در گرو آن چیزی است که برای خود کسب کرده است، یعنی قبول دارید «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»؛ همه در رهن شخصیتی هستند که خودشان برای خود شکل دادهاند.
و به عبارت دیگر هرکس درگیر وجود خودش میباشد. همهی این موضوعات را قبول داریم، آنچه کار را مشکل میکند غفلت از این موضوعات است، و این که چیزی مهمّ ما بشود که آن چیز مهم واقعی ما نباشد، و خیالات و رقابتها و مقایسهها، افق اصلی زندگی را در منظر ما ضعیف و بیرنگ کند.
امام(ع) برای نجات از این غفلت به ما تذکّر میدهند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً»؛ بدان که روبهروی تو گردنهی بلندی است.
آری گردنه است، نه جادّهی صاف. حتماً نظرتان هست قبلاً فرمودند:«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛ در مقابل تو جادّهای است طولانی و همراه با مشقّت فراوان، که اگر از سختی و مشقّت آن غافل شوی خود را مشغول یک زندگی عادی میکنی و در آن صورت دغدغههایت، مدل لباس و دکور ساختمانمان میشود.
در آنجا عرض شد طی مسافتِ انسانی که حسود است، برای خروج از حسادت، طیکردن مسافت سختی است.
فرمودند: باید از رذایل و افکار باطل خود را خارج کنی.
حالا میفرمایند: فرزندم! گردنهی بلندی جلوی تو است، این گردنه عبارت است از این که باید از دنیا بدرآیی و به قیامت سیر کنی.
در فراز قبل صحبت از راهی بود که باید در آن راه از خودِ مادون به خودِ برتر سیر کرد، در این فراز میفرمایند: فرزندم! گردنهای در پیش داری، که باید قبل از اینکه به اجبار به قیامت فرو روی با طی آن گردنه، خودت را از دنیا به سوی قیامت ببری.
در جایی دیگر میفرمایند: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم» دلهاى خود را از دنیا بیرون برید پیش از آنکه بدنهاتان را از آن بیرون برند.
در قرآن کریم داریم:
«وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمَلآئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ»
و اگر ببینى آنگاه که فرشتگان جان کافران را مىستانند، چگونه بر چهره و پشت آنان مىزنند و میگویند عذاب سوزان را بچشید.
این افراد نمیخواهند به طرف قیامت بروند، و لذا ملائکهی دنیا با زدن به پشتشان آنها را به طرف برزخ و قیامت هُل میدهند، و ملائکهی برزخی بر عکسِ ملائکه دنیا، به سر و صورت این افراد میزنند و به برزخ و قیامت راهشان نمیدهند به این معنی که شما شایستهی اینجا نیستید و قیامتی نشدهاید و از عقبهی کئودِ عبور از دنیا به سوی قیامت نگذشتهاید.
چگونگی دل کندن از دنیا
مثلاً؛ کسی یک ساعت خیلی دوستداشتنی و گرانقیمتی به شما هدیه می دهد، وقتی در قایقی در وسط دریا هستید ناگهان قایق تکانی میخورد و ساعت در آب میافتد، ساعت جایی میافتد که درآوردن آن محال است. حالا یا باید ساعت را از آب درآوری یا از آن دل بکنی؟
میدانی که هیچوقت نمی توانی ساعت را در آن عمق دریا از آب درآوری، امّا ناخودآگاه از قایقران میخواهی همانجا متوقف شود، نمیدانی چهکار کنی، میخواهی از ساعت دل بکنی ولی خیلی سخت است. چون دل در این ساعت فرورفته است. فلز و شیشهی ساعت که فلز و شیشه است، دل در تصوری که از این ساعت داشت فرو رفته، برای خود شخصیّتی را جستجو میکنی که آن شخصیت با آن ساعت گره خورده بود و در رهن و گرو آن ساعت بود.
حالا حساب کنید با میل شدید به آن ساعت، خودِ بیساعتِ خود را هم نمیتوانی بپذیری، به عبارت دیگر طوری با آن ساعت بودهای که بیساعت، خودت نیستی. حالا اگر با این روحیه بدون آن که دل از ساعت بکَنی، به ساحل بیایی، چقدر ساحل برایت سخت است؟
چه ساحلی! دیگر این ساحل برای شما عذاب است، چرا؟
چون که خودت را بیساعت، در ساحل قبول نداری.
امّا اگر پذیرفتی که ساعت خوبی بود و حالا رفت، دلکندن از آن ممکن است سخت باشد ولی عملی میشود، در این حالت توجّه خود را از ساعت میکَنی و میگویی: خوب دیگر شد! اگرچه راحت نیست، امّا ممکن است. ولی آنجایی که دل خود را از ساعت نکندی و خود را بدون ساعت نتوانستی بپذیری، در واقع با خودت قهر کردهای، و خودت برای خودت هیچ به حساب میآیی و عملاً هیچبودن خود را داری می بینی.
خوب حالا کلِّ زندگی هم همینطور است. شما مسلّم با امثال ساعت و خانه و ماشین به قیامت نمیروید، همچنان که با پست و مقام و شخصیّت و جوانی و فرزند و اطّلاعاتتان به آنجا نمیروید، فقط با عقیدهتان در قیامت هستید، عقیده یعنی چیزی که از نظر قلبی با آن گره خوردهاید.
شما به ساعت فلزی گره نخورده بودید، به تصور خودتان نسبت به ساعت گره خورده بودید. آن چیزی که به آن گره خورده بودید، خلأ مَلکهی علاقه به ساعت بود. در ساحل چیزی که شما را عذاب میدهد ملکهی علاقه به ساعت است، چون در آن حال آن ساعت که جواب آن ملکه بود فعلاً نیست، حالا اگر کسی در این دنیا دوستیاش نسبت به دنیا فعّال باشد، آیا از قلّهای که باید به سوی قیامت سیر کند بالا میرود؟
این شخص حتّی وقتی هم که مُرد، باز در دنیا است ولی بدون داشتن دنیا. این شخص باز در جان و روان خود ساعت خود را میخواهد، ولی بیساعت است، حال وقتی با مرگْ همهی دنیا از دستش رفت، ببینید چه فشاری به او میآید. وقتی قایقران کمکم از آن محلّی که ساعت در آب افتاده بود دور میشود، آتش به جان طرف میخورد، دلش میسوزد، آه میکشد. در آن حال ساحلی که برای همه محلّ نجات از طوفان دریا است برای او محلّ عذاب میشود. چون او طوری نسبت به ساعت دلسپرده گشته که دیگر بدون ساعت با خودش نیست، با بیخودش همراه است، آن ساعت، او را از خودش گرفته است.
از خود بپرسید مهمّ شما چیست؟ اگر مهمّتان ساعت بود، همین مهمِّ نامهمّ، مهمّ حقیقی را از شما گرفته است. اگر مهمّ شما مقام یا دنیا یا بدن یا مدرکتان شد، همه اینها گرفتنی است، گردنهای در پیش دارید و آن را طی خواهید کرد که همهی اینها را باید بگذاری، در آن صورت خود را گذاردهای. اگر آن شخص در وسط دریا از ساعت دل بکند و با آن حالت به ساحل بیاید، گردنهی بلند را طی کرده است.
سخت است ولی این دلکندن همان عبورکردن از گردنه است، حالا ماندن در ساحل برایش سخت نیست. میفهمد که بیساعت باز میتواند خودش باشد. اگر یک روزی شما به لطف و کرم خدا خودتان را اینگونه یافتید که بیدنیا باز هستید و توانستید خودتان را بیدنیا بیابید و قبول کنید، ورود خوبی برای شما واقع شده و عملاً با سبکباری گردنهی زندگی را پشت سر گذاردهاید.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»؛
همه در رهن شخصیتی هستند که خودشان برای خود شکل دادهاند.