زیارت اربعین،پایداری بر عهد حسینی-بخش دوم-حقیقت کربلا و امام حسین(ع)-استادطاهرزاده




زیارت اربعین،پایداری بر عهد حسینی

بخش دوم







اَللّهُمَّ اِنّی اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَ ابْنُ وَلِیِّکَ وَ صَفیُّکَ وَ ابْنُ صَفِیّکَ اَلْفائِزُ بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ

خدایا شهادت می‏دهم که او ولیّ و نماینده خاصّ تو و فرزند ولیّ تو و صفی و جانشین تو و فرزند جانشین تو است، کسی است که به کرامت تو نایل شده و او را با شهادتی که نصیبش کردی بزرگش داشتی و به کرامت خاص رساندی‌ و به سعادت خاص مخصوصش گردانیدی.




خدایا من شهادت می‏دهم و بر سر این شهادت پایدارم و جوّ زمانه نمی‏تواند مرا عوض کند. خدایا ما شهادت امام‏(ع) را هدیه و اکرام تو می‏دانیم. یزیدیان بی‌خود تصور می‏کنند که قدرت‌نمایی کرده ‏اند، یزیدیان را خداوند از این طریق رسوا کرد.

کسانی که حسینی نیستند عموماً مرعوب تبلیغات دشمن می‏شوند. مثلاً با این‌که حق را قبول دارند یک‌دفعه می‏گویند ممکن است پیروز نشویم. یعنی می‏رسند به این حرف شیطانی که چون با پایداری در مسیر حقّ، پیروز نمی‏شویم؛ پس باطل را می‏پذیریم.

در صورتی‌که بینش حسینی این است که هر کس با روش حق، مقابل ستم بایستد، پیروز است. کسی که می‏ترسد در پیروی از بینش حسینی و فرهنگ شهادت و مبارزه با ستم ضرر کند او در حقیقت نه ضرر را می‏شناسد و نه نفع را، و اصلاً تمام وجودش ضرر است.


کربلا؛ یعنی حساب سودانگارانه نکردن. نمونه‌اش این‌که شما در این زیارت می‌‌گویید:

خدایا! تو امام را اکرام کردی که به مقام شهادت رساندی.


حالا این بینش را مقایسه کنید با بینش کسی که می‏گوید اگر در مقابل آمریکا ایستادگی کنیم، ضرر می‏کنیم و دنیا برای ما ارزش قائل نمی‏شود.


بزرگ‌نمایی قدرت آمریکا برای کسی است که حسین ندارد. ولی کسی که دل به حسین داده است آمریکا و دنیاداران در نظرش سبک و هیچ هستند. از این‌جا روشن می‏شود که چرا امام حسن عسکری‏(ع) فرمودند: زیارت اربعین نشانه مؤمن است.

معلوم می‏شود که هر دلی به‌صرف ادّعای ایمان، نمی‏تواند در فرهنگ تبلیغاتی کفر وفادار به اباعبدالله‏(ع) بماند. چه کسی می‏تواند بگوید که خدایا امام‌حسین‏(ع) با کرامتی که به او دادی، به نتیجه و ثمر رسید و او را با شهادت گرامی‏داشتی و به سعادت خاص رساندی؟ آن‌که فرهنگ حسین(ع)‏ را شناخته باشد، و زیارت اربعین یعنی فرهنگ حسین‏(ع) را به قلب خود القا کردن.


کسی که در کربلا در زیر سم اسب‌ها، کرامت حسین‏(ع) و اصحاب او را توسط خدایی که عالم در قبضه اوست، می‌بیند، چقدر خوب می‌بیند، برعکس؛ سربازان عمرسعد که این کرامت را ندیدند و نفهمیدند، و اگر زینب و خیام حسین(ع)‏ این کرامت را نمی‌دیدند، مسلّم از فرط مصیبت، قالب تهی می‌کردند و اگر مدد روحی و تصرف ملکوتی امام سجّاد‏(ع) در جان مصیبت‌زد‌گان نبود، مگر می‌شود تحمل کرد؛ اصلاً مگر می‌شود بدون نظر امام زمان‏(ع) کارهایی همچون کربلا را به‌وجود آورد و آن را ادامه داد؛ مگر جنگ هشت‌ساله منهای نظر مبارک حضرت بقیة‌الله‌الاعظم(ارواحنافداه) عملی بود؟!


 وَاجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْولادَةِ وَجَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السَّادَةِ وَ قائِداً مِنَ الْقادَةِ وَ ذائِداً مِنَ الذَّادَةِ وَ اَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الأَنْبیاء

خدایا! او را به پاکی نسل و پاکیزگی طینت برگزیدی و او را بزرگی از بزرگان عالم و پیشوایی از پیشوایان الهی قرار دادی، و مدافعی از مدافعان دین مقرّر داشتی و مواریث همه پیامبران را به او عطا کردی.


خدایا تمام خوبی‌ها را برای ائمه(ع) قرار دادی و این‌ها را گلچین کردی.

در صحنه اربعین در چنین حال و مقامی هستیم، صحنه‏ای که چهل‌ روز از عاشورا گذشته است یعنی تکه‌تکه شدن بدن‌ها را دیده‌ایم، جشن و غوغای حکومت یزیدی را دیده‌ایم، رعب و وحشتی را که به صحنه آوردند دیده‌ایم، تهمت‌ها را شنیده‌ایم، با این‌همه بعد از چهل‌روز هنوز حق را از باطل تشخیص می‏دهیم و هنوز به جبهه حق و امام‌حسین‏(ع) وفادار هستیم و هنوز امام‏(ع) را پیشرو و رئیس و سرور و راهنمای خود می‏دانیم و اعتقادمان این است که خدایا تو ارث انبیاء را به امام دادی و ما با وجود این‌همه تبلیغات و رعب و وحشت، از حسین‏(ع) دل نمی‌کنیم و جرأت دفاع از او را در جان خود داریم، اصلاً کربلا مکتب ادامة چنین جرأت و شجاعت است.


هر چه یزیدیان می‏خواهند بگویند، و هرکاری می‏خواهند بکنند ما فهمیده‌ایم چه کسی را بپذیریم و به دنبال چه کسی برویم. انسانی که پیش از آن‌ که ظاهر کاخ‌ها خیره‌اش کرده باشد، به درون معنوی خود خیره شده و راه به عالم ماورا برایش باز شده است، چگونه می‏تواند به امام معصوم‏(ع) نظر ندوزد و تبلیغات دنیاگرا، دل او را از جایگاه اصیل خود برکند؟

امام در تمام ابعادش، چه با بودنش و چه با شهید شدنش، انگشت اشاره به عالم لایتناهی دارد، و می‏تواند عالم درون خودت را به تو بنمایاند و درآن صورت خود را به‌واقع یافته‏ای، خودی بسیار متعالی.


با ارتباط با امام است که انسان می‏فهمد آن‌ بُعدی از ما که جدای از امام، راه خود را طی می‏کند، ناخود ماست و لذا در فراز دیگر زیارت می‏گوییم:

 وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلی‏ خَلْقِکَ مِنَ الْاَصْفیاءِ

خدایا تو آن امام را از جانشینان پیغمبر و حجّت خودت بر خلقت قرار دادی.


خدایا هنوز هم امام‌حسین‏(ع) را حق می‏دانیم، و می‌گوییم: ای امام، تو با دعوتی که کردی، حجّت را برای بشریّت تمام نمودی.

هنوز که هنوز است امام‌حسین‏(ع) حجّت خدا در هستی است و یزید و یزیدیان شکست‌خورده تاریخ هستند، این همان پیروزی حقیقی و اصیل است.

تحلیل‌های غیر شیعی و غیر اربعینی است که امام‌حسین و حضرت علی‏‏(ع) را شکست خورده می‏بیند و می‏گوید اگر حضرت علی(ع) حق است، چرا بر معاویه پیروز نشد و اگر حسین حق بود، چرا یزید او را شکست داد.


نوع نگاهتان را به حوادث باید دقیق و درست کنید. امیرالمؤمنین‏(ع) با آن همه عصمت و فوق آلودگی زمانه بودن و بر فراز متعالی‌ترین ارزش‌ها، انسانیّت را به نمایش گذاردند. و معاویه با آن همه نکبت و سیاه‌رویی خود را به نمایش گذاشت؛ آن‌هایی که پیروزی علی (ع)بر معاویه و پیروزی حسین(ع) بر یزید را نمی‌بینند، معلوم نیست کجا زندگی می‌کنند و چه می‌بینند! معلوم نیست مرز حیات خود را تا کجا تعیین کرده‌اند!


 فَاَعْذَرَ فِی الدُّعاءِ وَ مَنَحَ النُّصْح وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ

پس ای خداوند! امام در دعوت خود قطع عذر کرد، و حجّت را تمام نمود و در خیرخواهی دریغ نکرد و جانش را در راه تو بذل نمود تا بنده‌های تو را از جهالت و گمراهی و سرگردانی برهاند.


در واقع می‏گوییم: ای امام! تو با نصیحت‌هایت به بشریّت بخشش‌ها کردی و راه زندگی را به آن‌ها نشان دادی.

ای اباعبدالله!

آیا ما چیزی با برکت‌تر و بلندتر از این کشته شدن و شهید شدن به‌دست می‏آوریم که تصور کنیم دشمن شما پیروز شده است؟

شما خون جانت را بذل کردی تا راه نجات را به بشریّت یاد دهی و او را از سرگردانی و گمراهی و جهالت نجات دادی و بشریّت تا ابد فهمید که چگونه زندگی کند و چگونه بمیرد و هرگز سرگردان و حیران نماند؟

آیا باز ما دشمن تو را پیروز بدانیم، یا او شکست‌خورده‌ترین مغلوبان تاریخ است؟


یکی از بحث‌های مطرح در دنیا این است که چرا بعضی از آدم‌های مذهبی که حتی کتاب‌های مذهبی هم می‏نوشتند، یک‌مرتبه حق را کنار می‏گذارند و به اصطلاح، نان به نرخ روز می‏خورند. بنده فکر می‏کنم چون جوّ زمانه این‌ها را فرا می‏گیرد و پیرو جوّ زمانه می‏شوند و لذا دینشان را کنار می‏گذارند و پس از مدّتی این نان به نرخ روز خوردن، آن‌ها را بیچاره می‏کند.

شما در جریان انقلاب اسلامی، چنین افرادی را دیده‌اید که چند روزی طرفدار انقلاب بودند و پس از مدتّی انقلاب را رها کردند. این‌ها در واقع آن روزی هم که طرفدار انقلاب بودند به جهت حق بودن انقلاب نبود، بلکه به دلیل این‌که جوّ آن روز بیشتر جوّ انقلابی بود، این‌ها طرفدار انقلاب بودند و به تعبیر دیگر این‌ها طرفدار جوّ غالب زمانه بودند.

چنین افرادی نمی‏توانند نجات پیدا کنند چون حسینی نیستند. امام‌حسین‏(ع) می‏خواستند به ما یاد بدهند همیشه حقّ، حق است و شما باید به حق وفادار باشید حتی وقتی که جوّ یزیدی تمام جامعه را فرا می‌گیرد، حتی اگر بناست کشته شوی، باز هم به حق وفادار باش. وفاداری به حق است که تو را نجات می‏دهد.


ما اگر قبول داشته باشیم ایده‌آل‌های معنوی واقعی‌ترین و حقیقی‌ترین ابعاد زندگی انسان‌ها به‌شمار می‌آیند، هیچ‌وقت از حسین(ع) و حکمت او به چیز دیگری دل نمی‏بندیم، چون می‌دانیم اگر چنین کنیم به غیر حقایق و واقعیّات دل بسته‌ایم.


البته؛ در وفاداری به حق، خیلی هم نگران نباشید که برای من و شما شرایطی مثل شرایط امام‌حسین‏(ع) به وجود آید. چنین شرایطی خیلی مرد می‏خواهد و آن هم فقط امام‌حسین‏(ع) بود و تعداد قلیلی از خانواده و اصحاب او.

این‌که تصوّر کنید اگر بر سر حق پایدار ماندید یک مرتبه صحنه کربلا برایتان پیش آید و شما تک ‌و تنها بمانید و یک جهان کفر، مقابل شما و حالا ندانید چه‌کار کنید، نترسید برای ما و شما این خبرها نیست. عارفی به مریدش گفته بود نعمت گرسنگی را به یاران حضرت محمّد(ص) دادند، و چنین نعمت‌هایی نصیب من و تو نمی‏شود.

ما می‏ترسیم شرایط آن‌قدر سخت شود که با یک عدد خرما بخواهیم زندگی کنیم، تازه یک نفر خرما را بمکد و بعد به دیگری بدهد. البته نگران نباشید چنین افتخاری به این زودی‌ها نصیب ما نمی‏شود، این افتخاری بود که در صدر اسلام نصیب عده خاصی شد. پس حداقل بیایید به حق وفادار باشیم.

مگر می‏شود جهان انسان‌های معمولی تماماً بر ضدّ یک اندیشه قد برآورد؟! اگر چنین شد این اندیشه باید خیلی بزرگ باشد. می‏خواهم عرض کنم اگر امام‌حسین‏(ع) را درست بشناسید در همین زندگی معمولی و شرایط عادی‌تان نجات پیدا می‏کنید.


اکثر مردم، روی زمین صاف به زمین می‏خورند، چه رسد که بخواهند روی بند و طناب راه بروند. اگر به امام‌حسین‏(ع) نظر کنید و زندگی را آن‌گونه که ایشان یاد می‏دهند، فرا بگیرید از همه گمراهی‌ها نجات پیدا می‏کنید.


گم‌شدنی بالاتر از این نیست که معنی زندگی از دست برود، وقتی ما به حکمت حسینی وفادار ماندیم فوق روزمرّگی‌ها خواهیم شد و آن‌وقت در واقع به خود واقعی دست یافته‌ایم و این کار رسیدن به دروازه هدایت است.


یاعلی مدد

زیارت اربعین،پایداری بر عهد حسینی-بخش اول-حقیقت کربلا و امام حسین(ع)-استادطاهرزاده



زیارت اربعین،پایداری بر عهد حسینی

بخش اول


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم


اربعین، سنّت شیعیان بیداردلی است که گذشت زمان، وفاداری آن‌ها را نسبت به امام‌حسین‏(ع) از بین نمی‏برد. لذا کسی که به حق، مؤمن است، نمی‏تواند به حقیقتِ مجسّم، یعنی اباعبدالله‏(ع) مؤمن نباشد و کسی که همواره به یاد حق است، همواره به یاد حقیقت مجسّم است، هر چند غوغای زمان چیزی غیر از حق را بخواهد. غوغای زمان و تبلیغات یزیدی تلاش کرد که اباعبدالله(ع) را از صحنه ذهن‌ها و خاطره‌ها پاک کند و آن همه تهمت‏ها و تلاش‌های سوء برای این بود که ذهن‌ها از یاد اباعبداللهu پاک شود.

ولی اربعین که از نشانه‌های مؤمن شمرده می‏شود، نشان داد که در زیر این آسمان کسانی هستند که غوغای زمانه نمی‏تواند آن‌ها را از وفاداری به حقیقت مجسم یعنی امام معصوم، غافل کند، و سنّت اربعین سنّت انسان‌هایی است که اسیر حکومت یزیدی نشدند و تحت‌تأثیر تبلیغات نظام کفر از تعهّدی که با حق داشتند دست نکشیدند.


حسین(ع)؛ قطب دل‌های سالم


به حق و حقیقت، کهنگی‌بردار نیست و شامل مرور زمان نمی‏شود. کسانی که می‏خواستند رنگ حسینی را بی‌رنگ کنند وآن‌هایی که تسلیم بی‌رنگی شدند و حسین‏(ع) را از یاد بردند، هیچ‌کدام مؤمن نیستند. این که امام معصوم(ع)‏ فرموده است: «زیارت اربعین، یکی از نشانه‌های ایمان است» یعنی اربعین ادامه عهد مؤمن است با حسین‏(ع) که تجسّم اسلام است و قطب دل هر انسانی که می‌خواهد دلی فعّال و زنده داشته باشد، هر چند حاکمان ستمگر تلاش کنند که این عهد و وفاداری و میثاق با امام را، از بین ببرند.

چراکه مؤمن در عالمی از ایمان و حالی از معنویت به‌سر می‏برد که هیچ شرایطی نمی‏تواند آن حال را از او بگیرد و در واقع اربعین و زیارت اربعین استحکام آن حال ایمانی است. آن کس به حسین‏u پس از شهادتش پشت می‏کند که آن حال ایمانی را نشناسد.


این یک قاعده است که همیشه ستمگران وقتی حق و حقیقت اسلام و دین را تحمل نکردند، سعی می‏کنند مظاهر اصلی دین را محو و نابود کنند. سعی می‏کنند با تبلیغات و غوغاسالاری و کشتار و تهمت زدن، حق را از صحنه جامعه و خاطره‌ها پاک کنند. و این شیعه اربعین‌شناس است که تحت تأثیر این غوغاسالاری‌ها قرار نمی‏گیرد. این که شخصیت جابربن‌عبدالله‌انصاری برای ما بسیار ارزشمند است و با توجّه به او سنّت اربعین را عزیز می‏داریم به جهت کار بزرگی است که او کرده است. همیشه شیعیان از برکات اربعین بهره‌مند شده ‏اند.


شما فراموش نکنید که پس از واقعه عاشورا در کنار آن تبلیغاتی که امام(ع) را به عنوان یک خارجی معرفی کردند، چنان جوّ ارعابی در کشور حاکم نمودند که کسی جرأت ‌یاد آوری حسین(ع)‏ را نداشته باشد و از این طریق برای همیشه سنّت حسین(ع)‏ و سنّت محمّد(ص) از صحنه خاطره‌ها و سینه‌ها محو شود و یزیدیان به راحتی بتوانند خود را تبلیغ کنند، و حالا معلوم می‏شود در چنین شرایطی، احیاء اربعین حسین‏(ع) چقدر کارساز بوده، در واقع با اربعین همه طمع دشمن خنثی و بی‌نتیجه شد.


به عنوان نمونه بقاء همین انقلاب اسلامی هم از برکات سنّت اربعین است.

در شب پانزده خرداد سال 42 وقتی امام خمینی‏(قدس‌سره) را دستگیر کرده و به زندان بردند، فردای آن روز مردم به خیابان‌ها آمدند و بدون هیچ ترسی فریاد اعتراضشان بلند شد. «فردوست» در خاطراتش می‏نویسد: «در آن روز آن‌قدر آدم آمده بود و آن‌قدر ما این‌ها را کشتیم که خودمان ترسیدیم».

تاریخ می‏گوید این‌ها مسلسل‌ها ‏را در صحن حضرت معصومه(س) گذاشتند و بسیاری از مردم را کشتند. شاه حساب کرده بود وقتی امام‌خمینی(رحمة‌الله‌علیه) را تبعید کرد، و مردم وفادار به امام را هم کشت، دیگر بقیّه این ملّت برای همیشه وفاداری خود را نسبت به امام و انقلاب پس می‏گیرند و لذا آنچه باید بکند کرد. اما امام خمینی‏(قدس‌سره) را بعد از چهل‌روز آزاد کردند و به روستایی در حاشیه شهر به نام داودیّه بردند که در واقع ایشان را به آنجا تبعید کنند.

مورّخین می‏گویند مردم آن‌قدر به دیدار امام‏‏(قدس‌سره) رفتند که جادّه داودیّه پر از ماشین شده بود.


این چه سنّتی و چه دل و شعوری است که بعد از این همه کشته دادن، به دیدار امام‏‏(قدس‌سره) می‏رود. حضور حماسی مردم وفادار به امام و آزاد از رعب نظام شاهنشاهی همه حیله‌ها را خنثی کرد. بعد امام را به قیطریه آوردند و از آن‌جا هم به قم بردند. اگر به نهضت کربلا و نهضت امام خمینی‏(قدس‌سره) نگاه دقیق و عمیقی بکنید شباهت‌های بسیاری بین این دو نهضت می‏بینید. یعنی با همان فرهنگ و حکمت حسینی، نهضت اسلامی شکل گرفته است.


شاید سیزدهم محرم بود که خبر شهادت امام‌حسین(ع)‏ به مدینه رسید، امویان تمام خانه‌های بنی‌هاشم را در مدینه خراب کردند. یعنی دیگر بنی‌هاشم باید از صحنه تاریخ پاک شود. «جابربن‌عبدالله‌انصاری» به همراه «عطیّه» بدون آن‌که مرعوب جوّ پلیسی نظام یزیدی شوند، به سوی کربلا حرکت می‏کنند تا ثابت کنند که روح ایمانی و وفاداری به امام‌حسین(ع) جوّ پلیسی را به چیزی نمی‏گیرد و شامل مرور زمان هم نمی‏شود، چیزی که یزیدیان نمی‏فهمیدند.


وفاداری به امام و دین، تجددّ و روشنفکری هم برنمی‏دارد، همیشه باید حق برای قلب مؤمن حیّ و حاضر باشد. این است که جابر، سنّت اربعین را به توصیه معصوم، پایه‌گذاری کرد و برای همیشه فرهنگ کربلا با سنّت اربعین جهان را تغذیه خواهد کرد، و عهد حسینی بر خلاف جوّ پلیسی و رعب و وحشت، جای خود را باز می‏کند و راه خود را ادامه می‏دهد.


دشمنان این همه تلاش کردند تا همین وفاداری به امام از بین برود، وگرنه کشتن امام به‌وسیله آن همه لشکر که عمرسعد جمع کرده بود، هنر نیست. آن‌ها می‏خواستند این وفاداری که جابر و امثال او نشان دادند برای همیشه نابود شود، وفاداری عاشقانه‏ای که کربلاییان را سمبل دین می‏کند. در واقع عهد حسینی با اربعین حفظ شد و امروز هم من و شما سنّت اربعین را تکرار می‏کنیم، یعنی ای حسین، شما همیشه حق هستید و ما بنا داریم ارتباطمان را با حق یگانه کنیم و وفاداری به حق را هیچ‌گاه از دست ندهیم، و مرور زمان و غوغای زمانه و تبلیغات یزیدی نمی‏تواند ارتباط ما را با شما قطع کند. هر سال اربعین گرفتن آن‌گونه که امام صادق(ع)‏ در زیارت اربعین به ما آموختند و با حسین(ع)‏ حرف زدن، چیزی گرانقدر و ارتباط بزرگی است.


در این زیارت، ارتباط با امام را این‌گونه شروع می‏کنیم:


 اَلسَّلامُ عَلی‏ وَلِیّ الله وَ حَبیبِه

سلام بر ولیّ خدا و حبیب خدا!


این سلام یعنی ظهور ارادت به امام، یعنی هنوز حسین‌بن‌علی‏(ع)، زنده و حبیب و ولیّ خداست، نه یزید و یزیدیان؛ و هنوز دل ما به ولیّ و حبیب خدا نظر دارد و تبلیغات یزیدی در طول تاریخ نتوانسته است ما را طعمه خود کند. شما دیده‌اید آدم‌هایی را که با یک مسئله کوچک تمام تعهداتشان را نسبت به انقلاب و اسلام و امام و ارزش‌ها از دست می‏دهند، چون این‌ها شیعه واقعی نیستند و با شدّت گرفتن جوّ تبلیغاتی زمانه و غوغاهای دشمن، تمام ارتباط قبلی خود را با اسلام وانقلاب از دست می‏دهند، چون به حقیقت وفادار نیستند و اسیر جوّ زمانه هستند.


مر سفیهان را رُباید هر هوی

زآن‌که نَبْوَدْشان گرانی قوا

آدم‌های بی‌اصول با هر بادی به لرزه درمی‏آیند، چون‌که از نظر معرفتی قوی نیستند و ریشه محکم ندارند. ریشه انسانِ مؤمن، وصل به حق است؛ لذا غوغای زمانه نمی‏تواند او را به لرزه درآورد و برباید. مثلاً در زمان رضاخان که او دستور داده بود زنان باید چادرها را از سرشان بردارند، کسانی که اربعین را نمی‏شناختند، سریعاً چادرشان را از سربرداشتند و به اسم مقتضیات زمانه رنگ اصیل خود را از کف دادند، و رنگ ضد انسانی حکومت غیرالهی رضاخان را پذیرفتند، ولی فرهنگ اربعین چیز دیگری به ما می‏آموزد و آن عبارت است از پایدار ماندن به عهد الهی خود و این با اعلام ارادت به امام معصوم‏(ع) محقّق می‏شود لذا می‏گوییم:


 اَلسَّلامُ عَلی‏ خَلیلِ الله وَ نَجیبِه

سلام بر خلیل و نجیب خدا!


یعنی سلام بر تو که خودت را برای خدا از هر خودیتی خالی کردی و سلام بر بنده نجیب خدا که هیچ عصیانی در مقابل خدا نداشت. با ارتباط قلبی می‏توان این سلام‌ها را حل کرد و جهتِ جان را در جهتِ ارادت‌ورزی به اباعبدالله‌الحسین(ع)‏ انداخت و از اثرات مثبت این ارادت‌ورزی بهره برد، هر چه بهره هست از توجّه دادن روح است به امام معصوم‏‏(ع)، آن هم ارادت به امامی که همه فرهنگ رومیِ معاویه، می‌خواهد نور او را محو کند، حالا شما روبه‌روی او ایستاده‌ای و برخلاف آن همه غوغا با او با تمام وجود گفتگو می‌کنی.


 اَلسَّلامُ عَلی‏ صَفِیِّ الله وَ ابْنِ صَفِیِّه، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ الشَّهید

یعنی سلام بر بنده با صفای خدا، دوست برگزیده و خالص او که فرزند خانواده باصفایی است، سلام بر حسین مظلوم شهید.


ملاحظه کنید دلی که توجّهش به امامش دائمی است، چه بهره‌هایی از این توجّه می‏برد این سلام و این تعهّد اجازه نمی‏دهد که جوّ زمانه، ما را فراگیرد. تعهّد با اباعبدالله(ع)‏ در واقع تعهّد با خداست، تعهّدی که در «عهد اَلَسْت» بستیم. هرکس تعهد با ائمه(ع)‏ و اسلام وارزش‌ها را شکست باید بداند که با خودش قهر کرده و نقض پیمان نموده و باید بداند که خود را از دست داده است، قرآن در مورد آنها می‌فرماید:

«وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَی‌الْحِنْثِ الْعَظیم» یعنی؛ این‌ها بر شکستن عهد عظیمی اصرار می‌ورزند.

این زیارت‌ها و سلام‌ها احیای خودِ اصیل انسان‌ها است تا از اصل خودمان جدا نشویم و عهد خودمان را با امام(ع) هرگز نشکنیم.


ارتباط با امامی مظلوم و شهید، یعنی گشودن دریچه جان به سوی ذاتی مقدّس که در رهگذر یافتن حیات معنوی به راحتی از حیات بدنی می‏گذرد، در این حالت انسان نسبت به خود بی تفاوت نخواهد بود تا هرچه را زمانه بر سرش می‏آورد بپذیرد و امیدش از دست‌یابی به خودِ برین نابود شده باشد. راستی که ارادت به چنین شهید مظلومی، چه زیبا جرقه های حیات را از لابه‌لای خاکستر روزمرّگی‌ها به چشم می‏نمایاند تا از آن جرقه‌ها مشعلی فراهم آورد و نگذارد در ظلمت زمانه مأیوس و چروکیده و افسرده بماند.


 اَلسَّلامُ عَلی‏ اَسیرِ الْکُرُباتِ وَ قَتیلِ الْعَبَراتِ

یعنی سلام بر کسی که در تنگنای گرفتاری‌ها اسیر شد و کشتة اشک‌های روان گشت.


سلام بر شما که گرفتار سختی‌ها شدید و دشمنان اسلام، صحنه را برای شما تنگ کردند و مانع انجام وظیفه امامت شما شدند. شما کشته اشک هستید؛ یعنی کشته شدنی که آه و اشک به دنبال دارد، یک کشته شدن عاطفی و روحانی، نه سیاسی و افراطی، بلکه کشته شدنی ناب و اصیل.


زائر و عاشق اباعبدالله(ع)‏ را نگاه کنید که چگونه با امام خود ارتباط برقرار می‏کند، این رابطه یک رابطه پراگماتیستی و سودانگاری دنیایی نیست، بلکه یک ارتباط قلبی و روحی است، اصلاً بقایِ ایمانِ زائر به این نوع ارتباط عاطفی است.

چراکه انسان‌ها پیش از آن‌که با عقلشان زندگی ‌کنند با قلبشان زندگی می‏کنند، و لذا زائر امام با قلبش امام را زیارت می‌کند، عقل به ما کمک می‌کند که مقصد خود را درست بشناسیم، ولی وقتی عقلاً متوجّه شدیم که بیراهه نرفته‌ایم و به محبوب واقعی دست یافته‌ایم، دیگر قلب است که باید غم جدایی خود را با محبوبش در میان آورده و از طریق قلب، این جدایی به وصل تبدیل می‌شود و هر چه محبوب، پرجلال‌تر باشد، قلب باید بیشتر برای وصل تلاش کند و اگر اشک به کمک نیاید، جلالت محبوب، سالک را پس می‌زند و لذا او اشک را به میان می‌آورد و همه‌چیز درست می‌شود.


پیامبر(ص) و علی(ع) قبل از واقعه عاشورا، حسین‏(ع) را به‌عنوان «قتیل‌العبرات»؛ یعنی کشته اشک‌ها معرفی می‌کردند و در اشاره با همین سخنان، حضرت ابا‌عبدالله(ع)‏ در معرفی خود فرمودند: «انا قتیل‌العبرات» من کشته اشک‌ها هستم.


پس معلوم است که رسالت عظیم حسین(ع) برای حفظ اسلام با اشک عجین شده و این نهضت با اشک به‌بار می‌نشیند و نتیجه مورد نظر حسین‏(ع) پدیدار می‌گردد و لذا نباید از اشک بر حسین‏ (ع) به‌راحتی گذشت و آن را از اصل نهضت و هدف آن جدا نمود و مسلّم مسئله بسیار مهم‌تر از این است که در این سطور بگنجد.

عمده آن است که وقتی در زیارت اربعین به امام سلام می‌دهیم و می‌گوییم: سلام بر کشته اشک‌ها؛ از این سلام سرسری نگذریم.


نهضت امام(ع)‏ نهضتِ به جنبش درآوردن قلب‌هاست و از این پایگاه است که هم به امام‏(ع) سلام می‏دهی و متذکر تنگناهایی می‌شوی که بر امام‏(ع) تحمیل کردند و هم اشکی که جان انسان ازاین توجّه طلب می‏کند، سرازیر می‌شود.


اَللّهُمَّ اِنّی اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَ ابْنُ وَلِیِّکَ وَ صَفیُّکَ وَ ابْنُ صَفِیّکَ اَلْفائِزُ بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ

خدایا شهادت می‏دهم که او ولیّ و نماینده خاصّ تو و فرزند ولیّ تو و صفی و جانشین تو و فرزند جانشین تو است، کسی است که به کرامت تو نایل شده و او را با شهادتی که نصیبش کردی بزرگش داشتی و به کرامت خاص رساندی‌ و به سعادت خاص مخصوصش گردانیدی.


یاعلی مدد


جایگاه اشک بر امام حسین(ع)-مباحث استادطاهرزاده-حقیقت کربلا و امام حسین(ع)

   بسم‌الله‌ الرّحمن ‌الرّحیم

 

جایگاه اشک بر امام حسین(ع)


قال الحسین (ع) : أ َنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ لَا یَذْکُرُنِی مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَر

من کشته‏ ام براى اشک، مؤمن یادم نکند جز آنکه گریه‏اش گیرد.



 اشکی که در شیعه هست با ناراحتی‌های عاطفی و احساساتی فرق اساسی دارد، اشک برای حسین(ع) عامل رابطه انسان است با مقاصد قدسی و لذا نه تنها شادی و نشاط را از شیعیان نمی‌گیرد، بلکه شادی و نشاط در زندگی شیعیان موج می‌زند.

ولی نباید آن را با لذت‌گرایی یکی گرفت، زیرا تفاوت زیادی است بین آن شادی که با پرهیزکاری همراه است و روح معنوی دارد با آنچه امروز در غرب هست که لذت‌گرایی در آن مقصد و معبود شده است. در شیعه، شور زندگی با یادآوری غم غربت نسبت به عالم قدس همراه است و با فرهنگِ مرگ آگاهی راه خود را از قهقهه‌های اهل غفلت جدا کرده و سعی دارد خود را در فرحِ حضورِ با حق حفظ کند و اشک بر حسین(ع) نوعی طلب آن فرح است و آن‌هایی که غم غربت در این دنیا را می‌شناسند می‌فهمند حزن مقدس چه حلاوتی دارد و مواظب‌اند گرفتار لذت‌گرایی و خوش‌گذرانی اهل دنیا نشوند و از ارتباط با حقایق وجودی عالم محروم گردند. 

  

شیعه و غم و شادی و اشک


در زندگی شیعه شادی و طرب موج می‌زند، اما نباید آن را با لذت‌گرایی یکی گرفت، تفاوت زیادی است میان آن شادی که با پرهیزکاری همراه است و وی دارد و آنچه امروز در فرهنگ غرب هست که در آن لذّت‌گرایی مقصد و معبود شده است.


در شیعه شور زندگی یا فرح، با یادآوری نوعی غمِ غربت نسبت به وطن معنوی، همراه است، که موجب حزن می‌گردد. این حالت از جمله حالاتی است که در اشعار عرفانی ما هویدا است و معلوم است که این حزن با ناراحتی عاطفی فرق بسیار دارد.


از آن‌جا که ما مرگ را در پیش داریم ناممکن است چون غافلان از غیب و قیامت از زندگی لذّت مستانه ببریم، و لذا فرهنگ شیعه در این «مرگ‌آگاهی» راه خود را از قهقهه‌های مستانه‌ی اهل غفلت جدا کرده است و با حزنی معنوی در فرحِ حضور است و متوجه است که ما در مقام موجوداتی معنوی با این عالم بیگانه‌ایم و یک نحوه باطن‌گرایی را دائماً مدّ نظر داریم.

آن‌هایی که غم غربت را می‌شناسند در دل حزن مقدس، فرح و حلاوتی می‌یابند که قابل مقایسه با شادی‌های اهل دنیا نمی‌باشد.

دیدگاه شیعه با پیروی از ائمه«علیهم‌السلام» این نکته را دائماً مدّ نظر دارد که این جهان ناقص‌تر از آن است که بتوان با نور حقیقت به طور کامل ارتباط پیدا کرد.


اگر این غم مقدس نبود عناصر شادی‌بخش افراطی بر زندگی تشیع غالب می‌شد و به مردمی تبدیل می‌شدند که بیشتر لذت‌گرا و خوش گذرانند.

حزن شیعه نیز به جهت احساس غم غربت یا حزن معنوی او است که خود را و بقیه را در این غم شریک می‌بیند و اگر این حزن معنوی نبود، خیلی زود فرح، شکل شادیِ بی‌محتوا به خود می‌گرفت و گرفتار لذّت‌جویی حسی می‌شد.

  

جایگاه عزاداری برای امام حسین«علیه‌السلام»


    1- عزادران امام حسین«علیه‌السلام» با حضور در مراسم عزای آن حضرت، در واقع خویشتن را مصیبت‌زده و داغدارِ حادثه‌ی عاشورا می‌یابند، گریه سر می‌دهند و بی‌تاب می‌شوند.

 

      2- در اشک برای حسین«علیه‌السلام» آرامشی ویژه و لذتی خاص هست متفاوت با غم‌ها و اشک‌های زندگی روزمرّه، غم معنویت، غم سوختن برای مظلوم، غمی است منشأ حرکت، و پویایی اجتماعی افراد را افزایش می‌دهد و به قلب و روح انسان نشاط همدلی با مظلوم را پدید می‌آورد و لذا از تکرار این غم و اشک ملول نمی‌شود.

 

 3- مهر و محبت به امام معصوم در ژرفای احساسات و عواطف شیعیان آن حضرت جای دارد و با تلاش شیعیان این پیوندِ عمیق عاطفی هرسال تکرار می‌شود، آن‌هم تلاش برای پیوندی عمیق‌تر. و لذا رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» فرمودند: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا»  برای شهادت حسین«علیه‌السلام» در قلوب مؤمنین حرارتی است که هرگز خاموش و سرد نمی‌شود.

 

  4- با توجهِ عاطفی به حضرت امام حسین«علیه‌السلام» سایر ابعاد شخصیت امام و اسلام مدّ نظر قرار می‌گیرد تا علاوه بر نظر به آزادگی و ظلم‌ستیزی و ایثار و حقیقت‌جویی که غذای جان انسان است، به مقام امامت نیز نظر ‌شود و آن دری می‌شود برای فهم معارف اسلامی از طریق روایات آن بزرگان، و فربه‌شدن در فضائلی چون صبر و حلم که زمینه‌ی نزدیکی به امامان معصوم می‌‌گردد و مرز تولّی و تبرّی که عامل نجات جامعه‌ی اسلامی است شکل می‌گیرد و معنویت به عنوان یک ارزش جا باز می‌کند.

 

  5- گریه بر امام حسین«علیه‌السلام» از نوع گریه‌های نیمه‌شب‌ اولیاء الهی است که حسین«علیه‌السلام» توانست آن را برای عموم مردم عملی کند و خودِ آن حضرت به‌خوبی متوجه بودند که صحنه‌ی کربلا عامل چنین گریه‌هایی باید باشد تا زمینه‌ی اُنس قلب با حقایق فراهم شود و حجاب‌ها بین عبد و معبود رفع گردد. چرا که هرکس ناظر آن اندازه زیبایی وفاداری بین حسین«علیه‌السلام» و ابوالفضل عباس یا بین امام حسین«علیه‌السلام» و حرّ شود، از عمق فطرت گریه سر می‌دهد تا از اتصال به این زیبایی‌ها محروم نباشد و موجب پایداری بر عهد خود با حقیقت می‌شود و پیوندی جاودانه را که بین جان انسان است با دل‌ اولیاء الهی به صحنه می‌آورد.

 بنا به فرمایش امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه»؛ «هر مکتبی تا پایش سینه‌زن نباشد، تا پایش گریه‌کن نباشد، حفظ نمی‌شود. گریه‌کردن بر عزای امام حسین«علیه‌السلام»، زنده نگه‌داشتن نهضت و زنده نگه‌داشتن همین معنی است که یک جمعیتِ کمی در مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد... آن‌ها از همین گریه‌ها می‌ترسند. برای این‌که این گریه‌ای است که گریه بر مظلوم است، فریاد مقابل ظالم است».

 

 با لباس سیاه به تن‌کردن و سینه و گریه جمعی نهایت تعلق خاطر را نشان می‌دهد که تا چه اندازه به آرمان‌های شخص مظلوم وفادار است و نیز کودکان این جامعه را متوجه چنین تعلق خاطری می‌کند و با نمادهای کربلا و عاشورا آشنا می‌نماید.

 رسول خدا(ص) فرمودند: «کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ- إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْن» هر چشمى فرداى قیامت گریان است غیر از چشمى که در مصیبت حسین«علیه‌السلام»  گریه کند.

 روایت فوق خبر از عمق تأثیر اشک بر امام حسین«علیه‌السلام» در عمیق‌ترین ابعاد انسان می‌دهد که در قیامت ظاهر می‌شود.

آن‌کس که عاطفه‌ی خود را درست مدیریت کند و بخواهد بهترین مصداق را جهت تغذیه‌ی عواطف بیابد، می‌پذیرد اشک برای اباعبدالله«علیه‌السلام» موجب صیقل قلوب و گشادگی روح می‌شود و عامل رشد ایمان و حفظ آن از یک طرف ،و دوری از دنیا و صفات رذیله از طرف دیگر می‌شود.


  اشک برای حسین«علیه‌السلام» نمونه‌ی به فعلیت‌رسیدن ایمان است، زیرا ایمانی که به پاک‌کردن قلب و زلال‌ساختن دل و دگرگونی آن منتهی نشود، ایمانِ فعلیت‌یافته نیست و نمی‌توان به وسیله‌ی آن ، انس با خدا را از یک طرف، و ایثار و فداکاری و جهاد از طرف دیگر به‌دست آورد.


 اشک برای حسین«علیه‌السلام» موجب احیاء قلوب و آزادی عقل از اسارت هوس‌ها و غفلت ها است و در همین راستا حضرت رضا«علیه‌السلام» به «دعبل خزایی» می‌فرمودند: قصیده‌ی خود را در رابطه با شهادت حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» بخواند و حضرت با تمام وجود اشک می‌ریختند و دو بیت نیز به آن اضافه نمودند. 

 

   استاداصغرطاهرزاده                                                                                                                                               


نقش انفاق در حیات ابدی _ بخش اول _مدیریت عقل و قلب_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده

بسم‌الله‌الرحمن‌‌الرحیم


«...وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى لکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ. وَ قَدْرِ بَلَاغِکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ. فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ. فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ. وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ. فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ. وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ. فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ. وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ. لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ.»


فرزندم... بدان! راهى پر مشقّت و بس طولانى در پیش روى دارى، و در این راه بدون کوشش بایسته، و تلاش فراوان، و اندازه گیرى زاد و توشه، و سبک کردن بار گناه، موفّق نخواهى بود. بیش از تحمّل خود بار مسئولیّت‏ها بر دوش منه، که سنگینى آن براى تو عذاب آور است. اگر مستمندى را دیدى که توشه‏ات را تا قیامت مى‏برد، و فردا که به آن نیاز دارى به تو باز مى‏گرداند، کمک به او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى، بیشتر انفاق کن و همراه او بفرست، زیرا ممکن است روزى در رستاخیز در جستجوى چنین فردى باشى و او را نیابى. به هنگام بى‏نیازى، اگر کسى از تو وام خواهد، غنیمت بشمار، تا در روز سختى و تنگدستى به تو باز گرداند.


مدیریت عقل و قلب


شهادت رسول خدا و امام حسن مجتبی«علیهما‌‌السلام» را از صمیم قلب تعزیت عرض می‌کنم و امیدوارم حزن ما نسبت به رحلت و شهادت این ذوات مقدسه، سرمایه‌ای برای حیات ابدی ما باشد.


با نظر به موضوع رحلت و شهادت این دو انسان دوست‌داشتنی بحث را در ادامه‌ی توصیه‌های حضرت علی(ع) به فرزندشان قرار می‌دهیم تا ببینیم چگونه می‌توان برای سیرِ مسافت طولانی به سوی قرب الی‌الله به کمک محبّت به اولیاء الهی، آن مسیر را راحت‌تر طی کرد.

به‌طور کلّی می‌توان گفت دو نوع شخصیت داریم؛ یک نوع شخصیت که جنبه عقلانیت در او غلبه دارد، و یک نوع شخصیت که جنبه احساسات بر او غلبه دارد. شخصیت نوع اول اگر خود را تربیت نکند جنبه عقلانیت او در امور دنیایی و محاسبات دنیایی رشد می‌کند و اگر خود را تربیت کند، جنبه عقلانیت او در سیر به سوی معقولات عالم اعلا رشد می‌کند.


شخصیت نوع دوم نیز که بیشتر جنبه احساسات و شیفتگی در او غلبه دارد، اگر آن جنبه را تربیت نکند شیفته دنیا و امور دنیا می‌شود و با دنیا معاشقه می‌کند، ولی اگر آن روحیه را تربیت کند قلب او - که مرکز احساسات متعالی است - رشد می‌کند و با وجود حقایق مرتبط می‌شود.


اگر حافظ می‌گوید:


عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود در کارگاه هستی


نظر به ایجاد شیفتگی از نوع دوم در روح دارد. می‌گوید در این دنیا مسلمان معمولی نباش، شیفته و شیدا باش، امّا شیفته و شیدای خوبی‌ها و حقایق. کسی که شیفته‌ی خوبی‌ها و حقایق شد از بسیاری از مسائل وَهمی و بازی‌های نفس امّاره، آزاد است، دیگر چیزهایی که بقیه را مشغول خود می‌کند، مثل تجمّلات، توجه به نظر مردم و امثال این‌ها، برای این فرد دغدغه نیست.

روحِ شیفته خوبی‌ها و حقایق، شیفتگی خود را مدیریت می‌کند که اوّلاً: گرفتار شیفتگی‌های وَهمی نشود. ثانیاً: خود را از عوامل شیفتگی حقیقی محروم ننماید، و به واقع آنچه را که موجب مسرورشدن جان و قلب اولیاء الهی است بشناسد و مسرور شود.



قلب حضرت یعقوب(ع) از این نوع قلب‌ها است و لذا با دیدن حضرت یوسف(ع) که مجسمه‌ی عصمت و صفا و پاکی است، مسرور می‌شود و با از دست دادن او محزون می‌گردد، چون غم و شادی خود را مدیریت کرده و این مخصوص هرکسی است که جهت قلب خود را به سوی حقایق و معنویات سیر داده است.


پس ابتدا باید متوجه باشیم، روحی که شیفته نیست روح مرده است، ولی روحی هم که بر دنیا شیفته است روحی است سراسر بی‌محتوا، برعکسِ روحی که شیفته حقایق و اولیاء الهی و ائمه معصومین(ع) است، چنین روحی زنده و امیدوار می‌باشد. پس باید کاری کرد تا در کنار عقل، قلب هم به صحنه بیاید و نسبت به حقایق شیفتگی پیشه کند، منتها شیفتگی‌اش جهت‌دار باشد. گفت:

مهر خوبان در میان جان نشان

جان مده الّا به مهر دل خوشان

بعضی از افراد دل به دنیا ندارند، دنیا هم نمی‌تواند آن‌ها را به شعف بیاورد ولی به جای آن‌که شور و شیفتگی خود را مدیریت کنند، سرکوب می‌کنند، و خلاصه خیلی عقلانی می‌شوند و میدانی برای قلب در زندگی خود باز نمی‌کنند، دوست داشتن را گم می‌کنند و عملاً این افراد از حضور در بعضی از زوایای زندگی خود را محروم‌ می‌کنند.


ممکن است انسان با توجه به آثار گناه و عقوبت‌های مربوط به آن، گناه نکند، ولی شور بندگی چیز دیگری است، آن‌طور که انسان عاشق با خدا ارتباط داشته باشد و در همان راستا بندگی ‌کند و بندگان معصوم خدا را دوست بدارد.

خداوند از ما والِهْ و شیداشدن می‌خواهد، و لذا می‌گوید: «قولوا لااله الا الله تُفلحوا»؛ بگویید اِله و معبود و دلبری جز خدا نیست تا رستگار شوید و زندگی‌تان به نتیجة مطلوب برسد. نگفت بگویید خالقی جز خدا نیست! «اِله» آن است که جان را شیفته و شیدا می‌کند. جان باید با محبّت به حق شعله بکشد. باید عاشقی را در خودمان ایجاد کنیم. به گفته‌ی مولوی:


عشق است بر آسمان پریدن

صد پرده به هر نفس دریدن

اوّل نفس از نفس گسستن

اوّل قدم از قدم بریدن

نادیده گرفتن این جهان را


مر دیده خویش را بدیدن

در جلسات آینده إن‌شاءالله چگونگی این نوع عشق طرح می‌شود.



شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرماید: «تشیّع مکتب عشق است.» چون شیعه کسانی را در منظر خود دارد که ارزش عشق‌ورزیدن دارند، و آن‌ها ائمه‌ی معصومین(ع)اند و خداوند هم مودّت به آن‌ها را به ما توصیه فرموده است.

شما به قلبتان رجوع کنید، ببینید نسبت به حزن و سرور رسول خدا(ص) در چه شرایطی هستید، آیا سرمایه‌ای برای قلب خود بهتر از این سراغ دارید که نسبت به سرور رسول خدا (ص)مسرور و نسبت به غم آن حضرت محزون باشید؟!

این یعنی قلبی که شیفتگی خود را مدیریت کرده و لذا به محبوب‌های واقعی دست پیدا کرده. گفت:


اگر که یار نداری چرا طلب نکنی

اگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی

به خیرگی بنشینی‌که این‌عجب‌کاری است

عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی

وقتی امام خمینی«رحمة‌الله‌علیه» رحلت کردند سه نوع قلب در صحنه بود:

یکی قلب‌های پشت کرده به خوبی‌ها و خوبان، که آن‌ها خوشحال شدند، به امید آن‌که دوباره حکومت شاهنشاهی را راه بیندازند با آن‌همه پستی و پلشتی، این قلب‌ها خیلی تاریک‌اند.

یک نوع قلب هم که خود را درست رشد نداده و شیفتگی و شیدایی را نمی‌شناخت فقط ناظر حادثه بود، مثل کویری بدون سبزه و خرّمی.

یک نوع قلب‌ هم بود که در اثر شیدایی و شیفتگی نسبت به ایشان از عمق دل اشک ریخت و مزه‌ی دوست‌داشتن را به زیباترین شکل احساس کرد و سوخت تا در این سوختن زنده شود.


مسلّم زنده‌ترین قلب‌های روی زمین در آن زمان این‌ها بودند که گفت:

بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو


کجا دیدی که بی‌آتش کسی را بوی عود آمد




پس ابتدا باید برنامه‌ی ما طوری باشد که قلبمان شیفته خوبی‌ها گردد، تا در آن‌ها قلب سرمایه‌ی حزن از شهادت اولیاء، و سُرُور به جهت موفّقیت آن‌ها، ظهور کند که این سرمایه‌ی بسیار خوبی است.

ممکن است سال‌های متمادی بیاید و برود تا قلب ما نسبت به شهادت اولیاء خدا و یا تولد امامان معصوم(ع) و یا پیروزی اهل تقوا حساسیت لازم را بیابد و خود را تربیت کند، تا بتواند درست دوست بدارد و در راستای دوست‌داشتن وارد غم‌ها و شادی‌های مقدّس شود.


یکی از غم‌های مقدّس غم رحلت رسول خدا(ص) است، خیلی‌ها در شهر مدینه با رحلت رسول خدا(ص) روبه‌رو شدند، یکی مثل حضرت علی(ع) با غمی جانکاه مشغول غسل وکفن آن حضرت شد و فرمود: «ای رسول خدا صبر در مرگ عزیزان نیکو است امّا نه برای از دست‌دادن تو.» آن حضرت اشک ریخت و سوخت، و با این سوختن به کمالی که باید برسد رسید.


عدّه‌ای هم جسد مبارک پیامبر خدا(ص) را رها کردند و رفتند سقیفه را به راه انداختند، اصلاً یادشان رفت که بهترین انسانی که باید دوست داشته باشند، رحلت کرده است، چون سرمایه شیفتگی به رسول خدا(ص) را نداشتند.

در تاریخ داریم ابابکر و عایشه در دفن پیامبر(ص) حاضر نبودند. براساس کتاب‌های معتبر اهل سنت، عایشه گفته: «وَاللهِ ما عَلِمْنَا بِدَفنِ رَسول‌الله حَتّی سَمِعْنَا صَوتَ المَساعی فی جَوفِ لَیلَةِ الاَربَعاء» به خدا قسم ما نفهمیدیم چه موقع رسول خدا دفن شد تا این که شنیدیم در شب چهارشنبه دفن شد.


آیا پیامبر خدا(ص) علاوه بر پیامبربودن، شوهر عایشه نبود؟ آیا داماد ابابکر محسوب نمی‌شد؟ درست از پیش از ظهر روز دوشنبه 28 صفر - همان روزی که رسول خدا (ص)رحلت کردند- رفتند مشغول سقیفه شدند، درحالی که امیر‌المؤمنین علی(ع) مشغول غسل و کفن پیامبر خدا(ص) بودند. آن حضرت در رحلت رسول خدا(ص) جمله عجیبی دارند. می‌فرمایند:


«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاکَ وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیکَ سَوَاءً وَ لَوْ لَا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَکَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْکَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلَّا لَکَ وَ لَکِنَّهُ مَا لَا یُمْلَکُ رَدُّهُ وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْکُرْنَا عِنْدَ رَبِّکَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِک»

«پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با مرگ تو رشته‏اى پاره شد که در مرگ دیگران اینگونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبرى، و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانى گسست. مصیبت تو، دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایى واداشت، و همه را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. و اگر به شکیبایى امر نمى‏کردى، و از بى‏تابى نهى نمى‏فرمودى، آنقدر اشک مى‏ریختم تا اشک‏هایم تمام شود، و این درد جانکاه همیشه در من مى‏ماند، و اندوهم جاودانه مى‏شد، که همه اینها در مصیبت تو ناچیز است! چه باید کرد که زندگى را دوباره نمى‏توان بازگرداند، و مرگ را نمى‏شود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن، و در خاطر خود نگهدار!



می‌فرمایند: جزع زشت است امّا نه برای تو. امیر‌المؤمنین قلب خود را تربیت کرده‌اند برای شیفتگی، آن هم شیفتگی نسبت به خوبی‌ها و خوبان. شما بالاخره چندین سال عمر می‌کنید، ولی باید به یک نحوی یک بار هم که شده علی‌وار در غم رحلت رسول خدا(ص) محزون باشید.

همان‌طور که یک عمر نماز می‌خوانید تا شاید دو رکعت نماز همراه با شوق بندگی بخوانید و از این دنیا بروید، همه این نمازهایی که به وقت می‌خوانید، برای این است که شاید یکی از نمازهایتان، آن بشود که باید بشود تا همه‌ی نمازها را بر اساس آن نماز حساب کنند.


این نوع محبت‌ و غم‌ و سُرُور نسبت به اولیاء الهی، پله‌های نردبان قرب به سوی خداوند است. وقتی حجاب‌ها عقب رفت، همه‌ی حرکاتی که مقدمه برای مرحله‌ی آخرین بوده، آن مرحله‌ی آخرین، نتیجه را حساب می‌کنند.

هر سال به حزن رحلت رسول خدا(ص) می‌نشینیم، شاید یک‌بار علی‌وار حزن رحلت رسول خدا(ص) را سرمایه قلبمان کنیم که در آن صورت تمام این حزن‌ها را بر اساس همان حزن علی‌وار به‌حساب می‌آورند، که این سرمایه‌ی بزرگی است. پیامبر(ص) مهربان‌ترین و با صفاترین انسان روی زمین بودند و لذا دوست داشتن چنین انسانی حق قلب و روان ما است.



انوار الهی گاهی تجلّی می‌کند و ظاهر می‌شود و گاهی در خفا و حجاب می‌رود، گاهی آن نور با وجود نبی جلوه می‌کند، و گاه با رحلت آن حضرت در خفا می‌رود. کسی که نظر به آن جلوه دارد، از تجلی‌‌اش مسرور است و از خفایش محزون. همچنان‌که در شهادت فاطمه زهرا(س) و ائمه(ع) برایتان پیش می‌آید، این اشک‌ها که در شهادت امیرالمؤمنین(ع) می‌ریزید به جهت شناخت جلوه‌ی حق است در آینه‌ی وجود آن حضرت، و چون از طریق آن حضرت با نور الهی مأنوس شدید، وقتی آن نور در خفا می‌رود، اشک جاری می‌گردد.



بیشتر تأکید بنده این است که عزیزان، فرهنگ محزون بودن نسبت به فقدان اولیاء الهی را بشناسند شاید که آن فرهنگ سرمایه‌ی قلب ما شود. قرار است ما برای سرمایه‌اندوزی در صحنه باشیم.

چرا شما در رحلت رسول خدا (ص)به امام زمان(عج) تعزیت می‌گویید؟

چون آن حضرت قلب کلّ است و جزع او جزع کلّ، همان‌طور که قلب علی (ع) در رحلت نبی‌الله(ص) در حزن بود. قلب حضرت فاطمه(س) یک لحظه از فقدان پیامبر خدا(ص) آرام نمی‌گیرد، این غیر از غصه‌ای است که سایر مسلمانان از رحلت رسول‌ خدا(ص) داشتند، قلب حضرت فاطمه(س)، جمال رسول خدا(ص) را محل تجلّی حق می‌دید، همانی که خودِ حضرت(ص) فرمودند که؛ «مَنْ رَانِی فَقَدْ رَأی الحَق» هر کسی مرا ببیند حق را دیده است.


ملاحظه بفرمایید که چگونه یک قلب این‌قدر در دوست داشتن آزاد است و کسی را می‌تواند دوست داشته باشد که باید دوست داشت، برعکسِ سقیفه‌سازان که از دوست داشتن پیامبر(ص) محروم بودند. کودک وقتی اسباب‌بازی‌اش می‌شکند جزع می‌کند، قلب این کودک اسیر اسباب‌بازی است، ولی یک قلب وقتی پیامبر خدا(ص) از صحنه می‌رود جزع می‌کند، این قلب متعلق به نبی‌الله(ص) است.

حالا آن پیامبر(ص) برای آن که قلب ما بعد از رحلت آن حضرت سرگردان نباشد فرمود: «فاطِمَةُ بِضْعةٌ مِنّی»؛ فاطمه پاره من است، پس هر کس می‌خواهد از طریق من رابطه‌ی محبّتش با خدا قطع نشود، به فاطمه(س) بنگرد و حق و حقیقت را در حرکات و سکنات او دنبال کند.


روی این مطلب وقت بگذارید که چه قلبی باید در صحنه جان ما باشد که رحلت نبی(ص) برای ما وسیله‌ی‌ تقرّب به فاطمه(س) باشد؟ از این زاویه نگاه کنید که اهل‌البیت (ع)همگی نورند، پس بودشان و شهادتشان توجه به نور خدا است و عامل هدایت ما، رحلت نبی(ص) برای قلب بیدار، عامل ایجاد سرمایه است، همچنان‌که تولّد و حیات نبی(ص) عامل ایجاد سرمایه است.

با این مقدمه‌ی نسبتاً طولانی، به سراغ توصیه‌های امیر‌المؤمنین(ع) به فرزندشان امام حسن(ع) می‌رویم تا إن‌شاءالله بتوانیم قلبی شیفته نسبت به خوب‌ها و خوبی‌ها تربیت کنیم.


یاعلی مدد

آداب و ادب سلوک إلی الله _ بخش چهارم _فرار از سختی ها،نه،، مدارا، آری!!_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


فرار از سختی ها،نه،، مدارا، آری!!


سپس حضرت می‌فرمایند:

«فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ»

فرزندم! در راستای سیر به سوی هدفِ مقدس، پشتت را بیش از طاقتت سنگین نکن، وگرنه آن سنگینی وبالت می‌شود.


سالک باید همواره قدرت سیر و سلوک خود را محفوظ نگه دارد، و از طرفی تعلقات دنیایی مانع جلو رفتن روح به سوی عوالم معنوی است و به تعبیر حضرت، تعلقات دنیایی وَبال انسان می‌شود. در سلوکی که مقصد قرب الی‌الله است، می‌فرمایند: از هر کاری که بارتان را سنگین ‌کند به طوری که از این سیر غافل شوید، بگذرید.


ما سالکیم، هر چیزی که بار ما را سنگین کند وَبال ما است و نمی‌گذارد برویم. به قول مولوی:

ما به فلک بوده‌ایم، یار ملک بوده‌ایم

باز همان‌جا رویم جمله،که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم، وز ملک افزون‌تریم

زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریا است

عالم خاک از کجا، گوهر پاک از کجا

بر چه فرود آمدید، بازکنید این‌چه جاست

بخت‌جوان‌یار ماست،دادن جان‌کار ماست

غافله‌سالار ما، فخر جهان مصطفی است

می‌فرماید: «دادن جان کار ماست» یعنی برای رسیدن به ساحت برتر، به راحتی می‌توان از بدن گذشت، تا جان ما متوجه جانان شود، چرا که قافله سالار ما که این راه را به ما نشان داده است فخر جهان مصطفی(ص) است.


در مسیر رسیدن به قرب الهی هیچ چیز نباید ما را به خود مشغول کند حتی عبادت‌های سنگینِ شرعی.

بالأخره می‌خواهیم برویم، پس هر چیزی که ما را می‌برد می‌خواهیم، و هر چیزی که ما را نگه می‌دارد - خواه مقام، خواه پست، خواه علم و اطلاعات- نمی‌خواهیم.

به ما تذکر داده‌اند اگر نمازتان در چشم شما جلوه کرد، همین سقوط شما می‌شود. چون سالک همه توجه‌اش به مقصد است، به چیزی که او را مشغول خود کند نگاه نمی‌کند، محو نظر به مطلوب خودش است.


در حدیث معراج داریم که خداوند می‌فرماید: «ای احمد! بندگانی داریم که چون روح آن‌ها به طرف ما آمد» از آن‌ها می‌پرسیم: «کَیْفَ تَرَکْتَ الدُّنْیَا؟ فَیَقُولُ إِلَهِی وَ عِزَّتِکَ وَ جَلَالِکَ لَا عِلْمَ لِی بِالدُّنْیَا أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِی خَائِفٌ مِنْکَ فَیَقُولُ اللَّهُ صَدَقْتَ عَبْدِی کُنْتَ بِجَسَدِکَ فِی الدُّنْیَا وَ رُوحُکَ مَعِی فَأَنْتَ بِعَیْنِی سِرُّکَ وَ عَلَانِیَتُک»


چه خبر بود در دنیا، مدتی که در آن جا به سر بردی؟ جواب می‌گوید: خداوندا! به عزّت و جلالت سوگند، من به دنیا علم و آگاهی ندارم و از روزی که مرا خلق کردی در خوف تو به‌سر می‌بردم. پس خداوند می‌فرماید: راست گفتی ای بنده من، تو با جسم خود در دنیا بودی ولی روحت نزد من بود و آشکار و نهانت زیر نظر من بود.


این انسان آنچنان در دنیا محو توجه به حق بوده که اصلاً نفهمیده است در دنیا چه می‌گذرد. این یعنی داشتن شخصیتی که در دنیا تماماً به سلوک الی الله فکر می‌کند، و مواظب است تا در هیچ صحنه‌ای از صحنه‌های دنیا جهت‌گیری قلب او به‌جز به سوی خدا، به طرف دیگری نباشد، حتی در سیاسی‌ترین صحنه‌ها، تمام توجهش به طرف حق است، و مواظب است انگیزه سلوکی‌اش تحت‌تأثیر امورات دیگر قرار نگیرد.

این آدم با این انگیزه «بلاغ» خود را سبک انتخاب کرده و آنچه که این سیر را به مشکل بیندازد رها می‌کند.


موضوع اصلی زندگی در دنیا کاملاً روشن است، و آن عبارت است از سیردادن قلب به سوی خداوند، چه در سلوک عقلی و علمی، و چه در سلوک قلبی و عملی.

باید دقّت کرد تا این سلوک درست انجام گیرد، نه این‌که برای خودمان هزاران تکلیف بسازیم و مشغول آن تکالیف شویم، به امید این که سیر ما محقق شود و خدای نکرده مشغول ظاهر آن کارها شویم و از موضوع اصلی باز بمانیم، غافل از این‌که در همه این کارها باید قلب را تا حدی که ممکن است از سیر الی‌الله خارج نکنیم، تا إن‌شاء‌الله نتایج گرانقدری پیش آید.


عمده آن است که قلب را طوری کنترل کنیم که از جهت اصلی‌اش منحرف نشود، و مواظب اعضاء خودمان باشیم که قلب را مشغول شنیدنی‌ها و دیدنی‌های لغو نکنیم.


مرحوم راشد در کتاب «فضیلت‌های فراموش‌شده» می‌فرمایند: پدرم مرحوم ملا عباس تربتی تشریف آوردند تهران، من برای پدرم اماکن مختلفی را که از آن‌ها رد می‌شدیم معرفی می‌کردم، ولی می‌دیدم ایشان حتی سرشان را هم بالا نمی‌آورند که به آن‌ها نگاه کنند. از ایشان پرسیدم: پدر حرام است به این‌ها نگاه کنید؟! فرمودند: نه! ولی قلبم را مشغول می‌کند.


اگر انسان در راستای سلوک الی الله برای حل مشکلات خودش و حل مشکلات جامعه و به حکم وظیفه الهی چیزهایی یاد بگیرد و یا فعالیت‌هایی داشته باشد، این‌ها به همان سلوک برمی‌گردد. عمده آن است که دائماً در منظر خود حضور حق را با هر اسم و صفتی در نظر داشته باشیم.

مثلاً هنگام سر برداشتن از سجده، امام معصوم ذکر «الله اکبر» را گفته‌اند، ما هم می‌گوییم، این ذکر ربطی به سجده ندارد، ولی امام معصوم خواسته‌اند در حرکتِ سر از سجده برداشتن هم، توجه قلب‌شان به خدا از دست نرود.


رسول خدا(ص) به اباذر می‌فرمایند: «لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْ‏ءٍ نِیَّةٌ حَتَّى فِی النَّوْمِ وَ الْأَکْل»

«اى اباذر! باید براى تو در هر چیزى نیتِ توجه به خدا باشد، حتى در خوردن و خوابیدن.»


حضرت امیرالمؤمنین(ع) به فرزندشان فرمودند: با توجه به این که راهی طولانی در پیش داری، کاری کن که اگر فعالیت‌هایی در جامعه به عهده تو هست، آن فعالیت‌ها سلوک الی‌اللهِ تو را از بین نبرد.

در همین راستا می‌فرماید: کاری که پشت تو را سنگین می‌کند و از سلوک غافل می‌نماید انجام نده، زیرا که آن وبالت می‌شود.


ما عموماً کارهای بی‌فایده زیادی می‌کنیم، با سایه‌های ذهنی که برای خودمان می‌سازیم عمر و فرصت خود را گرفتار بازی‌های پوچ و بی‌ثمر می‌نمائیم. مثلاً این کار را بکنم تا فلانی خوشش بیاید، بگویند من هم مهم هستم، با این ذهنیات و وَهمیات هزار مشکل برای خودمان می‌تراشیم. گفت:

در تمام کارها چندین مکوش

جز به کاری که بود در دین مکوش

عاقبت، تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت ابتر و نان تو خام

اگر بخواهیم از زوایه مدیریتی امروز کار حضرت علی(ع) را ارزیابی کنیم، شاید نسبت به مدیرانی که همه‌ی فکر و ذهن خود را مشغول رضایت مردم می‌کنند، آن هم راضی کردن وهمیات مردم، آن حضرت را مدیر موفقی ندانیم، و تصور کنیم در طول مدیریت خود ضعیف عمل کردند، ولی باید توجه داشت که دغدغه حضرت برآورده‌کردن میل‌های این و آن نبود، حضرت نمی‌ترسند که مردم بگویند امیر‌‌المؤمنین مدیریتش خوب نبود، وگرنه نباید شب‌ها وقت خود را صرف نماز شب می‌کرد تا از بقیه‌ی کارها باز بماند.


حضرت نمی‌ترسند که مردم بگویند معاویه پیروز شد، حضرت دغدغه حرف مردم را ندارند، تنها دغدغه ایشان بندگی‌ کردن است، این‌جاست که در وسط بازار شلاق بر سر گرانفروش می‌زنند، چون می‌ترسند بندگی نکرده باشند، وقتی می‌بینند زنی مشک آب را به تنهایی به خانه می‌برد می‌پرسند: مگر کسی نیست برایت مشک آب را بیاورد، و زن می‌گوید: شوهرم در جنگ صفین یکی از فرماندهان سپاه علی بود و کشته شد و ما بی‌سرپرست شدیم، خدا تقاس ما را از علی بگیرد، حضرت علی(ع) تمام وجودشان می‌لرزد و مشک را تا خانه برایش می‌برند، بعد سریعاً برمی‌گردند برای بچه‌ها غذا و گوشت تهیه می‌کنند و می‌روند خانه با بچه‌ها بازی می‌کنند، خم می‌شوند تا بچه‌ها سوارشان شوند، تا لبخندی به لبان آن‌ها بیاید.

به بچه‌ها می‌گویند علی را ببخشید. برایشان نان می‌پزند و با دستان مبارکشان غذا دهان بچه‌ها می‌گذارند و می‌گویند از علی راضی باشید و بعد در حالی‌ که دارند نان برایشان می‌پزند، صورت خود را به آتش نزدیک می‌کنند و می‌گویند: ای علی! سوزانندگی آتش را احساس کن و در امر یتیمان کوتاهی نکن.


حضرت از این نمی‌ترسند که بگویند علی در مدیریتش کوتاهی کرده است، از این می‌ترسند که خدا از ایشان راضی نباشد. نمی‌گذاشتند بارشان آنچنان سنگین باشد که سلوکشان تهدید شود. نمی‌ترسیدند که دنیا را از دست بدهند، می‌ترسیدند که سلوک الی‌الله از دستشان برود.


اگر می‌خواهیم سلوک ما به سوی پروردگارمان با موفقیت انجام شود باید به این جمله حضرت که به فرزندشان می‌فرمایند: «وَ قَدِّرْ بَلَاغِکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ» آنچه تو را به مقصد می‌رساند، درست ارزیابی و اندازه‌گیری کن، در عین این‌که باید مواظب باشی با توشه‌ای حرکت کنی که بار تو در سیر الی‌الله سنگین و طاقت فرسا نباشد.


این توصیه وجوه زیادی در بر دارد و از آن جمله این که مواظب باشیم با سنگین ‌کردن تکالیفِ بی دلیل، کار خود را سخت نکنیم.

درست است که فرمودند راه طولانی است و طی‌کردن آن سخت است و باید باری را برداری که تو را برساند، ولی باید توجه داشت با هر کاری و حتی با هر کار نیکی نمی‌توان به مقصد رسید، باید بلاغ و عامل رسیدن خود را مشخص و معین کنیم، به طوری که مطمئن باشیم این بلاغ واقعاً عامل سیر به سوی الله است و خدای ناکرده با درست انتخاب نکردن بلاغ خود، بازی نخوریم.


آری؛ درست است که ما را حساس می‌کنند تا سلوک الی‌الله را سرسری نگیریم و با دقّت و حساسیت کامل سیر خود را انجام دهیم، ولی در انتها می‌فرماید: نباید این حساسیت طوری باشد که تو را به وسواس بکشاند و خوف تو از رجاء تو بیشتر شود و خود را به مشقّت بیندازی.


باید به خدا اطمینان کنیم و بعد از انجام واجبات، به اندازه طاقت خودمان در مستحبات قدم بگذاریم. إن‌شاءالله به نتیجه می‌رسیم. ما بسیاری از اوقات به جای این‌که راه را درست انتخاب کنیم و با آرامش کامل برویم، راه را درست انتخاب نمی کنیم و با تلاش زیاد راه غلط را طی می‌کنیم. راه درست همانی است که علماء و فقهای ما مطرح می‌کنند.

همین راه اگر با معرفت و امید طی شود و جهت سلوکی سیر و توجه قلب به سوی خدا را حتی‌الامکان حفظ کنیم، إن‌شاءالله به نتایج فوق‌العاده‌ای خواهیم رسید.


«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»




آداب و ادب سلوک إلی الله _ بخش سوم _دقت در وسیله رسیدن_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده


دقت در وسیله رسیدن


بعد می‌‌فرمایند: فرزندم! آیا می‌شود این راه را بدون توشه بروی؟ ‎آیا می شود که این راه را بدون وسیله بروی؟ می‌فرمایند:

«وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ»؛

تو بی‌نیاز نیستی از این‌که در این راه وسیله خوبی انتخاب کنی و طلب خوبی داشته باشی، پس فرزندم!

«وَ قَدِّرْ بَلَاغَکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر»؛


«بلاغ»؛ یعنی آنچه که انسان را به مقصد می‌رساند. ما وقتی می‌خواهیم به خانه برسیم بلاغمان یا پاهایمان است، یا وسیله نقلیه، می‌فرماید: اگر می‌خواهی به مقامات معنوی برسی، بلاغت را تعیین کن و آن را اندازه بزن، ببین آیا قدرت آن را دارد که تو را به مقصد برساند؟ آن هم در حالتی که تو سبکبار باشی.


گاهی انسان می‌خواهد به مسافرت برود اما آنقدر بار خود را سنگین می‌کند که تا رسیدن به مقصد جان می‌کَند.

در زمانِ کودکی ما، پیرمردی در همسایگی ما بود - خدا رحمتش کند- می‌گفت: می‌خواستم پیاده به مکه بروم، با مقداری کشک کوبیده و مقداری آرد و کمی پول به راه افتادم، با آردها نان می‌پختم و کمی از کشک‌ها را در آب حل می‌کردم و با نان می‌خوردم. می‌گفت: غذای من در این سفر نان و کشک بود، رفتم مکه و برگشتم.

نمی‌خواهم بگویم شما این‌گونه باشید. می‌خواهم بگویم که ملاحظه کنید وقتی مقصد متعالی است چقدر راحت انسان می‌تواند با کمترین بار خود را به مقصد برساند، مطمئن باشید عموماً سنگینی بار، هم در دنیا روح ما را از تحرّک می‌اندازد و هم در قیامت تعلقات روحی نمی‌گذارد ما سبکبار به سوی لقاءالهی سیر کنیم. تعلقات، روح را سنگین می‌کند و از سیر به سوی مقصد متعالی‌اش که همان لقاءالهی است باز می‌دارد.


حضرت می‌فرمایند: فرزندم! اندازه‌ی آنچه که تو را به مقصد می‌رساند تعیین کن، و جایگاه آن را در زندگی خود مشخص نما. ببین چه چیزی تو را به خدا می‌رساند؟ مسلّم شریعت الهی توان آن را دارد که ما را به مقصد برساند، چون شریعت الهی ما را از تعلقات بیهوده آزاد می‌کند و از وهمیاتِ دست و پاگیر نجات می‌دهد.

وقتی خواستیم به دستورات شریعت الهی عمل کنیم، عملاً مجبوریم از خیلی از تعلقات دست برداریم. اگر انسان بخواهد نماز اول وقت بخواند و در ضمن ببیند آخر فلان سریال هم چه می‌شود، و دلش با آن فیلم باشد به تضاد می‌افتد. یا بخواهد شب تا دیر وقت، به مهمانی برود برای نماز شب هم بیدار شود، این نمی‌شود، و با این کارها از مقصدهای متعالی باز می‌ماند، و برای رسیدن به مقصد، وسیله سبکی انتخاب نکرده، این آدم بلاغش سنگین است، و تعلقات او حرکتش را به سوی اهداف عالیه مشکل می‌کند.


وقتی حضرت می‌فرماید: «وَ قَدِّرْ بَلَاغَکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر»؛ وسیله رساندنت را به اندازه انتخاب کن در عینی که بر پشت تو سنگینی نکند.

پس باید وسیله رسیدن ما به مقاصد متعالی درست تعیین شود و در راستای چنین انتخابی مواظب باشیم پشت خود را با تعلقات دنیایی سنگین نکنیم، و لذا باید از هر چیزی که ما را در سلوک به بیراهه می‌اندازد دست برداریم، چون سلوک الی‌الله اصل است. اگر انسان به این درجه از بصیرت رسید ‌که در راه دینداری از طریق شریعت الهی، باید از یک چیزهایی بگذرد، به راحتی می‌گذرد.


دوباره به قلبتان تفهیم کنید که بلاغ ما که همان دینداری ناب است، باید راحت انجام شود و خودمان را گرفتار کارهایی نکنیم که در انجام دستورات دین به سختی بیفتیم. ما متأسفانه زندگی مشکلی را برای خودمان شکل می‌دهیم بعد می‌خواهیم دینداری هم بکنیم، این نمی‌شود، این دو با هم جمع نمی‌شود. به گفته حافظ:


غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گدا صفتی کیمیاگری آموخت

یعنی آن انسانی بزرگ است، که عافیت طلبی‌های دنیا را بسوزاند و نگذارد این میل‌ها او را از آن سیر بزرگ و آن مقصد اعلی محروم کند. باید بلاغ خود را بندگی و گداصفتی در مقابل خدا، یعنی تواضع و تقوا قرار داد و از این طریق کیمیای رسیدن به مقصد را به دست آورد.


بیایید طوری زندگی‌هایتان را عوض کنید که در راه انجام دستورات الهی به زحمت نیفتید، آن وقت ببینید دینداری چقدر شیرین است. البته ممکن است این کار در ابتدا سخت باشد، چون با رفع تعلقات وَهمی همراه است.

خود حضرت می‌فرمایند این سلوک «ذا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ» کاری است که زمان می‌برد و دارای سختی‌های شدیدی است.

آری؛ دینداری سخت نیست، ولی برای آن‌که شرایط دینداری را فراهم کنیم باید تلاش کنیم، اما نمی‌شود به صرف سخت‌بودن از انجامش سر باز زد، سخت است ولی باید عمل کرد و چون مطابق فطرت است برای انسان گوارا است و مدد ولی‌الله اعظم حضرت بقیة‌الله(عج) حتمی است، چون کار بزرگ و پر نتیجه‌ای است، آسان نیست.


اگر آسان بود امام به فرزندشان از سختی آن سخن نمی‌گفتند.

حضرت می‌فرمایند: این سیر سخت و زمانبر است، پس ما دنبال آسانی نباشیم و از سختی‌های پرنتیجه نهراسیم، مشکل آن است که اگر زندگی‌تان را دینی نکنید، مشکلات شیرین آن به سختی‌های طاقت‌فرسا تبدیل می‌شود، و شرایط به گونه‌ای می‌گردد که دیگر نماز صبح را هم به راحتی نمی‌توانید بخوانید، و این بدبختی بزرگی است، درست است که در ابتدا سخت است که مثلاً بعد از نماز مغرب و عشاء تلویزیون نگاه نکنیم یا به دیدن کسی نرویم و زود بخوابیم تا قبل از اذان صبح بیدار شویم و از آن فرصت طلایی، نهایت استفاده را بکنیم، اما این سختی‌ها شما را وارد عالم سیر و سلوک می‌کند و در هر قدمی که در این مسیر بردارید، قدمی به مقصد خود نزدیک شده‌اید.


ولی سختی‌های دنیا شما را از سلوک و رسیدن به مقصد باز می دارد، پس شما به گونه‌ای سختی بکشید که زندگی دینی‌تان حفظ شود. مگر بی‌دینان برای رسیدن به مقاصد دنیایی سختی نمی‌کشند؟ هزار برابر بیشتر سختی می‌کشند، ولی به نتایجی می‌رسند که در آن «خَسِرالدُّنیا وَ الآخِرَة» می‌شوند، در حالی که دینداران، چه آن‌هایی که شهید شدند و در خون خود غلطیدند، و چه آن‌هایی که ماندند، مشکلاتی داشتند و دارند که آن‌ها را در سیر و سلوک به سوی مقصد عالیه جان و روح، سیر می‌دهد، و در عمق جانشان رضایت فوق‌العاده‌ای احساس می‌کنند که اهل دنیا تصور آن را هم نمی ‌توانند بکنند.


یاعلی مدد

غدیر،اتمام حجتی گویا - بخش چهارم-اداره جامعه با دو روش و خستگی مردم از حکومت امام علی(ع)-استاد طاهرزاده



بخش چهارم

اداره ی جامعه با دو روش


سرانجام حضرت علی(ع) حکومت بر مردم را پذیرفتند و نزدیک به پنچ سال دو جبهه علوی و اُموی به‌طور صریح‌تر روبه‌روی هم قرار گرفتند. یک طرف معاویه (پسر ابوسفیان) از طایفه اُمویان بود، شمشیرهای خونینی که همواره گردن بنی‌هاشم و خانواده پیامبر(ص) را نشانه می‌رفتند و سخت تلاش داشتند به روش اشرافیتِ قبل از اسلام که با فرهنگ رُمیِ شام ترکیب شده، جامعه را اداره کنند - هرچند مردم جامعه مسلمان باشند- و یک طرف حضرت علی (ع) از طایفه بنی‌هاشم؛ مجسمه تعادل و دیانت و تقوا و مُصرّ بر حاکمیت حکم خدا بر تمام روابط اجتماعی و فردی جامعه بود.


این‌ دو گروه در سراسر تاریخ روبه‌روی هم بودند و واقعه غدیر گویای جدایی آن دو است. یعنی جدایی حکومت دین و دینداری از حکومتی که بنا است بر اساس نظر و طرح و برنامه حاکمان اداره شود، و معتقد بودند جای دین در حاکمیت جامعه نیست. این‌جاست که می‌توان متوجه بود با پشت‌کردن به غدیر پایه یک نظام سیاسی سکولار ریخته شد، هرچند در ابتدا و در زمان خلفای اول و دوم، به شکلی که در حکومت معاویه آشکار شد، آشکار نبود.


عملاً دو نوع حکومت در طول تاریخ رودرروی هم قرار گرفتند.

درخششی علنی از حکومت دینی - با فرماندهی علی(ع)- در مقابلِ حکومت غیر دینی - با فرماندهی معاویه- که برای ادامه حیات خود از حیله‌گری و تبلیغات دروغ و ترویج هوس، اِبایی ندارد.

حضرت علی(ع) حدود پنج‌سال نشان دادند که وظیفه حکومت چیست و معنی زندگی را به مردم فهماندند، نه این‌که حاکمان، زندگی واقعی را از آن‌ها بگیرند و آن‌ها را صرفاً مشغول آب و نان دنیا کنند.

چراکه در اسلام ولایت و امامت و حکومت، همه و همه یکی از شؤون و جلوه‌های نبوت و رسالت است. یعنی به همان اندازه که بقیه ابعاد دین باید تحقق یابد، حاکمیت دینی نیز باید محقق شود، و بر علی(ع) واجب است که در تحقق آن کوتاه نیایند، و اصرار آن حضرت بر این نوع حاکمیت باعث شد که دشمنانِ تشنه قدرت به حضرت تهمت بزنند که او به حکومت حریص است. مولوی در این رابطه می‌گوید:


آن‌کـه ‌او تـن ‌را بدین‌سان ‌پـی‌کنــد

حرص‌ِمیری و خلافت کی کند

زان به ظاهر کوشد اندرجاه و حکم

تا امیـری را نمـایــد راه حکـم

تـا امیـری را دهــــد جــان دگــــر

تا دهـــد نخـل خلافـت را ثمر

انبیاء آمدند که بگویند: ای انسان‌ها! زندگی زمینی موقت است و به پیرایه‌ها و سایه‌های زندگی دل نبندید و از دنیا و تجملات آن بازی نخورید. شما در این دنیا آمده‌اید تا با قلبی پاک و بدون شرک و ریا، به عالَم غیب و قیامت بروید، نیامده‌اید که در دنیا بمانید و دنیایی شوید. پس بیش از آن‌که در آبادانی دنیایتان کوشش‌ کنید، در آبادانی ابدیت خود همت کنید؛

و ائمه معصومین(ع) برای ایجاد چنین شرایطی باید حکومت را در دست می‌گرفتند.


ولی معاویه حکومت را عبارت از قدرت و پیرایه‌ها و پارچه‌های حریر و کاخ سبز و اشرافیت و تشریفات و تجمّل می‌داند و در نتیجه مردم را هم مشغول این‌گونه امور می‌کند؛ به نام رفع ‌نیازهای مردم، مردم را اسیر نیازهای کاذب کردن و اهداف دروغین را در حیات اجتماعی بر مردم تحمیل نمودن، کجا! و زندگی سالم و ساده و بی‌پیرایه پیشنهادی در حکومت علی(ع) کجا؟!


مردمی که با خود و نیازهای حقیقی خود آشنایند و همت و هدف‌شان تعالی معنوی است، مسلم طالب حکومت دینی‌اند، ولی مردمی که از زندگیشان هوس می‌بارد و خنده و مضحکه و تفریح و سرگرمی و غفلت، تمام زندگیشان را فراگرفته، حتماً از حکومت دینی خسته می‌شوند و با ظهور چنین روحیه‌ای، خطر از دست‌دادن حکومت دینی، شروع می‌شود و خواهی و نخواهی سرنوشت چنین مردمی به دست معاویه می‌‌افتد.



مردم از علی(ع) خسته میشوند!



حدود پنج‌سال امیر‌المؤمنین(ع) حکومت کردند، آهسته‌آهسته مردم تجربه حکومت 25‌ساله غیردینی - به‌خصوص زمان عثمان- را با آن‌همه اسراف و قبیله‌گرایی، فراموش کردند و ظلم‌هایی که برسرشان بارید، از یادشان رفت. تجربه این‌که اگر امامی بر جامعه حاکم نباشد که همه همت و فکرش حاکمیت دین است، تمام زندگی افراد جامعه به بازی گرفته می‌شود را دوباره از دست دادند.


فاطمه‌ای هم نمانده بود که دوباره فریاد بزند، و اگر کسی هم فریاد می‌زد، کسی گوش نمی‌داد، همچنان‌که گوش ندادند؛ چراکه ملّتِ بازی‌خورده، هیچ حرف جدّی را، جدّی نمی‌گیرد، همچنان‌که زندگی خودش را هم جدّی نمی‌شناسد و هر دم به کاری می‌افتد.

آری! ملّتی که آلوده به هوس شود، ملّتی که روحش، روح تجمّل و رفاه شود، و در یک کلمه وقتی نفس امّاره میدان‌دار زندگی انسان‌ها شد، از حکومت دینی خسته می‌شوند و به همین دلیل از حکومت علی(ع) خسته شدند؛ وقتی جهل رونق دارد، علم بی‌رونق است و بی‌اثر، به‌خصوص که بنی‌امیه و معاویه یک روز علی(ع) را در طول حکومتش راحت نگذاشتند و با جنگ جمل و صفین و نهروان مردم را خسته کردند، آن هم مردمی که خوب فکر نمی‌کردند و عمق مشکلات را نمی‌شناختند و همة زندگی را در امروزشان می‌دیدند.


نهایتاً حیله‌های معاویه بر افکار مردم اثر کرد، و معاویه و هم‌فکران اُموی‌اش به صحنه نظام سیاسی، اجتماعی جامعه آمدند و بر علیه نظام ارزشی جهان اسلام تلاش خود را شروع کردند.

مردم معتقد نبودند باید با چنگ و دندان از حکومت علی(ع) به عنوان امام معصومی که از طرف خدا منصوب شده است، دفاع کنند. ولی لشگریان معاویه با انواع انگیزه‌های باطل، به‌خوبی از نظام حکومتی معاویه دفاع می‌کردند، و به‌طور کلی آن‌طور که باید و شاید لشگریان حضرت علی(ع) در ابعاد نظامی و فرهنگی مبارزه و مقاومت لازم را نکردند، زیرا دوباره این عقیده در بین مردم پیدا شد که چه اشکال دارد معاویه زرنگ و باهوش، حکومت کند و علی متدیّن هم در گوشه مسجد به هدایت مشغول شود؟!


یاعلی مدد

غدیر،اتمام حجتی گویا - بخش سوم-آفت زندگی دینی بدون حاکمیت دینی-استاد طاهرزاده


بخش سوم

آفت زندگی دینی بدون حاکمیت دینی


دوست و دشمن که ناظر بر رحلت پیامبر اکرم(ص)‌ بودند، همه قبول داشتند یک قلب است که همه دین است و آن هم قلب حضرت علی(ع) است. ولی مردم در اثر تبلیغات سقیفه‌سازان و در آن فضای تبلیغاتی که به‌وجود آورده بودند، تصوّر می‌کردند چه اشکالی دارد آدم‌های خوب و سرشناسی از قریش مثل «ابابکر» و«عمر» و«ابوعبیده جرّاح» و «عبد‌الرحمن‌بن‌عوف» دایره حکومت را به‌دست گیرند و امور زندگی اجتماعی مردم را با فکر خودشان اداره کنند و در زندگی فردی از شریعت پیامبر اکرم (ص)استفاده کنیم.


مشکل اساسی آنها این بود که نفهمیدند زندگی دینی بدون حاکمیت دینی تحقّق نمی‌یابد، و تا این حدّ به پیام دین پی نبرده‌ بودند. عمق پیام غدیر در اثر تبلیغات منافقان که سعی داشتند آن مسئله را مورد غفلت قرار دهند، در جامعه بی‌رنگ شد.


در سقیفه هم بسیاری از افراد، دیندارترین شخصیت روی زمین را حضرت علی(ع) می‌دانستند، ولی معتقد بودند می‌شود، مسلمانانی حاکمیت جامعه را به دست گیرند با عقل خودشان حکومت را اداره کنند و سیاست‌گذاری و جهت‌دهی نمایند، نه انسان‌های معصومی که با دین و حکم خدا می‌خواهند جامعه را تدبیر و اداره کنند.

تنها کسی که خوب فهمید و به همه مردم هم اعلام کرد که این بینش یک فاجعه بسیار عمیق است، حضرت فاطمه (س)است.


تنها انسانی که فهمید و پیام خود را به همه ابلاغ کرد، که اگر حکومت، کاملاً دینی نباشد، بشر همه‌چیز خود را از دست می‌دهد، فاطمه(س) بود.

حضرت فاطمه(س) در عین این‌که در خانه خود تربیت فرزندانش را به‌عهده داشت و همسرداری می‌کرد، حافظ حریم نبوت و ولایت نیز بود، یک‌مرتبه چادر به سر انداخت و در مسجد مدینه فریاد کشید که: «ای مردم! فاجعه‌ای بزرگ‌تر از این نیست که پایه‌های حکومت، غیردینی بشود».


آن زمان مردم هم می‌شنیدند که فاطمه(س) چه می‌گوید و هم تا حدی می‌فهمیدند، ولی قبول نداشتند آنچه فاطمه‌زهرا(س)می‌فرماید محقّق می‌شود. باورشان نمی‌آمد که اگر امامی معصوم در رأس حاکمیت جامعه نباشد، نه تنها ارزش‌های دینی از صحنه جامعه رنگ می‌بازد، بلکه همان دینِ فردی هم از صحنه جامعه رخت برمی‌بندد.


در همان روزِ اوّل رحلت پیامبر‌(ص) و با حذف علی (ع) از مصدر حاکمیت اسلامی، همه آن تعهدات و تأکیدات روز غدیر پایمال شد،یک بینش روی کار آمد که آری علی(ع) حق است، ولی اگر پیش‌کسوتانِ جامعه‌پسندِ ظاهر‌الصّلاحِ تاجر‌پیشه‌ای مثل خلیفة اوّل بر رأس حاکمیت بیایند برای جامعه بهتر است، مخصوصاً اگر سیاستمداری مثل «ابوعبیدة‌جرّاح» آن مرد متفکّر عرب و عمر آن شمشیرزنِ قاطع، کنار ابابکر در اداره حکومت، او را یاری کنند، دیگر ایده‌آل خواهد شد.


از طرفی حضرت علی (ع) به عنوان یک انسان متفکر به هدایت اجتماعی بپردازد -‌ حتماً می‌دانید که در زمان ابابکر و عمر هدایت اجتماعی را از حضرت نگرفتند- پیرو طرز فکری که می‌شود غیر امام‌معصوم بر جامعه حکومت کند، 25سال گذشت تا ملّت اسلام بیدار شد که چه بینش خطرناکی در ابتدا پایه‌گزاری شد و چه فاجعه بزرگی است اگر حکم خدا و دین ناب در صحنه برنامه‌ریزی جامعه حاکم و جاری نباشد، مردم از نتیجه کار سیاست‌مداران ظاهر‌الصلاح، کارد به استخوانشان رسید.


چون وقتی در حکومت بر ارزش‌های دینی تأکید نشود، آرام‌آرام تصمیم‌گیریِ جامعه به‌دست افراد غیر متعهدی چون مروانِ‌بن‌حکم می‌افتد که بیشتر به فکر خود و قبیله‌شان بودند، مردم از گفته و تصوّر خویش که علی (ع) حکومت نکند ولی هدایت اجتماعی را به دست بگیرد، ضربه محکمی خوردند.

آ‌ن‌چنان از این طرز فکر ضربه خوردند که بعد از 25سال متوجّه شدند تمام آرمان‌هایی را که در راستای اسلام تعقیب می‌کردند از دست داده‌اند و تمام زحمات پیامبر(ص) از جامعه رخت بربسته است.


معنی زندگیِ زمینی و هدف حیات در بین افکار جامعه تغییر کرد. انسان در آن شرایط دیگر معنی خود را از دست داده بود، دیگر انسان در آن شرایط که با حاکمیت خلفای سه‌گانه به‌وجود آمد،آن انسانی نبود که پذیرفته باشد کرامت به تقوا، و سعادت هرکس در آبادانی قیامت او است و در یک کلمه انسان‌ها دیگر قبول نداشتند دنیا مقصد نباشد.


خلیفه سوم بر سر کار آمد؛ او از صحابه پیامبر(ص) است ولی در شخصیت او نیز همان بینش در کار است که معتقد است، باید با فکر خودمان جامعه را اداره کنیم و برنامه‌های دین؛ یا برنامه‌های فردی است و یا دوره‌اش گذشته است.


گفتند: مردم دیگر آن حرف‌های زمان پیامبر(ص) را نمی‌خواهند- و از خود نپرسیدند چه شد که مذاق و گرایش مردم عوض شد؟- نتیجه چنین بینشی این شد که بنا به گفته ابن‌ابی‌الحدید در شرح خطبه سوم نهج‌البلاغه؛ زیر چتر خلیفه، همه بیت‌المال حیف‌و‌میل می‌شود، ظلم و بی‌عدالتی و قبیله‌گرایی تمام جامعه را فرا می‌گیرد و تجملات گسترده می‌‌شود. از طرفی هم فضایی درست کردند که به هیچ‌وجه نمی‌توان به شخص خلیفه ایراد گرفت، چراکه «عثمان» صحابه پیامبر(ص) و اهل نماز و عبادت است. حتی وقتی رفتند او را بکشند، در حال خواندن نماز بود - البته؛ توجّه داشته باشید که آنچه در این‌جا مورد بحث است، بینشی است که حاکم شد نه شخصیت مذهبی او و امثال او، که بخواهیم در مورد کیفیت نماز‌خواندنشان بحث کنیم-.


در زمان خلیفه سوم، کار به جایی رسید و فضا آنچنان از نظر درخشش ارزش‌های دینی تاریک گشت تا مردمی که سوز دین داشتند و نگران وضع جامعه بودند، کشتن خلیفه را تنها راه‌چاره یافتند و در یک شورش عمومی خلیفه را در سال 36 هجری کشتند.

این عمل در مذاق تاریخ بسیار تلخ و وحشتناک بود و اصلاً جامعه اسلامی باور نمی‌کرد کار به کشتن خلیفه برسد و علی(ع) بسیار تلاش کردند تا کار به این‌جا نکشد، ولی خلیفه و اطرافیانش انحراف را از حدّ گذرانده بودند و کنترل مردم بسیار مشکل شده ‌بود. سپس یک بیداری و بصیرتی به صحنه آمد که باید به علی(ع) رجوع کنند. مردم بصره - که بیشتر ایرانی بودند- و مردم مصر -که بیشتر رومی‌های تازه‌مسلمان بودند- و عدّه‌ای از مردم مدینه، از گذشته عبرت گرفتند و به طرف علی(ع) حرکت کردند و امید داشتند جامعه اسلامی به راه صحیح خود برگردد.


حضرت علی(ع) در خطبه سوم نهج‌البلاغه می‌فرماید:

«مردم آن‌چنان به طرف من‌آمدند که مانند موهای دور گردن کفتار، دور مرا گرفتند، نزدیک بود حَسَنَیْن تلف شوند، به پهلویم فشار آمد. جمعیّتی همچون گوسفندان بی‌چوپان، همه سر به زیر به طرف من می‌آمدند...».


در واقع حرف مردم این بود که: ای علی! ما اشتباه کردیم؛ بینش‌ ما غلط بود، سخن پیامبر (ص) را در غدیر نشنیدیم، حسّاسیت و ضجه‌های فاطمه(س) را نفهمیدیم و حالا عبرت گرفتیم. ضجّه‌های این زنِ بیدار تاریخ که در مکتب پیامبر(ص) تربیت شده بود، ضجه‌هایی بود که می‌دید بشریت جهتش را گم کرده است، ولی ما نفهمیدیم و حالا به تو رجوع کرده‌ایم.


البته فعلاً جای بحث آن این‌‌جا نیست، ولی حالا هم که مردم به علی(ع)  رجوع کردند نه به عنوان این‌که علی(ع) امامی است معصوم که از طرف خدا منصوب شده است، بلکه به عنوان انسانی بزرگ و صحابه پیامبرکه پیامبرخدا(ص) سفارش او را نموده‌اند، یعنی در واقع اکثر آنهایی که پس از قتل عثمان با علی (ع) بیعت کردند، مقام علی (ع) را نمی‌شناختند و به همین جهت هم تا انتها به آن حضرت و بر بیعت با آن حضرت وفادار نماندند، آن‌طور که امثال مالک‌اشترها و محمدبن‌ابابکرها وفادار ماندند، چون امثال مالک‌اشتر امام را منصوب خدا می‌دانند که واجب‌الاطاعه است.


حضرت در آن شرایط که مردم برای بیعت هجوم آورده بودند، فرمودند: «مرا رها کنید!» مردم یک صدا می‌گفتند: «نمی‌توانیم!» حضرت فرمودند: «من وزیری باشم ولی برای حاکمیت بروید سراغ کس دیگر». از محتوای کلام حضرت برمی‌آید که دیگر دیر شده است و مذاق مردم، مذاق یک زندگی تجمّلی و رفاه‌زده است و تحمّل حکومت دینی را با خصوصیات عدالت علوی ندارند.


جوانی از اهل بصره در بین جمعیت بلند می‌شود، سخنرانی می‌کند، می‌گوید: «ای علی! ما را می‌خواهی تنها بگذاری؟ ما به چه کسی رجوع کنیم؟ ما کسی را نداریم، اگر ما را تنها بگذاری، می‌بینی که حکومت‌مداران همه چیز ما را گرفتند، آیا این رمه بی‌چوپان را نمی‌خواهی رهبری کنی؟» حضرت فرمودند: «فردا به مسجد بیایید!» چرا که « بیعت با من نباید مخفی باشد» .

مردم در مسجد جمع شدند، اکثراً به‌جز عده‌ای انگشت‌شمار با آن حضرت بیعت کردند و حضرت در طول خلافتشان نمونه یک حکومت دینی را به نمایش گزاردند، هرچند اشرافِ عادت‌کرده به ویژه‌خواری نگذاشتند علی(ع) آنچه در سر داشت پیاده کند ولی حضرت دو چیز را به بشریت نشان دادند.


یکی این‌که حکومت دینی چه خصوصیتی دارد و دیگر این‌که اگر فکر کنید برای اداره اجتماع، راهی بهتر هست و به حکومت دینی تن ندهید و از آن پشتیبانی نکنید، آینده‌ای سخت وحشتناک برای خود رقم خواهید زد، در خطبه سوم نهج‌البلاغه یعنی در خطبه شقشقیه حضرت گله می‌کند که من حریص به این نحوه حاکمیت نبودم و می‌دانستم شماها مانع اجرای برنامه‌های من هستید، ولی دوچیز مانع شد که من از پیشنهاد شما برای به‌دست گرفتن حاکمیت سرباز زنم.

یکی این‌که تعداد زیادی ادعا می‌کردند حاضرند مرا یاری کنند و لذا به ظاهر حجت بر من تمام شد، و دیگر این‌که خداوند از عالِمان به دین تعهد گرفته که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم آرام نگیرند و اگر شرایطی برای چنین کاری فراهم است کوتاهی نکنند. می‌فرمایند:


«لَوْلا حُضُوُرالْحاضِرِ‌ َو قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ‌النّاصِرِ، َو مَااَخَذَا‌للهُ عَلَی‌الْعُلَماءِ اَنْ لایُقارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظالِمِ وَ لاسَغْبِ مَظْلُومٍ لَألَْقَیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها»


«اگر حضور حاضران نبود و حجّت بر من به سبب وجود یاران تمام نمی‌شد، و اگر خداوند از عالمان دین تعهّد نگرفته بود که بر سیری ستمگر و گرسنگی مظلوم راضی نباشند، افسار شتر خلافت را بر گردنش می‌انداختم و رهایش می‌کردم»


یاعلی مدد




غدیر،اتمام حجتی گویا - بخش دوم-آغاز بلوغ تاریخی بشر-استاد طاهرزاده


بخش دوم

آغاز بلوغ تاریخی بشر


قضیه از این‌جا شروع شد که «در هجدهم ذی‌الحجّه سال دهم هجری» حقیقتی از طریق غیب به گوش پیام‌رسان غیب، یعنی پیامبراکرم(ص)‌ رسید که:


ای پیامبر! ادامه شریعت را از طریق حاکمیت علی(ع)‌  بر رأس نظام اجتماعی حفظ کن: «یا اَیُّهَا‌الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّک» یعنی؛ ای پیامبر! آن چیزی را که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، به گوش امت برسان.


با این آیه در واقع فضای تاریخ پرمعنا گشت و در عالم بشری حال و هوای خاصّی ایجاد شد. شرایط تاریخی در آن زمان برای ارائه چنین کلماتی فراهم شد - هرچند شرایط برای پذیرش آن هنوز آماده نبود - زمین آماده شد تا این فکر و فرهنگ حضور علمی خود را پیدا کند، هرچند حضور عملی آن به یک بلوغ دیگری در تاریخ بشر نیاز داشت.


در آن زمان که عموماً رؤسای قبایل خود را صاحب حق برای حاکمیت می دیدند، یک‌مرتبه ندا آمد ای زمینیان! برای ادامه حیات دینی، بعد از اتمام صورت دین و بعد از به انتها رسیدن آیات قرآن، باید حاکمیت دینی را طلب کنید و ما برای شما حاکمیت دینی را تصویب کردیم. در راستای چنین فرهنگی، خداوند حضرت علی(ع)‌ را به پیامبر‌(ص)‌ معرفی کرد، آن‌گاه رسول اکرم(ص)‌ آن را به مردم ابلاغ نمود و بدین‌ترتیب طرح حاکمیت دینی با ولایت انسانی معصوم، شروع شد.


پس از این واقعه است که خدا فرمود: «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ‌الْاِسْلامَ دینًا» یعنی؛ حال با ولایت امام‌ معصوم از طریق ما(خدا)، دین شما کامل گشت و نعمت خود را بر شما تمام کردم و دیگر راضی هستم که چنین اسلامی دین شما باشد.


پیام آیه این است که؛ ای مسلمانان با روشن شدن این فکر و فرهنگ و مشخص شدن فردی که حاکمیت دین را به‌عهده دارد، دینتان کامل شد و از صورت تئوری صِرف، جهت عملی و اجتماعی به خود گرفت و از این طریق نعمت را تمام کردم و دیگر با این خصوصیات که دین به خود گرفت، اگر چنین دینی را پیروی کنید، من از شما راضی‌ام.


پس از این‌که خداوند به پیامبرش خطاب کرد: «یا اَیُّهَاالرَّسول بَلِّغ ما اُنْزل اِلَیْک...» پیامبرخدا(ص)‌ همه را در محل غدیر جمع کردند و فرمودند:

«اَلَسْتُ اَوْلی بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُم؟» آیا من نسبت به شما برای تعیین تکلیف شما، مقدم نیستم؟


همه فریاد زدند «بَلی یا رسُول ‌الله». باز جمله را تکرار فرمودند و مردم همان جواب را دادند. سپس فرمودند:

«مَنْ کُنْتُ مُولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ ....»

پس هرکس من مولا و سرپرست او هستم، این علی هم مولا و سرپرست اوست، خدایا دوست دار آن‌کس که او را دوست دارد، و او را به سرپرستی برگزیند، و دشمن بدار هرکس که با او دشمنی کند.....


و خطبه مفصلی ایراد فرمودند.. بعد از معرفی علی(ع)‌ در همان محل، عمر با علی (ع)‌دیدار کرد و گفت: « هَنیئاً لَکَ یَابْنَ اَبیطالب! اَصْبَحْتَ مُولایَ وَ مَوْلَی کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مؤمِنَةٍ» یعنی؛ مبارک باد تو را ای فرزند ابی‌طالب در حالی که مولای من و مولای هر زن و مرد مؤمن شدی.


از جریان غدیر هفتاد و چند روز گذشت که پیامبر اکرم(ص)‌ رحلت کردند. درآن روز همه می‌دانستند کسی که دین از قلب او و قلب او از دین جدا نمی‌شود، فقط حضرت علی(ع)‌ است و نه دیگری.


قاصی‌اسماعیل و نسائی و نیشابوری از علماء اهل سنت می‌گویند: درباره فضیلت هیچ‌یک از صحابه روایاتی با اسناد صحیح مانند آن‌چه در مورد علی(ع)‌ وارد شده، وارد نشده است.

ابن‌حجر از عایشه روایت می‌کند که پیامبر(ص)‌ فرمود: بهترین برادرانم علی و بهترین عموهایم حمزه است، و یاد علی و سخن از او عبادت است.

عایشه در کتاب «صحیح مسلم» دربار حضرت علی(ع)‌ می‌گوید: بارها پیامبر(ص)‌ می‌فرمود: «اَلْحَقُّ مَعَ عَلیّ وَ عَلیٌّ مَعَ الْحَق»یعنی؛ حق با علی(ع)‌ است و علی(ع)‌ با حق. پس اگر خواستیم بدانیم حق در کجاست، باید ببینیم حضرت علی(ع)‌ در کجاست.


و نیز پیامبر اکرم(ص)‌ می‌فرمود:«حُبُّ عَلِیٍّ ایمانٌ وَ بُغْضُهُ نِفاقٌ»؛یعنی دوستی حضرت علی(ع)‌ ایمان و کینه بر او، نفاق است. در روایت دیگر هست که بغض بر علی(ع)‌ کفر است.


باز در اسناد اهل سنت داریم که پیامبر(ص)‌ فرمودند: هرکس می‌خواهد به حضرت آدم (ع)‌ در علمش و به نوح(ع)‌ در تقوایش و به ابراهیم (ع)‌ در بردباری‌اش و به موسی(ع)‌ در هیبتش و به عیسی(ع)‌ در عبادتش بنگرد، به علی‌بن‌ابیطالب(ع)‌ نگاه کند.


یاعلی مدد


غدیر،اتمام حجتی گویا - بخش اول-دو نوع حاکمیت، دو نوع برداشت از زندگی-استاد طاهرزاده


بخش اول

دو نوع حاکمیت، دو نوع برداشت از زندگی


آن‌چه در این فرصت بنا دارم عرض کنم؛ در این رابطه است که واقعه غدیر، اتمام حجّتی بود بر همه دینداران، تا مسلمانان، بعد از رحلت رسول‌خدا(ص) هیچ توجیه و بهانه‌ای برای فاصله‌گرفتن از حیات دینی، در نظام سیاسی و اقتصادی و تربیتی خود، نداشته باشند.

چراکه از همان اوایل اسلام، دو تفکر در بین مسلمانان مطرح بود، یک تفکر که اشراف تازه مسلمان به آن دامن می زدند، که نظام سیاسی و اقتصادی به روال قبل از اسلام ادامه یابد، منتها افراد در زندگی فردی، مسلمان باشند، و عملاً بر این پندار بودند که تکلیف سیاست و ثروت و قدرت را خود مردم باید تعیین کنند و نه خدا.

و یک تفکر معتقد به حاکمیت اسلام در همه ابعاد زندگی بود و معتقد بود چون حاکمیت سیاسی جامعه در سرنوشت خلق خدا نقش دارد و سعادت و شقاوت مردم نمی‌تواند جدا از نظام سیاسی جامعه باشد.


پس خداوند نسبت به این مسئله مهم که در سرنوشت مردم نقش دارد بی‌تفاوت نیست، و چون حق حاکمیت از آن خداوند است و حکومت بر مردم یک نحوه تصرف در امور مردم است، پس باید حکومت از طریق کسی بر مردم اِعمال شود که بتواند حکم خدا را در جامعه جاری کند. و غدیر یعنی تثبیت تفکر نوع دوم و با حذف پیام غدیر در سقیفه و به پا شدن خلافت ابابکر، آرام‌آرام تفکر نوع اول جای خود را باز کرد و جهان اسلام را به جایی رساند که شما امروز شاهد آن هستید به طوری که توان اسلام از توان دین‌های تحریف شده یهودیت و نصرانیت در عرصة جهانی کمتر است.


پس در اسلام دو نحوه حاکمیت در برهه های‌ مختلف تاریخ اسلام جلوه‌گر شد: یکی حاکمیت امام‌الموحّدین‌علی(ع) که مظهر حکومت دینی بود و یکی هم حاکمیت ابابکر و عمر و عثمان که بالاخره به حاکمیت معاویه ختم شد.

حاکمیت معاویه، حاصل تفکر اشراف قبل از اسلام به حساب می‌آید و بدیهی است که چنین حاکمیتی مظهر دغلکاری و فریب خواهد بود، منتها با پوشش اسلام.


بدین ترتیب دو حکومت متفاوت در همان اوایل شکل‌گیری اسلام مطرح شد که باید تفاوت این دو نوع حکومت را در تفاوت برداشت طرفداران آنها از فلسفة زندگی دانست.

برای روشن شدن علّت تفاوت و مقابله این دو نوع حاکمیت و اصرار طرفداران تثبیت فرهنگ غدیر در نظام سیاسی و اجتماعی جامعه، ذکر چند مقدّمه لازم است:

اوّل این‌که شیعه متوجه است اسلام؛ کلّ حیات زمینی انسان را یک امتحان برای اثبات بندگی می‌داند.

دوم این‌که اسلام تأکید دارد، قسمتی از این حیاتِ زمینی، فردی است و قسمتی از آن اجتماعی است و اسلام برای هر دوی آن برنامه دارد.

سوم این‌که ملاک موفقیت در حیات فردی و اجتماعی، بندگی خدا است و راه بندگی هم پیروی از شریعت است. شریعتی که خالق هستی به‌وسیله پیامبرش فرستاده است، و در نظر شیعه «نبوت»؛ سنت خدا است تا خداوند از طریق نبی‌الله، حکم خدا را در تمام ابعاد فردی و جمعیِ انسان‌ها حاکم و جاری کند.

پس هم در حیات فردی و هم در زندگی اجتماعی، شریعت ملاک عمل است و هر کس در حیات فردی و اجتماعی به دین اقتدا نکند، وظیفه حیات زمینی خود را انجام نداده و معنی زندگی روی زمین را گم کرده است. از طرفی حیات زمینی، قسمتی از حیات ابدی انسان است و در واقع مقدّمه ابدیت انسان است، تا انسان در ابدیت و قیامت خود، با یک خودِ پذیرفته‌شده در آن مرحله به‌سر ببرد، و نه با یک خود فراری از خود.


حیات زمینی؛ قسمت حیاتِ دارای اختیار و امتحان انسان است و انسان در حیات زمینی که دارای اختیار و مورد امتحان است، به هدایت نیاز دارد تا چیزی را انتخاب کند که صحیح باشد و در امتحان شکست نخورد و این هدایت، توسط شریعت انجام می‌گیرد.

در حیات زمینی - چه فردی و چه اجتماعی- شریعت الهی ما را یاری می‌کند تا به هدایت مورد نیازمان دست یابیم؛ پس حاکمیت اجتماعی باید دینی و شرعی باشد تا از آن طریق صورت هدایت خداوند در صحنه زندگی اجتماعی آشکار گردد و انسان‌ها با تئوری‌های بشر ساخته، گرفتار پوچی و بی‌هدفی نگردند.

در غیر این‌صورت انسان در دنیا و در زندگی زمینی خود، وظیفه‌اش را به نحو اَحسن انجام نداده و مقصد حیاتِ زمینی را گم کرده است و اگر انسان مقصد حیات زمینی‌اش را گم کرد، دیگر زندگی‌اش را منطبق بر دین قرار نمی‌دهد و حکومت دینی را نمی‌خواهد و ضرورت آن را برای خود درک نمی‌کند.

چنین انسانی، انسانی است که در دنیا گمشده است و لذا هر چه می‌دود، تشنه‌تر می‌شود و هر چه تشنه‌تر شد، بیشتر می‌دود، تا نهایتاً به هلاکتش می‌انجامد. نمونه این سرگشتگی و آشفتگی را شما در زندگی سراسر غیر دینی غربی‌ها می‌بینید و ای کاش خوب ببینید که در چه بلایی گرفتار هستند.


عرض شد که در برهه‌ای از تاریخِ اسلام دو نوع حاکمیت مقابل هم ایستاده‌اند و در واقع روش و عاقبت این دو نوع حاکمیت، آینه خوبی شد تا چشم بشریت باز شود و بفهمد که بعد از آن، چه باید بکند؛ یکی حاکمیت کسی که می‌خواهد دین را علاوه بر زندگی فردی، در نظام اجتماعی - اعم از سیاسی، اقتصادی و تربیتی- هم حاکم کند و آثار آن را ظاهر نماید؛ و دیگری‌که می‌خواهد خود و اندیشه‌های خودش بر جامعه و روابط اجتماعی حکومت کند و نه دین، و دین را یک امر فردی می‌داند که انسان باید از طریق آن، بین خود و خدا رابطه برقرار کند.

یک طرز فکر، حکومت را بستر بندگی می‌داند به نام طرز فکر «علوی» و دیگری حکومت را مقصدی برای برآورده شدن حوائج نفس امّاره می شناسد به نام طرز فکر «اُموی».


یاعلی مدد

مقاله اول -فصل یازدهم- در بیان دواى هرزه گردى خیال‏‏-شرح کتاب آداب الصلاة امام خمینی(ره)



مقاله اول-فصل یازدهم در بیان دواى هرزه گردى خیال‏


در بیان دواء نافع براى علاج هرزه گردى و فرّار بودن قوه خیال که از آن تحصیل حضور قلب نیز شود.


بدان که هر یک از قواى ظاهری و باطنی نفس قابل تربیت و تعلیم است با ریاضت های مخصوص. مثلًا، چشم انسان قادر نیست که به یک نقطه معیّن یا در نور شدید، مثل نور خورشید، مدّتى طولانى نگاه کند بدون بهم خوردن پلکهاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را تربیت کند، چنانچه بعضى از اصحاب ریاضات باطله براى مقاصدى عمل مى‏کنند، ممکن است چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر را بدوزد بدون آن که چشم بهم خورد یا خستگى پیدا کند و همین طور به نقطه معیّنى نظر را بدوزد چندین ساعت بدون حرکت؛ و همین طور سایر قوا حتّى حبس نَفَس که- على المحکىّ- در اصحاب ریاضات باطله کسانى هستند که حبس نَفَس خود کنند مدّتهاى طولانی که خارج از عرف معمول است.


و از قوایى که قابل تربیت است قوّه خیال و قوّه واهمه است که قبل از تربیتْ، این قوا‏ چون پرنده ای سخت فرّار و بی ‏اندازه متحرّک از شاخه‏اى به شاخه‏اى و از چیزى به چیزى هستند، به طورى که انسان اگر یک دقیقه حساب آنها را نگه دارد می‏بیند که چندین انتقال متسلسل با تناسبات بسیار ضعیف ناهنجار پیدا نموده؛ حتّى بسیارى گمان می‏کنند که حفظ طایر خیال و رام نمودن آن از حیّز امکان خارج و  محال ممکن است؛ ولى این طور نیست و با ریاضت و تربیت و صرف وقت آن را می‏توان رام نمود و پرنده ی خیال را می‏توان به دست آورد، به طورى که در تحت اختیار و اراده حرکت کند که هر وقت بخواهد آن را در مقصدى یا مطلبى حبس کند که چند ساعت در همان مقصد حبس شود.


و طریق عمده رام نمودن آن عمل نمودن به خلاف است.آیت الله بهجت میفرمایند:شما نمیتوانید کاری کنید که خیال نیاید،بلکه باید دنباله رو خیالات نباشید. و آن چنان است که انسان در وقت نماز خود را مهیّا کند که حفظ خیال در نماز کند و آن را حبس در عمل نماید و به مجرّد این که بخواهد از چنگ انسان فرار کند آن را برگرداند؛ و در هر یک از حرکات و سکنات و اذکار و اعمال نماز متوجه حال آن باشد و از حال آن تفتیش نماید و نگذارد سرخود باشد.


کنترل خیال مثل کنترل چشم و یا دست نیست بلکه باید بدانیم که نیاز به زمان و تلاش دارد.قبل از نماز خود را مهیا کن یعنی به خود بگوید که میخواهم خیالات خود را کنترل کنم و آنرا حبس در اعمال کند یعنی فقط توجه آن به اعمالی باید که در نماز انجام میدهد البته توجه قلبی.

 

 و این در اوّل امر کارى صعب و مشکل به نظر مى‏ آید، ولى پس از مدّتى عمل و دقّت ،حتماً رام می‏شود .

شما توقع نداشته باشید که در اول امر بتوانید در تمام نماز حفظ طایر خیال کنید، البته این امرى است نشدنى و محال و شاید آنها که مدّعى استحاله شدند این توقّع را داشتند؛ ولى این امر باید با کمال تدریج و تأنّى و صبر و توانى انجام بگیرد.


ممکن است در ابتداى امر در یک دهم نماز یا کمتر آن حبس خیال شده حضور قلب حاصل شود؛ و کم کم انسان اگر در فکر باشد و خود را محتاج به آن ببیند، نتیجه بیشتر حاصل کند و اندک اندک غلبه بر شیطانِ وهم و طایر خیال پیدا کند که در بیشتر نماز زمام اختیار آنها را در دست گیرد. و هیچ گاه نباید انسان مأیوس شود، که یأس سرچشمه همه سستیها و ناتوانی‏ها است و برعکس، امید انسان را به کمال سعادت خویش میرساند.


ولى عمده در این باب حسّ احتیاج است که آن در ما کمتر است؛ قلب ما باور نکرده که سرمایه سعادت عالم آخرت و وسیله زندگانى روزگارهاى غیر متناهى نماز است. ما نماز را سربار زندگانى خود میشماریم و تحمیل و تکلیف می‏دانیم. حبّ به شى‏ء از ادراک نتایج آن پیدا می‏شود؛ ما که حبّ به دنیا داریم براى آنست که نتیجه آن را دریافتیم و قلب به آن ایمان دارد و لهذا در کسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتّعاظ نمی‏باشیم.


کلا انسانها هرچیزی که نتایجش را بدانند و درک کنند دنبال آن میروند.چون میدانیم با پول میشود همه چیز خرید و لذت برد،دنبال پول میرویم.اگر بدانیم و قلب ما درک کند که نتایج حضور قلب،سعادت اخروی را به دنبال دارد و اگر حضور قلب را نداشته باشیم،در واقع هیچ چیزی نداریم.آن موقع است که دنبالش میرویم.عمده ،حس احتیاج به حضور قلب است و حضور قلب حاصل نشود مگر به کنترل قوه خیال و از بین بردن حب دنیا.


آنهایى که گمان کردند نبىّ ختمى و رسول هاشمى صلّى اللَّه علیه و آله دعوتش داراى دو جنبه است: دنیائى و آخرتى، و این را مایه سرافرازى صاحب شریعت و کمال نبوّت فرض کرده‏اند، از دیانت بی ‏خبر و از دعوت و مقصد نبوّت عارى و برى هستند.


دعوت به دنیا از مقصد انبیاء عظام بکلّى خارج، و حسّ شهوت و غضب و شیطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنیا کفایت می‏کنند، محتاج به بعث رسل نیست- اداره شهوت و غضب قرآن و نبىّ لازم ندارد. بلکه انبیاء مردم را از دنیا بازدارند و کنترل اطلاق شهوت و غضب کنند و تحدید موارد منافع نمایند، غافل گمان کند دعوت به دنیا کنند.


آنها می‏فرمایند مال را از هر راه تحصیل نکن و شهوت را با هر طریق فرو ننشان- نکاح باید باشد، تجارت و صناعت و زراعت باید باشد- با آن که در کانون شهوت و غضب اطلاق است. پس، آنها جلوگیر اطلاق هستند نه دعوت کننده به دنیا. روح دعوت به تجارتْ ،تقیید و بازدارى از به دست آوردن باطل است؛ و روح دعوت به نکاح، محدود کردن طبیعت و جلوگیرى از فجور و اطلاق قوّه شهوت است. بلى، آنها مخالف مطلق نیستند چه که آن مخالف نظام اتمّ است.


به طور کلی شهوت،مطلق طلب است.هرچه بهش بدهید باز میخواهد.بعضی فکر میکنند چون پیامبران گفته اند که شهوت و غضب را کنترل کنید،آنها را تایید کرده اند غافل از اینکه دنیا نیازی به دعوت ندارد بلکه نفس اماره و شیطان و امیال حیوانی درون انسان،خود دعوت به دنیا میکند.دنیا به عنوان سجده گاه اولیاء خوب است.

 

بالجمله، ما چون حسّ احتیاج به دنیا نمودیم و آن را سرمایه حیات و سرچشمه لذات دریافتیم، در توجّه به آن حاضر و در تحصیل آن می‏کوشیم. اگر ایمان به حیات آخرت پیدا کنیم و حسّ احتیاج به زندگانى آنجا نماییم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمایه عیش و رفاه آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانیم، البته در تحصیل آن کوشش می‏نماییم، و در این سعى و کوشش زحمت و رنج و تکلّف در خود نمی ‏یابیم، بلکه با کمال اشتیاق و شوق دنبال تحصیل آن می‏رویم و شرایط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصیل می‏کنیم.


از دلایلی که باعث میشود خیالات مارا با خود ببرد،داشتن رذائل اخلاقی مثل کینه و حسد و غضب است.اگر کینه داشته باشیم،در نماز شیطان به یاد ما می آورد که این شخص اینطوری است  و کاری میکند که ما عیب های آن فرد را بخاطر بیاوریم،چون کینه داریم وقتی شیطان این خیالات را به یاد ما آمورد،لذت میبریم که بدی های شخص را به یاد بیاوریم.راه حل درمان کینه و حسد،دعا و طلب مغفرت  و استغفار برای شخص است.


کمال وجودی شیطان وهم و عالم وهمیات است.برای همین میتواند با قوه واهمه انسان اتحاد پیدا کند و خیالات مارا کنترل کند.شیطان از درون تصرف میکند.در واقع از درون وسوسه میکند و تنها راه ورود آن با درون،خیالات است.پس باید خیالات را کنترل کنیم.


اکنون این سردى و سستى که در ما است از سردى فروغ ایمان و سستى بنیاد آن است، و الّا اگر این همه اخبار انبیاء و اولیاء علیهم السلام و برهان حکما و بزرگان علیهم الرضوان در ما ایجاد احتمال کرده بود، باید بهتر از این قیام به امر و کوشش در تحصیل کنیم.

ولى جاى هزار گونه افسوس است که شیطان سلطنت بر باطن ما پیدا کرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده ،نمی‏گذارد سخن حق و فرستاده‏ هاى او و گفته‏ هاى علما و مواعظ کتابهاى الهى به گوش ما برسد.

اکنون گوش ما گوش حیوانى دنیوى است و موعظه‏ هاى حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حیوانى ما به باطن نمی‏رسد- و ذلِکَ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید.(برای کسی که دلی آگاه داشته باشد یا با توجه کامل گوش به کلام حق بسپرد-ق/37)


از وظایف بزرگ سالک الى اللَّه و مجاهد فى سبیل اللَّه آن است که در خلال مجاهده و سلوک از اعتماد به نفس بکلّى دست کشد و قلبا متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبدأ المبادى گردد(یعنی در همه حال همه چیز را از خدا بداند).


علامه طباطبایی میفرماید که فرق اسلام و افکار غربی ها در همین است که در اسلام چیزی به عنوان اعتماد به نفس نداریم ولی در روانشناسی غرب،اعتماد به نفس و اعتماد به خود خیلی مورد توجه قرار گرفته است.اعتماد به نفس یا خود،یک غرور کاذب است.هر وقت شما به مقامی رسیدید که نعمتی که دارید را از خودتان ندانستید و آن را از خدا بدانید،آن نعمت برای شما میماند.در واقع ما چیزی از خودمان نداریم که بخواهیم به آن اعتماد کنیم.هرچه داریم از کرم و لطف حق است.


خداوند ملائکه ای را قرار داده است که تا خیالات مارا با خود بُرد،به ما تذکر میدهد و ما میفهمیم که مدتی از نماز را در غفلت بودیم.همین که ما متوجه میشویم،در واقع خودش تذکر ملائکه است.گاهی عوامل بیرونی برای تذکر است.گاهی یک مگس برای این است که به ما تذکر دهد.برای مومن همه چیز لشکر خداست.گاهی یک نامحرم میبینیم و میگوییم استغفرالله،همین دیدن باعث میشود که یاد خدا بکنیم و ذکر او را برزبان جاری کنیم ولی اگر متوجه الطاف حق نباشیم،گرفتار شیطان خواهیم شد.


در مناجات شعبانیه،حضرت علی (ع) میفرماید که اگر ما گناه نمیکنیم بخاطر حبَی است که خداوند در دل ما قرار داده است.حبَ نسب به خودش در درون قلب ما از لذت گناه بیشتر است و بخاطر همین است که گناه نمیکنیم. باید از آن وجود مقدس عصمت طلب کند و به دست‏گیرىِ آن ذات اقدس اعتماد کند و در خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با کمال جدّیّت در طلب بخواهد که جز ذات مقدّس او پناهى نیست. و الحمد للَّه.


یاعلی مدد

آداب و ادب سلوک إلی الله _ بخش دوم _نماز،سیر به سوی حق_شرح نامه 31 امام علی(ع) توسط استاد طاهرزاده



خصوصیت طی مسافت در دین


دوباره فرمایش امام علی(ع) را می‌خوانیم تا با این مقدمه قلب با آمادگی بیشتر آن را بگیرد. می‌فرمایند:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛

فرزندم! بدان که در مقابل تو راهی است که اولاً؛ بلند و طولانی است. به بلندی از تو تا خدا، خدا کجا و ما کجا!


مگر ما نمی‌خواهیم به همان معنایی که دین گفته است، به خدا نزدیک شویم؟ پس خیلی باید از خودمان به در آییم و این مسافت از خود درآمدن و تماماً بنده حق شدن خیلی طولانی است. گفت:

رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم


ثانیاً؛ طی این راه دارای مشقت و سختی‌هایی است، چون همچنان که مستحضرید باید از خودمان درآییم. آیا از این سخت‌تر راهی وجود دارد؟! انسان باید از خودش به عنوان یک موجود زمینی با هزاران آرزوی دنیایی به در آید. عموماً انسان‌ حاضر است هزاران مسافت را در زمین طی کند ولی به او نگویند باید از کبر خود درآیی و به سوی تواضع سیر کنی.


ولی ما سالکیم، باید برویم، و رفتن هم رفتن زمینی نیست، رفتن از زمین است ولی نه به سوی زمین،به سوی مراتب عالی‌تر از آنچه در آن هستیم، و به سوی عالَمی برتر از زمین، حسد را در نظر بگیرید؛ فرض بگیرید تا حالا حسود بوده‌ایم. خداوند ابتدا انسان را همراه با ‌چنین ضعف‌هایی می‌آفریند ولی می‌خواهد با تلاش خود از حسادت درآییم. قرآن می‌فرماید:

«إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا، إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا»

به راستى که انسان سخت حریص خلق شده است، چون صدمه‏اى به او رسد عجز و لابه کند.


انسان حریص و بی‌قرار و کم‌صبر آفریده شده، و چون سختی به او برسد بی‌تاب خواهد شد و از سکینه و آرامشِ لازم در مقابل سختی‌ها در ابتدای امر بی‌بهره است. حالا وقتی می‌خواهیم از این نوع ضعف‌ها مثل حسادت کنده شویم، تلاش می‌خواهد.


برای خارج شدن از حسادت انسان باید به جای این‌که نتواند ببیند کسی چیزی دارد، به جایی برسد که در مقابل دارایی دیگران راحت باشد و اصلاً در هیچ کجای روحش آرزو نکند ای کاش او چنین امکاناتی را نداشت. اولش ممکن است سخت باشد، ولی این که انسان از ضعف حسادت به انسان غیرحسود تبدیل شود، سیر از ظلمات است به سوی نور، و معنی ابتدایی سلوک همین‌ها است. البته این نوع سیرها، سیر اولیه است، و عبور از حجب ظلمانی کاملاً مشخص است.


اگر کمی فکر کنیم خواهیم دید چقدر زشت است که انسان نتواند ببیند دیگری مقداری آجر و سنگ و آهن، در قالب یک خانه دارد. این روحیه به جهت آن است که انسان هنوز دنیا برایش اهمیت دارد و انوار عالم غیب را نمی‌شناسد. اگر کسی بخواهد با این چیزها که همه‌اش دنیاست خود را مهم کند عملاً از اصل اصیل خودش غافل شده است. این چیزها هیچ ربطی به حقیقت انسان ندارد، مهم شدن با این چیزها، مهم‌شدن با سایه‌های ذهنی است، هرچه در این دنیا وجود دارد همین‌طور است، سنگ و خاک است، و سالک کسی است که به راحتی از این‌ها عبور کرده باشد، اصلاً این‌ها را چیزی نمی‌بیند، تا بگوید ای کاش من داشتم و او نداشت.


این بدبختی بزرگی است برای انسان که اگر کسی آجر بیشتری داشته باشد اولاً: غصه بخورد که چرا من ندارم. ثانیاً: بگوییم ای کاش او هم نداشت.

آیا اصلاً این روح می‌تواند به آسمان نظر کند؟ آیا می‌تواند سالک باشد؟ او که تمام توجه روحش به آجر و سنگ است، اصلاً سالک نیست، چون راه نیفتاده است. او اگر صدهزار رکعت نماز هم بخواند، در سلوک خود مُرده است چون می‌خواهد فلانی دنیا را نداشته باشد و خودش داشته باشد، برای همین هم پیامبر خدا(ص) می‌فرمایند: حسود بر قضای الهی خشمگین است. کسی که چنین صفاتی دارد مسلم بوی بهشت به مشامش نمی‌رسد.


در اسلام صوفی‌گری نداریم، پس هیچ اشکالی ندارد که انسان خانه‌ و امکانات زندگی داشته باشد و از آن‌ها به عنوان بستر عبادت الهی استفاده کند و آن‌ها را وسیله سیر و سلوک خود قرار دهد، عمده آن است که جایگاه زندگی دنیایی را فراموش نکنیم. یکی از بزرگان می‌گوید: «کسی که تلاش دارد فقط نو بپوشد، اسیر است و کسی هم که تلاش دارد فقط کهنه بپوشد او نیز اسیر است، ولی آن‌که تلاش دارد هر چه پیش آید بپوشد، آزاد است». سالک کسی است که از این خواستن‌ها آزاد است، چون دائم نظر به مقصد متعالی خود دارد. شما در این دنیا سالک هستید و هر روز که سیر نکنید از فلسفه وجودی خود خارج شده‌اید چون حقیقت شما در این دنیا، سلوک است، پس هر روز که جان شما به سوی مقصد متعالیتان سیر نکند، در آن روز مرده‌اید.


امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند:

«مَنِ اعْتَدَلَ یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ کَانَتِ الدُّنْیَا هَمَّهُ اشْتَدَّتْ حَسْرَتُهُ عِنْدَ فِرَاقِهَا، وَ مَنْ کَانَ غَدُهُ شَرّاً مِنْ یَوْمِهِ فَهُوَ مَحْرُومٌ، وَ مَنْ لَمْ یُبَالِ بِمَا رُزِیَ عَنْهُ مِنْ آخِرَتِهِ إِذَا سَلِمَتْ لَهُ دُنْیَاهُ فَهُوَ هَالِکٌ، وَ مَنْ لَمْ یَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ غَلَبَ عَلَیْهِ الْهَوَى، وَ مَنْ کَانَ فِی نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَه»

«هر کسى دو روزش برابر باشد مغبون است، و هر که دنیا، همّت او باشد هنگام مرگ، سخت افسوس خورَد، و هر که فردایش بدتر از دیروز است، محروم است، و هر که با تأمین دنیایش باکى از نقص و کمبود آخرتش ندارد نابود است، و هر که نقص خود را رسیدگى نکند هوس بر او چیره شود، و هر که در کاستى است، مرگ براى او بهتر است.»



سیر به سوی ناکجا آباد!!

در روایت داریم که روز قیامت فرد نگاه می‌کند به زندگی دنیایی‌اش، می‌بیند که اکثر وقت‌ها مرده بوده است، فقط در سجده‌هایش زنده بوده - چون بهترین حالت بنده در سجده است- بنده در سجده می‌گوید: «سُبْحَانَ‌الله»؛ و از طریق این ذکر توجه قلب را از دنیا به سوی حقیقت سبحان‌اللّهی حضرت حق می‌اندازد، و در نتیجه به ذلت خود می‌نگرد و از این طریق تا نزدیکی به جلال الهی خود را جلو می‌برد، و به واقع این یک سیر اساسی است به سوی مقصدی متعالی.

وقتی توجه ما به فرش خانه‌مان می‌افتد می‌گوئیم چه فرش خوبی! این توجه و سیر یک سیر حقیقی به سوی مقصدی واقعی نیست، اما وقتی می‌گوئیم: «سُبْحَانَ‌الله» قلب ما به سوی حق، از آن جهت که سبّوح و بلند مرتبه است، سیر می‌کند، آن هم سیر وجودی و نه سیر مفهومی.


همین‌که می‌گوییم: «سُبْحَانَ رَبِیَّ الْاَعْلَی وَ بِحَمْدِهِ» چشمِ قلب متوجه بلند مرتبه بودن پروردگارمان می‌شود که بسی اعلا و قابل ستایش است، و خود را در تماشای زیبایی‌های او می‌بینیم و از این طریق قلب جهت می‌گیرد و سیر می‌کند، به طوری‌که دیگر دلش نمی‌آید سر از سجده بردارد و خود را از این سیر و از این تماشا محروم کند.

در حالی که وقتی می‌گویید: «چه فرش خوبی!» سیری نکرده‌اید، چون جایی نرفتید، در همان زمینی که بودید، باز هستید. آری؛ در توهّم و خیال خود یک وجه مطلوبی برای آن فرش در نظر گرفتید و قلب را متوجه آن وجه مطلوبِ وَهمی کردید، ولی آن وجه مطلوب یک وجه واقعی نیست تا قلب حقیقتاً از نور آن سیراب شود، ولذا سیری واقع نشده است.


دقیقاً مثل این است که توجه قلب از سنگی به سنگ دیگر منتقل شود، اما وقتی که گفتید: «الله اکبر!» و قلب را متوجه کبریایی حق نمودید، به واقع این سیر در جان شما واقع شد، و از عالم مادون به عالم برتر سیر کردید، و چون کبریائی الهی حدّ ندارد، هر چقدر بروی، سیر کرده‌ای، اما در توجه قلب به فرش کجا سیر کرده‌ای؟

صورت وَهمی فرش در ذهن ما که یک حقیقت بی‌نهایت نیست، سیر به ناکجاآبادی است بی‌ثمر و پوچ، چون شأن قلب توجه به حقایق بالا بود، حالا ما آن را متوجه عوالم سفلی نمودیم. برعکس؛ عباداتی که خداوند به بشر هدیه کرده‌است، تماماً سیر است، در عبادات نظر به خدا دارید و در منظر خود پیامبر و امام (ع)را مجسم می‌کنید.

خدا، یعنی افق هستی و اصل اساس وجود و کمال، و پیامبر و امام(ع) یعنی افق انسان. در واقع با نظر به خداوند، به کمالِ بی‌نهایت نظر دارید، و با نظر به پیامبر و امام(ع) به بی‌نهایت انسانیت نظر داریم که راه ارتباط با خدا می‌باشند. اگر در جایی این دو افق مدّ نظر نبود، بدانید آنجا سخن دین مطرح نیست.



نماز،سیر به سوی حق


در ابتدای نماز، «الله اکبر» می‌گویید، آرام‌آرام به سوی نور کبریائی خداوند سیر می‌کنید، به تشهد می‌رسید، در ابتدای تشهد نظر به وحدانیت و یگانگی حق، به عنوان قطب قلب هر انسان توجه می‌کنید و می‌گویید: «اَشْهَدُ اَنْ لاالَهَ اِلّا الله» و سپس از سیر من‌الحق منتقل می‌شوید به سیر الی‌الخلق مع الحق، و در منظر خود تعین توحید الهی را در جمال بنده کاملش یعنی رسول‌خدا(ص) می‌بینی و می‌گوئی: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه» پس در واقع می‌بینی که آن حضرت نشان از او دارد که می‌گویی «رسوله»، هم عبودیت الهی در همه‌ی حرکات و سکنات او نمایان است، و هم پیام‌آور توحید الهی است، آری نظر به پیامبر(ص) یک نحوه نظر به حق است.



سپس نظر به عباد صالح خدا می‌کنید و می‌گویید: «السَّلامُ عَلَیْنَا وَ عَلَی عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِین» از این طریق بر مسیری که مسیر اسلام است و ما هم در آن هستیم، سلام می‌کنیم و به عباد صالح یعنی ائمه معصومین(ع)؛ که تجسم عینی مسیر اسلام‌اند، سلام می‌کنیم به همان عباد صالحی که حضرت ابراهیم(ع) از خدا می‌خواهد که به آن‌ها ملحق شود.



پس معلوم است یک عده‌ای به عنوان حقایق متعالی در عالم هستند و می‌شود به سوی آن‌ها سیر کرد و حضرت ابراهیم(ع) هم آن‌ها را می‌شناسد که از خدا تقاضا می‌کند به آن‌ها ملحق شود. قرآن از زبان حضرت ابراهیم (ع) می‌آورد که از خدا تقاضا می‌کند: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ اَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِین» «پروردگارا به من دانش و حکمت عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرماى». بعد در سیر «من الحق الی الخلق» با مؤمنینی که نشان از حق دارند روبه‌رو می‌شوید و می‌گویید: «اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ‌الله ‌وَ بَرَکاتُهُ» سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.


با مثال نماز می‌خواستم عرض کنم سلوک یا توجه به حق است، یا توجه به انسان کامل، اعم از پیامبر(ع) و یا ائمه معصومین(ع). و یا توجه به مؤمنین، که همه آنها به حق برمی‌گردد، حال یا در آینه وجود مخلوق متوجه حق می‌شوید که این سیر «من الخلق الی الحق» است، و یا در آینه‌ی وجود حضرت پروردگار متوجه جمال حق در جلوات آیات الهی می‌شوید که سیر «من الحق بالحق الی الخلق » است، در هر صورت در همه‌ی مراحلِ سیر، جهت قلب به سوی حق است.


بس که هست از همه جا ، از همه سو، روی به تو

به تو برگردد اگر راهروی برگردد


حالا با این مقدمه طولانی ملاحظه کنید ببینید امام(ع) می‌خواهند ما را به کجاها سیر دهند. که می‌فرمایند: «وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ» در مقابل تو راهی است طولانی، طولانی به اندازه سیر از خود به سوی کبریایی خدا، به سوی همنشینی با انسان کامل و همراه با سختی‌های زیاد، به اندازه سختی خارج شدن از کبر و غضب و حسادت و امثال آن‌ها.


یاعلی مدد

مقاله اول-فصل اول-شرح کتاب آداب الصلاة امام خمینی(ره)

مقاله اول-فصل اول


یکى از آداب قلبیّه در عبادات و وظایف باطنیّه که فرد سالک باید به آن توجه داشته باشد، توجّه به عزّ ربوبیّت و ذلّ عبودیّت است؛ و آن یکى از مهمترین منازل  سالک است  که میزان سلوک هر کس به مقدار میزان و توجه به این نظر است. همچنین کمال و نقص انسانیّت تابع کمال و نقص این امر است.


و هر چه نظر انانیّت و خودبینى و خودخواهى در انسان غالب و بیشتر باشد، از کمال انسانیّت دور و از مقام قرب ربوبیّت مهجور است. و حجاب خودبینى و خودپرستى از همه حجاب ها برگتر و ضخیم تر است و پاره کردن و گذشتن از این حجاب از تمام حجب مشکلتر است و باید همه حجاب های دیگر را پاره کنی و از آنها بگذری تا دست آخر به این حجاب برسی...


تا انسان به خودش نظر کند و خود را مهم بداند و خود را در مقابل حق ،کسی بداند و بخواهد خود را برتر از دیگران بداند،از بهره مندی از کمالات حق و سعادت محروم است و اوّلین شرط سلوک الى اللَّه خروج از این منزل است، بلکه میزان و درجه برای سنجش در ریاضت حق و باطل همین است.


پس هر سالکی که  بخواهد با خودبینی و خودخواهی و خودپرستی قدم در راه سلوک بگذارد،سلوکش باطل است.نه تنها باطل است بلکه دچار هلاکت و گمراهی میشود.

 مادر بتها بت نفس شما است...زانکه آن بت ما رو این بت اژدهاست


نمونه بارزی که بخواهیم مثال بزنیم،شیطان است.شیطان 6 هزار سال عبادت کرد و به مقامی رسیده بود که برای ملائکه سخنرانی میکرد.مقام بالایی داشت ولی از آنجا که آخرین حجاب،حجاب خودخواهی و خودبینی است،شیطان خودرا برتر از انسان دانست و به خداوند عرض کرد که من از انسان بهترم و همین باعث هلاکت وی شد.


احساس"من" کردن آن هم به صورت مستقل از خدا،حالتی است که برای انسان های غیرالهی مطرح است.

چرا"من" خود را "من" حس میکنم؟؟ چون در مقایسه با دیگران به خود نظر میکنم و خود را جدای از دیگران حس میکنم و این میشود"من".

همه این"من" و "من" ها با مقایسه با غیر مطرح است و از طرفی غیرها اعتبار شخصیتی استقلالیشان هیچ کدام اصالت ندارند،شخصیت آنها در رابطه با نسبت ها و مقایسه ها در ذهن پیدا میشود.

کلا هرچیزی که تغییر کند،وجود خیالی و وهمی است و حقیقت ندارد.مثلا زیبایی و شهرت و مقام و ثروت مدتی هست و مدتی نیست.در جوانی ممکن است زیبا باشد ولی در پیری زیبایی خود را از دست میدهد.پس کلا هرچیزی که بتوان تغییر داد واقعی و حقیقی نیست.ولی "بندگی" را هیچ وقت نمیشود تغییر داد.ما همیشه چه در پیری و جوانی و چه در کودکی و چه در ثروت و فقر،همیشه بنده خدا هستیم و این حقیقت دارد.

متاسفانه من همیشه خود را نسبت به دیگران میسنجیم و همین نسبت ها باعث نظر به"من" و خود میشود و خودپسندی ایجاد میشود.

حالا با دقت در این مقدمات ملاحظه خواهید کرد اگر این نسبت هارا از من بگیرند و همه عالم را تجلیات اسماءالهی ببینیم،خودبینی و خودخواهی و خود پسندی بوجود نمی آید.


قَالَ تَعالى: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً الَى اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللَّه(نساء/100)

کسی که از خانه اش بیرون شود درحالی که هجرت کننده به سوی خدا و رسول اوست،آنگاه که مرگ ،اورا دریابد،پاداش او برخدا لازم شده است.


هجرت دو نوع داریم:

یک نوع هجرتی که از خانه و منزل خویش بیرون میشویم به به مکه و یا زیارت اهل بیت میرویم که این هجرت ظاهری است.

نوع دیگر هجرت،هجرت معنوی است که از خانه نفس و دنیای مادی خارج میشویم و به سوی خدا و روسل خدا میرویم.این نوع هجرت باطنی است و در خود انسان صورت میگیرد و همان مقام رسیدن به مقام قرب الهی است.


تا زمانی که تعلق به دنیا داریم و به خودیت و خودپرستی تعلق داریم،هنوز مسافر نشدیم.


و در مصباح الشّریعة است: قالّ الصَّادِقُ علیه السّلام: العُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّةُ؛ فَما فُقِدَ مِنَ العُبودِیَّةِ وُجِد فِى الرُّبُوبِیَّةِ، وَ ما خَفِىَ مِنَ الرُّبُوبِیَّةِ أُصیبَ فى العُبودِیَّة

بندگی گوهری است که باطن آن ربوبیت است،پس هرچه از بندگی بدست نیامده باشد،در ربوبیت یافته میشود. و هرچه از ربوبیت پوشیده و پنهان باشد،در بندگی حاصل میگردد.


ظهور ربوبیت خداوند در عالم،عبودیت و بندگی است و در واقع باطن بندگی،ربوبیت است.

هرآنچه در راه بندگی و عبودیت از دست بدهیم،به روبیت زیرسایه ربوبیت خداوند میرسیم یعنی هرچی از میل ها و تعلقات دنیایی و نفس کوتاه بیایی،خدا خودشو بهت میده و به جایی میره که خداوند گفته است که من سمع و بصر و دست و پای او میشوم.


مثالی که مولوی میزند این است که .آب داخل کوزه با آب دریا فرق میکند ولی وقتی این کوزه بشکند و آب کوزه به دریا بریزد دیگر نمیشود آب کوزه را از آب دریا جدا کرد.به عبارتی دیگر آب کوزه به آب دریا وصل شد...

دقیقا کوزه این منیت و خودخواهی و خودپرستی و نفس ماست.اگر بتوانیم این بت نفس را بشکنیم،غرق در صفات حق تعالی میشویم.


به طوری که خداوند در مورد پیامبر میگوید:وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى(انفال/17)

 آنگاه که تیر می انداختی ، تو تیر نمی انداختی ، خدا بود که تیر می انداخت...


پیامبر بندگی و عبادت خود را به جایی رسانده بود که دیگر خودیت و منیتی برای خود قائل نبود و همه کارها را از آن خدا میدید.کاملا خود را تسلیم خداوند میدید.وقتی که خود را در اختیار خداوند قرار داد و برای خود،وجود مستقلی قائل نشد،خداوند هم ممکلت وجودی پیامبر را اداره میکند و اراده پیامبر در اراده خداوند فانی میشود.به عبارتی اراده خداوند در اراده و کارهای پیامبر ظهور میابد.برای همین است که خداوند در قرآن میفرماید که تو نبودی که تیر می اندخت بلکه خداوند بود...


یعنی به جایی انسان میتواند برسد که به مقام بندگی کامل دست پیدا کند و آن موقع خداوند ربوبیت خودش را در انسان ظاهر میکند.ربوبیت یعنی همان اسم "رب" خداوند است که خداوند با ظهور آن اسم امور موجودات عالم را تدبیر میکند.

"رب" در کلمه به معنای پرورش دهنده است...


چون از تصرّفات خود گذشت و مملکت وجود خود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در عزّ ربوبیّت شد، صاحب خانه خود متصرّف در امور گردد؛ پس تصرّفات او تصرّف الهى گردد؛ چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهى شود و به گوش حقّ بشنود.



پس بر سالک الى اللَّه واجب است که به مقام ذلّ خود پى‏ برد و بداند که خودش هیچی ندارد و سراسر فقر است و هرچه دارد از خداست  و بداند که در مقابل این ذلّت عبودیّت ، عزّت ربوبیّت باشد. و هر چه این نظر قوّت گیرد عبادت روحانى ‏تر شود و روح عبادت قویتر شود.


 اگر  توانست به دستگیرى خداوند و کمک پیامبر و امامان(ع)  به حقیقت عبودیّت برسد، از سرّ عبادت لذت هایی میبرد که دیگر حاضر نیست به هیچ وجه دست از عبادت بکشد.

  در جمیع عبادات- خصوصاً نماز که سمت جامعیّت دارد و همه عبادات به نحوی در نماز جمع است و نماز جامعیت دارد(هم قرآن  و هم ذکر و هم دعا و هم سلام بر اهل بیت  و هم سجده دارد) و منزله آن در عبادات، منزله انسان کامل است، میتوان به این دو مقام یعنی ذل عبودیت و عز ربوبیت برسیم.


و باید دانست که عبودیّت مطلقه از بالاترین مراتب کمال و بلند مرتبه ترین مقامات انسانیّت است که جز کامل ترین انسان ها یعنی محمّد صلّى اللَّه علیه و آله به اصالت و دیگر اولیاى کامل یعنی امامان که به واسطه و تبعیت از پیامبر به این درجه رسیدند،کسى دیگر را از آن نصیبى نیست و دیگران را پاى عبودیّت لنگ است و عبادت و عبودیّت آنها کامل نیست و جز با قدم عبودیّت محض نتوان به معراج حقیقى مطلق رسید؛ و لهذا در آیه شریفه فرماید: سُبحانَ الّذى اسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏(منزه است خداوندی که بنده اش را سیر داد-اسراء/1).


در این آیه خداوند چرا حضرت محمد(ص) را "رسول" خطاب نکرد؟؟

چون در معراج بحث،بحث عبودیت و بندگی است.نماز هم معراج مومن است.پس چون معراج بر اساس عبودیت و بندگی است و نماز هم طبق روایات معراج مومن است،پس میتوان نتیجه گرفت که نماز عبودیت محض است و فقط با نماز است که میتوان به عبودیت کامل رسید و دیگر عبادات کمک کننده به نماز هستند.


کسی نمیتواند به مقام پیامبر برسد،ما تمام سعی و تلاشمان این است که شبیه پیامبر باشیم،برای همین نه مایوس میشویم و نه متوقف.

درست که نمیتوانیم به مقام پیامبر  و درجه 100 برسیم ولی این دلیل نمیشود که هیچ تلاشی نکنیم و در صفر بمانیم.

حداقل میتوانیم به کمک اهل بیت  و دستوراتی که خداوند برای ما قرار داده است و سنت رسول خدا به آنها نزدیک شویم،همانطور که سلمان و اباذر به این مقام نزدیک شدند.


یاعلی مدد



جایگاه قلب-مباحث استاد طاهرزاده


به نام خدا
جایگاه قلب


یه نکته ای که خیلی مهمه و همه اکثرا به اشتباه میافتند اینه که "خدا دانی" غیر از "خدا داری " است.

شاید خیلی ها از صدتا راه وجود خدا را اثبات کنند ولی این دلیل نمیشه که اینها خدا را دارند و با خدا ارتباط برقرار کرده اند.

فرض کن تشنه هستید.
شما الان با عقل میفهمید که آب میتواند تشنگی شمارا برطرف کند ولی زمانی که به آب فکر میکنید،تشنگیتان رفع میشود؟؟؟نه...
باید بری با آب ارتباط برقرار کنید وآب را بخورید تا تشنگیتان برطرف شود.
الانم همینطوره که شما با عقل میتوانید وجود خدارا بفهمید ولی این فهمیدن، ارتباط داشتن با خدا نیست.
اشتباه اکثر مردم همین است که چون خیلی از مسائل را میدانند ،فکر میکنند که ایمان دارند ولی اینطور نیست.

آنچه از طریق عقل میفهمیم،همه واقعیت نیست.اگر بخواهیم همه واقعیت و حقایق را بفهمیم،باید به ایمان برسیم.جایگاه ایمان هم قلب است.

قرآن کریم جایگاه ایمان را قلب معرفی میکند(سوره حجرات آیه 14): اعراب گفتند ایمان آوردیم.خدا گفت شما فقط تسلیم دستورات الهی شدی و ایمان وارد قلب های شما نشده است.

بعد از مرگ فقط قلب در صحنه است.قوه عقل و خیال در دنیا موجب میشوند که قلب بیاد در صحنه ولی بعد از مرگ فقط قلب در صحنه است.
اگه این مفاهیم عقلی وارد قلب ما نشود،در برزخ اینقدر میمانیم تا مفاهیم عقلی به شعور قلبی تبدیل بشود.
در روایت داریم که بعضی ها چندهزارسال در برزخ میمانند که اسم پیامبرو امامشان یادشان بیاید. یکی از فشارهای برزخ همینن است که اینقدر به طرف فشار میارند تا تمام این مفاهیم وارد قلب بشود.

سوره همزه آیات 7-9: جهنم آتشی است که از طریق قلب ها بیرون میآید.

امام صادق(ع):قلب سلیم،قلبی است که پروردگارش را ملاقات میکند درحالی که احدی جز او در صحنه نیست.

ایمان داشتن و مومن بودن غیر از علم داشتند به وجود خدا و ملائکه و معاد است.اگر اینطوری بود که هرکسی با عقل میفهمید که خدا هست،ایمان داره پس چرا خدا به شیطان فرمود که تو از همون اول کافر بودی.
شیطان، ملائکه و عالم غیب و قیامت را دیده بود.میدانست که تمام اینها حق است ولی خدا در سوره بقره آیه 34 خطاب میکند که به شیطان که "تکبر کرد و او از کافران بود"

همونطور کهاشاره شد ما در دنیا به عقل نیاز داریم که با استفاده ازآن،قلب را در صحنه بیاوریم.
باید معارف دینی را با عقل بهش پی ببریم.اول باید معرفتمون درست شود تا کم کم با تذکر قلب بیاد.
امام رضا(ع) فرمود که هرکسی منکر بهشت و جهنم در زمان حاضر شود،از ما نیست.
این یعنی اول باید بفهمیم که همین الان قیامت هست.بهشت هست.جهنم هست.نه اینکه قیامت بعدا ایجاد میشود. همین الان ما بدن برزخی و قیامتی داریم.خب اول باید با عقل به اینها برسیم تا کم کم قلب بیاد.
کسی که معارفش درست با عقل تثبیت نشود،ممکن است وقتی هم که قلب بیاد با یه شبهه ای ویا حرفی، قلب از صحنه برود.

به طور کلی اگر معارف و عقایدمان مطابق معارف اهل بیت و قرآن نباشد،قلب بجای اینکه به حقایق وصل بشود،به چیزهای اعتباری و و خیالی وصل میشود.

یکی از نشانه هایی که قرآن برای کسانیکه که وارد ایمان شدند ،بیان میکند این است که:
سوره انفال آیه 2:
مومنان کسانی هستند که چون نام خدا برده میشود،خوف بر دلهایشان چیره گردد و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود،ایمانشان افزوده گردد و به پروردگارشان توکل میکنند.

اگر این حالت بر ما ایجاد نشده باشد باید بدانیم که قلب در صحنه نیست و ایمان هنوز وارد قلب ما نشده است.
کسی که میگوید من آدم مذهبی ام ولی کارهایی میکنه که درست نیست،خب این هنوز ایمان وارد قلبش نشده.
مثل کسی که میگوید من مذهبی ام ولی بی حجابه....خب اگر ایمان داشت،حجابشم درست بود.اصن یکی از نشانه های این که فرد به اعتقاداتش پایبنده،اعمال و رفتار شخصه!!!
خب اکثرا همه میدانند که مرگ حقه،بهشت و جهنمی هست،میزانی و صراطی هست ولی دروغ میگند....راحت غیبت میکنند!!!
حالا شاید یه کسی یه دروغی گفت و از دورغش پشیمون شد و یا گناهی کرد وبعدش توبه کند،این خیلی فرق داره با اینکه بدون پشیمانی گناه میکند ولی اعتقاد هم داره که خدا هست.

اگه تو زندگی دچار مشکل شدیم و سختی بهمون وارد شد و از خدا ناامید شدیم و ناشکری کردیم باید بدونیم که هنوز به مرحله ایمان نرسیدیم.کسانی که نماز را به تاخیر میندازند،ایمانشان ضعیف است.

امام صادق(ع) میفرماید: این شیعیان ما که گناه میکنند،عذاب قیامتی ندارند...چون اگه شیعه واقعی باشند و به ایمان رسیده باشند،حالا یه گناهی هم از دستشون در بره، این گناه بخاطر اینکه پشیمون هستند وارد قلبشون نمیشه.پشیمانی و استغفار کردن بعد از گناه باعث میشود که لطف خداوند شامل ما شود و ظلمتی که بخاطر آن گناه در باطن دچار آن شدیم،برطرف شود.
وقتی هم که گناه وارد قلب نشد،اون دنیا که قلب میاد در صحنه میبیند که گناهی نیست.


امام خمینی در شرح حدیث جنود عقل و جهل میگوید که برای اینکه کاری کنیم که قلب بیاد وایمان وارد قلب بشود باید کارهایی انجام بدیم:
اخلاص،توبه ،تلقین


اولین قضیه ای که باید برای ما حل بشه که وارد ایمان بشیم اینه که آیا جز خدا خواستنی است؟؟
اولا نیت را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکر به اخلاص دعوت آشنا کند.
اگه اخلاص در کار نباشد ناچار دست تصرف ابلیس به کار خواهد بود.
یعنی باید این قضیه حل بشود که ما میخواهیم برای رسیدن به خدا معارف کسب کنیم.فقط خدا خواستنی است.
باید از قلب بپرسد که آیا با خدا به آرامش میرسی یا با مال دنیا؟؟؟
اگه این قضیه برای شخص حل شد که قلب چیزی جز خدارا نمیخواد،ما هم خدارا بهش میدیم.


دومین مرحله توبه است.
حالا که قلب فقط خدارا میخواد،ما هم از گناه و تکبر و کینه خالیش مکنیم. اگه توی قلب شخص، یه ذره تکبر یا کینه ای داشته باشد ، ایمان وارد قبلش نمیشود...یعنی قلبی نمیاد که ایمان واردش شود!!
باید از گناه برگرده...توبه یعنی از گناه برگشتن!!!

سومین مرحله تلقین است.باید با قلب حرف زد.
قلب را چون طفلی فرض کن که زبان ندارد و میخواهی اورا به زبان در بیاری. چون فطرت مارا خدا سرشته،این قلب ذاتا با خدا آشناست. حالا باید بهش تلقین کنی که به قول معروف به زبان بیاد.
ای قلب...الله اکبر..لااله الا الله...
بخصوص این ذکرها را باید موقعی بگوییم که آرامش داریم.بهترین موقعش قبل نماز صبح است.کمی زودتر از خواب بلند شوید و  مدام به قلب بگویید..الله اکبر...خدا بزرگ است.

این نکته را باید توجه کرد که اینکار زمان میبره و شیطون هم بیکار نمیشیند...خود شیطان قسم خورده که درهر راهی که باعث نزدیکی به خدا بشود،من وارد میشم.
این هم راهی است که قلب بیاد در صحنه و وارد ایمان بشیم.شیطان هم بیشترین تلاش خود را میکند.

اگه میخواهید بدانید راهی که داری میرید،درسته یا نه، ببین شیطان مانع اینکار میشه یا نه!.
اگه دیدید شیطان مانع این کار میشود بدانید که راه،راه درستی است



یاعلی مدد